بهرام بیضایی؛ «ما به تهران نمیرسیم، ما همگی میمیریم»
رأی دهید
بهرام بیضایی، نویسنده و کارگردان ایرانی، شنبه ششم دیماه ۱۴۰۴ (۲۷ دسامبر ۲۰۲۵) در ۸۷ سالگی در آمریکا چشم از دنیا فرو بست. او در بیش از شش دهه فعالیت، مرز میان نویسندگی، نمایشنامهنویسی، کارگردانی، پژوهش و نظریهپردازی را از میان برداشت و هنری را پی گرفت که همواره در برابر سانسور، روایتهای رسمی، سادهسازی تاریخ و حذف صداهای حاشیهای ایستاده است.
آقای بیضایی نه تاریخنگار بود، نه مورخ سینما. آثارش، اما، چه بر صحنه تئاتر و چه بر پرده سینما، نوعی دادگاه دائمی تاریخاند. در این دادگاه، حقیقت نه امری قطعی، بلکه نتیجه کشاکش روایتهاست؛ و همین نگاه است که آثار او را همچنان زنده و قابل بازخوانی نگه داشته است.
او در تمام دوران کاریاش، چه پیش و چه پس از انقلاب، برای کار و فعالیت هنری با سد سانسور روبهرو بود و این مشکل تا پیش از خروجش از ایران و سفر بدون بازگشتاش، ادامه داشت.
بهرام بیضایی پنجم دیماه ۱۳۱۷ در تهران و در خانوادهای اهل ادب و پژوهش به دنیا آمد. پدرش، نعمتالله بیضایی (ذکایی)، شاعر و نویسنده بود و فضای خانه، سرشار از کتاب، شعر و روایتهای تاریخی. خانوادهاش اهل آران کاشان و در کار تعزیه بودند. به گفته بیضایی قصههای کهن، تعزیه و روایتهای شفاهی، اولین آشنایی او با دنیای «نمایش» بودند.
بهرام بیضایی درباره خانودهاش میگوید: «پدر و مادرم بهایی بودند و من در یک خانواده بهایی بزرگ شدم. اما مذهب من فرهنگ است. مذهبم خود مذهب نیست. مذهب یک اعتقاد شخصی است و به هیچ کسی در جهان مربوط نیست.»
درباره خاطرات و تجربیات کودکیاش میگوید: «در دوره بچگی من چند اتفاق افتاد که من از نزدیک شاهد بودم. یکی مهاجرت و در واقع گریز خانواده پدریام از آران. در آن بلوای معروف آقای محمدتقی فلسفی، ریختند خانهها را ویران کردند و مغازهها را آتش زدند. خیلیهاشون که در دین مشکوک بودند گریزان آمدند اینجا(تهران) در حالیکه تعزیههای آنجا را آنها میگرداندند. خانواده بیضایی در آنجا جزو محترمترینها بودند؛ چون معلم بودند؛ چون شعر میگفتند؛ چون ادبیات را میفهمیدند. حالا یه آدمی بالای منبر یک چیزی گفته و همه رو کرده دشمن.»
بهرام بیضایی نوجوان بود که به جد به خواندن تاریخ ایران، متون اساطیری و نمایشهای سنتی روآورد. تحصیلش در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران، اگرچه کوتاه بود، دورهای تعیینکننده شد؛ چراکه خیلی زود دریافت آموزش رسمی پاسخگوی عطش پژوهشیاش نیست. ترک دانشگاه، برای او نه گسست، بلکه آغاز راهی مستقل بود و مسیرش را به پژوهش بنیانی درباره تئاتر ایران و شرق آسیا باز کرد.
در همین سالهاست که نوشتن مقالههای تحلیلی درباره سینما و تئاتر را شروع کرد. با سرشناسان اهل فکر زمانهاش وارد گفتوگو شد.از اعضای اولیه کانون نویسندگان ایران بود هر چند بنابر دیدگاه فرهنگی متفاوتش، در آن حضوری پررنگ نداشت.
پس از انقلاب بهرام بیضایی از اداره تئاتر اخراج شد و هم چنین به او اجازه تدریس در دانشگاه داده نشد.
بهرام بیضائی دو بار ازدواج کرد: در سال ۱۳۴۴ با منیراعظم رامینفر و در سال ۱۳۷۷ با مژده شمسایی، بازیگر سینما.
