بنجامین بریر، گروگان فرانسوی: بعد از رفتن جمهوری اسلامی به سقز میروم
رأی دهید
پیش از گفتوگو با «بنجامین بریر» گروگان فرانسوی در زندانهای جمهوری اسلامی، احساس عجیبی داشتم. او زندانی سابق فرانسوی در ایران بود و من روزنامهنگار ایرانی در تبعید فرانسه. یک جای گفتوگو وقتی از رنجاش در زندانهای ایران میگفت و چشمهایش پر از اشک شده بود، به او گفتم «متاسفم»، تاسفی که مقابل شنیدن روایت هر رنجی بیان میکنم. در پاسخ اما ناگهان تغییر کرد و گفت: «نه فقط تو، خیلی از ایرانیها مدام به من ابراز تاسف میکنند، این تقصیر شما نیست.» رنج همگی ما اما از یک بستر خشونت جریان داشت؛ جمهوری اسلامی.
آنچه در ادامه میخوانید، روایت گفتوگوی ما با بنجامین است. مرد جوان خونگرمی که مقابل دوربین ما، ملغمهای بود از انرژی، رنج و دلتنگی. این دلتنگی شاید برای همان بنجامین ۳۴ ساله بود که به زندان افتاد و سه سال از عمرش را بدون هیچ مدرکی میان مجرمان جرایم عادی گذراند، با اعدامیها همبند شد و در نهایت، خبر اعدام برخی را در فرانسه شنید. خودش میگوید: «من در ۳۴سالگیام گیر کردهام.»
بنجامین بریر امسال، کتاب روایتهای خود را از آن سه سال حبس در زندانهای جمهوری اسلامی منتشر کرده است. نام آن را «آزادی» گذاشته و زیر عنوان کتاب نوشته: ۱۰۷۹ روز گروگان جمهوری اسلامی.
***
بنجامین متولد ۱۹۸۵ است. قبل از آنکه با ون خود شروع به سفر بهدور دنیا کند، تهیهکننده برنامههای هنری بود. یک روز همهچیز را رها کرد و تصمیم گرفت یک ون بخرد و دور دنیا را بچرخد. کشورهای اسکاندیناوی و اروپایی را گشته بود، اینبار میخواست تا هند برود. ترکیه را گذراند، از عراق عبور کرد و در تاریخ ۱۵دسامبر۲۰۱۹ به ایران رسید. زندگی و سرنوشت او اما نیمهشبی در خرداد ۱۳۹۹ در دره «شمخال» نزدیک مرز ترکمنستان، به ناگهان تغییر کرد. شب بود. در ون خود خوابیده بود. صدای کوبیدن به در ون را شنید، هنوز خوابوبیدار بود که مردان نظامی مسلح بالای سرش ظاهر شدند و روی او کلاشنیکف کشیدند.
بنجامین که بهخاطر شیوع ویروس کرونا و بسته شدن مرزها، ناچار شده بود، بیشتر از مدت ویزایش در ایران بماند، همانلحظه که بازداشت شد، مورد خشونت روانی و تهدید فیزیکی قرار گرفت، روی او کلاشنیکف کشیدند، کتک خورد، شاهد شکنجه و اعدام ایرانیها شد. او را به «جاسوسی»، «تبلیغ علیه نظام» و «شرب خمر» محکوم کردند و بعد از سه سال، در ۲۲اردیبهشت۱۴۰۲ آزاد شد و به وطن برگشت.
وقتی اتهام «شرب خمر» را در برگه قضاییاش که در کتاب «آزادی» منتشر شده، نشانم داد، پرسیدم: «مشروب هم داشتی؟» خندید و گفت: «آره. مینوشیدم. خود مردم ایران میگفتند: "مهم نیست، میخوریم" من هم همیشه الکل داشتم.»
صمیمانه برخورد میکند. موقع آماده شدن برای گفتوگو، آستیناش را بالا زد و تتوی دستاش را نشان داد. دو بار، به دو مدل مختلف «آزادی» را تتو زده بود. آستیناش را بالاتر زد و پشت بازویش تعدادی عدد ردیف شده بود؛ شماره زندانی خودش بود.
هرکجای گفتوگو که درباره خانواده خودش یا خانوادههای زندانیان صحبت میکرد، از همبندیهایش و اعدامشدهها یاد میکرد یا وقتی از بازگشت به ایران و سفر به سقز، محل خاکسپاری «مهسا (ژینا) امینی» و شروع جنبش «زن، زندگی آزادی» میگفت، چشمهایش تر و صورتش فشرده میشد.
جایی از مصاحبه به فارسی گفت: «جمهوری اسلامی که برود، فردایش من هم میروم» و ادامه داد: «و شاید از حکومت جدید بخواهم که لطفا اجازه دهند به زندان وکیلآباد بروم. دوست دارم که برگردم و ببینم.»
در ادامه، گفتوگوی «ایرانوایر» با «بنجامین بریر» را میخوانید:
بیش از دو سال است که آزاد شدهای و به فرانسه آمدی، حالت چطور است؟ هنوز از تجربه حبس در ایران، درد میکشی؟
هنوز درد دارم. بابت همه چیزهایی که هنوز هم آنجا جریان دارد، خیلی درد دارم. خیلی از خاطرههایم در رابطه با چیزهایی که دیدم و تحمل کردم، دوباره [به من] برمیگردد. وقتی دوباره اخبار را میبینم درد زیادی میکشم و همینطور سرکوبی را که از فرانسه شاهدش هستم که داخل زندان نمیدیدم. در واقع من میدیدم که با زندانیها خصوصا زندانیانیان ایرانی چه میکردند اما واقعا نمیدیدم که بیرون چه اتفاقی میافتد. حالا اطلاعات بیشتری دارم، دردش هم بیشتر است.
خشمگین هستی؟
من علیه ایران و ایرانیها خشمی ندارم. من علیه جمهوری اسلامی کوچولوی بدبخت خشمگین هستم. فقط همین. اینها یکی نیستند. بیان این مساله برای من بهعنوان یک فرانسوی در نسبت با آنچه شاهدش بودم، روایتی که دارم و کتابم، بسیار مهم است. [بیان این تفاوت] از سوی خانواده من و مادر و پدرم آغاز شد که ما مشکلی با ایران و ۹۵درصد ایرانیها نداریم.
