چرا حکومت ایران با راهحل «دو کشور برای دو ملت» اسرائیل و فلسطین مخالف است؟
رأی دهید
حالا که تلاشهای بینالمللی برای پایان دادن به مناقشه فلسطین و اسرائیل گسترش یافته، کشورهای اروپایی و ایالات متحده از لزوم تشکیل کشور مستقل فلسطینی در کنار اسرائیل بهعنوان راهحل نهایی این منازعه یاد میکنند؛ ایدهای که اسرائیل و حکومت ایران را کنار هم قرار داده، چون هر دو با «راهحل دو کشور برای دولت ملت» مخالفاند.
حسین امیرعبداللهیان، وزیر خارجه ایران، ۲۰ آذرماه در دوحه با صراحت به این مسئله اشاره و تأکید کرد که ایران و اسرائیل در این موضوع با یکدیگر مواضع مشترک دارند و هر دو با آن مخالفاند؛ موضعی عجیب که حکومت ایران را در موضوعی کنار اسرائیل قرار میدهد که از سوی جامعه بینالملل مورد انتقاد قرار گرفته است.
علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، هم طی دهههای اخیر بارها تأکید کرده که راه پایان این منازعه نه «راهحل دو کشور برای دولت ملت» که برگزاری همهپرسی در این سرزمین با حضور تمام کسانی است که در حدود یکصد سال اخیر در آنجا سکونت داشتهاند.
چنین اتفاقی در صورت وقوع، با توجه به جمعیت بیشتر فلسطینیها، به تشکیل حکومتی منجر خواهد شد که اکثریت آن در اختیار مسلمانان عرب خواهد بود و یهودیان در آن در اقلیت خواهند بود و عملاً بهمعنای نابودی حکومت اسرائیل است.
چرا جمهوری اسلامی با تشکیل دولت مستقل فلسطینی مخالف است؟
برای درک چرایی مخالفت رهبران جمهوری اسلامی، احتمالاً باید به کمی عقبتر بازگشت و سیاست خارجی منطقهای جمهوری اسلامی را تحلیل و ارزیابی کرد؛ جایی که هسته مرکزی آن در مفهومی به نام «محور مقاومت» نهفته است.
وقتی پس از پیروزی انقلاب در سال ۵۷ و البته شکست تئوری «صدور انقلاب» که عملاً به حمله عراق به ایران و جنگ هشتساله انجامید، مقامهای جمهوری اسلامی که حکومت خود را یک نظام سیاسی «استکبارستیز» میخواندند، تصمیم گرفتند پروژه منطقهای خود را از حیث گفتمانی و ایدئولوژیک بر همین مفهوم سوار کنند و با بهکارگیری انگارههایی چون «مقابله با اسرائیل» و «آمریکاستیزی» و تبدیل آن به هسته گفتمانی، ضمن توسعه نفوذ خود در منطقه، به بسیج نیرو در میان کشورهای گوناگون بپردازند.
توسعه نفوذ بهویژه از آن جهت حائز اهمیت است که همزمان با پیروزی انقلاب در ایران، تلاشهای مشترک کشورهای عربی پس از جنگها با اسرائیل بینتیجه مانده بود و برعکس روند صلح کمپدیوید میان طرفین اجرایی شده بود؛ این در حالی بود که هنوز تمرکز بر مسئله «آرمان فلسطین» در میان افکار عمومی کشورهای عرب و مسلمان طرفدار داشت و جمهوری اسلامی میتوانست از این طریق نفوذ خود در منطقه را گسترش دهد.
حمیدرضا عزیزی، پژوهشگر بنیاد علم و سیاست در برلین آلمان، در این باره چنین میگوید:
«آنچه تحت عنوان محور مقاومت یاد میشود به باور من بیشتر خاصیت ژئوپولتیکی دارد و کارکرد آن در درجه نخست برای گسترش نفوذ جمهوری اسلامی و ثانیا ایجاد بازدارندگی در مقابل اسرائیل و ایالات متحده است. در نتیجه آن چیزی که به ایران این امکان را میدهد که از این نیروها استفاده و آنها را حول یک محور جمع کند، ایده «مقاومت» است.»
