شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۶ - ۲۸ جولای ۲۰۰۷
مدارس اسلامی دخترانه
«هر کس که همین طوری نمیتواند وارد مدرسه بشود. اینجا فقط بستگان درجه اول دانشآموزان را میپذیرند.» این را یکی از نگهبانها میگوید. من هم تصمیم میگیرم از ثبتنام خواهرم در این مدرسه بگویم. از نگهبانی، چند بار با دفتر معاونین تماس گرفته میشود. آقای نگهبان میگوید: «خانم معاون گفتند: یک ماه از سال تحصیلی میگذرد و ثبتنامها تمام شده. اما میتوانید تشریف ببرید داخل.» از قوانین مدرسه کم و بیش خبر دارم و چادرم را روی سر مرتب میکنم. پشت اتاق نگهبانی، یک در بزرگ طوسی رنگ قرار دارد که در حیاط مدرسه است. نگهبان میگوید: «از در طوسی که رد شدی. دست راستت یک ساختمان سه طبقه است. دفتر معاونین در طبقه دوم است. شما باید با خانم «الف» صحبت کنید.» به محض ورود داخل حیاط مدرسه تابلوی بزرگی به چشمم میخورد که متعجبم میکند. «لطفاً حجاب خود را بردارید.» روی در اولین اتاق طبقه دوم اسم خانم الف نوشته شده است. چند ضربه به در میزنم و با صدای بفرمایید خانم «الف» در را باز میکنم و بیشتر یکه میخورم. خانم «الف» بدون حجاب با لبخند نگاهم میکند. موهای مش شده و سشوار کردهاش، مرتب روی شانههایش ریخته شده است. یک مانتوی کرم که با شلوار قهوهای و کفش شکلاتی ست شده به تن دارد. از من دعوت میکند که بنشینم. پشت سرش یک کتابخانه چوبی قرار دارد که کتابهای نفیسی در آن کنار هم چیده شدهاند. تاریخ طبری، دهخدا، تاریخ ویل دورانت و چند جلد از تاریخ مسیحیت و اسلام و... بعداً متوجه میشوم که خانم «الف» تاریخ خوانده و غیر از اینکه یکی از معاونین مدرسه است بهعنوان معلم تاریخ هم سر کلاس میرود. «فکر نمیکنید برای ثبتنام دیر شده؟» این را خانم «الف» میپرسد. انگار آن قدر حواسم به موهای خانم «الف» و درو دیوار است که او ترجیح داده خودش از من سؤال کند. بعد از چند لحظه میگویم: «میدانم دیر است، اما وضع آموزشی مدرسهشان خوب نیست. میخواهیم مدرسهاش را عوض کنیم.» خانم «الف» اسم مدرسه را میپرسد و دستش را زیر چانه میزند و میگوید: «ببینید، ثبتنام در این مدرسه شرایط خاص خودش را دارد. ما دو مرحله آزمون برگزار میکنیم و با آن سطح آموزشی، علمی و هوشی بچهها را میسنجیم. در مرحله اول عدهای پذیرفته میشوند و در مرحله دوم بین پذیرفتهشدگان آزمون برگزار میکنیم و از پذیرفته شدگان مصاحبه میکنیم.» «مصاحبه؟» این را با تعجب میگویم. خانم «الف» نگاهم میکند و میگوید: «مصاحبه برای این است که بدانیم دانشآموزی که برای ثبتنام آمده است از چه خانوادهای است. چقدر به اعتقادات مذهبی پایبند است. اصلاً از دین چه میداند. چطور لباس میپوشد. از کسانی که در این مصاحبه قبول شوند ثبتنام میشود. بچهها همه باید با چادر رفت و آمد کنند. رفت و آمدشان یا با پدر و مادر باشد و یا با سرویسی که مورد تأیید مدرسه است باشد.»
-از کجا میدانید که بچهها بعد از خروج از مدرسه چادرهایشان را درنمیآورند؟
«ببینید، ما در همان مصاحبه قبل از ثبتنام متوجه میشویم که با چه کسی طرف هستیم. بچههایی را که ثبت نام میکنیم خیلی مقید هستند. برای خود من پیش آمده که در سرویس نشستهام و بارها از بچهها تذکر گرفتهام که دستهایم بیرون است یا بیتوجهی کردهام و قسمتی از موهایم از زیر چادر بیرون زده است.»
- ببخشید چرا الان حجاب ندارید؟
میخندد و میگوید: «اینجا شهر زنان است. این ساختمان به هیچ جا مشرف نیست و هیچ مردی هم وارد آن نمیشود. پس اشکالی ندارد که موی سرمان را نپوشانیم چون نامحرم نیست. بچهها هم داخل مدرسه باید مقنعههایشان را از سر بردارند، وگرنه از نمره انضباطشان کم میشود.