چطور سر از ایران درآوردی؟
خیلی دلم میخواست که به ایران بروم. پیشتر در آسیا و خاورمیانه زندگی کرده بودم. یک روز همهچیز را رها کردم. این ون را خریدم که بهتنهایی آن را بازسازی کردم. هدفم این بود که تا هند بروم. بخشی از اروپا را رفتم، ترکیه، عراق و ایران. ۱۵دسامبر۲۰۱۹ وارد ایران شدم. ویزای من حداکثر سه ماه بود. میانه ماه مارس باید خارج میشدم، به پاکستان میرفتم و سفرم را ادامه میدادم. ویزای پاکستان من آماده بود، چند روز پیش از خارج شدن، مرزها بسته شد. دیگر امکان خروج وجود نداشت. ما بلافاصله کاغذی از وزارت خارجه ایران دریافت کردیم که به تمامی سفارتخانههای اروپایی هم ارسال شد که اتباع خارجی که ممکن است ویزایشان به پایان برسد و نتوانند خارج شوند، با توجه به شرایط استثنایی و جهانی مشکلی در ماندنشان وجود ندارد. ما اجازه داشتیم بمانیم. به یاد دارم سه هفته در بیابان «ورزنه» در نزدیکی اصفهان بودم. هنوز درباره کووید [ویروس کرونا] نمیدانستیم. قرنطینهای هم واقعا وجود نداشت. انگار ویروس سر مرز متوقف شده بود. دروغگویی از همانجا شروع شده بود.
آیا پیش از سفر به ایران درباره گروگانگیریهای حکومت ایران شنیده بودی؟ شما که نخستین اروپایی یا شهروند کشور دیگری نبودید که بازداشت میشدید.
در آن زمان، صدها هزار گردشگر دیگر هم بودند که میخواستند به ایران سفر کنند. احتمال اینکه بازداشت شوی، خیلی بیشتر از آن نبود که در جای دیگری مورد حمله قرار بگیری. در واقع در جریان بودم که جمهوری اسلامی هیچ شباهتی به یک جمهوری ندارد و بیشتر شبیه یک دیکتاتوری است. رسانهها فقط آنچه را که بد است نشان میدهند و وقتی ما [به همانجاها] سفر میکنیم، آنچه را که خوب پیش میرود و زیباییها را میبینیم. با مردم ملاقات میکنیم و به فرهنگ علاقهمند میشویم. هیچ پشیمانی از اینکه به ایران رفتم ندارم. در جریان نبودم که حتی همان زمان که ایران بودم، گروگانهایی وجود دارند، آن زمان خیلی رسانهای نشده بود. در حقیقت شانس داشتم که ششماه در ایران سفر کردم. این سفر برایم، بهعنوان یکی از زیباترین سفرهایی که داشتم، باقی میماند. با اینکه سه سال بهعنوان گروگان زندانی بودم، پر از عشق برگشتم و بخشی از قلبم را آنجا گذاشتم. در حالیکه از مردم ایران دفاع میکنم. [ایران] ۹۰میلیون ساکن آن هستند که ۸۵میلیون نفر گروگان هستند. جمهوری اسلامی میخواهد دیوار بکشد، ما روی آن، پل میزنیم. این برای من مهم است.
لحظهای که بازداشت شدی، کی، کجا و در چه فکری بودی؟
من کاملا آن شب را بهیاد دارم. در رسانههای فرانسوی گفتند من در حالی بازداشت شدم که یک پهپاد را در منطقهای نظامی یا ممنوعه به پرواز درآورده بودم. در حالیکه وقتی بازداشتم کردند، خواب بودم. من در ون خوابیده بودم. ممکن است ساعت یک یا دو صبح بود. تاریک بود. در دره «شمخال» بودم. نزدیک مرز ترکمنستان. فکر کنم نزدیک به یک ساعت با «قوچان» فاصله دارد. مثل هر شب خوابیده بودم. خیلی خوب یادم است که محکم به بدنه ماشین میکوبید. خب، بیدار میشوم، تیشرتم را میپوشم و از ون بیرون میآیم، بلافاصله کلاشنیکف را میبینم که سوی من نشانه رفته است. کنترل شبانه را در همهجا دیدهایم، همینطور نیمهشب. این اولینبار بود که میدیدم سلاح رویم کشیده شده است.
چند نفر بودند؟
شش یا هفت نفر بودند. مطمئن هستم که سه نفرشان کلاشنیکف داشتند. بقیه هم مسلح بودند اما نمیدانم به چه سلاحی. من متخصص اسلحه نیستم، کلاشنیکف را همهمان بهخاطر فیلمها میشناسیم.
پوششان چطور بود؟
تا جایی که به یاد دارم، نظامی بود. چند ساعت بعد، یک نفر از سرویس امنیتی قوچان از راه رسید. او مثل بقیه نبود. تهدید بود. خشونت بود. سلطهگری روانی هم بود. میخواست بر تو تسلط پیدا کند. در کتابم، او «مردی با چشمان سیاه» است.
یعنی خشونت از همان موقع آغاز شد.
خشونت روانی همان لحظه اول بازداشت بود. خشونت فیزیکی، همان ساعات اولیه با همین مرد شروع شد. یک هفته بعد هم یک قاضی بود که برای گرفتن اعتراف، کتک میزد. میخواست من بگویم که جاسوس هستم و وقتی نمیگفتم او محکمتر میزد. زدنها ادامه پیدا کرد تا اینکه صورتم، تغییر شکل داد. ولی در مقابل [شکنجه] ایرانیها چیزی نیست. من میدانم. من شاهدم.
چه دیدی؟
من در یک زندان سیاسی نبودم. من با زندانیان جرایم عمومی بودم. مواد، قتل، کلاهبرداری… ولی همه انسان هستیم. چند زندانی سیاسی هم بودند. «کمال جعفری»، «محمد سپهری»، «هاشم خواستار» بودند. هاشم خواستار هنوز به قوت در قلب من است. زندانیانی بودند که فقط بهخاطر سُنی بودن به آنها اتهام داعشیبودن زده بودند. با اینکه زندانی بودیم، همه ما قبل از هر چیزی انسان بودیم. میخندیدم. زندگی میکردیم. چند زندانی کمتوان ذهنی بودند. من زمان بسیاری با آنها گذراندم. آنها مثل کودکان بودند. شاید ۴۰سال داشتند ولی ۱۰ساله بودند. در سالن خواب، رقصیدن ممنوع بود. من میرقصیدم. اما من فرانسوی بودم، ارزش مالی [مبادلاتی] داشتم. بنابراین من آنچه را دیدم تجربه نکردم. من رد شلاق را در کمر [زندانیان] دیدم. روایتها را شنیدهام. به یاد دارم «عبدالرحمان گرگیج» برایم روایت کرد که اشکآور را در مقعدش خالی کردند. امسال او اعدام شد.
در سالهای حبس در زندان با زندانیان محکوم به اعدام هم بودی؟
بله، خیلی. نمیدانم چند نفر. نشمردم. به اندازه کافی انگشت دستوپا برای شمردن ندارم. فقط همین امسال چهارنفر از دوستانم اعدام شدند. فرهاد، تاجمحمد، حکیم، عبدالرحمان. عیسی هنوز آنجا در بند ۶-۱، منتظر است.
