پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶ - ۱۲ جولای ۲۰۰۷
کابوس می بینم می گویند : خانم شما اخراجید
پاکت سفید بود و بینام. صبح شنبه، اول وقت پشت میز که رفتم قبل از این که کامل روی صندلی بنشینم روی میز سیاه و همیشه مرتبم یک پاکت سفید دیدم. نه نامی و نه نشانی. کمی شوکه شدم. پاکت را که باز کردم، از ادارهی مرکزی گزینش بود. از من خواسته بودند که سهشنبه به آدرس آنها بروم برای گزینش.
در میان همکاران خود اصلا صدای این قضیه را در نیاوردم. اما ظهر وقت ناهار بود که فهمیدم به هر کسی یکی از این نامهها دادهاند. همه ترسیده بودند و نمیدانستند چه باید کنند. مدیر بخش ما از قضیه خبر نداشت و گفته بود شاید به خاطر بازرسانی باشد که دو هفتهی پیش آمده بودند.
نمیدانستم این کار سازمان به چه معنا بود. بعد از شش سال سابقهی کار، این نامه معنایش چه بود؟ میخواستند قرارداد شرکتی عدهای را به رسمی تبدیل کنند؟ یا شاید هم میخواستند تعدیل نیرو کنند و ناچار باید عذر عدهای را به بهانهای بخواهند.
یکی از همکاران سفارش کرد در این مدت کتاب احکام بخوانیم و اخبار را دنبال کنیم تا کمی لحنمان و حرفهایمان به گفتههای رسمی رسانهها نزدیک شود. من در اولین فرصت به نمازخانه رفتم تا توضیحالمسایل آنجا را برای چند روزی کش بروم و بخوانم اما ظاهرا دیگرانی بودند که خدمت هر سه کتاب رساله را رسیده بودند.
عصر راهم را کج کردم و به کتابفروشی رفتم و کتاب احکامی خریدم. از دکهی روزنامه فروشی هم به جز مجلهی خانواده که همیشه میخریدم. همشهری و ایران و جام جم خریدم. جوان دکهای طور عجیبی به من نگاه کرد. من اعتنا نکردم کمی که از دکه دور شدم پشیمان شدم و برگشتم.
کیهان و جمهوری اسلامی هم برداشتم. جوان دیگر طاقت نیاورد و پرسید. خبری شده است؟ گفتم هیچ و رفتم. خط به خط روزنامهها را خواندم. مخصوصا مشروح خطبههای نماز جمعهی روز قبل و سرمقالهها را. میدانستم اینها از همه مهمترند.
دیدن سریالها را تعطیل کردم و از اخبار و تحلیل این شبکه به اخبار آن شبکه میرفتم. حرفها همه تکراری بود و به من کمک میکرد همه چیز را به راحتی به خاطر بسپارم. این که ملت ما از حق شرعی و قانونی خود برای بهرهمندی از انرژی هستهای نخواهد گذشت و تسلیم زور زورگویان نخواهد شد. یا این یکی که آمریکا عامل ناامنی منطقه و گسترش تروریسم است. این که بالا رفتن قیمت مسکن مشکلات عمدهای ایجاد کرده است. نه این یکی خوب نبود. فلسطین و لبنان. فتح و حماس و 8 مارس و 14 مارس. این یکی را پاک قاطی کردم. فقط یک چیز فهمیدم. زنده باد مقاومت و حزب الله و مرگ بر رزیم اشغالگر صهیونیستی و سازشکاران.
مادرم که ولع دیوانهوار مرا برای پیگیری اخبار دید. رنگش پرید و آمد بالای سرم که دختر چه بر سرت آمده است؟ نکند عضو حزب و گروهی شدهای؟ و کلی نصیحت که این کارها آخر و عاقبت ندارد. مگر عاقبت دایی علیات را فراموش کردی که نفهمیدیم کی و کجا و چطوری اعدامش کردند؟ اشکش درآمد که الان حتا نمیدانیم قبرش کجاست. سنش از تو هم کمتر بود.
ناگهان آب سردی برسرم ریختند. دایی کوچکم مجاهد بود و سال 67 اعدام شده بود. اگر این را بدانند. حتما ردم میکنند. من هم به گریه افتادم. مادر کنارم نشست و بغلم کرد او هم گریست. آن قدر که هر دو آرام شدیم. شب که پدر آمد همه چیز را به او گفتم. او گفت که راستش را بگو. گفتم آخر اگر اخراجم کردند چه؟ و پدر هیچ جوابی نداشت.
نفهمیدم روز و شب چگونه گذشت تا سه شنبه شد و من پشت در اتاقی که باید آنجا گزینش میشدم ایستاده بودم. نفسم بالا نمیآمد اعتماد به نفسم را که در بدترین شرایط کاری از دست نداده بودم، حالا پاک از دست داده بودم. وارد که شدم زنی را دیدم پیچیده در چادری سیاه با عینکی ضخیم و بزرگ که روبرویم نشسته بود.
