از بحران جنسی تا انقلاب جنسی ایرانیان

از بحران جنسی تا انقلاب جنسی ایرانیان

اگر به سکسوالیته چه در معنای محدود آن، به عنوان روابط جنسی و نوع نگاه به مسائل جنسی، یا در معنای گسترده‌ی آن، به معنای نوع نگاه یک فرد و فرهنگ به شورها و احساسات اروتیکی/عشقی/نارسیسیستی/خشم‌آگین و جسمی خویش و به معشوق و همچنین به نوع نگاهشان به اخلاق و فرهنگ جنسی بنگریم، آنگاه دیدن آنکه جامعه‌ی ما و فرهنگ ما گرفتار یک بحران عمیق جنسی است کار سختی نیست.

بوسه، اثر گراهام دین

مسائل جوانان در داخل کشور، رشد تن‌فروشی (در کنار علل اقتصادی) و تجاوزات جنسی، فرار جوانان به‌ویژه دختران از خانه، قتل‌های ناموسی و پدیده‌ی شوهرکشی، رشد بیماری‌های جنسی، رشد افسردگی‌ها، اعتیاد و بیماری‌های روانی، بحران مسائل خانوادگی و زناشویی، رشد تعداد طلاق‌ها، رشد بدبینی هر چه بیشتر به عشق و به جنس مخالف و شکسته شدن هرچه بیشتر اخلاق عمومی و سنتی، بحران روابط زن و مرد در همه‌ی عرصه‌ها چه در داخل و چه خارج از کشور و علائم فراوان دیگری (جدا از علل و فاکتورهای تأثیرگذار دیگر) حکایت از این بحران جنسی می‌کند و پاسخ‌گویی به این بحران را ضروری می‌سازد.

این بحران جنسی را ایرانیان داخل و خارج از کشور به شیوه‌های مشابه و در عین حال متفاوتی درک می‌کنند. بنابراین بایستی ابتدا به بیان معضل عمومی و نوع این بحران در داخل کشور و سپس در خارج از کشور پرداخت و در انتها هر دو را به مثابه دو شکل یک بحران مشترک و نمادی از بحران هویتی ایرانیان و بحران مدرنیت/سنت ایرانیان و نمادی از ضرورت عبور از این بحران سنت/مدرنیت و دستیابی به تلفیق خویش و به مدرنیت ایرانی سنجید.

چندپارگی اروتیسم ایرانی در مصاف با مدرنیت

مدرنیت با آن میل به آزادگی و رهایی انسان از اخلاقیات مقدس، میل به سروری بر سرنوشت خویش و میل تن دادن به لذت زندگی و این‌گونه نیز تن دادن به تمناهای جنسی و اروتیکی خویش برای جامعه و مردمی که اساس اخلاق و نگاهشان در هراس‌های اخلاقی از جسم و جنس ریشه دوانده است، به ناچار بسیار خطرناک جلوه می‌کند. چنین مردم و جامعه‌ای در برابر این حالات مدرنیت دیگر بار جنگ میان وسوسه و اخلاق را که چون جنگی جاودانه در خود حمل می‌کند، با شدتی هزاران بار بیشتر در درون و بیرون خویش حس و لمس می‌کند.

مرد چنین جامعه‌ای می‌بیند که اکنون دختر و زنش، پسرش امیال و خواست‌های جنسی‌شان و فانتزی‌های اروتیک‌شان را بیان می‌کنند و او به عنوان پدر و حامل سنت باید از اخلاق عمومی، حیا و روابط قدرت حاکم در بین زن و مرد سنتی در برابر این حمله‌ی وسوسه و در باور او به‌اصطلاح "هرج‌ومرج اخلاقی و ویرانی خانواده و روابط" دفاع کند و هم‌زمان نیز علیه فانتزی‌ها و وسوسه‌های بیدارشده در درون خویش و نیز خواست‌ها و فانتزی‌های مردانه‌ی خویش بجنگد که مرتب توسط ایفای "نقش پدر" سرکوب شده و می‌شود.