آثار قلمی بهرام بیضایی را نمیتوان جدا از سینما و تئاترش خواند. نوشتههای او نمایانگر نگرشش به جهان هستی است. نخستین کار نمایشیاش، «پهلوان اکبر میمیرد»، نویدبخش ظهور یک نویسنده و کارگردان بود.
کتاب «تئاتر در ایران» از نخستین و همچنان معتبرترین پژوهشها درباره تاریخ نمایش در ایران است. بهرام بیضایی در این کتاب، نمایش ایرانی را نه محصول ورود تئاتر مدرن، بلکه ادامه سنتهای آیینی، تعزیه، نقالی و روایتهای کهن میداند. این کتاب، نگاه رایج به «نبود تئاتر در ایران» را بهطور بنیادین به چالش میکشد.
در «نمایش در ژاپن» و «نمایش در چین»، بیضایی افق نگاه هنرمندان ایران را از غرب فراتر میبرد و نشان میدهد که مدرنیته نمایشی الزاماً غربی نیست و میتوان از تجربههای آسیایی آموخت، بیآنکه به تقلید سطحی دچار شد.
کتابهایی چون «هزار افسان کجاست؟»، «داستانهای هزار و یک شب»، «نمایشنامهنویسی»، «سهگانه شرق» و مجموعه مقالههای سینمایی و نمایشی او، همگی در خدمت یک دغدغهاند: بازگرداندن روایتهای حذفشده از تاریخ و فرهنگ.
اگر بخواهیم یک نقطه مرکزی برای جهان بیضایی تعیین کنیم، بیتردید تئاتر است. حتی سینمای او هم در منطق نمایشی ریشه دارد: دیالوگمحوری، ساختار اپیزودیک و تقابل روایتها.
در نمایشنامههایی چون «کارنامه بندار بیدخش»، بیضایی تاریخ اسطورهای را برای نقد قدرت به کار میگیرد. در «سلطان مار»، افسانه به ابزاری برای فهم مناسبات سلطه تبدیل میشود. در «ضیافت» و «شب هزار و یکم»، روایت زنانه و حذفشده، مرکز متن قرار میگیرد.
سهرابکشی، کتاب ندیه، دیوان نمایش، چهار صندوق، سیاوش خوانی و سه برخوانی از جمله دیگر آثار مطرح بهرام بیضایی است.
در میان آثارش «مرگ یزدگرد» مهمترین و ماندگارترین نمایشنامه او است با جایگاهی بیهمتا در تئاتر معاصر ایران. نمایش مرگ یزدگرد، با مرگ آخرین شاه ساسانی آغاز میشود، اما خیلی زود روشن میشود که مسئله اصلی، خود مرگ نیست، بلکه چگونگی روایت آن است.
هر شاهد، داستانی متفاوت تعریف میکند و هیچ روایت نهایی وجود ندارد. آقای بیضایی در این اثر، مفهوم حقیقت تاریخی را فرو میریزد و نشان میدهد که تاریخ، نتیجه توازن قواست، نه کشف واقعیت.
اولین کار سینمایی بهرام بیضایی، فیلم کوتاه عمو سبیلو با بازی صادق بهرامی، است. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تهیهکننده این فیلم کوتاه است.
ورود بهرام بیضایی به دنیای سینمای بلند با فیلم مهم و متفاوت «رگبار» شروع میشود. فیلم ماجرای یک معلم مدرسه تهرانی (با بازی پرویز فنیزاده) است که ضمن تدریس در یکی از مدارس فقیرنشین پائین شهر تحت تاثیر محیط متحول میشود. جذابیت مضمون فیلم - ورود یک غریبه به میان جمعی تازه- و نمادها و تمثیلهای پیچیده این فیلم، بعدها بخشی از امضای سینمایی بیضایی شدند.
پروانه معصومی در رگبار نقش زنی را بازی میکند که در یک مثلث عشقی نامتعارف قرار میگیرد و حضورش آمیزهای از شرم و حیای زن رشدکرده در مناسبات خانوادگی سنتی و زن مایل به رهایی است. سکانس گفتوگوی دو نفره پروانه معصومی و پرویز فنیزاده در حضور شاگردان، از بهیادماندنیترین سکانسهای تاریخ سینمای ایران است.
رگبار در کنار «قیصر»، «آرامش در حضور دیگران» و «گاو»، اولین فیلمهای موج نوی سینمای ایران در روزگار تسلط بی چونوچرای فیلم فارسی بودند.