قبل از آن فرم چند صفحهای را پر کردم و همه چیز را گفتم الا مسالهی دایی علی. در بخش شهدای خانواده از دورترینها هم نگذشتم. پسر عموهای پدرم که هر سه در جنگ کشته شده بودند. ولی بخش آدم بدهای خانواده را سفید گذاشتم. آخر دایی علی آدم بدی نبود هر چه مادر و خالهها تعریف میکردند جز خوبی نبود.
زن نگاهی به سر و وضعم کرد. و مدارکی که به او داده بودم. فرم را ورقی زد. به عکسم خیره شد. و بعد از لای پروندهای قرمز چند برگه در آورد. به اسم صدایم کرد با علامت سر درست بودن خطابش به خودم را تایید کردم. گلویم خشک شده بود. اگر دربارهی دایی علی بپرسد چه بگویم.
اینجا نوشتهاند که شما... سرم گیج رفت. فهمیدهاند کاش خودم همهچیز را مینوشتم. ... که شما با مانتو و شلوار نامناسب سرکار میآیید. آرایش غلیظ میکنید و با مردهای نامحرم همکارتان بگوبخند دارید. عکسهای خصوصی خود را از روی موبایل با آنها مبادله میکنید.
برای لحظاتی یخ کردم. اصلا انتظار این یکی را نداشتم. بلند شدم و داد زدم، مگر شما قاضی هستید و اینجا دادگاه است. مگر مملکت قانون ندارد. اینها تهمت است و دروغ. اما یک کلمه از اینها را هم به زبان نیاوردم. پاک خودم را باخته بودم. فقط آرام گفتم هر که گفته دروغ گفته است.
زن نگاه تندی به من کرد و بااخم گفت ولی از خوبیهای شما هم گفتهاند. این که سختکوشید. این که کارتان را درست انجام میدهید. منظم هستید و دقیق. دیگر نمیدانستم چه بگویم. باز تکرار کردم ولی آن حرفها دروغ است. زن انگار حرفم را نشنیده باشد گفت برو بعد از بررسی پروندهتان تا هفتهی دیگر میگوییم که قراردادت را تمدید میکنیم یا نه.
از آن روز به بعد، هر لحظه کابوس آن زن را میدیدم که بر سر من داد میزند که خانم شما اخراجید. ترس از بیکار شدن رهایم نمیکرد. آخر این کار را با چه سختی بدست آورده و با چه مشقتی تا اینجا حفظش کرده بودم.
منبع : وبلاگ علف هرزه
سم - امریکا - لس انجلس |
جالب بود و تاسف بار/ تا کی این بازیها ادامه داره خدا میدونه |
جمعه 2 آذر 1386 |
|
داود - ایران - تبریز |
خوبه که این کنترلها باشه آن کس که حساب پاک هست از محاسبه چه باک هست ؟ |
جمعه 2 آذر 1386 |
|
م - فرانسه - نانت |
مگه اینا واقعا به حساب پاک تو کاردارد به جد و ابادت کار دارند |
جمعه 2 آذر 1386 |
|
اشکان - ایران - تهران |
از اونجا که در مورد دایی این خانم چیزی نگفتن معلوم میشه که حداقلی از انصاف رو رعایت کردن و این خانم رو به خاطر مشکلات یکی دیگه از اعضای خانوادش محاکمه نکردن و فقط به خودش کار داشتن. اگه تو محیط کار ( که این خانم ظاهرا در بخش رسمی دولتی هم مشغول به کار بودن) یک سری مساپل رو رعایت کنیم و لاس زدن و اینجور چیزها رو به جمع های دوستانه و خصوصی وابگذاریم فکر نکنم گرفتار اینجور مشکلات باشیم.به قول این دوستمون آن کس که حساب پاک است ... |
جمعه 2 آذر 1386 |
|
لیلی - انگلیس - انگلیس |
با همین مسخره بازیهاست به هیچ جا نمیرسیم.خودشون از همه بدتر هستند |
جمعه 2 آذر 1386 |
|
آندرلاین - نامشخص - نامشخص |
آقا داود حق با شماست. اما وای به حال کسی که حال اون روباه رو داشته باشه. شاید شنیده باشی. میگن یه روباهی داشت فرار میکرد. بهش گفتند چرا فرار میکنی. گفت آخه هر روباهی که چهار تا بیضه داشته باشه، بیضه هاش رو میکشن. بهش گفتن تو که دو تا داری نباید غصه بخوری و فرار کنی. گفت آخه اول میکشن و بعد میشمارن. البته شکر خدا گزینش تو کشور ما این طور نیست و از این جهت باید ممنون گزینش گرها باشیم. دیگه بیشتر از این پر چونگی نکنم و برم که ... |
جمعه 2 آذر 1386 |
