Catch me if you can برادران گمنام!
بَبو... بَبو...
شما فکر میکنید راحتترین کار در مملکت ما چیست؟ مدیریت یک شرکت دولتی؟ دادن وعده؟ خصوصیسازی؟ انکار گرانی؟ صدور دکترینهای عجیب و غریب؟ ... یا شاید هم طنزنویسی در شرایط فعلی؟
من فکر میکنم از تمام این کارهای ساده، یک کار سادهتر وجود دارد و آن کلاهبرداری است.
روزنامه «جامجم» گزارش داد: یک کلاهبردار حرفهای که پس از فرار از زندان به کشور سوئد گریخته بوده، از طریق تماس با مراکز درمانی و سازمانهای دولتی، خودش را پزشک دلسوزی معرفی میکرده است که قصد دارد چند دستگاه آمبولانس به آنجا هدیه کند، اما چون برای ورود این آمبولانسها به ایران، باید حقوق گمرکی پرداخت شود، گیرندگان باید مبلغ تعرفههای گمرکی را به حساب وی واریز کنند. بقیه ماجرا هم معلوم است: مدیران ذوقزده شانزده نهاد دولتی تا به حال سیصد میلیون تومان به حساب آقا واریز کردهاند و حالا رئیس پلیس مبارزه با جرایم رایانهای و خاص اعلام کرده است که آقای دکتر قلابی بوده و به طریق مشابه تا به حال دهها کلاهبرداری دیگر هم داشته است. جناب سرهنگ همچنین اعلام کرده است که این موضوع به اینترپل گزارش شده اما در صورت دستگیری کلاهبردار خوشذوق، چون قانون تبادل مجرمین بین ایران و سوئد وجود ندارد، پلیس ایران کار بیشتری از دستش ساخته نیست. من پیشنهاد میکنم پلیس برای مبارزه بیشتر و بهتر با مجرمان رایانهای و خاص، یک واحد مجزایی برای ارشاد و راهنمایی مدیران سادهلوح و خاص تشکیل بدهد تا مجرمان رایانهای و خاص، از هزاران کیلومتر آنطرفتر صرفا با چند تماس تلفنی نتوانند به سادگی خوردن یک لیوان آب صدها میلیون کلاهبرداری کنند. حالا بیتالمال و پول مردم به کنار، هر کس بشنود برایمان حرف درمیآورد. آمبولانسها هم که دایما فریاد میزنند «بَبو... بَبو.. بَبو»!
اصلاحطلبی از پایین
اکبر گنجی بعد از مدتها در حالی که تور دور اروپا را به تازگی تمام کرده و در کاناداست، یک حرف درست و حسابی در مورد ایران و وضعیت اصلاحطلبان زد. اکبر گنجی ضمن انتقاد از ادعاهای اصلاحطلبان پس از انتخابات شورای شهر اخیر گفت: «بهزاد نبوی هفت ماه پیش به من گفت پانزده عضو شورای شهر مال ماست، ولی امروز میبینیم که مجبور میشوند برای حفظ آبرو از افرادی که ظاهر اصلاحطلبانه دارند، استفاده کنند ... این آدمهایی را که [برای کاندیداتوری] انتخاب کردهایم، اینها توی عمرشان یک خط درباره دمکراسی و آزادی و حقوق بشر ننوشتهاند ... مثلا همین آقای ساعی ورزشکار ... ».
البته من با این شاهد مثال آقای گنجی مخالفم. کی گفته هادی ساعی اصلاحطلب نیست؟ مگر همه اصلاحطلبها باید درباره دمکراسی و آزادی و حقوق بشر چیز بنویسند. مگر ممکن نیست یک نفر از لحاظ تئوری تعطیل، اما در عمل اصلاحطلب بوده باشد و حتی در تکنیکهای اصلاحطلبی صاحب سبک باشد؟
یک کم انصاف داشته باشید، همان کاری که آقای حجاریان توسط صبح امروزش و آقای گنجی با مقالاتش با دهن حریف انجام میدادند، آقای ساعی با پا بلد است انجام بدهد، حالا گیریم یک کم آرامتر و انسانیتر. چه اشکالی دارد؟
تازه فشار از پایین و «چانه» زنی از بالا را هم خیلی بهتر و عملیتر بلد است. میفرمایید نه؟ چانهتان را یک کم بیاورید جلوتر لطفا!
ایدز آری ... سالک نه
در ایامالله دهه فجر، اخبار مبنی بر ساختن داروها و دستیابی به فناوریهای بیشتر و بهتر، همه ایرانیان را خوشحال و جهانیان را در بهت و حیرت و لبگزیدگی فرو برد. چون مشروح این اخبار را لابد صدها مرتبه از صداوسیما شنیدهاید و یا در مطبوعات خواندهاید و یا وزیر بهداشت را که از خوشحالی ساخت داروی ایدز هر روز در آسمان پرواز میکند، دیدهاید. من بیشتر از این شرح نمیدهم و به جای آن یک مطلب نسبتا بیربط مینویسم: «تعداد مبتلایان به بیماری سالک در پلدختر از 32 نفر در مهر ماه امسال به 158 نفر در بهمن ماه رسید». نمیدانم چرا یکی به این پلدختریها نگفته که الان وقت ابتلا به سالک نیست و فقط مبتلایان به «ایدز» درمان میشوند؟ آدم اینقدر دمده؟!