آقای بیضایی در مصاحبهای نگاه انتقادیاش را به سینمای آن روزگار چنین بیان میکند: «هیچ وقت ما از این فراتر در سینما نمیریم. دلیلش اینه که فرهنگ هیچ وقت فراتر نمیره. نکتهاش در اینه که حتی امروز هم که سریال داریم، سریالها هم تاثیر گرفته از همان فیلمفارسیان. تمام مطبوعات در این سالها فیلم فارسیان. من این تهمت رو پاک میکنم از سینمای فارسی که فقط محصول همه چی شناخته شده. به عکس سینمای فارسی حاصل این فرهنگ عقب موندست.»
پیش از انقلاب دو فیلم دیگر با نام «غریبه ومه» و «کلاغ» را هم ساخت که موضوع آنها کندوکاوی است درباره گذشته، هویت، تاریخ و تنهایی.
در یادداشتی به مناسبت نمایش نسخه ترمیمشده «غریبه و مه» نوشت: «کشف معنای این ابهام به قلم یکی از منتقدان یا گزارشگران "فیلمز اند فیلمینگ" یا "سایت اند ساوند" مرا تکان داد. عین جمله یادم نیست اما اصل این بود که فیلم غریبه و مه پیشبینیکننده اتفاقی نزدیک به وقوع است و به نظر میرسد کارگردان، که نویسنده هم هست، دستکم پنج سال از تماشاگرانش جلوتر است. آنچه مرا تکان داد این بود که نویسنده از کجا میدانست قرار است پنج سال بعد چه اتفاقی در ایران بیفتد؟ این اتقاق انقلاب واپسگرای ایران بود.»
کلاغ حدود یک سال پیش از انقلاب اسلامی ساخته شد. پروانه معصومی در فیلم کلاغ در نقش آسیه، کارآگاهی خصوصی در جستوجوی زنی گمشده بود. این کاوش به سنت آثار بیضایی به سفری ذهنی و درعین حال اسطورهوار برای یافتن هویت زن ایرانی تبدیل میشود.
در «چریکه تارا»، ساختهشده در سال انقلاب، بیضایی اسطوره را وارد زندگی معاصر میکند. گذشته نه بهعنوان خاطرهای دور، بلکه نیرویی فعال در اکنون ظاهر میشود. این نگاه اسطورهمحور بعدها در آثار دیگر او نیز ادامه مییابد.
فیلم «مرگ یزدگرد» که برگرفته از نمایشنامه خود او است، فیلمی مینیمال و دیالوگمحور است که نمایانگر تفاوت و در واقع جنگ روایتها است.
«باشو، غریبه کوچک» را بسیاری از منتقدان نقطه اوج سینمای این کارگردان میدانند. فیلمی که درباره جنگ نیست، بلکه درباره پذیرش دیگری است؛ درباره مادری که زبان کودک را نمیفهمد، اما رنج او را میشناسد. فیلمی ضد جنگ که تا پایان جنگ ایران و عراق نمایش آن ممنوع بود.
آقای بیضایی سپتامبر امسال در پیامی برای جشنواره ونیز پس از دریافت جایزه باشو در بخش سینمای کلاسیک، گفت: «۴۰ سال است که از فیلمبرداری فیلم باشو غریبه کوچک در شمال و جنوب ایران میگذرد، تابستان گرمی بود مثل همین روزها و هر حرفی که جنگ را نمیستود، تهدید میشد و قویا محدود بود.»
او در ادامه این پیام گفت: «امروز بعد از ۴۰ سال با کمال فروتنی به همه قربانیان آن جنگ هشت ساله بیمعنا درود میفرستم و نفرینم میماند بر همه سودبران هر جنگی.»
این کارگردان سینما درباره تاثیر رویداهای دوران کودکیاش در فیلم باشو میگوید: «از روزی که خودم را شناختم شاهد رفتار نامعمول با خودم بودم. به خاطر عقاید پدر و مادرم. به خاطر رنگ چشمم. به خاطر نوع و منطق حرف زدنم. به خاطر اینکه درس را دوست نداشتم اما سینما را دوست داشتم. نمی دونم چرا. وقتی یکی شبیه ما نباشه سواله برامون. در باشو این دیده میشود.»