|
آرزو - ایران - تهران |
حالم از موجودات ترسویی مثل تو به هم می خوره . |
شنبه 3 آذر 1386 |
|
مهسا - ایران - تهران |
گزینش آموزش وپرورش ؛من را بخاطر نداشتن(حجاب برتر=چادر)رد کرد البته بعد از اینکه بارها امتحانات رساله احکام وکتابهای شهید مطهری و وصیت نامه امام را با موفقیت گذراندم در حالی که من همیشه محجبه هستم ودر مهمانی هم روسری سر میکنم ولی خانمی را میشناسم که لباسهای دکولته می پوشد وبرای گزینش چادر سر می کند و از نظر اطلاعات مذهبی وعلمی بسیار کمتر از من میداند و هیچگاه مشکل گزینشی نداشته است .بنظر شما معیار انتخاب افراد فعال در آموزش وپرورش چه باید باشد؟در ضمن مادر من هم فرهنگی است ومن از کودکی با آرزوی معلم شدن بزرگ شدم درس خواندم و دانشگاه رفتم. |
شنبه 3 آذر 1386 |
|
برگ زرد - ایران - دربدر |
با سلام
خیلی جالبه آخه من هم همین برنامه رو داشتم . سئوالها : چرا مسجد نمیری؟ چرا آستین کوتاه می پوشی ؟ مذهبت چیه؟ نکنه سنی باشی ؟ سیگار می کشی ؟ خانمت چطوری لباس می پوشه ؟ مذهب خانمت چیه ؟ دوران بچگی خودت و خانوادت و فامیلت رو بنویس تا العان؟ و...... حالا این سئوالها بعد هشت سال کار کردن بصورت قراردادی بود که طبق فرمایش آقای احمدی نژاد گفتند باید نیروهای متخصص رسمی بشن که همش دروغ بود یا لااقل تا حالا خبری نیست. ما هم هنوز داریم کار می کنیم |
شنبه 3 آذر 1386 |
|
اذرخش - هلند - امستردام |
درسال1362که خواهرم در رشته مورد علاقه اش درکنکور قبول شد در گزینش رد شد وعلت ان هم نرفتن به نماز جمعه بود ویک سال از رفتن به دانشگاه محروم شد |
شنبه 3 آذر 1386 |
|
تنها - ایران - تنها |
من واقعا حال این خانم درک می کنم.من 18 سالگی رفتم گزینش.جواب پس دادن به ادم های متظاهر.اون روز از ترس نزدیک بود سکته کنم.تا مدتها احساس میکردم کسی منو تعقیب می کنه.از بابت حسابم هم مطمین باشید که پاک پاک بود.فقط خواهرم به خاطر پوشیدن کفش آبی رد کرده بودن. |
شنبه 3 آذر 1386 |
|
آرزو - آمریکا - نیویورک |
من که اون موقعها نبودم این مطلب را پدرم می گوید اون موقع هر کسی عضو گروهی بود حتی ممکن بود دو تا برادر تو دو تا گروه مخالف باشند حالا هم هیچکس نیست که به قول اونه بچه کمونیست نباشه هم خانواده شهید .
بابا ببینید خود یارو چی کارست |
شنبه 3 آذر 1386 |
|
مینا - ایران - اهواز |
این یه واقعیت است در جامعه ما این که جای تعجب نداره ما باید از اینها بکشیم
|
شنبه 3 آذر 1386 |
|
مرد 65 ساله - ایران - اصفهان |
گزینش ساواک در زمان شاه خیلی بدتر بود ویک گیرهای الکی میدادند بعدش اگه میفهمیدن که جزو انقلابیون یا مخالفان شاه هستی تخم مرغ داغ میکردند تو ماتحتت
الان خیلی بهتره |
شنبه 3 آذر 1386 |
|
مرد خشمگین - ایران - مشهد |
امریکا برای براندازی نظام 20 میلیون دلار تصویب کرده این جعلیات از این منبع تامین شده خوانندگان ، باور نکنید اینها یک مشت چرندیات است وبس .اجر اشاعه دهندگان این جفنگیات با شیطان التماس دعا |
یکشنبه 4 آذر 1386 |
|
الناز - ایران - تهران |
متاسفم. |
یکشنبه 4 آذر 1386 |
|
لیلی - ایران - تهران |
آقای مرد خشمگین-ایران-مشهد تا بحال چند بار از شیطان اجر گرفته اید که مدام برای بقیه آرزو می کنید؟آیا عقده جلب توجه کردن دارید یا مشکلتا ن چیز دیگری است؟شیطان شفایتان دهد! |
یکشنبه 4 آذر 1386 |
|
سمیرا - ایران - تهران |
اصلا یه زمانی فکر نکنید اینجا ماها آزاد نیستیم هستیم فکر نکنید تو دانشگاه ها با همه یه جور رفتار نمیشه میشه اینجا کشور صلح و آزادیه؟؟؟؟؟ |
سهشنبه 6 آذر 1386 |
|