وقتی خبر اعدامشان را شنیدی، به چه فکر میکردی؟
فقط به خانوادههایشان فکر میکنم. به همسرانشان، پدر و مادرهایی که خودشان هم گروگان همین رژیم هستند. ما هیچوقت به این عادت نمیکنیم. همیشه به آنها فکر میکنم. من هنوز عکس گل رزی در باغچهاش را که تاجمحمد به من داد، دارم. روی یخچال خانهام است.
گفتند موقع بازداشت پهپاد داشتی، قضیه این پهپاد چیست؟ داشتی یا نداشتی؟
داشتم. من یک پهپاد داشتم. هیچوقت پنهان کردم. در مریوان سر مرز عراق، یک روز را با با پلیس مرزی، گمرک گذراندم. آنها همه وسایلم را گشتند. پهپاد در وسایلم بود. لپتاپ بود. تلفنم را داشتم. پهپاد یک اسباببازی بود. ممنوع هم نبود.
مجوز داشتی؟
خب من مجوز نداشتم. هیچوقت هم تحقیق نکرده بودم که برای به پرواز درآوردن پهپاد، باید مجوز میگرفتیم. چه در ایران و چه در فرانسه وقتی تابلوی ممنوعیت باشد، خب به پرواز درنمیآوری. پروپاگاندای جمهوری اسلامی بود که گفتند در یک منطقه نظامی یا ممنوعه پهپاد را به پرواز درآوردم. باشد. خب، کجا؟ هیچوقت پاسخ ندادند. بعد عکسهای پهپاد را چاپ کردند و گفتند اینجا. در حالیکه جای دیگری بود. عکس یک درخت، درخت است، میتواند هرچه باشد.
به چه زبانی از شما بازجویی میکردند؟
در ابتدا فقط به فارسی با من صحبت میکردند. بنابراین نمیفهمیدم و بعد همیشه و همیشه بازجوییها انگلیسی بود. هیچوقت، حتی یکبار هم مترجم فرانسوی نیاوردند. یک زن مترجم در دادگاه انقلاب بود ولی هیچ فایدهای نداشت. آنها میخواهند نشان دهند که یک دستگاه عادلانه قضایی مستقل دارند. انگار که یک قدرت قضایی وجود دارد. اصلا اینطور نیست. خیلی سریع متوجه شدم که آزادی من در دادگاه تعیین نمیشود. قاضی یک عروسک، دلقک و آدمک است. همین. او میدانست، من میدانستم، وکیلم میدانست. همه میدانستند. ولی همه در بازی «عدالت» شرکت میکنند. برای اینکه [آزادی من] با مذاکرات بین دو کشور انجام میشود. بنابراین ما محکوم میشویم. من به هشت سال زندان برای جاسوسی و هشت ماه برای تبلیغ علیه نظام محکوم شده بودند. میتوانستند ۲۰ یا ۳۰سال هم بگذارند. آزادی من توسط قاضی تعیین نمیشد.
من هیچوقت قبلا زندان نبودم. زندان بسیار سخت است. خیلی سخت است که حتی بهخاطر زبان هم ایزوله شده باشید برای اینکه حتی نمیتوانید صحبت کنید. به ما دروغ گفته میشود، ما را دستکاری روانی میکنند، ما کثیفی و آلودگی، زوال انسان را میبینیم، دیگران را در حال رنج میبینیم که مثل سگ رها شدهاند. چراغ، ۲۴ساعته روشن است. غذایی که فاسد شده، تقریبا تماموقت در سالن خواب حبس هستی، اجازه تماس با نزدیکانت را نداری، همین.
نخستینباری که توانستی با خانوادهات صحبت کنی، به آنها چه گفتی؟
دوستت دارم. همین.
به خواهرت؟
بله.
تجربه سه سال حبس در ایران، چهچیزهایی به شما اضافه کرد؟
وقتی مثلا در انفرادی هستی، هیچی نداری، تلفن، اینترنت. فقط خودمان هستیم و افکارمان. شاید من بعضی چیزها را با خودم حل کردم. ما دو گزینه داریم در انفرادی. اول دیوانه میشوی، دوم فکر میکنی و کار میکنی، کار میکنی، کار میکنی. سخت و ترسناک است. درد دارد. گریه میآورد اما بازهم میاندیشی. من بعضی چیزها را حل کردم. مثل هر تجربه دیگری، ما میتوانیم انتخاب کنیم در خشم بمانیم، در نفرت از ایران و ایرانیان و رژیم. یا انتخاب کنیم که آن را به چیز دیگری تبدیل کنیم. من این کتاب را ننوشتم که بگویم چقدر بدبخت بودم و چقدر با من بدرفتاری شد. بیچاره من. نه، این چیزها برای من اهمیت ندارد. برای من این مهم است که چطور میتوانم این اتفاق را به چیز دیگری تبدیل کنم. من سعی میکنم آن را به پیامهای صلح و مدارا نسبت به مردم ایران تبدیل کنم که سوتفاهم و برچسبزنی جمعی پیش نیاید. آن را به حمایت از گروگانهای امروز و خانوادههایشان تبدیل میکنم. بههمراه همراهانم، طرح قانون وضعیت گروگان دولتی را در فرانسه پیش میبرم. چون بعدها باز هم گروگانهایی خواهند بود. اگر این کار را نکنیم، برای آنها هم همین خواهد شد، آنها هم مثل من برمیگردند بدون هیچ کمکی. من نمیخواهم این اتفاق بیفتد.
فکر میکنید دولت فرانسه در قبال شما و دیگر زندانیان فرانسوی، به درستی اقدام کرد؟
دولت فرانسه هم در این ماجراها کاملا سفید نیست. سه سال از زندگی من، چندین سال از زندگی دیگر گروگانها اصلا در مقایسه با تمام توافقها و مذاکراتی که بین دو کشور صورت میگیرد، هیچچیز نیست. فقط هم بین فرانسه و ایران نیست. کشورهای بسیار دیگری هم در حال انجام تبادلات و توافقهای تجاری و انرژی با ایران هستند. اینها در سطوح خیلی بالا اتفاق میافتد. چیزی نیست که ما در جریان آن باشیم. زندگی ما فقط برای اعمال فشار مورد استفاده قرار گرفت. سه سال از زندگی من برای دولت فرانسه با مسایل مهمی که وجود دارد، هیچ است.اما من برگشتم. پس طبیعتا ممنونم. دلیل اصلی اینکه با من خوب رفتار شد، در گیومه «خوب رفتار شد» نه مثل ایرانیها، چون من فرانسوی هستم. ولی اولین دلیلی که بازداشت شدم هم همین است که چون فرانسوی هستم. اما من در جریان همه آنچه که مذاکره میشود، نیستم. از من پرسیده نمیشود، به خانوادهام هم گفته نمیشود. اصلا دربارهاش صحبتی نمیشود.