«شاید وقتی دیگر» چند سال پس از توقیف باشو، با هنرنمایی سوسن تسلیمی، بازیگر محبوب آقای بیضایی، ساخته شد. فیلم داستان خواهران دوقلویی است که از حضور هم بیخبرند و این بهانهایست برای بازگویی هویت و خاطره و گذشته فراموششده.
در فیلم «مسافران»، مرگ و آیین، بهانهای برای نقد مناسبات اجتماعی میشود که ساختاری بهشدت نامتعارف دارد؛ وقتی هما روستا در آغاز فیلم، رو به دوربین، میگوید: «ما میریم تهران برای عروسی خواهر کوچکترم. ما به تهران نمیرسیم. ما همگی میمیریم.»
او در نامهای به اداره سینمایی وزارت ارشاد اسلامی درباره سانسور مسافران نوشت: «آیا ما اهل یک کشور نیستیم و شما فاتحید و ما مغلوب؟ و یعنی چه هر روز فهرستی حتی بدون ابلاغ رسمی [چنان که مدرکی در میان نباشد] بلند خوانی میکنید تا ما به خط خود بنویسیم ، بی چونوچرا و طبق آن به دست خود موادی را از فیلم بیرون بکشیم؟ و من اگر هر بار فهرست حذفیهای شما را عملی میکردم، از مسافران چه میماند؟ و یعنی چه سانسور به دست خود سازنده؟»
او در ادامه این نامه نوشت :«من در این کشور به دنیا آمدهام و به اندازه شما حق کار و زندگی دارم، و حقم بر سینما مسلما بیش از شماست که جز جلوگیری از کار من کاری نکردهاید. من فیلمسازم، و به یمن وجود من و دیگر فیلمسازان است که شما پشت آن میز مینشینید، در اتاقی که از آن با ما مثل برده و گوش به فرمان و دستور بگیر رفتار میکنید؟»
فیلم بعدی او «سگکشی» با محوریت زنی جستوجوگر، تصویری تیره از فساد ساختاری جامعه مردسالار ارائه میدهد؛ سگ کشی در سال ۱۳۸۰ پرفروش ترین فیلم سال شد. «وقتی همه خوابیم» آخرین فیلم او پیش از ترک ایران؛ نقدی تلخ بر وضعیت سینما و مناسبات قدرت در آن است.
فواصل طولانی بین فیلمهایی بهرام بیضایی، نشاندهنده درگیری بیامان و تمامنشدنی او با سانسور حکومتی و رد شدن پیاپی فیلمنامههایش در نهادهای نظارتی سینمای ایران بود.
مهاجرت به آمریکا: «عمری در نوبت نه شنیدن»
مهاجرت بهرام بیضایی به آمریکا و تحقیق و تدریس در دانشگاه استنفورد، در پی سالها محدودیتهای حرفهای در ایران برای این هنرمند بود. او یک بار پیش از آن هم، در اوج سرکوب روشنفکران و هنرمندان در دوران ریاست جمهوری اکبر هاشمیرفسنجانی و وزارت اطلاعات علی فلاحیان، چند سال از ایران خارج شده بود.
در آن سالها بهرام بیضایی از جمله کارگردانانی بود که از سوی سعید امامی، معاون وقت وزیر اطلاعات، بازجویی شد. در آن جلسات مسعود کیمیایی، دیگر کارگردان سینمای ایران، هم حضور داشت و در گزارشی در مجله فیلم درباره آن بازجوییها نوشت: «بهرام بیضایی نصیحت میکرد. نگرانی نسل آینده را داشت. میگفت از ما که گذشته است، فکر بچههای ایران باشید.»
در مستند «عیار تنها» به کارگردانی علا محسنی آقای بیضایی با تکذیب این روایت، گفت: «غلط میکنم بچههای ایران را به ماموران امنیتی ایران یا هر کجای جهان بسپرم که به فکر آنها باشند. به فکر آنها بودهاند که مردم دسته دسته ناچار از مهاجرت اجباری شدند؟ و دردناکتر از آن سوگواریهای پنهان و آشکار برای بچههایشان؟ مرده من هم بچههای ایران را به دشمنان ایران نمیسپرد. این جمله ظاهرفریب هراسآور را از قول من لطفا تکرار نکنید و نگذارید بیش از این بگویم.»
آقای بیضایی هیچ وقت درباره جلسات بازجوییاش از سوی وزارت اطلاعات توضیح بیشتری نداد.
