از بازی نارسیستی تا مصاحبهی نارسیستی
از بازی نارسیستی تا مصاحبهی نارسیستی
در روانکاوی، بهویژه روانکاوی لکان، اساس سلامت فرد و جامعه را نوع ارتباط فرد و جامعه با اشتیاق و آرزوهای مختلفش، و بهویژه اشتیاقهای نارسیستی شیفتگانه/خودشیفتگانه و خشم نارسیستی یا میل قتل پدر و نفی قانون تشکیل میدهد. روانکاوی لکان از سه نوع رابطه با دیگری سخن میگوید: رابطهی سمبلیک، نارسیستی و رئال یا کابوسوار.این سه رابطه همسو با سه بخش روان انسانیست: یعنی ساحت سمبلیک، ساحت خیالی و ساحت رئال.در حالت ارتباط نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه یا رابطهی کابوس وار و خشونتآمیز انسان اسیر نگاه این «دیگری» مطلق میشود و تمامیتخواه است و فردیتش و چندلایه بودنش را از دست میدهد.در حالت رابطهی سمبلیک و تثلیثی، فرد قادر به ارتباط با فاصله با این «دیگری» و جذب این دیگری و تمناهایش در جهان سمبلیک و قابل تحول خویش است. موضوع بلوغ انسانی عبور هر چه بیشتر از حالت ارتباط نارسیستی یا ارتباط رئال با دیگری به سوی ارتباط سمبلیک و تثلیثی با خویش و دیگریست؛ خواه این «دیگری» تمنای خویش باشد خواه معشوق یا خدا باشد.
بازی سمبلیک جنسی/عشقی، بازی خیالی و نارسیستی، بازی کابوسوار
هر عشق، رابطه، سکس و اروتیک در واقع یک نوع دیالوگ و بازی و اجرای یکسری بازیهای جنسی و جنسیتی برای دستیابی به تمنای عشقی و جنسی خویش است. در واقع در پشت هر عشق و هر عمل جنسی نوعی استعاره و سناریو نهفته است که بسته به نوع این سناریو، حالت عشق و عمل اروتیکی تفاوت دارد. از اینرو، به قول طنز زیبای لکان «عمل جنسی در واقع یک عمل جنسیتیست». ما در سکس شاهد رابطه میان یک مرد و یک زن، یا دو همجنس، به همراه فانتزیهای سمبلیک یا خیالی و کابوسوار آنها و تصورات آنها از رابطه و دیسکورس جنسی و جنسیتی هستیم. بدینگونه سکس در واقع یک عمل جنسیتی و دیسکورسیو است.
تفاوت رابطهی سالم و بیمار و بازی سالم و بیمار در این است که در حالت بازی سمبلیک و سالم جنسی و عشقی هر دو بازیگر و عاشق/معشوق به عنوان فرد قادر به بیان احساسات و تمناهای چندلایه شان، لمس و بیان نیازشان به دیگری و قادر به دیالوگ پارادکس و چندوجهی با دیگری هستند. این بازی و سناریو میتواند تحول و تغییر یابد؛ زیرا فرد همیشه قادر است از زاویهی سوم و قانون جنسی و احترام به مرزهای خویش و معشوق به رابطهی خویش و به خود بنگرد و آن را متحول سازد.
اما در حالت بازی نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه یا حالت بازی رئال و کابوسوار این تحول وجود ندارد و دیگری و معشوق بهسان یک فرد کامل دیده نمیشود؛ بلکه او فقط جزیی و ابژهای و فیگوری در بازی و سناریو نارسیستیست. بدینسان نه سناریو و نه رابطهی تحول و دگردیسی درستی مییابد و نه دیالوگی وجود دارد. بلکه مانند یک بازی سادومازوخیسیتی بیمارگونه قربانی تنها وسیلهای برای دستیابی به خیال و آرزوی خدا بودن خویش است.از طرف دیگر، فرد گرفتار سناریو نارسیستی یا کابوسوار ناتوان از نگریستن به خویش از بیرون و نقد خویش برطبق قانون جنسی و احترام به خویش و دیگریست. بلکه در سناریو و بازی خیالی او در واقع همیشه یک تصویر پدر خیالی یا مادر خیالی در صحنه وجود واقعی دارد که فرد در پی یکی شدن با نگاه اوست و معشوق و دیگری فقط وسیله و ابژهای برای یکی شدن با این تصویر خیالیست. مثلا کانیبالیست با خوردن معشوق در یی یکی شدن با او و با پدر خیالیست.