جمهوری اسلامی همواره از سیاست گروگانگیری استفاده کرده است، درباره تبادل اسیر تفاوتنظرهای مختلفی وجود دارد، شما که گروگان در زندانهای ایران بودی، چطور به این موضوع میاندیشی؟
فقط تبادل زندانی نیست. خیلی چیزهای دیگر هم هست. در بهار گذشته فرانسه علیه ایران به دادگاه کیفری بینالمللی بهخاطر عدم رعایت حق بازدیدهای کنسولی شکایت کرده بود، در ماه سپتامبر بدون هیچ توضیحی شکایت برداشته میشود. ایران هم گفته بود بله مشکلی نداریم و بهطور عجیبی چند روز بعد یک گروگان آزاد شد. تبادلهای اسرا با تروریستهای جمهوری اسلامی هم صورت میگیرد. من به [حمید] نوری فکر میکنم، به [اسدالله اسدی] فکر میکنم. همچنین توافقهای تجاری وجود دارد. توافقهایی که در کمیساریای حقوقبشر در ژنو رخ میدهد. تحریمها، کاهشها، لغوها و مسدود شدن منابع مالی هم هست. فقط تبادل زندانی نیست. دامنه آن بسیار وسیع است. به همین دلیل است که ما هیچ ارزشی نداریم. سه سال از زندگی من، هیچ است. شخصا وقتی برای نخستین بار کنسول سفارت فرانسه را در تهران دیدم، اولین چیزی که گفتم این است که اگر من برای تبادل زندانی اینجا هستم، مذاکره نکنید. ما با تروریستها مذاکره نمیکنیم. وگرنه آنها ادامه میدهند. نمیخواهم یک فرد خطرناک به خاطر من آزاد شود حتی اگر من هیچ کاری نکرده باشم.
نوشتن کتاب «آزادی» را در زندان شروع کردی؟
کتاب را در زندان ننوشتم ولی خیلی چیزها در زندان نوشتم. به یاد میآورم بعد از ده روز، از اطلاعات به زندان آمدند تا یک عالمه سوال بپرسند. هر بار میگفتند باید بگویی و بعد بنویسی. همان تکنیک همیشگی علیه ایرانی و غیرایرانی. کاغذ و قلم دادند. طی سه روز همه آنچه را خواسته بودند، نوشتم. از زندگیام، روابطم در ایران، کسانی را که شناخته بودم، کارهایی که کرده بودم. بعد از آن، برای خودم به نوشتن ادامه دادم. روز بعد رفتم پیش مدیر داخلی، کاغذ و قلم خواستم و به من دادند. به نوشتن ادامه دادم. کپی میساختم. دو نسخه مینوشتم. یکی را نشان مامور امنیتی میدادم. از بین میرفت. نسخه بعدی را خیلی ریز مینوشتم. وقتی بعد از چهار ماه از زندان قوچان خارج شدم، به یکی گفتم که در فلان جا، کلی کاغذ هست. چهار ساعت بعد، برایم آنها را آوردند. مشهد هم همینطور بود. خوشحال بودم یا ناراحت، مینوشتم. برای خواهرم مینوشتم و برای خانوادهام. بعد از یک سال اجازه داشتم با خانوادهام نامهنگاری کنم. حفاظت فکر میکرد از این نامهنگاریها اطلاعات زیادی به دست میآورد. اما من میدانستم. برای خانوادهام از عشق مینوشتم و شوخی میکردم و در گوشهای دیگر، یادداشتهای دیگرم بود که توانستم خارج کنم. برای من، برای ایرانیها، من شواهد و شهادتهای بسیاری دارم. از اعدامیها هم همینطور. به فرانسوی ترجمه و از ایران خارجشان کردم. به سازمان ملل بردم ولی برایشان مهم نیست یا به گزارشگر حقوقبشر دادم، میگویند به ما بده تا آرشیو کنیم. آرشیو؟ این زندگی انسانهاست. ولی فکر نمیکردم کتاب شوند. فکر میکنم ۸۰درصد آنچه در کتاب هست، در زندان نوشته شده است.
امروز جمهوری اسلامی برود، من فردا میروم. شاید از حکومت بعدی بخواهم که لطفا بگذارید من به زندان وکیلآباد بروم، میخواهم برگردم و ببینم.
شهرهای زیادی را در ایران دیدی، فردای جمهوری اسلامی که برگردی به کدام شهر میروی؟
سقز.
چرا؟
میدانی… چون همهچیز از آنجا شروع شد. چون من خودم آن را زندگی و تجربه نکردم؛ ۱۶سپتامبر۲۰۲۲ من در زندان بودم. ما تلویزیون رژیم را داشتیم که پخش میکرد: «همهچیز اُکیه. هیچ مشکلی نیست.» ما در زندان، هر روز میدیدیم که تا پنجاهنفر را میآورند. کمسنوسال بودند. پانزده، شانزدهساله. خیلی بزرگسال نبودند. دلیل دوم نازیلا معروفیان است که عشق زیادی به او دارم، موخره پایانی کتابم را نوشت و من هرگز نمیتوانم به اندازه کافی از او تشکر کنم، چون بسیار مهم بود که صدای یک زن ایرانی در این کتاب شنیده شود تا بار دیگر همبستگی میان ما را نشان دهد.
آنچه در ادامه میخوانید، روایت گفتوگوی ما با بنجامین است. مرد جوان خونگرمی که مقابل دوربین ما، ملغمهای بود از انرژی، رنج و دلتنگی. این دلتنگی شاید برای همان بنجامین ۳۴ ساله بود که به زندان افتاد و سه سال از عمرش را بدون هیچ مدرکی میان مجرمان جرایم عادی گذراند، با اعدامیها همبند شد و در نهایت، خبر اعدام برخی را در فرانسه شنید. خودش میگوید: «من در ۳۴سالگیام گیر کردهام.»
بنجامین بریر امسال، کتاب روایتهای خود را از آن سه سال حبس در زندانهای جمهوری اسلامی منتشر کرده است. نام آن را «آزادی» گذاشته و زیر عنوان کتاب نوشته: ۱۰۷۹ روز گروگان جمهوری اسلامی.
***
بنجامین متولد ۱۹۸۵ است. قبل از آنکه با ون خود شروع به سفر بهدور دنیا کند، تهیهکننده برنامههای هنری بود. یک روز همهچیز را رها کرد و تصمیم گرفت یک ون بخرد و دور دنیا را بچرخد. کشورهای اسکاندیناوی و اروپایی را گشته بود، اینبار میخواست تا هند برود. ترکیه را گذراند، از عراق عبور کرد و در تاریخ ۱۵دسامبر۲۰۱۹ به ایران رسید. زندگی و سرنوشت او اما نیمهشبی در خرداد ۱۳۹۹ در دره «شمخال» نزدیک مرز ترکمنستان، به ناگهان تغییر کرد. شب بود. در ون خود خوابیده بود. صدای کوبیدن به در ون را شنید، هنوز خوابوبیدار بود که مردان نظامی مسلح بالای سرش ظاهر شدند و روی او کلاشنیکف کشیدند.