امیالی که اکنون حق و لذت خویش و جای خویش در جهان درون و برونمان را می‌طلبند و تا بدان دست نیابند به ویران کردن زندگی و گرفتار ساختن ما به بحران و جنگ جاودانه‌ی اخلاق/گناه ادامه می‌دهند. زیرا به‌قول روانکاوی در این بیماری‌های جنسی و عشقی، در این بحران‌های اروتیکی و عشقی، حقایق ما و قدرت‌های سرکوب‌شده و جذب‌نشده‌ی ما وجود دارند.

در پشت فرهنگ خیر و شر ایرانی چیزی جز جنگ شورهای جنسی و زمینی و شور سروری ایرانی نیست که علیه هم می‌جنگند، به‌جای اینکه به یاور ایرانی و به قدرت‌های زمینی او تبدیل شوند. با استفاده از جمله‌ای از نیچه در "چنین گفت زرتشت"، گویی انسان ایرانی جنگجو در دوران صلح به جان خود می‌افتد، زیرا ناتوان از عبور و دگردیسی از انسان جنگجو به انسان عاشق زمینی و به وحدت اضداد است.

زنان چنین جامعه‌ای که خود با سرکوب زنانگی‌شان و اسیر بودن در بندهای قدرت جامعه‌ی پدرسالاری بهترین شاهدان و قربانیان و نیز اجراکنندگان این سرکوب جنسی و جنسیتی و اجراکننده‌ی تربیت فرزندان‌شان بر پایه‌ی این سرکوب جنسی و جنسیتی بوده و هستند و از این رو بایستی عملاً خواستاران پروپاقرص مدرنیت باشند، طی قرون راه‌هایی برای استفاده از این روابط غلط و سرکوب‌گرانه در خدمت خویش و در قالب نقش‌هایی چون "قربانی جاودانه، فرشته‌ی پاک، معشوق افسانه‌ای و اثیری" پیدا کرده‌اند و همچنان با نگاهی منفی به زنان آزاده و طغیان‌گر نگاه می‌کنند و به تربیت ضدجنسی فرزندان خویش ادامه می‌دهند.

از طرف دیگر نیز زنان مدرن گاه چنان منفی به خواست‌های زنان دیگر مثلاً در حجاب داشتن می‌نگرند و به سینه‌چاکان مدرنیت تبدیل می‌شوند که خود از طرف دیگر انحصارطلب و مطلق‌گرا می‌شوند، به‌جای آنکه هر دو و کل جامعه به یک برابری و رواداری متقابل و چالش متقابل بر بستر مدرنیت ایرانی دست یابند.

جوانان چنین جامعه‌ای که از جوانی و با شروع بیان خواست‌های جنسی خویش و بیداری امیال زیبای جنسی خویش شاهد اخلاق دوگانه و دورویانه‌ی جامعه و اولیای خویش می‌شوند و می‌بینند که چگونه جامعه و فرهنگ سعی در سرکوب خواست‌های سالم و زیبای آنها می‌کند، از طرفی طرفداران بزرگ مدرنیت هستند و خواهان رهایی خویش از چنین سرکوب تن و جان خویش هستند. اما هم‌زمان چون این فرهنگ اخلاقی و ضدجنسی در روان آنها نیز ریشه دوانده است، این خواست‌ها در آنها و در چهارچوب ساختار روحی کاهنانه/عارفانه، شیفتگانه/متنفرانه نارسیسیستی آنها و از طرف دیگر به‌خاطر فشار و سرکوب علنی مداوم توسط اخلاق و سیستم حاکم به تمنای مدرن جنسی و اروتیکی رشد نمی‌کند.

