زندگی دردآور مینا و پسر ۵ ساله‌اش؛ دستفروشی در سرما و گرما تا پاسی از شب

مینا، دستفروشی در حافظیه شیراز، زنی‌که از ۹ سالگی روی پاهای خودش ایستاده است. با یک پسربچه که حالا ۵ ساله است در سرمای زمستان و گرمای تابستان روی سنگفرش خیابان نشسته و دستفروشی کرده استایران وایر: ساناز موسوی(شهروندخبرنگار)
اسمش «مینا» است، زنی‌ که از ۹ سالگی روی پاهای خودش ایستاده است. با یک پسربچه که حالا پنج ساله است، در سرمای زمستان و گرمای تابستان روی سنگفرش خیابان نشسته و دست‌فروشی کرده است. می‌گوید در عرض یک ماه تابستان، چندین بار خودش و پسرش زیر آفتاب داغ شیراز خون‌دماغ شده‌اند و حالا زمستان در راه است و سرمای هوا. می‌گوید که مردم حمایتش کنند تا بتواند آنلاین جوراب‌ها و لوازم آرایشی‌اش را بفروشد. خودش می‌گوید جوراب‌های نخی با کیفیت و با طرح‌های متنوع و لوازم آرایشی اورجینال دارد. می‌خواهد اگر گذرتان به حافظیه شیراز افتاد، سراغش را بگیرید یا در اینستاگرام دنبالش کنید.


***

از وقتی سر سیاه زمستان، یک صبح زود با نایلون مشکی پر از جوراب و پسربچه‌ای با چشم‌های شیطان مورب و پوست آفتاب‌سوخته که پشت سرش می‌دوید دیدمش، چند ماه می‌گذرد. در این مدت بارها در اینستاگرام درد دلش را به مردم گفته، به کسانی‌ که خیلی‌هایشان شاید درگیر مشکلات روزمره باشند. بعضی‌ها از او خرید می‌کنند و بعضی فکر می‌کنند جوراب که خرید آنلاین، آن‌ هم از راه دور ندارد. اما این زندگی «مینا» و «میکائیل» است، نانی که سر سفره می‌برد و سقفی که بالای سر پسرش باز کرده تا پناه او در این دنیای بی‌پناه باشد.
زندگی مینا و میکائیل؛ نانی که سر سفره می‌برد و سقفی که بالای سر پسرش باز کرده تا پناه او در این دنیای بی‌پناه باشدداستان مینا را یک بار دیگر هم گفته‌ام، وقتی در آن صبح سرد زمستانی پای حرف‌های دلش نشستم. این دفعه هم اتفاقی توی خیابان دیدمش. لبه یک نیمکت نشستیم و حرف زدیم. میکائیل هم بود، می‌رفت و می‌آمد و شیطنت می‌کرد. گاهی هم مادرش را می‌بوسید و بغل می‌کرد.

مینا ۹ ساله بوده که مادرش فوت می‌کند. در شرایط سخت زندگی در روستا در استان کرمانشاه، زیر دست همسر پدرش، از خانه بیرون می‌زند.

خودش می‌گوید که تمام این سال‌ها هیچ‌کس سراغش را نگرفته است، نه پدری، نه عضو دیگری از خانواده. اصلا نمی‌داند خانواده چیست و قسم می‌خورد که یک وقت‌هایی غذا پخته، ولی چون تنها بوده، از همان روی گاز مستقیم گذاشته داخل یخچال، چون در تنهایی غذا خوردن فایده‌ای ندارد: «دختر تنها باید از او بپرسند که تو این شهر به این درندگی چکار می‌کنی؟! باید بالاخره یکی بپرسد چکار می‌کنی؟ شب بیرون می‌خوابی؟ کسی تا حالا نبود من را کمک کند یا هدایت کند.»

پنج یا شش سال پیش وقتی در شیراز دست‌فروشی فلافل می‌کرد، با مرد جوانی آشنا شد و ازدواج کرد. چند ماه هم همسر او نبود که باردار شد و مرد او و طفل درون شکمش را رها کرد و رفت. مینا ماند و جانی که در درونش می‌پروراند.