فانتسم و سناریو نارسیستی یا کابوسوار
سناریوی بازی نارسیستی و بازی کابوسوار را در روانکاوی لکان فانتسم مینامند. به قول دکتر موللی «فانتسم دارای یک جنبهی مثبت است؛ که برای مثال مرد یا زن را قادر به ارضای تمنای جنسی خود کرده و تقوم بخش اصلی رانش جنسی اوست. جنبهی منفی آن در این است که نه تنها برای مثال در مورد مرد، توانایی بهره جستن واقعی را از کالبد زن از او میگیرد بلکه او را از مقابله نسبت به زن به عنوان وجودی تمام عیار عاجز میکند». (۲)
فانتسم دارای یک بار نارسیستی و نابالغانهی قویست و مربوط به عرصهی خیالیست. برای مثال، یک اکسهیبیسونیست یا تننمای بیمار و گرفتار سناریوی نارسیستی خویش، تنها با لخت شدن در انظار عمومی یا در پارک و در برابر چشمان وحشتزده و شوکهشدهی دیگری میتواند به خودارضایی و ارگاسم دست یابد و ناتوان از آن است که این اشتیاق تننمایی را به تمنای اروتیکی مدرنش تبدیل سازد و به عرصهی خصوصی و اروتیکی خود و معشوقش و اجرای بازیهای تننمایی یا فتیشیستی در حوزهی محرم عشق و اروتیک خصوصی دست یابد.
در حالت فانتسم کابوسوار و خشونتآمیز مانند بازیهای بیمارگونهی قهرمان فیلم «سایکو»ی هیچکاک یا مانند بخش اول فیلم «هانیبال» لکتور، که در آن فرد بیمار از پوست تن قربانیانش برای خویش لباسی و پوستی نو میدوزد که او را سرانجام زیبا یا زن سازد، شاهد گرفتاری کامل بیمار در نگاه پدر جبار درون و محو شدن در این نگاه و اسیر خواست نارسیستی خویش مانند میل زن شدن و کامل شدن، خدا شدن و از دست دادن کامل فردیت خویش هستیم.
انسان گرفتار فانتسم و سناریوی نارسیستی بجز این حالت در حالت دیگری به ارگاسم یا لمس تمنای اروتیکی و عشقی دست نمییابد و محکوم به تکرار بیمارکننده و ناتوان از دیالوگ است. یعنی در رابطهی جنسی و عشقی در واقع به دنبال یک خیال خویش است و ناتوان از دیدن چهره و قدرتها و نیازهای متفاوت معشوق است.
برای مثال مرد ایرانی سنتی عمدتاً در زن به دنبال این زن اثیری/مادر میگردد و زن ایرانی سنتی عمدتا به دنبال این پرنس/پدر میگردد و بدین خاطر نیز، مانند کتاب بوف کور هدایت، ما شاهد آن هستیم که راوی/زن اثیری، راوی/ لکاته ناتوان از تن دادن به عشق یکدیگر و دیالوگ با یکدیگر و ناتوان از دیدن حالات و قدرت و ضعفهای دیگری و عشق ورزیدن به حالات چندگانهی معشوق و همسر هستند. عشقشان به خشم و میل قتل یا شکنجهی دیگری تبدیل میشود.
برای نمونه مردی که زن برایش موجودی مقدس و بهسان تبلور مادر خیالی و زن خیالیست و عشق چون حالت افلاطونی نزدیکی با یک فرشته است، آنگاه این فانتسم در پی یگانه شدن با معشوق و تبدیل او به بخشی از خویش، با دیدن هر فردیت یا خواست اروتیکی از این بهاصطلاح فرشتهی خویش، در واقع سناریوی مورد نیاز خویش را از دست میدهد و تمنایش میخوابد و دچار یک نوع ناتوانی جنسی میگردد و شیفتگیاش به فرشتهاش، به خشمش به این زن به اصطلاح خطرناک و بدکاره تبدیل میشود. این موضوع یکی از دلایل اصلی روانی قتلهای سریالی زنان است.