فانتزی‌ها و خواست‌های اروتیکی و عشقی و جنسی آنها به حالت سمبلیک و تثلیثی فردی و به تمناهای اروتیکی/عشقی دگردیسی نمی‌یابد که آن روی دیگرش احترام به قانون و به خواست‌های جسم خویش و دیگری و احترام به نیاز خویش و دیگری و توانایی دیالوگ است. یعنی خواست‌های اروتیکی و عشقیش به‌خاطر این ساختار کاهنانه/عارفانه و به‌خاطر این سرکوب و به‌خاطر نبودن روشنگری جنسی کافی و یا نبود آموزش جنسی کافی توسط دولت و جدا نکردن روابط سالم و بیمارگونه از طریق ساختار حقوقی جنسی و جنسیتی مدرن، به حالات گاه بیمارگونه، گاه مبتذل، گاه مسخ‌شده و گاه به نوعی نهیلیسم مصرفی تبدیل می‌شوند. و انسان‌های چنین جامعه‌ای در پی دستیابی به کمی سعادت جنسی و عشقی محکوم به تحمل ضربات و تلفات فراوان جنسی و روحی هستند و هم فرد و هم جامعه محکوم به حرکات افراطی هستند، همان‌طور که در کتک‌زدن‌های این به اصطلاح اشرار خیابانی و ایجاد محدودیت‌های نو توسط دولت شاهد آن هستیم.

نتایج چندپارگی اروتیکی و ناتوانی از تلفیق مدرنیت/سنت

در واقع در چنین فرهنگی هر شخص در نهایت چنان خشمگین و چنان مالامال از وسوسه‌های پرقدرت و چنان هنوز ناتوان از تبدیل این شوق‌ها به تمناهای مدرن و سمبلیک است که به‌قول شعر "نیچه با شلوار کردی" مریم هوله، گویی اینها معصومانه خیال می‌کنند که با هم‌خوابگی با هم از یکدیگر چیزی می‌دزدند و یا به زبان دیگر فکر می‌کنند، حساب یکدیگر را رسیده‌اند و بر دیگری پیروز شده‌اند.

این‌گونه نیز برای مثال آن انسان بیمار ویدئوی خصوصی همخوابگی‌اش با نامزدش را می‌فروشد تا انتقامی از نامزد سابق گیرد و نمی‌بیند که او در واقع بازنده‌ی اصلی‌ست. زیرا ویدئو به خوبی نشان می‌دهد که او تمام‌وقت در حال هم‌آغوشی با دوربین و نگاه دیگران است و نه با معشوقش. و در واقع فقط می‌خواهد نشان دهد که چقدر به اصطلاح مرد است و در پشت این کارهایش همه‌ی ترس‌های جنسی و فانتزی‌های همواروتیکی پنهان و تعالی‌نیافته‌اش خفته است، زیرا نگاه پشت دوربین چیزی جز نگاه مرد بزرگ و پدر خیالی و جبار نارسیسیستی بیش نیست. بقول لاکان در پشت انحرافات جنسی اسارت در نگاه پدر جبار و نارسیسیستی در درون نهفته است، پدر جباری که نقطه‌ی مقابل قانون و نام پدر است و این پدر جبار ضد قانون است و می‌خواهد همه چیز را در خدمت رانش جنسی‌اش بگیرد و مخالف دیالوگ، مخالف احترام به خواست‌های جسم خویش و دیگری و قانون است. یعنی رابطه‌اش یک‌طرفه و مطلق‌گرایانه است.

لاکان انحراف جنسی یا پرورزیون را در زبان فرانسوی «پارورزیون» می‌نامد که اشاره به نام پدر است و شکلی دیگر از پدر جبار اولیه و حرمسرادار اولیه است. (1)

یا مثل فیلم زیبای ایرانی "نقاب" اثر کاظم راست‌گفتار می‌بینیم که چگونه با شکسته شدن نگاه‌های قدیمی درباره‌ی مفهوم زن و مرد و رابطه و حتی خشم جوانان ایرانی به موضوع قربانی بودن همیشگی زن و باور نداشتن به آن، از طرف دیگر گرفتار خشم خیالی و نگاه بدبینانه سنتی به جسم و دیدن زن به مثابه فتنه‌گر و دیدن جسم و اروتیک به‌سان چیزی مبتذل هستند. طوری که مردان در فیلم به کاهن لجام‌گسیخته و شارلاتان و کلاهبرداران جنسی تبدیل می‌شوند و از طرف دیگر زنان این بازی نیز خود در نهایت همین‌گونه اسیر این دوگانگی میل تن دادن به زندگی مدرن و بدبینی به جنس مخالف هستند.