Catch me if you can برادران گمنام!
میفرمایند «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد»/ من تا همین سه، چهار روز پیش، هر وقت حرف این برادران گمنام میشد، تن و بدنم میلرزید، اما از وقتی که یک دختر خانمی که میخواسته برود اروپا و در کارگاه آموزشی یک سایت خبری ـ که مثل تمام وبسایتهایی که مخلصا لله برای خبرنگاران و فعالان حقوق اجتماعی و فمنیستهای ایرانی برگزار میکنند، میانه خوبی با جمهوری اسلامی ندارد ـ شرکت کند، شرح و تفصیلات کمتر از یک روز بازداشت خود توسط این برادران را در وبلاگش نوشته، پاک ترسم ریخته است. چند جملهای از مرثیه جانسوز فرناز خانم سیفی (24 ساله، متخصص در امور فرهنگی-فیمینیستی و مثل اکثر متخصصین این حوزه، علاقهمند به سفرهای خارجی و شرکت در دورههای آموزشی خیرخواهانه!) که تا به حال دل شش میلیون نفر را کباب کرده است را از وبلاگش انتخاب کردهام، که میخوانید:
«...مأمور دارد از من فیلمبرداری میکند، میگوید این فقط برای ثبت در آرشیو وزارت است و کار خودمان. باور کنید هیچ استفاده دیگری ندارد.... سردم است و انگار میلرزیدهام که مردی که کنار من نشسته است. رو به راننده میگوید: حاجی! بخاری را روشن میکنی؟ این بنده خدا سردش است.بخاری را روشن میکند، میگوید حاجی من در ماشین خودم عادت دارم صندلی را بچسبانم به صندلی پشت. بعد رو به من میگوید فکر کنم صندلی را زیاد عقب دادهام، اگه جاتون تنگ هست صندلی را جلو بکشم. میگویم بله! جا تنگ است. صندلی خود را جلوتر میکشد.... خواهش میکنم حجابتان را درست کنید.... وارد خانه میشوند؛ میگویم تا پدر و مادرم به خانه نیایند، اجازه نمیدهم جایی را بازرسی کنید. اینجا خانه من نیست، مالکان خانه پدر مادر من هستند و هر چیزی که از خانه خارج شود، باید آنها ببینند. میگویند ما فقط اتاق شخصی شما را تفتیش میکنیم و کاری به سایر خانه نداریم. شما مالک وسایل شخصی خود هستید و نه پدر و مادرتان. باز میگویم اینجا خانه آنهاست نه من؛ باید آنها حضور داشته باشند. برادرم به هر دو زنگ زده است، گوشی را از او میگیرم و به پدرم میگویم برای بازداشت من آمدهاند و حالا هم میخواهند خانه را تفتیش کنند. میگویند به پدرتان اینطوری نگویید، هول میکنند و برای سلامت قلبشان خوب نیست. ... پدرم متن حکم جلب را کامل یادداشت میکند، مسئول عملیات مدام به پدر اصرار میکند که احتمالا سوءتفاهم است؛ زود حل میشود انشاءالله. قسم میخورد که محترمانه برخورد میشود، به پدر میگوید، خدا شاهده آقای سیفی از همان غذایی که ما میخوریم به خانم ها خواهند داد. باور کنید مأموران وزارت اطلاعات برخوردهای محترمانهای دارند... ... کولهپشتی لپتاپم را روی دوش میاندازم، دوربین دیجیتال، ضبط خبرنگاری، موبایل همه و همه را در کوله گذاشتهاند... .... بند 209 تقریبا انتهای محوطه زندان اوین است، یک ساختمان مجزا. دم در یکی از آنها وارد ساختمان میشود و با یک چشمبند طوسی بیرون میآید و از من میخواهد چشمبند را به چشم بزنم. با لحن مودبانهای میگوید اینجا منطقهای حفاظت شده و امنیتی است خانم ...، همکاری کنید.... زن دوباره در را باز میکند و برایم غذا میآورد؛ زرشک پلو با مرغ... بعد حدود یک ساعت در سلولم باز میشود، زن برایم یک پرتقال آورده است. لبخند بر لب تشکر میکنم، با مهربانی میگوید خواهش میکنم دختر جان... سلول سردی است...زن زندانبان میآید و میگوید وسایلم را برمیدارم تا من را به سلول دیگری ببرد. این یکی سلول همان اوایل راهروست و بسیار بزرگتر از سلول قبلی است؛ برایم دو پتو هم گذاشته است. با خنده میگوید پول پیش این اتاق خیلی بیشتر میشود ها... میگوید کاری داشتی در بزن و صدایم کن».