حاصل دیگر این نگاه تکساحتی به همسر این است که برای مثال در روابط زناشویی ایرانی، بهویژه در نسلهای اول و دوم، گفتوگو و دیالوگ دربارهی فانتزیهای جنسی و عشقی میان زن و شوهر بسیار اندک است و سکس بیشتر در خاموشی و سکوت و به شکل تکرار یک حالت همیشگی مانند پوزیسیون میسیوناری و خوابیدن مرد بر زن صورت میگیرد. حاصل این عدم دیالوگ و عدم تنوع، کسالت جنسی برای هر دو و عدم ارضای جنسی و روحی و معضلات روانی و روانی/جسمی ناشی از این عدم ارضای جنسی و عشقیست.
زنی نیز که رابطهی جنسی با مرد برایش چون یکی شدن با یک پدر قوی و امنیتآور و تبدیل شدن به یک کودک و دختر ملوس و شاد در آغوش این پدر مهربان یا خشن است، با دیدن هر حالت زنانه یا فانتزی بهاصطلاح مفعولانه در معشوق و همسر مردش، دچار مشکل کمبود میل جنسی یا از دست دادن حس عشقش به معشوقش میشود. مانند حالت لکاته نسبت به راوی و شکنجه دادنش و رابطهی پنهان لکاته و زن اثیری با پدر و پیرمرد.
مشکل فانتسمهای ناخودآگاه در این است که در واقع آنها تلاشی برای چیرگی بر احساس اختگی و قانون جنسی و دستیابی دوباره به احساس یگانگی و تمامیت اولیهی نارسیستی با مادر و حالت جنینی هستند. از اینرو چیرگی بر این فانتسمها و عبور از آنها و دستیابی به فردیت جنسی و جنسیتی خویش و دستیابی به نوع سمبلیک و چندلایهی بازی جنسی و رابطهی جنسی/عشقی ایرانی یکی از ضرورتهای مهم تحول جنسی و عشقی ایرانی و یک اصل مهم در تحول و نوسازی دیسکورس سنتی ایرانیست. در مقالات بعدی، به وفور و با جزییات، یکایک اشکال عمدهی این فانتسمهای ایرانی نسلهای گذشته یا نسلهای جوان و معاصر را بازمیگشایم. حال، به نمونهای از این بازی نارسیستی در بحث روشنگرانه اشاره میکنم تا خواننده و روشنگر جنسی هر چه بیشتر به خطر این روابط و ضرورت چیرگی بر آن توجه نماید.
نمودی از معضلات بحثهای جنسی و ضرورت چالش با آن
یک شکل این بازی سنتی در قالب مصاحبهی مدرن را ما در مصاحبهی میان خانم رحیمی و طراح عراقی مقیم ایران به نام باسم الرسام میبینیم (+) که در واقع یکی از دوستان ایشان است. مشخص است که مصاحبهگر از احساس علاقه و عشق چندین سالهی این فرد به خویش واقف است. در این مصاحبه که قرار است با این هنرمند دربارهی بحث اروتیسم و عشق و نظر هنرمند عراقی در این باره صورت گیرد، به بیان عشق این هنرمند به مصاحبهگر و به ایجاد یک بازی سنتی و نارسیستی منتهی میشود و یک دفعه در وسط بحث به اصطلاح روشنگرانه، یک سناریوی قدیمی و سنتی ایرانی به وجود میآید.