زیبایی کار کارگردان در این است که به جای فیلم‌های معمولی هندی و جگرخراش ایرانی و یا فیلم‌های با پندهای اخلاقی و در نهایت پیروزی عشق و اخلاق، به روایت مستقیم و پرهیجان این بازی نو و بیمارگونه میان جوانان ایرانی می‌پردازد که می‌توان همین نگاه‌ها و بدبینی‌ها به جسم مخالف و به عشق و به اخلاق و ناتوانی از دستیابی به نگاهی نو به عشق و اخلاق و جسم را در اکثر سخنان جوانان امروزی بازیافت. این‌گونه به قول جوانان دختر و پسر امروزی دیگر این حرف‌های کهنه در باب عشق و اخلاق و توجه به دیگری به کتشان نمی‌رود و از طرف دیگر نمی‌بینند که نوع بدبینی آنها و این تلاش برای حساب رسیدن دیگری و کلک زدن جنسی و عشقی به دیگری، در نهایت همان نگاه اخلاقی و ضدجنسی نیاکانشان است که در آن به تکرار سنت دست می‌زنند و به پیرمردان و به پیرزنان خنرزپنزری نو تبدیل می‌شوند. زیرا همان‌طور که در نقدم بر هرمافرودیت‌های شهریار کاتبان و نیز بر اشعار بسیاری از شاعران مدرن امروزی در مقالات در باب "هم‌آغوشی اروتیسم مدرن و پسامدرن با جان و روان ایرانی" نشان داده‌ام، جان‌سختی این دیسکورس سنتی و ناتوانی از شناخت عمیق آن جز به تکرار این بحران و تشدید این بحران و ضربه زدن به فردیت فردی و هنری خویش و ضربه زدن به رنسانس ایرانی و گرفتاری بیشتر در بحران سنت و مدرنیت نتیجه‌ای نخواهد داشت. زیرا کاهن اخلاقی/کاهن لجام‌گسیخته،عارف شیدا/عارف پوچ‌گرا دو روی یک سکه و تکرار مداوم هم و چرخش مداوم تراژیک به هم در یک تکرار تراژیک بحران سنت/مدرنیت ایرانی و ادامه‌ی تراژیک تناقضات است.

لبها، اثر اندی وارهول

ضرورت تلفیق و دستیابی به اروتیسم ایرانی

یکایک ما به قول پسامدرن‌ها تاخوردگی زمان خویشیم و ناچار به جواب دادن به بحران‌های فردی و جمعی خویشیم و جزئی از دیسکورس هستیم. انسان خارج از دیسکورس وجود ندارد. در درون کشور و در زیر فضای گمنام شهرهای بزرگ، جوانان فراوانی به زندگی دوست‌دختر/دوست‌پسری با یکدیگر تن می‌دهند و یا زنان و شوهران و عاشقان جوان از طریق اینترنت و غیره هر چه بیشتر با جهان اروتیک و غیره آشنا می‌شوند و سعی در جذب این موضوعات در زندگی اروتیکی خویش می‌کنند. یا اقلیت‌های مختلف جنسی و جنسیتی به بیان خواست‌های برحق خود و ضرورت برابری جنسی و جنسیتی می‌پردازند. یا برای مثال موضوع بکارت در میان جوانان هر چه بیشتر اعتبار خویش را از دست می‌دهد و در شرایط فروپاشی اخلاق سنتی، انواع و اشکال راه‌های قانونی و غیرقانونی دست‌یابی به خواست‌های اروتیکی و عشقی خویش مورد استفاده و یا سوء‌استفاده قرار می‌گیرد.

