عشق و اروتیسم - جنسیت و جامعه (۷)
عشق و اروتیسم
عشق حتا اگر تا همیشه در عمق جان مستور بماند، برای تک تک افراد و حتا برای یک نفر در هر نوبت ناب، یگانه رخ مینماید. بنا دارم این بار یک گفتوگوی ویژه پیشکشتان کنم؛ یک روایت شخصی، خصوصی، یا شاید تجربهای فردی. به هر روی دعوتتان میکنم ۱۵ دقیقه با من و باسم باشید.
باسم را از دههی هفتاد خورشیدی میشناسم؛ دورانی که ماهنامهی فلسفیـ فرهنگی کیان، نشریهی معروف طیف روشنفکران دینی، یکی از توجهبرانگیزترین مجلات مطرح ایران بود. در جای کسی که بیش از ۴ سال در تحریریه، البته زیر نظر لطف رضا تهرانی، مدیر مسئول و ماشااله شمسالواعظین، سردبیر مشغول بودم. شاید بتوانم یادآور شوم سهم انکارناشدنی «کیان» را در راهانداختن جریانات اصلاحات. شمار زیادی از اصلاحطلبان از دوستان یا آنچه «حلقهی کیان» نیز خواندنش و یا نویسندگان آن و تغذیهکنندگان فکری حرکتی بودند که به دوم خرداد سال ۷۶ خورشیدی و شرکت کمنظیر مردم برای انتخاب چهرهای انجامید که رهبر سیاسی اصلاحات نامیده شد؛ محمد خاتمی به عنوان رئیس جمهور. البته نه تنها این پیروزی برای همفکران «کیان» دیری نپایید، بلکه اوایل دهه هشتاد آن صفحات صحافیشده نیز، چون بسیاری دیگر از اعضای خانوادهی مطبوعات ایران بهخاموشی گرایید.
بگذریم. اما از دیگر جاذبههای «کیان» طرح،هایی بود که جلد یا برگ برگ آن را متفاوت مینمود؛ نقشهایی گاه مالیخولیایی، گاه دل خراش، گاه هولآور، گاه افسرده یا گاه پراحساس، نمیدانم! هر کسی از ظن خود تصاویر را میخواند. منهم یکـ دو از آن طرحهای در چشمم عجیب و غریب را پیشتر دیده بودم و نام "باسم الرسام" ابتدا این را به ذهنم آورد که او غریبه است یا قلم و بوم او انگار جنسی دیگر است. چندی گذشت تا دانستم بله، او ایرانی نیست. بعدها گاه کتابی، شعری، یادداشتی و یا تابلویی هم از او بهدستم میرسید که بر این دگرگونیاش دامن میزد. همه را هنوز دارم، ولی هیچکدام این اندازه برهنه نبود.
پس بیپردهترین این گپوگفتام را با او، تقدیم شما میکنم.
گفت و گو را از اینجا بشنوید.
از باسم الرسام نقاش، طراح، ادیب و نویسندهی عراقیالاصل مقیم ایران میخواهم از این رابطه بگوید.کلا از اروتیک که بگویم، خیلی خلاصهترش کنم، باید بگویم تن! تن، زمانی که من قرار است با آن ارتباط داشته باشم، یک رابطهی تن به تن اگر شعوری بهم ندهد، انسانی نیست؛ تولیدش فقط کوریست.
منظورت از شعور چه هست؟ببینید، ما همهی حواسمان را معمولا به کار میبریم. بینایی، چشایی و حتا حس ششم. من اگر از تک تک اینها استفاده نکنم و تک تک اینها به من نتیجهای ندهد، از این شعورمندی بهدورم. ما میتوانیم مجزا از این ها استفاده کنیم، ولی زمان رابطه با تن، برای من که مرد هستم با یک زن، حتما کل این حواس همراه با آن حتا حس ششمم، باید دخالت کند که من یک دریافت کاملی، نه از تن تنها... تن واقعیتاش این است آن وقت، میشود وسیلهای برای بهدستآوردن یک روح بزرگ خالص آفریده شده.