موضوع تراژیک این است: در لحظهای که مصاحبه با بیان عشق مصاحبهشونده به مصاحبهکننده، حالت شخصی میگیرد، مصاحبهکننده نه به وظایف یک روشنگر جنسی و مصاحبهگر جنسیتی عمل میکند و نه ایجادگر یک دیالوگ عشقی مدرن می شود در برابر چشم دیگران و بیان نظرات آشکار دو نفر درباره احساسشان. در لحظهای که باسم به بیان عشقش میپردازد مصاحبهکننده دو راه در پیش دارد: یا با بیان اصل بحث هنرمند را از خصوصی کردن بحث باز دارد و اینگونه بحث را به مجرای اصلی برگرداند، یا آنکه مصاحبهگر همین بیان عشق را به موضوع بحث تبدیل کند. دراینحالت او باید خود نیز به بیان صادقانهی احساسات خویش یا نظر خویش بپردازد. از طرف دیگر همزمان باید باز هم فاصلهای نو میان عرصهی عمومی و خصوصی ایجاد کنند. خواننده نیز میتواند بسته به توانش از این دیالوگ سود ببرد یا بحث را همراهی کند.
تکرار بازی تراژیک سنتی نارسیستی در مصاحبه
مشکل مصاحبه از اینجا شروع میشود که با بیان عشق توسط فرد مصاحبهشونده، فرد مصاحبهکننده به جای آنکه با دیدن خویش و باسم از خارج و از چشمانداز قانون و دیسکورس، به ایجاد این مصاحبهی مدرن کمک رساند، بهخاطر حالتهای تعالی نیافتهی سنتی در خویش و هنرمند عراقی و بهخاطر نشناختن حالات و سناریوی سنتی خویش، ناخودآگاه ایجادگر یک سناریوی سنتی و ارضای ناخودآگاه برخی فانتزیهای سنتی خویش در پی مورد توجه بودن نارسیستی از یک سو، و بیان خشم پنهانش به مردان و وفاداریش به نگاه پدر خیالی سنت و میل یکی شدن با تصویر نارسیستی خویش ازسوی دیگر میشود.
همانطور که مصاحبهشونده نیز گرفتار این بازی نارسیستی در پی عشق زن اثیریست و متوجه مرز خویش و دیگری و مرز خواست خویش و دیگری نمیشود و هر دو اسیر نگاه یک تصویر خیالی هستند. «باسم» اسیر نگاه یک زن اثیری به اسم «ماه منیر» است و متوجه حرفهای ماه منیر واقعی نمیشود یا نمیخواهد بشود و نمیخواهد ببیند که او جواب عشقش را نمیدهد یا از طرف دیگر باسم در واقع به مزاح میپردازد و همهی حرفهایش اعمال خودانتحاری یک عاشق نارسیست تراژیک/کمیک است که هر چه دلش میخواهد میگوید بی آنکه به مرز دیگری و خواست دیگری توجه کند. و اینگونه، در حال یکی شدن با تصویر عاشق بزرگ و جسور درونی خویش است؛ یعنی در واقع به یک مونولوگ به جای دیالوگ دست میزند. از اینرو حرفهایش در بخشهایی برای خواننده بیمحتواست. زیرا او در واقع در حال گفتوگو با خویش و تصویر خیالی خویش است.
مجری برنامه نیز به جای مصاحبهی مدرن یا دیالوگ عاشقانه و بیان عدم میلش یا احساسش و بحث و دیالوگ در این زمینه، اسیر نگاه پدر خیالی و تصویر خودشیفتگانهی حاضر در صحنه است و هی به دیگری میگوید که «متوجه باش دیگران این مصاحبه را گوش میدهند» و بهاصطلاح خجالت اخلاقی میکشد. و از طرف دیگر، از این بیان بیپروای دیگری در اعتراف عشقش به او و در برابر چشم همگان دچار یک لذت نارسیستی و خودشیفتگانه میشود و هم «باسم» و هم خوانندگان را در این خیال و وهم میگذارد که او نیز شاید احساسی داشته باشد. در واقع او نقش معشوقی باحجب و حیای سنتی را بازی میکند که از یک طرف از بیان حرفهای معشوقش هم سرخ میشود و هم از این اعتراف لذت نارسیستی میبرد و لحظهای بعد این شیفتگی و خودشیفتگی نارسیستی نابالغانه در کامنتها ناگهان به آن روی دیگر این حالت نارسیستی یعنی به خشم و تخریب پنهان نارسیستی تبدیل میشود و ناگهان آب سرد بر سر «باسم» و تماشاچیان میریزد و میگوید که به او هیچ عشقی ندارد و ناگهان گویی سرد میشود و با نگاه سردش خشمش را بیان میکند و معشوق را به زمین میزند و هم به معشوق و هم به خیالات تماشاچیان میخندد و ناخودآگاه معشوق را در برابر تصویر بت/پدر خیالی میکشد. گویی دیگری فقط بهانهای برای یک مصاحبهی خودشیفتگانه و جنجالی بوده است.