در چنین شرایطی، در طی دهههای اخیر جمهوری اسلامی با تأکید بر دو اصل «آمریکاستیزی» و مقابله با «اشغالگری اسرائیل» توانسته از حیث ایدئولوژیک شبهنظامیان مختلفی را از عراق و یمن تا لبنان و سرزمینهای فلسطینی کنار یکدیگر جمع کند. این گروهها چه از حیث سطح جایگاه و ارتباطات و چه از منظر اولویتها و تواناییها با یکدیگر تفاوتهای قابلتوجهی دارند، اما نقطهاشتراک همگی همسانیِ گفتمانی و ایدئولوژیک است.
تبعات تشکیل دولت فلسطینی برای جمهوری اسلامی
در چنین شرایطی، اگر تلاشهای بینالمللی برای اجرایی شدن «راهحل دو دولت برای دولت ملت» به نتیجه برسد، این مبنای گفتمانی ضربات جبرانناپذیری متحمل خواهد شد و حتی میتواند به بیاعتبار شدن این شبکه نیروها از نظر مفهومی بینجامد.
تشکیل یک دولت فلسطینی که از سوی دولتهای غربی و عربی به رسمیت شناخته شود، باعث به حاشیه رانده شدن گروههای تندرو در خط مقدم نزاع با اسرائیل خواهد شد؛ گروههایی که از بازوهای اصلی - بهتعبیر جمهوری اسلامی - «محور مقاومت» به شمار میروند.
جهاد اسلامی و حماس در سرزمینهای فلسطینی و حزبالله در لبنان همگی با بحران کاهش اعتبار در جوامع داخلی خود روبهرو خواهند شد و در شرایطی که فضا برای پایان منازعه فراهم میشود، حتی افکار عمومی این جوامع هم از جنبشهایی که از «رفع اشغال» سخن میگویند، کمتر حمایت خواهند کرد، چراکه دولتی در این سرزمینها روی کار خواهد بود که میتواند منازعه تاریخی اسرائیل و فلسطینیها را حل کند و در نتیجه فعالیت این گروههای شبهنظامی دیگر محلی از اِعراب نخواهد داشت.
حمیدرضا عزیزی، متخصص سیاست خارجی منطقهای جمهوری اسلامی، در این باره چنین میگوید:
«در صورت محقق شدن چنین سناریویی، در درجه نخست ایران در داخل سرزمینهای فلسطینی نفوذ خود را از دست خواهد داد چرا که در صورت تشکیل چنین دولتی در داخل سرزمینهای فلسطینی، آن مجموعه جدید برای مهار گروههای تندرو تلاش خواهد کرد و ایران دیگر آزادی عمل سابق را نخواهد داشت.»
بهگفته آقای عزیزی، «این اتفاق روی کارکرد حزبالله هم تأثیر خواهد گذاشت؛ در چارچوب طرح کلیتری که ایالات متحده براساس قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل در نظر دارد اجرایی کند، تلاش میکند مسئله مرزی بین لبنان و اسرائیل را به این شکل حل کند که اسرائیل بخشهایی از خاک لبنان را که هنوز در اشغال این کشور است، رها کند و در مقابل حزبالله هم از مناطق مرزی عقبنشینی نماید. در نتیجه، آن جبهه قدرتمندی که حزبالله با کمک جمهوری اسلامی مقابل اسرائیل ایجاد کرده، تضعیف خواهد شد و ضربه قابلتوجهی به توان جمهوری اسلامی برای مقابله با اسرائیل وارد میشود.»
در هفتههای اخیر گزارشهای متعددی درخصوص تلاش آمریکا برای راضی کردن اسرائیل در خصوص تن دادن به توافقی بر مبنای قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت و حتی فراتر از آن منتشر شده که بیانگر این موضوع است که واشینگتن از اورشلیم میخواهد با دادن امتیازاتی به لبنان، زمینه را برای پایان دادن به اختلافات مرزی میان دو کشور از بین ببرد.
این اتفاق، در صورت تحقق، میتواند به اعتبار حزبالله در افکار عمومی جامعه لبنان هم ضربه بزند. این گروه متحد حکومت ایران، بهدلیل توانایی نظامی خود در فضای تنش و بحران، طبیعتاً بیشتر مورد عنایت و توجه افکار عمومی جامعه لبنان قرار میگیرد، حال آنکه وقتی بهانه برای این درگیری کمرنگتر شود، زمینه برای نقشآفرینی دستکم نظامی حزبالله هم کاهش خواهد یافت.
اما تبعات اجرایی شدن ایده «راهحل دو کشور برای دولت ملت» به همینجا ختم نمیشود و ممکن است تهران حتی از سوی دوستان منطقهای خود هم با چالشهایی روبهرو شود.