خودش می‌گوید که بعد از تولد میکائیل پسرش، دیگر فلافل فروشی نکرده. میکائیل ۴۰ روزه بوده که رفته خانه‌های مردم نظافت؛ ولی دختر ۲۲ ساله، با یک نوزاد در بغل؛ اذیتش کرده‌اند و ناچار به  دست‌فروشی رو آورده است.  
میکائیل خیلی باهوش است، همه حروف انگلیسی را می‌نویسد
مینا می‌گوید خودش هیچ پشتوانه‌ای نداشته که بتواند مدرسه برود و درس بخواند، اما وقتی حرف از استعدادهای میکائیل می‌زند صورتش گل می‌اندازد. لبخندش می‌شکفد.، قند توی دلش آب می‌شود. می‌گوید میکائیل با اینکه همه‌اش در خیابان با او در زمستان و تابستان، باران و زیر آفتاب داغ اسیر بوده، ولی بلد است همه حروف انگلیسی را بنویسد. می‌گوید خیلی باهوش است، فقط پشتوانه می‌خواهد که بتواند مدرسه برود، درس بخواند و مثل بقیه بچه‌ها باشد.

مینا حالا ۲۷ ساله است و فرزندش قرار است سال دیگر برود مدرسه. او در این سال‌ها برای کمک به کمیته امداد و بهزیستی هم رفته، ولی تاکنون کمکی ندیده است. می‌گوید که همین پیج اینستاگرام را هم یکی از زن‌هایی که سراغش را در حافظیه گرفته برایش راه انداخته است، وگرنه او که سواد این چیزها را ندارد.

مینا اما خودش هم باهوش است، چشم‌های تیزبین سیاهی دارد که مثل عقاب مراقب فرزندش است مبادا آسیبی ببیند؛ مادری که با چنگ و دندان جگرگوشه‌اش را با خودش دنبال کشیده، ولی رهایش نکرده است.
حمایتم کنید، از دستفروشی خسته‌ام
همان‌طور که لبه صندلی دور و بر حافظیه نشسته‌ایم، از او می‌پرسم که خواسته‌اش از مردم چیست؟ می‌گویم حرف دلش را بگوید. می‌گوید: «حمایتم کنید. من پارسال تا به‌حال دست‌فروشی جوراب را شروع کردم و واقعا نیاز به حمایت دارم. یک خانمم با یک بچه که دارم دست‌فروشی می‌کنم. بچه‌ام هم بابایش را کلا ندیده و آدرس و شماره‌ای هم از او ندارم. خودم تنهایی دارم بزرگش می‌کنم. نه دولت، نه کمیته امداد و نه بهزیستی هیچ کمکی به من نکرده‌اند.»

بعد داستان درست کردن پیج اینستاگرامش را تعریف می‌کند: «آمدم به کمک یک خانمی که خدا خیرش بدهد یک پیج درست کردم و فیلم از سر کارم، از مشکلات زندگیم، از اینکه بچه‌ام در سرما و گرما مریض می‌شود، از مستاجری و اینکه برای بچه شیرخواره‌ام شیر نداشتم بدهم و از اینکه پول نداشتم و کسی نبود حتی از او پول قرض بگیرم و شیر خشک بخرم حرف زدم. گفتم مجبور شدم با نوزاد چهل روزه پا شوم دست تنها بروم نظافت خانه‌های مردم. شرح حالم را در اینستاگرام گذاشتم.»

مینا ادامه می‌دهد: «وقتی ناراحتی‌هایم را می‌گذارم، بعضی می‌گویند این فیلمش است. ولی یک گوشه‌ای از شهر شیراز، یک خانمی با یک بچه، تک‌و‌تنها این‌‌همه مشکلات دارد و همه چیزش واقعی است. به‌خدا همه‌چیز واقعی است و من تازه خیلی از بلاهایی که سرم آمده را نمی‌گویم.»
مینا می‌گوید: «پارسال آن زمستان به آن سردی، با یک پتو دور خودم و بچه‌ام تا ساعت ۱۲ شب می‌نشستم کار می‌کردم. الان می‌خواهم مردم حمایتم کنند که نخواهم بیشتر از این به بچه‌ام ظلم کنمصدایش می‌لرزد، انگار سختش است از اضمحلال جسم جوان ۲۷ ساله‌اش بگوید، ولی می‌گوید: «نبین ۲۷ سالمه، من ۱۷ ساله کار کردم. کار سخت و بدنی. بدنم دیگر نمی‌کشد. من که زن بزرگم وقتی خون‌دماغ می‌شدم سرم گیج می‌رفت، نمی‌توانستم راه بروم، وای به حال این بچه.»