بنجامین که بهخاطر شیوع ویروس کرونا و بسته شدن مرزها، ناچار شده بود، بیشتر از مدت ویزایش در ایران بماند، همانلحظه که بازداشت شد، مورد خشونت روانی و تهدید فیزیکی قرار گرفت، روی او کلاشنیکف کشیدند، کتک خورد، شاهد شکنجه و اعدام ایرانیها شد. او را به «جاسوسی»، «تبلیغ علیه نظام» و «شرب خمر» محکوم کردند و بعد از سه سال، در ۲۲اردیبهشت۱۴۰۲ آزاد شد و به وطن برگشت.
وقتی اتهام «شرب خمر» را در برگه قضاییاش که در کتاب «آزادی» منتشر شده، نشانم داد، پرسیدم: «مشروب هم داشتی؟» خندید و گفت: «آره. مینوشیدم. خود مردم ایران میگفتند: "مهم نیست، میخوریم" من هم همیشه الکل داشتم.»
صمیمانه برخورد میکند. موقع آماده شدن برای گفتوگو، آستیناش را بالا زد و تتوی دستاش را نشان داد. دو بار، به دو مدل مختلف «آزادی» را تتو زده بود. آستیناش را بالاتر زد و پشت بازویش تعدادی عدد ردیف شده بود؛ شماره زندانی خودش بود.
هرکجای گفتوگو که درباره خانواده خودش یا خانوادههای زندانیان صحبت میکرد، از همبندیهایش و اعدامشدهها یاد میکرد یا وقتی از بازگشت به ایران و سفر به سقز، محل خاکسپاری «مهسا (ژینا) امینی» و شروع جنبش «زن، زندگی آزادی» میگفت، چشمهایش تر و صورتش فشرده میشد.
جایی از مصاحبه به فارسی گفت: «جمهوری اسلامی که برود، فردایش من هم میروم» و ادامه داد: «و شاید از حکومت جدید بخواهم که لطفا اجازه دهند به زندان وکیلآباد بروم. دوست دارم که برگردم و ببینم.»
در ادامه، گفتوگوی «ایرانوایر» با «بنجامین بریر» را میخوانید:
بیش از دو سال است که آزاد شدهای و به فرانسه آمدی، حالت چطور است؟ هنوز از تجربه حبس در ایران، درد میکشی؟
هنوز درد دارم. بابت همه چیزهایی که هنوز هم آنجا جریان دارد، خیلی درد دارم. خیلی از خاطرههایم در رابطه با چیزهایی که دیدم و تحمل کردم، دوباره [به من] برمیگردد. وقتی دوباره اخبار را میبینم درد زیادی میکشم و همینطور سرکوبی را که از فرانسه شاهدش هستم که داخل زندان نمیدیدم. در واقع من میدیدم که با زندانیها خصوصا زندانیانیان ایرانی چه میکردند اما واقعا نمیدیدم که بیرون چه اتفاقی میافتد. حالا اطلاعات بیشتری دارم، دردش هم بیشتر است.
خشمگین هستی؟
من علیه ایران و ایرانیها خشمی ندارم. من علیه جمهوری اسلامی کوچولوی بدبخت خشمگین هستم. فقط همین. اینها یکی نیستند. بیان این مساله برای من بهعنوان یک فرانسوی در نسبت با آنچه شاهدش بودم، روایتی که دارم و کتابم، بسیار مهم است. [بیان این تفاوت] از سوی خانواده من و مادر و پدرم آغاز شد که ما مشکلی با ایران و ۹۵درصد ایرانیها نداریم.
چطور سر از ایران درآوردی؟
خیلی دلم میخواست که به ایران بروم. پیشتر در آسیا و خاورمیانه زندگی کرده بودم. یک روز همهچیز را رها کردم. این ون را خریدم که بهتنهایی آن را بازسازی کردم. هدفم این بود که تا هند بروم. بخشی از اروپا را رفتم، ترکیه، عراق و ایران. ۱۵دسامبر۲۰۱۹ وارد ایران شدم. ویزای من حداکثر سه ماه بود. میانه ماه مارس باید خارج میشدم، به پاکستان میرفتم و سفرم را ادامه میدادم. ویزای پاکستان من آماده بود، چند روز پیش از خارج شدن، مرزها بسته شد. دیگر امکان خروج وجود نداشت. ما بلافاصله کاغذی از وزارت خارجه ایران دریافت کردیم که به تمامی سفارتخانههای اروپایی هم ارسال شد که اتباع خارجی که ممکن است ویزایشان به پایان برسد و نتوانند خارج شوند، با توجه به شرایط استثنایی و جهانی مشکلی در ماندنشان وجود ندارد. ما اجازه داشتیم بمانیم. به یاد دارم سه هفته در بیابان «ورزنه» در نزدیکی اصفهان بودم. هنوز درباره کووید [ویروس کرونا] نمیدانستیم. قرنطینهای هم واقعا وجود نداشت. انگار ویروس سر مرز متوقف شده بود. دروغگویی از همانجا شروع شده بود.
آیا پیش از سفر به ایران درباره گروگانگیریهای حکومت ایران شنیده بودی؟ شما که نخستین اروپایی یا شهروند کشور دیگری نبودید که بازداشت میشدید.
در آن زمان، صدها هزار گردشگر دیگر هم بودند که میخواستند به ایران سفر کنند. احتمال اینکه بازداشت شوی، خیلی بیشتر از آن نبود که در جای دیگری مورد حمله قرار بگیری. در واقع در جریان بودم که جمهوری اسلامی هیچ شباهتی به یک جمهوری ندارد و بیشتر شبیه یک دیکتاتوری است. رسانهها فقط آنچه را که بد است نشان میدهند و وقتی ما [به همانجاها] سفر میکنیم، آنچه را که خوب پیش میرود و زیباییها را میبینیم. با مردم ملاقات میکنیم و به فرهنگ علاقهمند میشویم. هیچ پشیمانی از اینکه به ایران رفتم ندارم. در جریان نبودم که حتی همان زمان که ایران بودم، گروگانهایی وجود دارند، آن زمان خیلی رسانهای نشده بود. در حقیقت شانس داشتم که ششماه در ایران سفر کردم. این سفر برایم، بهعنوان یکی از زیباترین سفرهایی که داشتم، باقی میماند. با اینکه سه سال بهعنوان گروگان زندانی بودم، پر از عشق برگشتم و بخشی از قلبم را آنجا گذاشتم. در حالیکه از مردم ایران دفاع میکنم. [ایران] ۹۰میلیون ساکن آن هستند که ۸۵میلیون نفر گروگان هستند. جمهوری اسلامی میخواهد دیوار بکشد، ما روی آن، پل میزنیم. این برای من مهم است.