با فرض اجرایی شدن این راهحل، استمرار اقدامات شبهنظامیان تندرو وابسته به تهران حتی از سوی کشورهایی چون ترکیه و قطر هم با واکنش روبهرو خواهد شد چرا که عملی شدن این ایده حتماً با تلاشهای این دو کشور صورت خواهد گرفت و صرفنظر از بازیگرانی چون عربستان، مصر، اردن و امارات، حتی دوحه و آنکارا هم منافع خود را در ثبات شکلگرفته در این فضا جستجو خواهند کرد و بهانهها برای اقدامات مخرب جمهوری اسلامی از کانال نیروهای شبهنظامی وفادار کاهش خواهد یافت.
ولی آیا در صورت اجرایی شدن چنین روندی، نیروهای نیابتی وابسته به جمهوری اسلامی به پایان کار خود میرسند و فضا برای محدود کردن قابل توجه فعالیتهای آنها در منطقه فراهم میشود؟ حمیدرضا عزیزی در این باره چنین میگوید:
«شاید این گروهها از نظر مفهومی کارکرد خود را از دست بدهند، اما از نظر سیاسی همچنان جایگاه خود را حفظ خواهند کرد و به فعالیت خود ادامه میدهند. هرچند ضربه قابلتوجهی به توان بازدارندگی جمهوری اسلامی در مقابل اسرائیل وارد خواهد شد، اما این بهمعنای از دست دادن توان کارکردی این گروههای شبهنظامی در منطقه نخواهد بود.»
البته تمام اینها منوط به اجرایی شدن تلاشها برای تشکیل دولت مستقل فلسطینی است که موانع و پیچیدگیهای چندلایه پیرامون آن تردیدها در خصوص امکان تحقق آن را افزایش میدهد؛ موضوعی باید در مطلبی جداگانه به آن پرداخت.
خواسته واقعی حکومت ایران؛ نابودی اسرائیل یا اسرائیل ضعیف؟
در چنین شرایطی یک پرسش کلیدی میتواند این باشد که آیا جمهوری اسلامی با وجود شعارهای خود یعنی «نابودی اسرائیل» میتواند منافع سیاسی مقامات تهران را برآورده کند؟ و آیا واقعاً حکومت ایران، آنطور که در شعارهایش از آن یاد میکند، بهدنبال نابودی اسرائیل است؟
حمیدرضا عزیزی در پاسخ به این پرسش چنین میگوید:
«مسئله نابودی اسرائیل اساساً دگرگفتمانی جمهوری اسلامی است؛ به این معنا که جمهوری اسلامی خود را بر مبنای مقابله با اسرائیل تعریف کرده و از بین رفتن احتمالی اسرائیل میتواند به بیاعتبار شدن گفتمان ایدئولوژیک ایران تبدیل شود.»
سید حسن نصرالله، دبیرکل حزبالله لبنان، روز ۲۷ بهمن در سخنرانی خود درخصوص آینده تقابل «محور مقاومت با اسرائیل» به نکته قابلتوجهی اشاره کرد که میتواند تبیینگر راهبرد این گروه وابسته به جمهوری اسلامی و مجموعه نیروهای نیابتی وفادار به حکومت ایران باشد.
او در سخنرانی خود، بدون اشارهای به نابودی اسرائیل، تأکید میکند که «اسرائیل قوی برای کل منطقه یک خطر است و حزبالله و مجموعه نیروهای مقاومت میخواهند شاهد یک اسرائیل بازداشتهشده، ضعیف و ترسیده باشند».
در نتیجه میتوان استنباط کرد که منافع جمهوری اسلامی و نیروهای نیابتی وابسته به آن ایجاب میکند که اسرائیل وجود داشته باشد تا به مدد آن تهران بتواند گفتمان ایدئولوژیک خود را تقویت کند و نیروهای نظامی و سیاسی در سراسر منطقه را حول محور مفهومی به نام «مقابله با اسرائیل و اشغالگری» گرد هم بیاورد.
ضمن اینکه تجربیات دهههای اخیر و جنگهایی که در طی این سالها میان اسرائیل و حزبالله و گروههای فلسطینی صورت گرفته، نشان میدهد جمهوری اسلامی در تمامی این موارد به جای آنکه خود وارد این درگیریها شود و به سمت عملی کردن چیزی برود که در سیاستهای خود از آن تحت عنوان «نابودی اسرائیل» یاد میکند، از حضور مستقیم در این مناقشات پرهیز کرده و ترجیح داده اسرائیل را در درگیریهای پیوسته و متناوبی گرفتار کند که میتواند توان این کشور را فرسایش دهد.