از نمره انضباط به خاطر مقنعه داشتن کم میشود؟
بله، برای اینکه وقتی بچهها موهای سرشان را میپوشانند به آن آسیب میزنند. معمولاً هم موهایشان را نمیپوشانند مگر اینکه مویشان کثیف باشد و بهداشت را رعایت نکرده باشند و ماهم حق داریم از انضباط بچههای کثیف کم کنیم.{خنده}
خانم «الف» لابهلای صحبتهایش به هزینه ثبت نام هم اشاره میکند تا اگر از خانواده مرفهی نیستم بیشتر وقتش را نگیرم. 2 میلیون و 500 هزار تومان هزینه ثبتنام در این دبیرستان است. هنوز حرفهای خانم معاون تمام نشده که زنگ تفریح میخورد. لباس فرمشان سارافون و شلوار سرمهای است. زیر سارافون هم یک بلوز چهار خانه سفید و سرمهای به تن دارند. کفشهایشان هم یک شکل است. یک کالج سفید رنگ. خانم «الف» میگوید: «کفش هم جزو لباس فرم است و مدرسه آن را برای بچهها انتخاب میکند.» بعضیها موها را با کش بستهاند. بعضی با سنجاق و بعضیها ترجیح دادهاند خیال خودشان را راحت کنند و موهایشان را کوتاه کردهاند. معلمها لباس فرم ندارند. بعضیها با روسری یا مقنعه هستند و بعضیها هم مثل دانشآموزان تنها مانتو به تن دارند. خانم «الف» میگوید: «هر کدام از بچهها یک روسری سفید در جامیزیاش دارد که موقع خواندن زیارت عاشورا و قرآن سر میکنند.»
خانم «الف» نگاهی به ساعتش میاندازد. میگویم: «بالاخره میتوانم خواهرم را برای ثبتنام بیاورم؟» خانم «الف» لبخند میزند و میگوید: «گفتم که شرایط ما یک کم سخته. انشاءالله برای سال بعد در خدمتتون هستیم.» برای بدرقه همراهم میآید. داخل حیاط چشمم به استخر بزرگی میافتد. میگویم: «از این استخر استفاده هم میکنید؟» میگوید: «گفتم که اینجا شهر زنان است. تابستانها هفتهای سه روز آموزش شنا داریم.» خداحافظی میکنم. به پشت در طوسی رنگ میرسم. روی آن با خطی خوش نوشته شده: «ورود آقایان اکیداً ممنوع»
***
نوعی دیگر
اینجا عبارت اسلامی قبل از نام مدرسه زودتر از نام مدرسه به چشم میآید. یک مدرسه دولتی در مرکز شهر تهران که آنقدر جمعیت دانشآموزیاش زیاد است که میتوانی قاطی آنها وارد مدرسه شوی.
ساعت 30/7 است که زنگ مدرسه به صدا درمیآید. چادرم را مرتب میکنم و وارد مدرسه میشوم. اینجا خبری از اتاقک نگهبانی نیست. یک پرده آبی جلوی در مدرسه کشیده شده و کاغذی روی آن چسبیده است. روی کاغذ نوشته شده: «ورود آقایان، تنها با هماهنگی قبلی امکانپذیر است.» بچهها به صف میایستند و خانمی که خودش چادر به سر دارد پشت میکروفن قرار میگیرد و میگوید: «دهنت را با نام محمد «ص» خوشبو کن.» بعداً متوجه میشوم که مدیر مدرسه است. صدای صلوات میپیچد و خانم به حرفهایش ادامه میدهد: «امروز میخواهم در مورد چند نکته با شما صحبت کنم.» یکی از دخترهایی که کنارم در صف ایستاده به دوستش که با او صحبت میکند، میگوید: «ساکت شو ببینیم چی میگه.» خانم مدیر چند لحظه سکوت میکند و میگوید: «ما از آن مدرسههایی نیستیم که بگذاریم دانشآموزمان با هر ظاهری که خواست بگردد و به مدرسه بیاید. پس اگر دانشآموزی به ابروها و یا صورتش دست زد، انتظار برخورد مدرسه را داشته باشد. دوم اینکه چند روز پیش به من اطلاع دادند که بعضی از بچهها وقتی از مدرسه بیرون میروند چادرهایشان را درمیآورند. البته من که باور نکردم، اما اگر خدایی نکرده بار دیگر این موضوع را بشنوم، مجبورم پیگیری کنم.» خانم مدیر میگوید: «یک صلوات دیگر ختم کنید و به کلاسهایتان بروید.» قبل از اینکه نوبت به صفهای کناری برسد، سراغ بچهها میروم. نرگس سال سوم دبیرستان است و ریاضی میخواند. میگوید: «اکثر مدرسههای این منطقه اسلامی هستند. یعنی بچهها باید با چادر بیایند. پدرها با هماهنگی قبلی وارد شوند. بچهها موقع نماز حاضر شوند. راستش بیشتر کسانی که این اطراف زندگی میکنند از خانوادههای مذهبی هستند. همه اینها برایشان ارزش است.» سمیرا یکی دیگر از بچههای سال سوم است. انسانی میخواند. تا نوبت به او برسد چادرش را برمیدارد و تا میکند. لباس فرمشان مانتو و شلوار طوسی با مقنعه مشکی است. میگویم: «برای ثبت نام خواهرم آمدهام. داخل مدرسه میتوانید مقنعه هایتان را بردارید؟
-سر کلاس هر کس دلش بخواهد میتواند، اما وقتی میخواهیم داخل حیاط بیاییم باید سرمان کنیم.