اما این اشتیاقات مدرن و راه‌های مدرن از طرف دیگر در چهارچوب این سیستم روحی عاشقانه/متنفرانه نارسیسیستی، اخلاقی و ضدجنسی مسخ و بیمار می‌شود. یا به میل تقلید بی چون و چرا و به ناچار مضحک و مبتذل تقی‌زاده‌وار تبدیل می‌شود، یا مانند چپ رادیکال یک‌دفعه بدون طی کردن روند روشنگرایی جنسی‌خواهان آزادی جنسی یک‌دفعه و ناگهانی در جامعه ایران می‌شود. یا به مالیخولیا و روان‌پریشی روانی نسل‌هایی تبدیل می‌شود که ناتوان از رهایی کامل از هراس‌های جنسی خویش و ناتوان از آری‌گویی به جسم و تن خویش و ناتوان از یافتن شکل و تلفیق خاص خویش از سکس، اروتیسم و مدرنیت/سنت در یک چرخه‌ی دائمی و باطل طغیان و بازگشت به سنت گرفتار می‌مانند و به عذاب سیزیف دچار می‌شوند. یعنی مثل جامعه‌ی امروز ما دچار یک دورویی اخلاقی می‌شود.

جهان سمبلیک و مدرنیت ایرانی و فردیت ایرانی که به ناچار بایستی تلفیقی و با ایجاد انواع تلفیق درست بخش‌های سالم فرهنگ خویش و نگاه عاشقانه و اخلاقی جامعه‌ی خویش با فردگرایی و انسان‌محوری و تن‌گرایی مدرنیت باشد، تا این‌گونه بتواند مفاهیم نو و مدرن خویش در باب اروتیسم، اخلاق سبکبال و مدرن، عشق مدرن را بیافریند و هم خویش و هم جامعه‌ی خویش را از بحران جنسی و هویتی‌اش به سوی رنسانس جنسی و هویتی‌اش راهنمایی کند و هزاره‌ی نوی ایرانی و به باور من هزاره‌ی نوی زرتشت خندان، میترای خندان، عارف زمینی و کاهن زمینی خندان و سبکبال را بیافریند و ایجادگر عشق پرشور و زمینی ایرانی، اروتیسم خندان و پرشور و پرشرم ایرانی شود. برای این کار اما بایستی حاضر به دیدن بحران خویش، هراس‌های جنسی و عشقی نهفته در اسطوره‌ها و تاریخ و حال و در روان خویش باشد و آنگاه بر اساس این شناخت مدرن به تلفیق دست زند و ایجادگر جهان نوی جنسی و عشقی خویش شود. زیرا بدون گذار از این بحران و بدون دست‌یابی به این تلفیق او محکوم به پریشانی و بدبختی جنسی و عشقی مداوم و محکوم به سرنوشت سیزیف افسانه‌ای و چرخه‌ی بی پایان جنگ اخلاق/وسوسه است.

نسل نوی آفریننده‌ی رنسانس ایرانی

خوشبختانه امروزه نسلی نو از میان هر چهار نسل و نسلی نو از زنان و مردان در حال به وجود آمدن است که هر یکبه شیوه‌ی خویش در حال تلاش برای این عبور از بحران و دستیابی به این جهان نوست. برای این نسل‌های جسور که من نیز نگاه خویش را جزئی از آنها می‌دانم، بحران، هویت‌شان است و از بحران‌شان نمی‌ترسند، بلکه بحران‌شان را پیش‌شرط تحول‌شان می‌دانند. آنها می‌دانند در همین بحران بزرگ‌ترین قدرت‌های‌شان نیز نهفته است که اگر بتواند این قدرت‌ها و حقایق درونی‌اش را در خویش و جهان سمبلیک‌اش جذب کند و از چرخه‌ی باطل کاهن اخلاقی/کاهن لجام‌گسیخته، از چرخه‌ی عارف شیدای روح‌گرا/عارف پوچ و مبتذل‌شده بگذرد و به تلفیق خویش و جذب شورهایش و تبدیل آنها به تمناهای جنسی و عشقی مدرنش دست یابد، آنگاه نه تنها خودش خوشبخت می‌شود، بلکه هم‌زمان راهی نو برای عبور جامعه و فرهنگ‌اش از عمیق‌ترین بحران‌اش دارد.