در نتیجه، میتوان گفت که محو احتمالی اسرائیل یک ظرفیت بزرگ ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را از حکومت ایران خواهد گرفت.
حسین امیرعبداللهیان، وزیر خارجه ایران، ۲۰ آذرماه در دوحه با صراحت به این مسئله اشاره و تأکید کرد که ایران و اسرائیل در این موضوع با یکدیگر مواضع مشترک دارند و هر دو با آن مخالفاند؛ موضعی عجیب که حکومت ایران را در موضوعی کنار اسرائیل قرار میدهد که از سوی جامعه بینالملل مورد انتقاد قرار گرفته است.
علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، هم طی دهههای اخیر بارها تأکید کرده که راه پایان این منازعه نه «راهحل دو کشور برای دولت ملت» که برگزاری همهپرسی در این سرزمین با حضور تمام کسانی است که در حدود یکصد سال اخیر در آنجا سکونت داشتهاند.
چنین اتفاقی در صورت وقوع، با توجه به جمعیت بیشتر فلسطینیها، به تشکیل حکومتی منجر خواهد شد که اکثریت آن در اختیار مسلمانان عرب خواهد بود و یهودیان در آن در اقلیت خواهند بود و عملاً بهمعنای نابودی حکومت اسرائیل است.
چرا جمهوری اسلامی با تشکیل دولت مستقل فلسطینی مخالف است؟
برای درک چرایی مخالفت رهبران جمهوری اسلامی، احتمالاً باید به کمی عقبتر بازگشت و سیاست خارجی منطقهای جمهوری اسلامی را تحلیل و ارزیابی کرد؛ جایی که هسته مرکزی آن در مفهومی به نام «محور مقاومت» نهفته است.
وقتی پس از پیروزی انقلاب در سال ۵۷ و البته شکست تئوری «صدور انقلاب» که عملاً به حمله عراق به ایران و جنگ هشتساله انجامید، مقامهای جمهوری اسلامی که حکومت خود را یک نظام سیاسی «استکبارستیز» میخواندند، تصمیم گرفتند پروژه منطقهای خود را از حیث گفتمانی و ایدئولوژیک بر همین مفهوم سوار کنند و با بهکارگیری انگارههایی چون «مقابله با اسرائیل» و «آمریکاستیزی» و تبدیل آن به هسته گفتمانی، ضمن توسعه نفوذ خود در منطقه، به بسیج نیرو در میان کشورهای گوناگون بپردازند.
توسعه نفوذ بهویژه از آن جهت حائز اهمیت است که همزمان با پیروزی انقلاب در ایران، تلاشهای مشترک کشورهای عربی پس از جنگها با اسرائیل بینتیجه مانده بود و برعکس روند صلح کمپدیوید میان طرفین اجرایی شده بود؛ این در حالی بود که هنوز تمرکز بر مسئله «آرمان فلسطین» در میان افکار عمومی کشورهای عرب و مسلمان طرفدار داشت و جمهوری اسلامی میتوانست از این طریق نفوذ خود در منطقه را گسترش دهد.
حمیدرضا عزیزی، پژوهشگر بنیاد علم و سیاست در برلین آلمان، در این باره چنین میگوید:
«آنچه تحت عنوان محور مقاومت یاد میشود به باور من بیشتر خاصیت ژئوپولتیکی دارد و کارکرد آن در درجه نخست برای گسترش نفوذ جمهوری اسلامی و ثانیا ایجاد بازدارندگی در مقابل اسرائیل و ایالات متحده است. در نتیجه آن چیزی که به ایران این امکان را میدهد که از این نیروها استفاده و آنها را حول یک محور جمع کند، ایده «مقاومت» است.»
در چنین شرایطی، در طی دهههای اخیر جمهوری اسلامی با تأکید بر دو اصل «آمریکاستیزی» و مقابله با «اشغالگری اسرائیل» توانسته از حیث ایدئولوژیک شبهنظامیان مختلفی را از عراق و یمن تا لبنان و سرزمینهای فلسطینی کنار یکدیگر جمع کند. این گروهها چه از حیث سطح جایگاه و ارتباطات و چه از منظر اولویتها و تواناییها با یکدیگر تفاوتهای قابلتوجهی دارند، اما نقطهاشتراک همگی همسانیِ گفتمانی و ایدئولوژیک است.
