یک شب در کلانتری ‍‍(روایتی واقعی)

یک شب در کلانتری ‍‍(روایتی واقعی)

دیشب یکی از گندترین شبهای زندگیم بود.

دلم خوش بود  شب جمعه است و  میتونم کلی خوش باشم.برنامه استخر رو ردیف کردم و با یکی از دوستان رفتیم استخر.

همه چیز خوب بود تا موقع برگشت به منزل که حدود ساعت 11 شب بود تو حال خودم بودم و پشت فرمون به لحظه رسیدن و یک دوش آب گرم فکر میکردم اما ناگهان یک اتفاق همه تصورات و افکار زیبام رو به لجن کشید.

یک موتور سوار از فرعی با اصلی با سرعت واقعا وحشتناکی سر راهم سبز شد.در یک لحظه فرمون رو دادم چپ تا فرار کنم اما بی فایده  بود موتور با شدت زیاد با بین دو در چپ برخورد کرد و راکبش به گوشه ای پرت شد.

داشتم میمردم  لحظه ای که تو آینه دیدم یارو از رو زمین پاشد و دیدم زندس خیالم راحت شد.ماشین داغون شد.در جلو و در عقب و البته رکاب از بین رفت و کلی خرج……بعد از کلی شلوغ بازی و معطلی که افسر اومد موتور سوار رو مقصر دونست و فرمود که تشریف ببرید کلانتری 12 تا تشکیل پرونده بدین و ماشین رو برین پارکینگ.

آآآآآآآآآخ دلم کباب ده به خدا.یعنی باورتون نمیشه چقدر امشب ضد حال بود.حالا قصد نداشتم امشب ناله نویسی کنم بلکه اتفاقی در کلانتری افتاد که من رو در حالی که از شدت عصبانیت خون جلو چشمام رو گرفته بود به خنده انداخت.

در زیر ملاحظه میکنید جریان امشب من در کلانتری رو که تا ساعت 1:30 بامداد به طول انجامید 

تو کلانتری نشسته بودم که پسرکی 19 ساله وارد شد. سر و وضع ژولیده ای داشت و اور کت سربازی رنگ  و رو رفته ای به تن داشت.یک رات رفت سراغ  درجه داری که مشغول نوشتن شرح تصادف بنده بود

 پسرک :سلام آقا اومدم گزارش بدم.

افسر:گزارش چی؟

پسرک: گزارش مصرف تریاک  , توی یک خونه  دارن تریاک میکشن!

افسر:ای بابا الان دیگه همه تریاک میکشن این گزارش داره !! حالا بگو ببینم تو توی اون خونه چی کار میکردی؟

پسرک:خوب خونه خودمونه آقا.

افسر: کی تو خونتون تریاک میکشه؟

 پسرک: اقا داداشمه.برادر بزرگم.

افسر :حالا  چیشد که اومدی گزارش بدی؟ ( لابد انتظار داشت پسر بگه احساس مسیولت کردم)

پسرک: اخه داداشم موقع تریاک کشیدن چراغ رو روشن میزاره,  نمیتونم بخوابم.

 باورتون نمیشه و اطمینان دارم نمیتونید قیافه افسر نگهبان رو تجسم کنید.من که نزدیک  بودشاخ دربیارم از تعجب. اسفر خندش گرفته بود. لابد برای سادگی این بچه و البته بد بختی و فلاکتش.چون احتمالا خونشون فقط یک اتاق داشت و ……

منبع : وبلاگ شرق بهشت

تبریز - ایران - تبریز
بنظر من اصلا خنده دار نبود که گریه دار بود.
یکشنبه 11 آذر 1386

مهسا - ایران - تهران
بیچاره!
یکشنبه 11 آذر 1386

ریبا - ایران - تهران
خیلی با حال بود.مردم از خنده
یکشنبه 11 آذر 1386

وحید - ایران - چابهار
من با نظر تبریز موافقم
یکشنبه 11 آذر 1386

روژان - انگلیس - منچستر
فکر کن به داداشش گفته بده منم بکشم داداشش نداده اینام شاکی شده.
یکشنبه 11 آذر 1386

ا - ایران - زاهدان
کاش بجای آدم فروشی ما به همنوع خود کمک میکردیم البته افسره راست میگفته اکثر مردم ایران معتادند واگر بخواهند جمعشون کنند خیابونا کاملان خلوت میشد کویر را دیوار میکشیدند وباز پروری میزدند
یکشنبه 11 آذر 1386