لحظهای که بازداشت شدی، کی، کجا و در چه فکری بودی؟
من کاملا آن شب را بهیاد دارم. در رسانههای فرانسوی گفتند من در حالی بازداشت شدم که یک پهپاد را در منطقهای نظامی یا ممنوعه به پرواز درآورده بودم. در حالیکه وقتی بازداشتم کردند، خواب بودم. من در ون خوابیده بودم. ممکن است ساعت یک یا دو صبح بود. تاریک بود. در دره «شمخال» بودم. نزدیک مرز ترکمنستان. فکر کنم نزدیک به یک ساعت با «قوچان» فاصله دارد. مثل هر شب خوابیده بودم. خیلی خوب یادم است که محکم به بدنه ماشین میکوبید. خب، بیدار میشوم، تیشرتم را میپوشم و از ون بیرون میآیم، بلافاصله کلاشنیکف را میبینم که سوی من نشانه رفته است. کنترل شبانه را در همهجا دیدهایم، همینطور نیمهشب. این اولینبار بود که میدیدم سلاح رویم کشیده شده است.
شش یا هفت نفر بودند. مطمئن هستم که سه نفرشان کلاشنیکف داشتند. بقیه هم مسلح بودند اما نمیدانم به چه سلاحی. من متخصص اسلحه نیستم، کلاشنیکف را همهمان بهخاطر فیلمها میشناسیم.
پوششان چطور بود؟
تا جایی که به یاد دارم، نظامی بود. چند ساعت بعد، یک نفر از سرویس امنیتی قوچان از راه رسید. او مثل بقیه نبود. تهدید بود. خشونت بود. سلطهگری روانی هم بود. میخواست بر تو تسلط پیدا کند. در کتابم، او «مردی با چشمان سیاه» است.
یعنی خشونت از همان موقع آغاز شد.
خشونت روانی همان لحظه اول بازداشت بود. خشونت فیزیکی، همان ساعات اولیه با همین مرد شروع شد. یک هفته بعد هم یک قاضی بود که برای گرفتن اعتراف، کتک میزد. میخواست من بگویم که جاسوس هستم و وقتی نمیگفتم او محکمتر میزد. زدنها ادامه پیدا کرد تا اینکه صورتم، تغییر شکل داد. ولی در مقابل [شکنجه] ایرانیها چیزی نیست. من میدانم. من شاهدم.
چه دیدی؟
من در یک زندان سیاسی نبودم. من با زندانیان جرایم عمومی بودم. مواد، قتل، کلاهبرداری… ولی همه انسان هستیم. چند زندانی سیاسی هم بودند. «کمال جعفری»، «محمد سپهری»، «هاشم خواستار» بودند. هاشم خواستار هنوز به قوت در قلب من است. زندانیانی بودند که فقط بهخاطر سُنی بودن به آنها اتهام داعشیبودن زده بودند. با اینکه زندانی بودیم، همه ما قبل از هر چیزی انسان بودیم. میخندیدم. زندگی میکردیم. چند زندانی کمتوان ذهنی بودند. من زمان بسیاری با آنها گذراندم. آنها مثل کودکان بودند. شاید ۴۰سال داشتند ولی ۱۰ساله بودند. در سالن خواب، رقصیدن ممنوع بود. من میرقصیدم. اما من فرانسوی بودم، ارزش مالی [مبادلاتی] داشتم. بنابراین من آنچه را دیدم تجربه نکردم. من رد شلاق را در کمر [زندانیان] دیدم. روایتها را شنیدهام. به یاد دارم «عبدالرحمان گرگیج» برایم روایت کرد که اشکآور را در مقعدش خالی کردند. امسال او اعدام شد.
در سالهای حبس در زندان با زندانیان محکوم به اعدام هم بودی؟
بله، خیلی. نمیدانم چند نفر. نشمردم. به اندازه کافی انگشت دستوپا برای شمردن ندارم. فقط همین امسال چهارنفر از دوستانم اعدام شدند. فرهاد، تاجمحمد، حکیم، عبدالرحمان. عیسی هنوز آنجا در بند ۶-۱، منتظر است.
وقتی خبر اعدامشان را شنیدی، به چه فکر میکردی؟
فقط به خانوادههایشان فکر میکنم. به همسرانشان، پدر و مادرهایی که خودشان هم گروگان همین رژیم هستند. ما هیچوقت به این عادت نمیکنیم. همیشه به آنها فکر میکنم. من هنوز عکس گل رزی در باغچهاش را که تاجمحمد به من داد، دارم. روی یخچال خانهام است.
گفتند موقع بازداشت پهپاد داشتی، قضیه این پهپاد چیست؟ داشتی یا نداشتی؟
داشتم. من یک پهپاد داشتم. هیچوقت پنهان کردم. در مریوان سر مرز عراق، یک روز را با با پلیس مرزی، گمرک گذراندم. آنها همه وسایلم را گشتند. پهپاد در وسایلم بود. لپتاپ بود. تلفنم را داشتم. پهپاد یک اسباببازی بود. ممنوع هم نبود.
مجوز داشتی؟
خب من مجوز نداشتم. هیچوقت هم تحقیق نکرده بودم که برای به پرواز درآوردن پهپاد، باید مجوز میگرفتیم. چه در ایران و چه در فرانسه وقتی تابلوی ممنوعیت باشد، خب به پرواز درنمیآوری. پروپاگاندای جمهوری اسلامی بود که گفتند در یک منطقه نظامی یا ممنوعه پهپاد را به پرواز درآوردم. باشد. خب، کجا؟ هیچوقت پاسخ ندادند. بعد عکسهای پهپاد را چاپ کردند و گفتند اینجا. در حالیکه جای دیگری بود. عکس یک درخت، درخت است، میتواند هرچه باشد.
به چه زبانی از شما بازجویی میکردند؟
در ابتدا فقط به فارسی با من صحبت میکردند. بنابراین نمیفهمیدم و بعد همیشه و همیشه بازجوییها انگلیسی بود. هیچوقت، حتی یکبار هم مترجم فرانسوی نیاوردند. یک زن مترجم در دادگاه انقلاب بود ولی هیچ فایدهای نداشت. آنها میخواهند نشان دهند که یک دستگاه عادلانه قضایی مستقل دارند. انگار که یک قدرت قضایی وجود دارد. اصلا اینطور نیست. خیلی سریع متوجه شدم که آزادی من در دادگاه تعیین نمیشود. قاضی یک عروسک، دلقک و آدمک است. همین. او میدانست، من میدانستم، وکیلم میدانست. همه میدانستند. ولی همه در بازی «عدالت» شرکت میکنند. برای اینکه [آزادی من] با مذاکرات بین دو کشور انجام میشود. بنابراین ما محکوم میشویم. من به هشت سال زندان برای جاسوسی و هشت ماه برای تبلیغ علیه نظام محکوم شده بودند. میتوانستند ۲۰ یا ۳۰سال هم بگذارند. آزادی من توسط قاضی تعیین نمیشد.