من از برادران گمنام خواهش میکنم اگر اینطوری است، من را هم بیایید بگیرید. فقط نامردی نکنید و شرایط زیر را مثل این خانم برای من هم رعایت کنید:
1ـ پیش از ورود من، بخاری اتومبیل روشن باشد لطفا.
2ـ صندلی جلو، زیاد عقب نباشد. عادت دارم پاهایم را دراز کنم.
3ـ همینطوری که با پدر این خانم مثل معلمی که میخواهد کودکی را به اردو ببرد، مؤدب و دلسوزانه و اطمینانبخش صحبت کردید، با پدر من هم رفتار کنید.
4ـ برای خانواده من قسم بخورید که با من مؤدبانه رفتار خواهید کرد و از همان غذایی که میخورید برای من خواهید آورد.
5ـ زرشکپلو و آبپرتقال بعدش فراموش نشود.
6ـ در طول چند دقیقهای که قرار است به من چشمبند بزنید، از چشمبند صورتی استفاده کنید، از طوسی زیاد خوشم نمیآید.
7ـ لبخند بزنید.
8ـ سلول بزرگ، گرم، تمیز و با دو تا پتو از قبل آماده باشد.
9ـ شوخیهای مؤدبانه و فرحبخش فراموش نشود.
10ـ یک یا دو تا ندیمه یا مستخدم به عنوان زندانبان من انتخاب کنید.
11ـ بعد از دو، سه روز که شهرتم عالمگیر شد و هزار و پانصد و بیست و سه تا سازمان بینالمللی و فعال حقوق بشر و دیدهبان و نهاد غیردولتی (از نوع آمریکایی و غیره) و وبلاگنویس، حمایت خودشان را از من و دوستانم اعلام کردند و کاندیدای هفده جایزه بینالمللی شدم، رهایم کنید تا به وبلاگنویسی و سایر فعالیتهایم بپردازم.
تذکر: هفت شرط از یازده شرط بالا هم اگر رعایت شوند، باز هم خوشحال میشوم دستگیرم کنید.
تذکر مهم: شرط آبپرتقال و زرشکپلو قابل تغییر نیست، مگر به آب آناناس و ژیگو.
پیشانی بلند ما
«دبیر دوم سفارت ایران در بغداد، توسط افرادی ربوده شد که بعدا از طرف سخنگوی دولت عراق اعلام شد، من به سفیر ایران در بغداد گفتم، دیپلماتها ربوده نشدهاند، بلکه دستگیر شدهاند» ـ یکی از خبرگزاریها
با توجه به عبارت بالا، بدترین گزینه را انتخاب کنید:
1ـ آدمربایان به دستور وزارت دفاع عراق دیپلمات بلندپایه ایرانی را ربودهاند.
2ـ وزارت دفاع عراق زیر نظر وزیر دفاع دولت عراق اداره میشود.
3ـ وزیر دفاع عراق جزو کابینه دوست و برادر شیعه نوری مالکی است.
4ـ نوری مالکی، رئیس دولت رئیسجمهور عراق که همان جلال طالبانی خودمان باشد، است.
5ـ رئیس مجلس اعلای عراق، عبدالعزیز حکیم است که علاوه بر سالها اقامت قبلی، همین چند روز پیش هم در تهران بود و این مجلس بر دولت نفوذ دارد.
6ـ تقریبا همه اینها از ما کمکهای مادی و معنوی دریافت کرده و میکنند.
7ـ روی پیشانی ما نوشته شده است ... !
سردبیر:
برادر م.ف!
باز هم به اشتباه افتادی؛ مترجم محترم خبرگزاری محترم، جمله سخنگوی دولت عراق را اشتباه ترجمه کرده است. اگر شما هم یک مقدار توصیههای ما را گوش میدادی و حداقل چهار کلمه انگلیسی از آقای «ف.ش» کناردستیات یاد میگرفتی، متوجه میشدی که سخنگوی دولت عراق گفته: «سفیر ایران در بغداد به من گفت که دیپلمات ایرانی ربوده نشده، بلکه دستگیر شده است».
دستانداز1ـ آقا من تازه فهمیدهام تیریپ ناز و بعدا احساس تکلیف چه حالی میدهد. بدون اغراق بعد از آنکه در «دوربرگردان» قبلی پرسیدم «اصلا میخواهید هیچی ننویسم؟»، تا به حال بیش از 150 تا ایمیل و پیام دریافت کردهام که به جز چند تایی، همه از من درخواست کردهاند که به راه خودم ادامه بدهم و سی، چهل نفری هم قربان صدقهام رفتهاند!
باشه. من حالا که اینطور است احساس تکلیف میکنم و در صحنه میمانم. لطفا یک کمال تبریزیای، بهروز افخمیای، کسی را پیدا کنید بیاید از من فیلم بسازد؛ من تا آن موقع همینجا «استادهام چو شمع ...»!
2ـ این تصویر اسکنشده از صفحه 7 روزنامه جمهوری 17 بهمن را ببینید و اگر دوست داشتید، شما هم پیام تبریکی برای ایشان بنویسید.