نیوشا - ایران - تهران
اینم از بد بختیه زیادمونه که به این چیزا می خندیم.یارو از بد بختی تو یه اتاق زندگی می کنه اون وقت پولشو خرج تریاک می کنه.
یکشنبه 11 آذر 1386

لیلا - ایران - تهران
سلام. نمی دونم چرا بعضی ها انقدر ابلهند. منم برام همین موضوع 2 سال قبل پیش اومد. اما جالب این هست که من نه بی سواد و نه از قشر ضعیف جامعه هستم. من فوق لیسانس هستم و مترجم زبان های مختلف با مدارک معتبر در داخل کیفم............ با شوهرم و دوستش که کنار دستش نشسته بود توی ماشینی که متعلق به من بود و ما سوار بودیم سر دختر عموی خودم که می دونستم با شوهرم رابطه داره درگیر شدم و اونم شب وفات یکی از پیغمبران................ شوهرم و دوستش منو وسط شهرک غرب در دل بیابونی...... جایی که خالی از سکنی بود پیاده کردند و اما از شانس من 100 متر جلو تر ایستگاه یه شرکت معتبر بود. از آن جا به 110 زنگ زدم و خواستم به من کمک کنند چون شوهرم منو در اون شرایط ترسناک ول کرده و رفته بود.............. کلانتری آمد و رییس کلانتری هم یه انسان به تمام معنا بود اما پرونده ی من طی 12 ساعت دست کاری شده بود. و حتی شوهر من و دوستش رو با این که در اون شب وفات مشروب خورده بودند ولشون کردند و به منه احمق گفتند : خانم خاک بر سر زنی که نتونه شوهرش رو جمع و جور کنه......... خلاصه دادگاهی شدیم و اما همچنان در تلاشم که استقلال داشته باشم و............................. و ما زنان ایرانی باید دست به دست هم بدهیم تا حقمان مشخص شود. البته من طرف سخنم با مردان ایرانی نیست بلکه با دولت مردان جاهل عرب هست..............................
یکشنبه 11 آذر 1386

نادر - آلمان - فرانکفورت
26 سال پیش من که در ایران بودم این خبرها نبود جدا اینقدر عادی شده که جوانک را با تمسخر از کلانتری بیرونش می کنندمجری قانون میگویدالان که همه تریاک میکشند.جدا جای بسی تاسف است کجا رفتند افسران لایق شاهنشاهی کجایند ان ملت خوش و سالم ......چه بر سر ایران امد افسوس وصد افسوس.
دوشنبه 12 آذر 1386

فرامرز - ایران - تهران
دلم از این فلاکتها میگیره
دوشنبه 12 آذر 1386

لیدا - انکلیس- - لندن
شوهر تو رفته مشروب خوری و با دختر عمویت رابطه داره دولتمردان جاهل عرب جکار دارن تو که میخای زنان ایرانی دست به دست هم بدن یکی از این زنان دختر عموی شما میباشد که رحمت نکرد جطور میخای به غریبه اطمینان کنی حالا به من بکو کی جاهله دولتمردان عرب یا تو (باورم نمیشه این همه تحصیلات داشته باشی یک موبایل نداشته باشی به 110 زنک بزنی)
دوشنبه 12 آذر 1386

مارال - ایران - تهران
لیلا ایرا تهرا ن چه ربطی داشت ؟
دوشنبه 12 آذر 1386

حمید - ایران - گرگان
لیلا ما که نفهمیدیم چی گفتی
دوشنبه 12 آذر 1386

امیلیو - ایران - تهران
واقعا از خانم لیدا متشکرم که حرفاشون از همه جالب تر بود .....
سه‌شنبه 13 آذر 1386

ماهان - ایران - تهران
آفرین لیداخوب گفتی خوب مچشو گرفتی اصلا معلوم نبودچی میگه
سه‌شنبه 13 آذر 1386

مینا - المان - برلین
لیلا - ایران - تهران خوب نوشتن این جا سخته همیشه با ایراد دستوری و.......اما من متوجه شدم ...این هم یکی دیگه از نمونه های مشکلات در ایرانه .........لیدا - انکلیس- - لندن تو نوشتن خانم کمی فکر کنی بد نیست اسم کشوری هم که توشی هم درست بنویس تو بی سوادی و اصلا خبری از مملکتت نداری همین طور سیت زمینی صفت زنده باش نمی خواد نظر بدی
سه‌شنبه 13 آذر 1386

رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.