من هیچوقت قبلا زندان نبودم. زندان بسیار سخت است. خیلی سخت است که حتی بهخاطر زبان هم ایزوله شده باشید برای اینکه حتی نمیتوانید صحبت کنید. به ما دروغ گفته میشود، ما را دستکاری روانی میکنند، ما کثیفی و آلودگی، زوال انسان را میبینیم، دیگران را در حال رنج میبینیم که مثل سگ رها شدهاند. چراغ، ۲۴ساعته روشن است. غذایی که فاسد شده، تقریبا تماموقت در سالن خواب حبس هستی، اجازه تماس با نزدیکانت را نداری، همین.
نخستینباری که توانستی با خانوادهات صحبت کنی، به آنها چه گفتی؟
دوستت دارم. همین.
به خواهرت؟
بله.
تجربه سه سال حبس در ایران، چهچیزهایی به شما اضافه کرد؟
وقتی مثلا در انفرادی هستی، هیچی نداری، تلفن، اینترنت. فقط خودمان هستیم و افکارمان. شاید من بعضی چیزها را با خودم حل کردم. ما دو گزینه داریم در انفرادی. اول دیوانه میشوی، دوم فکر میکنی و کار میکنی، کار میکنی، کار میکنی. سخت و ترسناک است. درد دارد. گریه میآورد اما بازهم میاندیشی. من بعضی چیزها را حل کردم. مثل هر تجربه دیگری، ما میتوانیم انتخاب کنیم در خشم بمانیم، در نفرت از ایران و ایرانیان و رژیم. یا انتخاب کنیم که آن را به چیز دیگری تبدیل کنیم. من این کتاب را ننوشتم که بگویم چقدر بدبخت بودم و چقدر با من بدرفتاری شد. بیچاره من. نه، این چیزها برای من اهمیت ندارد. برای من این مهم است که چطور میتوانم این اتفاق را به چیز دیگری تبدیل کنم. من سعی میکنم آن را به پیامهای صلح و مدارا نسبت به مردم ایران تبدیل کنم که سوتفاهم و برچسبزنی جمعی پیش نیاید. آن را به حمایت از گروگانهای امروز و خانوادههایشان تبدیل میکنم. بههمراه همراهانم، طرح قانون وضعیت گروگان دولتی را در فرانسه پیش میبرم. چون بعدها باز هم گروگانهایی خواهند بود. اگر این کار را نکنیم، برای آنها هم همین خواهد شد، آنها هم مثل من برمیگردند بدون هیچ کمکی. من نمیخواهم این اتفاق بیفتد.
فکر میکنید دولت فرانسه در قبال شما و دیگر زندانیان فرانسوی، به درستی اقدام کرد؟
دولت فرانسه هم در این ماجراها کاملا سفید نیست. سه سال از زندگی من، چندین سال از زندگی دیگر گروگانها اصلا در مقایسه با تمام توافقها و مذاکراتی که بین دو کشور صورت میگیرد، هیچچیز نیست. فقط هم بین فرانسه و ایران نیست. کشورهای بسیار دیگری هم در حال انجام تبادلات و توافقهای تجاری و انرژی با ایران هستند. اینها در سطوح خیلی بالا اتفاق میافتد. چیزی نیست که ما در جریان آن باشیم. زندگی ما فقط برای اعمال فشار مورد استفاده قرار گرفت. سه سال از زندگی من برای دولت فرانسه با مسایل مهمی که وجود دارد، هیچ است.اما من برگشتم. پس طبیعتا ممنونم. دلیل اصلی اینکه با من خوب رفتار شد، در گیومه «خوب رفتار شد» نه مثل ایرانیها، چون من فرانسوی هستم. ولی اولین دلیلی که بازداشت شدم هم همین است که چون فرانسوی هستم. اما من در جریان همه آنچه که مذاکره میشود، نیستم. از من پرسیده نمیشود، به خانوادهام هم گفته نمیشود. اصلا دربارهاش صحبتی نمیشود.
جمهوری اسلامی همواره از سیاست گروگانگیری استفاده کرده است، درباره تبادل اسیر تفاوتنظرهای مختلفی وجود دارد، شما که گروگان در زندانهای ایران بودی، چطور به این موضوع میاندیشی؟
فقط تبادل زندانی نیست. خیلی چیزهای دیگر هم هست. در بهار گذشته فرانسه علیه ایران به دادگاه کیفری بینالمللی بهخاطر عدم رعایت حق بازدیدهای کنسولی شکایت کرده بود، در ماه سپتامبر بدون هیچ توضیحی شکایت برداشته میشود. ایران هم گفته بود بله مشکلی نداریم و بهطور عجیبی چند روز بعد یک گروگان آزاد شد. تبادلهای اسرا با تروریستهای جمهوری اسلامی هم صورت میگیرد. من به [حمید] نوری فکر میکنم، به [اسدالله اسدی] فکر میکنم. همچنین توافقهای تجاری وجود دارد. توافقهایی که در کمیساریای حقوقبشر در ژنو رخ میدهد. تحریمها، کاهشها، لغوها و مسدود شدن منابع مالی هم هست. فقط تبادل زندانی نیست. دامنه آن بسیار وسیع است. به همین دلیل است که ما هیچ ارزشی نداریم. سه سال از زندگی من، هیچ است. شخصا وقتی برای نخستین بار کنسول سفارت فرانسه را در تهران دیدم، اولین چیزی که گفتم این است که اگر من برای تبادل زندانی اینجا هستم، مذاکره نکنید. ما با تروریستها مذاکره نمیکنیم. وگرنه آنها ادامه میدهند. نمیخواهم یک فرد خطرناک به خاطر من آزاد شود حتی اگر من هیچ کاری نکرده باشم.