اخلاق جسممی‌توان قاعده و قانون زندگی را و قاعده و قانون جسم و اخلاق چشم‌اندازی جسم و تن را این‌گونه بیان کرد: بگذار زیباترین، عاشقانه‌ترین، شرورترین، قدرتمندترین، خردمندانه‌ترین تلفیق بر لحظه و چالش حکمفرما شود، تا به اوج لذت جسم و تمنا و اوج لمس سلامتی زمین و جسم و جان دست یابیم و بگذار این بازی دیالوگ و بازی جدل عاشقانه و زمینی، این دیالوگ و جدل خندان عاشقان زمینی همزاد و رقیب برای یافتن و سروری خندان و فانی بهترین چالش و تلفیق پایان نیابد و ما مرتب تفسیری نو و تحولی دیگر یابیم و قادر به لمس درجه‌ی نویی از بازی و لمس تمنای عاشقانه/خردمندانه شویم. زیرا به قول لاکان جهان سمبلیک "به نوشته شدن و نو شدن پایان نمی‌دهد" و به قول دلوز جسم‌گرا و نیچه‌ی جسم‌گرا هر لحظه روایتی نو و گستره‌ای نو از جسم هزارگستره و از جدل خندان بازی قدرت به وجود می‌آید.

یا بگذار با جذب حافظ و مولانا و عرفان ایرانی در نگاه مدرن و جسم‌گرایانه‌ی خویش، هم قادر به آن باشیم که به شیوه‌ی خویش به تلفیق رواداری مدرن و نگاه دوستانه و عارفانه‌ی ایرانی دست یابیم و بگذاریم هرکس حدیث عشق بخواند، به آن زبان که او داند و بگذاریم هر کس قادر به دیدن کعبه و شور خدایی در همین لحظه و دیدار عشاق زمینی و در جدل خندان آنها باشیم و هم تن به جدل عشاق برای دست‌یابی به بهترین تفسیر و نگاه برای این لحظه و بازی دهیم و جهان را به بازی عشق و قدرت و به دیالوگ خندان و شرور با خدا و هستی، با معشوق و رقیب تبدیل سازیم. دیالوگی خندان و پارادکس، بازی‌ای پرشور و چندلایه، تمناهایی زمینی/آسمانی و چندلایه که در هر بوسه‌ی معشوق قادر به لمس ابدیت و لحظه و لمس احساسات مختلف خویش از عشق تا دلهره، از لرزش تمنا و میل تسخیر جان و روان دیگری تا میل تن دادن به دیگری و به تسخیر دیگری درآمدن در آن وجود دارد.

زیرا چگونه می‌خواهی اغواگر باشی، بدون آنکه تن به اغوا دهی؟ چگونه می‌خواهی به اوج لمس لذت جسم و اروتیک دست یابی، بدون آنکه قادر به دیالوگ با جسم و با تن، با شوق و با نگاه و بدون آنکه قادر به دگردیسی مداوم در بازی عشقی/اروتیکی از فاعل به مفعول و شکاندن همه‌ی این ساختارهای ایستا و تبدیل سکس، عشق، و اروتیک به یک بازی خندان و عاشقانه و شرورانه باشی.

باری زمان، زمان رنسانس و عبور به جهان نوی ایرانی و زمان دست‌یابی به قوی‌ترین و عاشقانه‌ترین تلفیق‌هاست. زمان، زمانه‌ی جدل خندان عاشقان زمینی بر سر دست‌یابی به بهترین شکل از جسم و اروتیسم و عشق و خرد ایرانی و دست‌یابی به رنسانس ایرانی و آشتی دوباره‌ی ایرانی با جسم و زندگی و لمس ابدیت در لحظه است. اما برای این کار وارد شدن هر چه عمیق‌تر به این بحث و شناخت معضلات از یک سو و از سوی دیگر یافتن و بیان تلفیق خویش لازم است، تا دیگر دوستان نیز در این چالش مشترک و جستجوی مشترک، راه و شیوه‌ی خویش را بیان کنند و جدل عاشقان زمینی بر سر بهترین تلفیق و بر بستر رواداری مشترک و بر بستر لمس یکدیگر به‌سان همراهان و دوستان و به‌سان دوستان و یا معشوقان خندان و شرور آغاز شود. دوستانی که هم‌زمان بهترین نقادان یکدیگر نیز هستند.

داریوش برادری، کارشناس‌ارشد روان‌شناسی، روان‌درمانگر

پانوشت:1- Zizek- Zizek. Liebe Dein Symptom, wie Dich selbst, 108.

رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.