باسم دوازدهسال است وقتی تو حرفی میزنی، من گیج میشوم. حالا وای بهحال این شنوندههای ما...[خنده] فکر میکنم پس اصلا کسی هم از حرفهای من سردرنمیآورد...
نه، مزاح کردم ...ببینید! من این را میپذیرم، حتا به عنوان یک افسانه؛ این که ما نه به خاطر سکس از بهشت رانده شدیم، بلکه به خاطر یک گناه، یعنی به خاطر معرفتشناسی، یعنی یک جور خجالتکشیدن است در واقع. اولین گناهمان دقیقا همان خجالتکشیدنمان است. حالا شاید کسی اعتراض کند و بگوید این توراتیست. به هرحال توراتی هم باشد، انسانیست.
باز من را گیج کردی... واقعا ببخشید این که من بعد از ۲۱ سال هنوز فارسیام این جوری هست.
نه مشکل فارسیات نیست...به قول کردهای عراق، فارسیام دود میکند... من به این معتقدم خوشبختی دزدیده نمیشود خانم. نه! خوشبختی واقعا قابل اجراست. تعبیر فروید از خوشبختی "اوج لذت سکسی"ست. اگر این را بپذیریم، این را میگویم. آن چه الان حاصل میشود دزدی ست؛ خوشبختی بهدست آوردن نیست. این آزادی نیست.
چندسالگی آمدی ایران باسم؟من ۲۵ سالم نشده بود هنوز.
پس دوران جوانی که به هرحال معروف است به اوج سکسخواهی، اگر بتوانم بگویم، عراق بودی.بله
از فضای آن جا بگو.من در همه شهرهای عراق کار و زندگی کردم. چه میدانم، شاید ...
سکس داشتی!آره، آره! ازش میگویم. منتها اولین تجربهی سکسیام شاید فاجعهآمیز بود برایم.
چندسالت بود؟در چهارده سالگیام بود.
چرا میگویی فاجعه بود؟خب، برای این که من کوچولو بودم و آن خانم بچه هم داشت. تن زن را این جوری ندیده بودم. لخت دیده بودم، ولی ... فقط میتوانستم تشخیص بدهم که خب یک مثلثی هست در تن زن در تهی گاه و همین است. ولی خب منکر هم نمیشوم، یعنی بعد از ترس و لرز و نمیدانم.... همان شب هم رفتم سراغش. دیگر خوشم آمده بود. آره!
باسم جان، من این همه ازت جزئیات نخواستم. خب چه بگویم خانم، به هرحال یک سئوال بود. بعد کی الان محاسبه میکند یک بچهای که الان ۴۷ سالش هست. می دونی، کل دوستان من ایرانیاند.
باسم عاشق یک ایرانی شدی تا حالا یا نه؟بله، تو! آره عزیز...
باسم دارد ضبط میشود این برنامه!خب ضبط بشود...
قرار بود توضیح بدهی که... ببین رابطهی عشق و سکس چی میبینی؟چی؟ آهان! اوه اوه اوه، چه رابطهی زیبایی میخواهیم ازش بگوییم. فوقالعاده است واقعا. هنوز من نتوانستم جمعش کنم برای خودم. آن چیزیست که هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت به کسی که عاشقاش شدم، هیچوقت دست نزدم. من که عاشق تو بودم خب...
باسم این قرار است پخش عمومی بشود!اصلا پخش عمومی بشود. من که گناه نکردم. قربانت بروم. خب من چه گناهی کردهام با این حرفم. حتا فکر میکنم شرع اسلام، قانون هم رد نمیکند این را. برای همین هست که دارم حرف میزنم. من خیلی مواظب خودم هستم ماهمنیر. هیچ وقت نمیخواهم یک کاری بکنم و بعدا از لحاظ قانونی بیایند محاسبهام کنند، بچهام تنها بماند.
عکس روی جلد کتاب باسم
بیا راجع به مفهوم "خیانت" حرف بزنیم، اگر مایلی؟ببین عزیز من، من اصلا خیانت را با باوفابودن در تضاد نمیدانم. من خودم باوفابودن را خصلت سگ میدانم. حالا بیایند توی سرم بزنند که چرا این جوری میبینی، میگویم خب همین است دیگر.