نوشتن کتاب «آزادی» را در زندان شروع کردی؟
کتاب را در زندان ننوشتم ولی خیلی چیزها در زندان نوشتم. به یاد میآورم بعد از ده روز، از اطلاعات به زندان آمدند تا یک عالمه سوال بپرسند. هر بار میگفتند باید بگویی و بعد بنویسی. همان تکنیک همیشگی علیه ایرانی و غیرایرانی. کاغذ و قلم دادند. طی سه روز همه آنچه را خواسته بودند، نوشتم. از زندگیام، روابطم در ایران، کسانی را که شناخته بودم، کارهایی که کرده بودم. بعد از آن، برای خودم به نوشتن ادامه دادم. روز بعد رفتم پیش مدیر داخلی، کاغذ و قلم خواستم و به من دادند. به نوشتن ادامه دادم. کپی میساختم. دو نسخه مینوشتم. یکی را نشان مامور امنیتی میدادم. از بین میرفت. نسخه بعدی را خیلی ریز مینوشتم. وقتی بعد از چهار ماه از زندان قوچان خارج شدم، به یکی گفتم که در فلان جا، کلی کاغذ هست. چهار ساعت بعد، برایم آنها را آوردند. مشهد هم همینطور بود. خوشحال بودم یا ناراحت، مینوشتم. برای خواهرم مینوشتم و برای خانوادهام. بعد از یک سال اجازه داشتم با خانوادهام نامهنگاری کنم. حفاظت فکر میکرد از این نامهنگاریها اطلاعات زیادی به دست میآورد. اما من میدانستم. برای خانوادهام از عشق مینوشتم و شوخی میکردم و در گوشهای دیگر، یادداشتهای دیگرم بود که توانستم خارج کنم. برای من، برای ایرانیها، من شواهد و شهادتهای بسیاری دارم. از اعدامیها هم همینطور. به فرانسوی ترجمه و از ایران خارجشان کردم. به سازمان ملل بردم ولی برایشان مهم نیست یا به گزارشگر حقوقبشر دادم، میگویند به ما بده تا آرشیو کنیم. آرشیو؟ این زندگی انسانهاست. ولی فکر نمیکردم کتاب شوند. فکر میکنم ۸۰درصد آنچه در کتاب هست، در زندان نوشته شده است.
امروز جمهوری اسلامی برود، من فردا میروم. شاید از حکومت بعدی بخواهم که لطفا بگذارید من به زندان وکیلآباد بروم، میخواهم برگردم و ببینم.
شهرهای زیادی را در ایران دیدی، فردای جمهوری اسلامی که برگردی به کدام شهر میروی؟
سقز.
چرا؟
میدانی… چون همهچیز از آنجا شروع شد. چون من خودم آن را زندگی و تجربه نکردم؛ ۱۶سپتامبر۲۰۲۲ من در زندان بودم. ما تلویزیون رژیم را داشتیم که پخش میکرد: «همهچیز اُکیه. هیچ مشکلی نیست.» ما در زندان، هر روز میدیدیم که تا پنجاهنفر را میآورند. کمسنوسال بودند. پانزده، شانزدهساله. خیلی بزرگسال نبودند. دلیل دوم نازیلا معروفیان است که عشق زیادی به او دارم، موخره پایانی کتابم را نوشت و من هرگز نمیتوانم به اندازه کافی از او تشکر کنم، چون بسیار مهم بود که صدای یک زن ایرانی در این کتاب شنیده شود تا بار دیگر همبستگی میان ما را نشان دهد.
دیدگاه خوانندگان
۴۵
دو کلمه حرف حساب - حصارک، ایران
جمهوری آخوندی جایی نمیرود.جنگ ۱۲ روزه توافق قبل از شروع شده بود . شما به هواپیما های ما شلیک نکنید از اس ۳۰۰ یا اس ۴۰۰ استفاده نکنید و ما به حکومت و خامنه ای کاری نداریم. بعدا یک پادگان را خالی میکنیم تا با موشک بزنید. ملت سر کار هستید. در فکر رضا پهلوی نباشید ترمز دستی اش کشیده شده.
یکشنبه ۰۲ آذر ۱۴۰۴ - ۱۴:۳۶
۴۳
paksan - ایران، ایران
جاسوس اسرائیل بود.
یکشنبه ۰۲ آذر ۱۴۰۴ - ۱۶:۵۹
۴۳
paksan - ایران، ایران
جاسوس اسرائیل بود.
یکشنبه ۰۲ آذر ۱۴۰۴ - ۱۶:۵۹
۴۵
دو کلمه حرف حساب - حصارک، ایران
جمهوری آخوندی جایی نمیرود.جنگ ۱۲ روزه توافق قبل از شروع شده بود . شما به هواپیما های ما شلیک نکنید از اس ۳۰۰ یا اس ۴۰۰ استفاده نکنید و ما به حکومت و خامنه ای کاری نداریم. بعدا یک پادگان را خالی میکنیم تا با موشک بزنید. ملت سر کار هستید. در فکر رضا پهلوی نباشید ترمز دستی اش کشیده شده.
یکشنبه ۰۲ آذر ۱۴۰۴ - ۱۴:۳۶
۴۵
دو کلمه حرف حساب - حصارک، ایران
جمهوری آخوندی جایی نمیرود.جنگ ۱۲ روزه توافق قبل از شروع شده بود . شما به هواپیما های ما شلیک نکنید از اس ۳۰۰ یا اس ۴۰۰ استفاده نکنید و ما به حکومت و خامنه ای کاری نداریم. بعدا یک پادگان را خالی میکنیم تا با موشک بزنید. ملت سر کار هستید. در فکر رضا پهلوی نباشید ترمز دستی اش کشیده شده.
یکشنبه ۰۲ آذر ۱۴۰۴ - ۱۴:۳۶
۴۳
paksan - ایران، ایران
جاسوس اسرائیل بود.
یکشنبه ۰۲ آذر ۱۴۰۴ - ۱۶:۵۹
۴۵
دو کلمه حرف حساب - حصارک، ایران
جمهوری آخوندی جایی نمیرود.جنگ ۱۲ روزه توافق قبل از شروع شده بود . شما به هواپیما های ما شلیک نکنید از اس ۳۰۰ یا اس ۴۰۰ استفاده نکنید و ما به حکومت و خامنه ای کاری نداریم. بعدا یک پادگان را خالی میکنیم تا با موشک بزنید. ملت سر کار هستید. در فکر رضا پهلوی نباشید ترمز دستی اش کشیده شده.
یکشنبه ۰۲ آذر ۱۴۰۴ - ۱۴:۳۶
۴۳
paksan - ایران، ایران
جاسوس اسرائیل بود.
یکشنبه ۰۲ آذر ۱۴۰۴ - ۱۶:۵۹
۴۳
paksan - ایران، ایران
جاسوس اسرائیل بود.
یکشنبه ۰۲ آذر ۱۴۰۴ - ۱۶:۵۹
۴۵
دو کلمه حرف حساب - حصارک، ایران
جمهوری آخوندی جایی نمیرود.جنگ ۱۲ روزه توافق قبل از شروع شده بود . شما به هواپیما های ما شلیک نکنید از اس ۳۰۰ یا اس ۴۰۰ استفاده نکنید و ما به حکومت و خامنه ای کاری نداریم. بعدا یک پادگان را خالی میکنیم تا با موشک بزنید. ملت سر کار هستید. در فکر رضا پهلوی نباشید ترمز دستی اش کشیده شده.
یکشنبه ۰۲ آذر ۱۴۰۴ - ۱۴:۳۶