-از مدرسه که بیرون میروید چطور؟ میشود بعضیها چادرشان را بردارند؟
-خب بعضیها این کار را میکنند، اما زیاد نیستند. چند وقت پیش خانم مدیر مچ چند نفر را گرفت. میگفت اخراجشان میکنم. خانوادههایشان آمدند و با التماس و تعهد قبول کرد که بمانند. خب هر جایی قانون دارد دیگر.
صفها پی در پی حرکت میکند و من با همان بهانه ثبتنام خودم را به خانم مدیر میرسانم. «الان که ثبتنام نداریم. باید از اداره نامه بیاورید.» بعد سر تا پایم را ورانداز میکند و میگوید: «معدل بالای 18 و داشتن خانواده مذهبی و موجه هم از شرطهای مدرسه است. همین الان برو اداره، این جا کاری از دست ما بر نمیآید.»
منبع : سایت چلچراغ
اریا - ایران - زاهدان |
بحق چیزهای نشنیده ایا این مدرسه سر پوشیده هست ؟؟!!!با وجود ساختمانهای بلند تهران
شهریه دانش اموزان از کجا تامین می شود؟؟؟؟؟
|
یکشنبه 18 آذر 1386 |
|
اریا - ایران - زاهدان |
بحق چیزهای نشنیده ایا این مدرسه سر پوشیده هست ؟؟!!!با وجود ساختمانهای بلند تهران
شهریه دانش اموزان از کجا تامین می شود؟؟؟؟؟
|
یکشنبه 18 آذر 1386 |
|
لیلا - ایران - تهران |
فقط می تونم بگم وای بر دختران و زنان مسلمان..................... |
یکشنبه 18 آذر 1386 |
|
بهاره - ایران - اهواز |
میشه آدرس مدرسه رپ بزارین تو سایت؟ |
دوشنبه 19 آذر 1386 |
|
ساحل - ایران - تهران |
ه ه ه خندیدم |
دوشنبه 19 آذر 1386 |
|
امیر - ایران - ایلام |
من مدرسه دخترونه دیدم که پشت تموم پنجره ها نرده داشته مث زندان تازه شیشه هاش هم رنگ شده....اینا که نوشتید کویته |
دوشنبه 19 آذر 1386 |
|
بهاره - ایران - اهواز |
آریا-زاهدان
میخوای زنگ بزنم طالبان بیاد در مدرسه رو تخته کنه تو نگرانه ساختمونهای بلندی که ممکنه خانمارو ببینن
راستی با طرح مبارزه با بدحجابی چی کردی؟ نتیجه داد در دانشگاهها رو تخته کردی |
دوشنبه 19 آذر 1386 |
|
مینا - ایران - تهران |
شنیده بودم که چندتایی از مدرسه ها حیاطشون سر پویده است ولی نه این که اگر مقنعه را در نیارند از نمره انظباط کم میشه .واقعا ادم چه چیزا میشنوه.می خوان چی رو ثابت کنند خلاقیت و؟؟؟؟؟لیلا جان از چه نظر؟ |
دوشنبه 19 آذر 1386 |
|
علی - انگلیس - لندن |
این است نماد تمدن عربی ایرانی چشمت را باز کن از کورش به... رسیدی |
دوشنبه 19 آذر 1386 |
|
علی - ایران - همدان |
چنین مدارسی باید درشان تخته شود کجای اسلام چادر را در بیرون اجبار کرده یا کجای اسلا در آوردن مقنعه رو در مدرسه اجبار کرده وای بر افراط و تفریط |
سهشنبه 20 آذر 1386 |
|
شکمو - نروژ - اسلو |
به این میگن تمدن به به به جا که ملت پیشرفت کنه 2000 سال عقب رفت حالا باز خوبه ما را به زمان دایناسورها نبردن اقلا از دایناسورها یک کم جلو هستیم |
سهشنبه 20 آذر 1386 |
|
گردافرین - سوئد - استکهلم |
علی - انگلیس - لندن .با درود.مشکل مردم ما اینه که تاریخ کشورشون رو نمیدونند
یکی از بزرگان میگه: مردمی که تاریخشان را نمی دانند, محکوم به تکرار دوباره تاریخشان می باشند........وای بر ما که تمدن هفت هزار ساله داریم ولی خودمون اطلاعی از تاریخمون نداریم |
سهشنبه 20 آذر 1386 |
|