پس چرا میگویی که تمام این سالها که عاشق یک دختر ایرانی بودی، نتوانستی با کسی سکس داشته باشی؟برای این که خب خیلی دوستش داشتم. اگر زندگیام را در چند مرحله از پختگی اسم ببرم، در یک مرحلهی خاصی بودم که این اتفاق برایم افتاده. که این زن کل روحم رو عوض کرد؛ خیلی از تصوراتم را، خیلی از موضعگیریهایم را، خیلی از تجربیاتی که داشتم حتا. این هم تو بودی ماهمنیر...
باسم...حالا شاید یک شنونده فکر کند این مصاحبه خیلی شخصیست. نه، ماه منیر اصلا این جوری نیست. حالا اتفاقا شما آنور خط هستید. من این را هم دیگر نگویم که شما کی هستید، نمیشود که. چرا باید دروغ بگویم. چرا باید ادا یا یک ژست اخلاقی و عجیب و غریبی بگیرم که اصلا اخلاقی هم نیست.
خب. برگردیم به اصل گفتوگویمان. خب ببین من هنوز به آن چیزی که گفتید جواب ندادم. خیانت! خیانت قبل از این که خیانت به دیگری باشد، خیانت به خود آدم است. متوجه هستی؟ من خیانت را این جوری میدانم. اگر آن چیزی که راضیام نکنه انجام بدهم، بله آن خیانت است به خودم. این اصل اخلاقیست برای من و میتوانم ازش دفاع بکنم. حالا امیدوارم، نمیدانم، بتوانم این وبلاگ شخصی خودم را راه بیندازم و این حرف را بزنم.
ولی باسم، من هنوز راستش جوابهای خودم را نگرفتم. اصلا از شخص خود تو، باسم الرسام میپرسم، سکس برایت چه معنایی دارد؟سکس. راستش را بخواهی ... ببین بعضی آدمها روشنشدن جهان برایشان با مغز است، بعضیها با بیان است، بعضیها با کار است. کار که میکند، فکر میکند خب بر جهان غلبه پیدا کرده است به قول مسیح. بعضیها هم هستند که نه، از طریق تن است. یا با رقصیدن، یا با سکسکردن. من گاهی فکر میکردم چنین آدمیام. تنم شعورمندتر است انگار حتا از مغزم. گاهی هم که نقاشی میکنم، میبینم هیچ کدام از اینها نیست؛ فقط حین نقاشیکردنم است؛ آن حالت بدون بیان است، حالت لالماندن، لالبودن و صدای داد زدن از توی تابلو. شاید هیچکس هم صدای من را نشنود، ولی خودم آن لحظه تنها چیزی که میتوانم ببینم این رابطه است. یک مکانیزم دیگری است برایم. ولی... سکس فکر میکنم یکی از عزیزترین و زیباترین رابطههاییست که میتواند میان دو نفر باشد. نمیگویم مقدس، نه! بسیار عزیز و بزرگ؛ جهش عظیم دو آدم. اگر بگویم فقط یک آدم، یعنی آن جا مرگی صورت گرفته است در واقع. آن شعورمندی بزرگ، رسیدن به یک نقطهای که همه چیز متلاشی بشود... از نو ساختهشدن است. آن وقت ما میتوانیم دوباره زاده بشویم.
هیچ وقت شده از سکسی منزجر بشوی؟ متنفر بشوی؟بله!
در چه شرایطی سکس را پلید و کریه میدانی؟آن چه به من تحمیل بشود، آره! کسی که دوستش نداشته باشم، نمیتوانم نزدیکش بشوم. پس عملا الان به هیچ کس نمیتوانم نزدیک بشوم. چون کسی را که دوستش دارم نزدیک من نیست.