تبعات تشکیل دولت فلسطینی برای جمهوری اسلامی
در چنین شرایطی، اگر تلاشهای بینالمللی برای اجرایی شدن «راهحل دو دولت برای دولت ملت» به نتیجه برسد، این مبنای گفتمانی ضربات جبرانناپذیری متحمل خواهد شد و حتی میتواند به بیاعتبار شدن این شبکه نیروها از نظر مفهومی بینجامد.
تشکیل یک دولت فلسطینی که از سوی دولتهای غربی و عربی به رسمیت شناخته شود، باعث به حاشیه رانده شدن گروههای تندرو در خط مقدم نزاع با اسرائیل خواهد شد؛ گروههایی که از بازوهای اصلی - بهتعبیر جمهوری اسلامی - «محور مقاومت» به شمار میروند.
جهاد اسلامی و حماس در سرزمینهای فلسطینی و حزبالله در لبنان همگی با بحران کاهش اعتبار در جوامع داخلی خود روبهرو خواهند شد و در شرایطی که فضا برای پایان منازعه فراهم میشود، حتی افکار عمومی این جوامع هم از جنبشهایی که از «رفع اشغال» سخن میگویند، کمتر حمایت خواهند کرد، چراکه دولتی در این سرزمینها روی کار خواهد بود که میتواند منازعه تاریخی اسرائیل و فلسطینیها را حل کند و در نتیجه فعالیت این گروههای شبهنظامی دیگر محلی از اِعراب نخواهد داشت.
حمیدرضا عزیزی، متخصص سیاست خارجی منطقهای جمهوری اسلامی، در این باره چنین میگوید:
«در صورت محقق شدن چنین سناریویی، در درجه نخست ایران در داخل سرزمینهای فلسطینی نفوذ خود را از دست خواهد داد چرا که در صورت تشکیل چنین دولتی در داخل سرزمینهای فلسطینی، آن مجموعه جدید برای مهار گروههای تندرو تلاش خواهد کرد و ایران دیگر آزادی عمل سابق را نخواهد داشت.»
بهگفته آقای عزیزی، «این اتفاق روی کارکرد حزبالله هم تأثیر خواهد گذاشت؛ در چارچوب طرح کلیتری که ایالات متحده براساس قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل در نظر دارد اجرایی کند، تلاش میکند مسئله مرزی بین لبنان و اسرائیل را به این شکل حل کند که اسرائیل بخشهایی از خاک لبنان را که هنوز در اشغال این کشور است، رها کند و در مقابل حزبالله هم از مناطق مرزی عقبنشینی نماید. در نتیجه، آن جبهه قدرتمندی که حزبالله با کمک جمهوری اسلامی مقابل اسرائیل ایجاد کرده، تضعیف خواهد شد و ضربه قابلتوجهی به توان جمهوری اسلامی برای مقابله با اسرائیل وارد میشود.»
در هفتههای اخیر گزارشهای متعددی درخصوص تلاش آمریکا برای راضی کردن اسرائیل در خصوص تن دادن به توافقی بر مبنای قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت و حتی فراتر از آن منتشر شده که بیانگر این موضوع است که واشینگتن از اورشلیم میخواهد با دادن امتیازاتی به لبنان، زمینه را برای پایان دادن به اختلافات مرزی میان دو کشور از بین ببرد.
این اتفاق، در صورت تحقق، میتواند به اعتبار حزبالله در افکار عمومی جامعه لبنان هم ضربه بزند. این گروه متحد حکومت ایران، بهدلیل توانایی نظامی خود در فضای تنش و بحران، طبیعتاً بیشتر مورد عنایت و توجه افکار عمومی جامعه لبنان قرار میگیرد، حال آنکه وقتی بهانه برای این درگیری کمرنگتر شود، زمینه برای نقشآفرینی دستکم نظامی حزبالله هم کاهش خواهد یافت.
اما تبعات اجرایی شدن ایده «راهحل دو کشور برای دولت ملت» به همینجا ختم نمیشود و ممکن است تهران حتی از سوی دوستان منطقهای خود هم با چالشهایی روبهرو شود.