این کارگردان سینما و تئاترهمواره تأکید میکرد که دوری از ایران، انتخابی آزادانه برای او نبوده است. با این حال، حتی در چنین وضعیتی هم به نوشتن و آموزش ادامه داد و نشان داد که جهان فکریاش در قید جغرافیا نیست و پیوندش با ایران را هیچگاه قطع نکرد.
آقای بیضایی در ۱۵ سالی که دور از ایران بود نمایشنامههای متعددی را، در کنار تحقیق و پژوهشهایش، به روی صحنه برد. نمایشهای جانا و بلادور(۱۳۹۱)، برخوانی آرش (۱۳۹۲)، گزارش اردویراف (۱۳۹۴)، طربنامه یک و دو(۱۳۹۵) چهارراه در فروردینماه (۱۳۹۷) از جمله کارهای او بود. تقریبا همه کارهای این دوران به نحوی مایه و تم اسطورهای و تاریخی داشتند.
در اول تیرماه ۱۳۹۶( ۲۲ ژوئن ۲۰۱۷) دکترای افتخاری ادبیات دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند به پاس شش دهه فعالیت گسترده در عرصه فرهنگ و هنر به آقای بیضایی اعطا شد.
بهرام بیضایی چند سال پیش به بهانه ۷۵سالگیاش در گفتوگویی با مجله «اندیشه پویا» تهران درباره مهاجرتش از ایران گفته بود: «خیال نمیکنم به واسطه ترک ایران امکان مهمی داشتهام که از دست دادهام. فیلم و صحنه بله، اگر راهی به دلخواهی بود، ولی پشیزی نمیارزد به از دست دادن آنچه من از دست دادم؛ به عمری در نوبت نه شنیدن، از کارهای دیگری ماندن. استراحتی دادم به کسانی که در واقع هم کاری جز استراحت نداشتند و آمدم پی شغلی جای دیگری از جهان و درست ۳۰ سال پس از آن که از دانشگاه بیرونم گذاشتند به دانشگاه برگشتم.»
او گفته بود: «خیال نمیکنم از دوستانم دورم و خیال نمیکنم دوستی مرزی دارد. پارسال خانمی از تهران برای من شال گردنی فرستاد که با دست خودش بافته بود؛ امیدوارم بداند که به یادش هستم و اما دستاورد: همانم که بودم. مینویسم، به همان زبان و فرهنگ خودم؛ یعنی سرزمینی که با خودم آوردهام و هر از گاهی که دست دهد لایههای فرهنگی ایران را معناشناسی میکنم آن طور که میفهمم».
نگاه بیضایی به زن از بنیادیترین وجوه آثار اوست، زنان در آثار او نه منفعلاند، نه حاشیهای. آنها حامل حافظه، روایت و حقیقتاند.
از «تارا» در چریکه تارا تا «نایی» در باشو، از زنان «شب هزار و یکم» تا شخصیت اصلی «سگکشی»، زن در جهان بیضایی اغلب کسی است که میبیند؛ میفهمد و مقاومت میکند، اما ساختار مردسالارانه صدایش را خاموش میکند.
بیضایی بارها گفته است که تاریخ رسمی ایران، زنان را حذف کرده و هنر میتواند این غیبت را جبران کند. در آثار او، زن نه نماد، بلکه سوژه تاریخ است.
در یک سخنرانی درباره مفهوم «ایرانی بودن» میگوید:« فقط ایرانی بودن کافی نیست. ایرانی بودن مهم است اما بار بزرگی است بر دوش ما. وقتی ما راجع به هزاران سال حرف می زنیم این فقط این نیست. این یک مسئولیتی هم بر گردن ما میگذارد. اینکه ما چگونه آن را بازسازی کنیم و پیش ببریم. ما ایرانی هستیم و با گفتن این تمام نمیشود. این آغاز است. ما با آنچه میسازیم ایرانی هستیم نه با آنچه از دست میدهیم. یعنی زبان، خاطره، فرهنگ و هویت.»
او در بخش دیگری در مصاحبهاش با مجله اندیشه پویا گفته بود: «همچنان نمایشنامه مینویسم به امید اجرا و انتشار در ایران؛ و مثل همه این سالها در انتظار باز شدن آسمان تهرانم. به امید باد و بارانی که هر هوای آلودهای را بشوید.»