اگر در یک رابطهی عشقی- سکسی وارد باشی و روزگاری متوجه بشوی، طرفات، رضایت بحث دیگری است، ولی بدون اطلاعت وارد رابطهی عشقی دیگری شده تو چه برخوردی میکنی؟ببین حالا بحث تئوری و اینها نیست واقعا؛ دروغگفتن هم نیست؛ این که بخواهم یک جوری اظهار کنم، بعد یک جور دیگری اعتقاد داشته باشم. ولی رابطهی سکسی کاملا شخصی است ماهمنیر. من حتا نزدیکش میکنم به رابطهی آدم با خدای خودش. یعنی یک تجربهی کاملا محض شخصی. حالا دوست من بعدا، نمیدانم، بفهمم یک رابطهی دیگری داشته... خب، آزارم نباید بدهد که. قبول دارم حالا این سئوال یک جایی دارد به هرحال. اساس دارد که خیلیها بعدشان میآید. ولی واقعا من نمیتوانم این جوری فکر کنم. دیگر آن انتخاب خودش است به هرحال.
باسم پس...منهم جزء انتخابهای او هستم.
آخر باسم این با حرف قبلیات متناقض به نظر میرسد. تو میگویی وقتی کسی را دوست داشته باشی، نمیتوانی به کس دیگری نزدیک بشوی!ببین عزیز من، برای خودم این را دارم میگویم. من به حق دیگری نمیتوانم دخالت کنم. من برای دیگری بجز قائلشدن به حق کار دیگری نمیتوانم بکنم.
حداقل نمیتوانی ازش بخواهی با تو روراست و صادق باشد...نه، نه، نه! این اصلا بحث صداقت نیست. بحث انتخاب است. آن لحظهای که قرار است باهم باشیم، صداقت فقط آن جاست. آن هم در یک مورد است در واقع؛ این که دوست من تا چه اندازهای واقعا به من نیاز دارد. آن جا باید صداقتش را نشان بدهد. میگویم سکس یک رابطهی کاملا شخصیست.
یعنی تو سکس را یک حریم خصوصی میدانی، درحالی که قبلا گفتی در ادبیات عرب بسیار عریان و آشکار راجع به این امر صحبت میکنند.بله. من از نیازم با عریانی حرف میزنم، ولی با کسی که بهش نیاز دارم، دیگر کاملا خیلی تنهاییم. آن لحظهای که من لب دوستم را میگیرم، تحمل این را ندارم، یعنی کس دیگری را نمیتوانم شریک ببینم برای خودم. آن وقت دیگر رابطهی عشق من منتفی است.
منظورت دقیقا آن لحظهی تماس دو تن است که باید صادق باشند؟ یا درمجموع زمانی که ابراز عشق میکنند؟آره. دقیقا. باز هم می گویم: این یک تجربهی شخصیست؛ من از یک نیاز شخصی دارم میگویم؛ از یک محبت از یک عشق. فقط اگر غریزه باشد، بله آدم میتواند... چه میدانم، سه نفر با هم باشند. من خودم شخصا این را نمیتوانم تحمل کنم و بعد اسمش را بگذارم یک تجربهی عشقی. نه!
باسم اصلا تعریفات از عشق چی هست؟نمیدانم، واقعیت این است. ولی وقتی دربارهاش میخوانم، گاهی خندهام میگیرد یا گاهی خیلی... میگویم آفرین! دربارهاش که میخوانم آره! برمیگردم به تجربهی خودم؛ به آن کسی که دوستش داشتم ... و میبینم همچنان زنده است؛ همچنان، همچنان. و من مثل همیشه دوستش دارم؛ هیچ برایم فرقی نکرده.
فکر نمیکنی اگر باهاش زندگی کرده بودی تا حالا دیگر... نه، نه. من خودم را خیلی خوب میشناسم. به همین اندازه معشوقم را هم میشناسم.
باسم چه اندازه حاضری بابتش بها بدهی؟شاید خیلی معمولی بگویم تا آن جایی که شرایط به من اجازه میدهند. چون به هرحال در شرایطی نبودم که بتوانم هیچ غلطی بکنم. آره، واقعا. من فکر میکنم مملکت به این بزرگی روبهرویم ایستاده بود. مقاومت یک چنین چیزی را من در برابرم میدیدم. چه غلطی میخواستم بکنم؟ نمیدانم. همین امروزش هم همین طور است.بحث بها نیست، مصاحبهگر! دوستداشتن است ...و این که اگر بیشتر ادامه بدهی، همین الان اشکم درمیآید. آره....