با فرض اجرایی شدن این راهحل، استمرار اقدامات شبهنظامیان تندرو وابسته به تهران حتی از سوی کشورهایی چون ترکیه و قطر هم با واکنش روبهرو خواهد شد چرا که عملی شدن این ایده حتماً با تلاشهای این دو کشور صورت خواهد گرفت و صرفنظر از بازیگرانی چون عربستان، مصر، اردن و امارات، حتی دوحه و آنکارا هم منافع خود را در ثبات شکلگرفته در این فضا جستجو خواهند کرد و بهانهها برای اقدامات مخرب جمهوری اسلامی از کانال نیروهای شبهنظامی وفادار کاهش خواهد یافت.
ولی آیا در صورت اجرایی شدن چنین روندی، نیروهای نیابتی وابسته به جمهوری اسلامی به پایان کار خود میرسند و فضا برای محدود کردن قابل توجه فعالیتهای آنها در منطقه فراهم میشود؟ حمیدرضا عزیزی در این باره چنین میگوید:
«شاید این گروهها از نظر مفهومی کارکرد خود را از دست بدهند، اما از نظر سیاسی همچنان جایگاه خود را حفظ خواهند کرد و به فعالیت خود ادامه میدهند. هرچند ضربه قابلتوجهی به توان بازدارندگی جمهوری اسلامی در مقابل اسرائیل وارد خواهد شد، اما این بهمعنای از دست دادن توان کارکردی این گروههای شبهنظامی در منطقه نخواهد بود.»
البته تمام اینها منوط به اجرایی شدن تلاشها برای تشکیل دولت مستقل فلسطینی است که موانع و پیچیدگیهای چندلایه پیرامون آن تردیدها در خصوص امکان تحقق آن را افزایش میدهد؛ موضوعی باید در مطلبی جداگانه به آن پرداخت.
خواسته واقعی حکومت ایران؛ نابودی اسرائیل یا اسرائیل ضعیف؟
در چنین شرایطی یک پرسش کلیدی میتواند این باشد که آیا جمهوری اسلامی با وجود شعارهای خود یعنی «نابودی اسرائیل» میتواند منافع سیاسی مقامات تهران را برآورده کند؟ و آیا واقعاً حکومت ایران، آنطور که در شعارهایش از آن یاد میکند، بهدنبال نابودی اسرائیل است؟
حمیدرضا عزیزی در پاسخ به این پرسش چنین میگوید:
«مسئله نابودی اسرائیل اساساً دگرگفتمانی جمهوری اسلامی است؛ به این معنا که جمهوری اسلامی خود را بر مبنای مقابله با اسرائیل تعریف کرده و از بین رفتن احتمالی اسرائیل میتواند به بیاعتبار شدن گفتمان ایدئولوژیک ایران تبدیل شود.»
سید حسن نصرالله، دبیرکل حزبالله لبنان، روز ۲۷ بهمن در سخنرانی خود درخصوص آینده تقابل «محور مقاومت با اسرائیل» به نکته قابلتوجهی اشاره کرد که میتواند تبیینگر راهبرد این گروه وابسته به جمهوری اسلامی و مجموعه نیروهای نیابتی وفادار به حکومت ایران باشد.
او در سخنرانی خود، بدون اشارهای به نابودی اسرائیل، تأکید میکند که «اسرائیل قوی برای کل منطقه یک خطر است و حزبالله و مجموعه نیروهای مقاومت میخواهند شاهد یک اسرائیل بازداشتهشده، ضعیف و ترسیده باشند».
در نتیجه میتوان استنباط کرد که منافع جمهوری اسلامی و نیروهای نیابتی وابسته به آن ایجاب میکند که اسرائیل وجود داشته باشد تا به مدد آن تهران بتواند گفتمان ایدئولوژیک خود را تقویت کند و نیروهای نظامی و سیاسی در سراسر منطقه را حول محور مفهومی به نام «مقابله با اسرائیل و اشغالگری» گرد هم بیاورد.
ضمن اینکه تجربیات دهههای اخیر و جنگهایی که در طی این سالها میان اسرائیل و حزبالله و گروههای فلسطینی صورت گرفته، نشان میدهد جمهوری اسلامی در تمامی این موارد به جای آنکه خود وارد این درگیریها شود و به سمت عملی کردن چیزی برود که در سیاستهای خود از آن تحت عنوان «نابودی اسرائیل» یاد میکند، از حضور مستقیم در این مناقشات پرهیز کرده و ترجیح داده اسرائیل را در درگیریهای پیوسته و متناوبی گرفتار کند که میتواند توان این کشور را فرسایش دهد.
در نتیجه، میتوان گفت که محو احتمالی اسرائیل یک ظرفیت بزرگ ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را از حکومت ایران خواهد گرفت.