آیا یاد بازیهای تراژیک بوف کور نمیافتید؟ بازی نارسیستی و تراژیک راوی/زن اثیری، راوی/لکاته که مالامال از این بازی شیفتگانه/تخریبی نارسیستی توسط دو طرف این بازیست. زیرا هر دو در این بازی سهیمند. این بازی نارسیستی و تراژیک در روان و دیسکورس یکایک ما وجود دارد. موضوع سرزنش اخلاقی مصاحبهگر یا مصاحبهشونده نیست.یکایک ما در خویش راوی و لکاته و این بازی سادومازوخیستی و بازی نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه را بهسان ارثیهی فرهنگی داریم. بنابراین، به قول مسیح، اولین سنگ را کسی بیندازد که خود مرتکب هیچ خطایی نشده باشد. موضوع دیدن ضعف و قدرت این مصاحبه و به چالش کشیدن نکات منفی و تکرار بازی سنتی در آن به شیوهی نقد مدرن است. موضوع ضرورت چیرگی بر این بازی و جلوگیری از عدم تکرار آن در زندگی شخصی و بهویژه در بحثهای روشنگرانهی جنسی و جنسیتیست. زیرا این بازی نارسیستی و تراژیک با کشتن فرد و روشنگری جنسی به تکرار تراژیک سنت و دگردیسی به پیرمردان و پیرزنان خنزرپنزری دست میزند. زیرا این بازی به معنای اختگی مداوم زنان و مردان ایرانی و تبدیل آنها به کودکان و قهرمانان تراژیک/کمیک یک بازی نارسیستیست.
باری، اینگونه در این بازی سنتی نه دیالوگی مدرن یا دیالوگی عاشقانه و بر بستر یک قانون و بازی مدرن صورت میگیرد و نه خواننده به درک جدیدی از عشق و تمنا و اروتیسم دست مییابد. آنچه به طور عمده صورت میگیرد یک بازی سنتی و تکرار تراژیک یک بازی سنتی و ارضای خواستهای نارسیستی و خودشیفتگانه و خشمگینانهی خویش در قالب مصاحبهی مدرن است، بدون توانایی تبدیل اشتیاقات نارسیستی خویش به تمنای نارسیستی و به دیالوگ مدرن و سمبلیک.
امیدوارم این انتقاد باعث شود که لااقل نیروهای مدرن ما و بهویژه کسانی که میخواهند در عرصهی مسایل جنسیتی کار کنند، به ضرورت عبور از این بازیهای نارسیستی نایل آیند؛ وگرنه در حالیکه خودشان نارسیستوار و توهموار خیال میکنند بهترین مصاحبهی ده سال اخیر را انجام دادهاند، دیگران متوجه این تراژدی او و حالت سنتی مصاحبهاش میشوند و مجبور میشوند آن را به چالش کشند. یا مانند برخی کامنتگذاران بحق به این شکل مصاحبه و به ضعفهای عمیق آن یا حتی ضربههای پنهان و آشکار به باسم اشاره میکنند و برخی دیگر نیز چنان شیفتهی این بازی آشنا میشوند که نقد پارادکس از یادشان میرود و بازی نارسیستی و تراژیک ایرانی به میان کامنتگذاران نیز نفوذ میکند.
داریوش برادری کارشناس ارشد روانشناسی، رواندرمانگر
۱ـ روانکاوی مرد و نامرد؛ دکتر موللی.ـ مبانی روانکاوی فروید/لکان: دکتر موللی