می‌گوید شب‌ها با قلب‌درد می‌خوابد. تمام بدنش از خستگی درد می‌کند و زمستان که بیاید، توی سرمای هوا و آلودگی همیشه مریض خواهند بود. می‌گوید دیگر دلش نمی‌خواهد بچه‌اش را ببرد دستفروشی، از مردم می‌خواهد که دنبالش کنند، از او خرید کنند و کمک کنند مخاطب صفحه‌اش که حالا ۵۰ و چند هزار دنبال‌کننده دارد بیشتر شوند، شاید خریدهای اینترنتی از او بیشتر شود، چون دیگر طاقت سر و کله زدن با شهرداری را ندارد: «بارها شهرداری این‌قدر اذیتم می‌کرد یک بار بنزین ریختم روی خودم که خودم را آتش بزنم. زندگی‌ام پر از مشکل بود و آن‌ها هم به مشکلات اضافه می‌کردند. می‌آیند فحش‌های بد می‌دهند، وسایل‌مان را می‌برند و دستگاه‌های کارت‌خوان را می‌شکنند. اصلا رحم ندارد. نمی‌گویند این زن جوان با یک بچه روی زمین داغ و سرد که بی‌دلیل ننشسته، لابد یک مشکلی دارد، وگرنه اگر کسی پول داشته باشد که این‌ کار را نمی‌کند.»
مینا می‌خواهد که مردم حمایتش کنند تا بتواند آنلاین جوراب‌ها و لوازم آرایشی‌اش را بفروشدرویش را بر می‌گرداند و می‌گوید: «فروش دارم، ولی به خرج زندگی نمی‌رسد، به خرج مدرسه بچه نمی‌رسد. رویاهای من که همه سیاه شد، امیدی به خودم ندارم. حداقل این بچه سرنوشت من را نداشته باشد.»
جنس خوب، قیمت ارزان، پست به سراسر ایران
من عجله دارم که بروم سر کار. عذرخواهی می‌کنم و با او دست می‌دهم. همان‌طور که دستم در دستش است، می‌گوید: «الان نزدیک زمستانیم و امسال زمستان اگر پیجم حمایت شود، مجبور نیستم بروم کنار خیابان. پارسال من یک گاز پیک‌نیک با خودم می‌بردم و آن زمستان به آن سردی، با یک پتو دور خودم و بچه‌ام تا ساعت ۱۲ شب می‌نشستم کار می‌کردم. الان می‌خواهم مردم حمایتم کنند که نخواهم بیشتر از این به بچه‌ام ظلم کنم.»
مینا تبلیغ جوراب‌ها و لوازم آرایشی‌اش را هم می‌کند: «جوراب دارم، ولی جوراب جنس خوب دارم. هم جوراب و لوازم آرایشی. جنس جوراب‌هایم نخ است و طرح های خیلی خوب داردتبلیغ جوراب‌ها و لوازم آرایشی‌اش را هم می‌کند، با یک لبخند روی لبش و چشم‌های سیاهش: «جوراب دارم، ولی جوراب جنس خوب دارم. هم جوراب و لوازم آرایشی. جنس جوراب‌هایم نخ است و طرح های خیلی خوب دارد. لوازم آرایشی‌ام همه‌اش اورجینال است و قیمت‌هایم هم واقعا به نسبت جاهای دیگر خیلی پایین است. من درکم به این است که یکی مثل خودم هم باید بتواند خرید کند. به همه‌جای ایران هم پست می‌کنم.
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۴۶
خردگرا - برن، سوییس
شرمنده بانو که این روزگار سیاه برای ایران رقم خورد، درود به سرشت پاک و شرف شما.
‌پنجشنبه ۰۸ شهریور ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۹
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.