آیا بعد از مرگ، همچنان آگاهیم؟

 با‌اینکه پدیده تجربه نزدیک‌به‌مرگ و پدیده‌های مرتبط با آن در ابتدا باورنکردنی به‌نظر می‌رسید، اما فنویک اکنون باور دارد تحقیقات گسترده او نشان می‌دهند که آگاهی و هشیاری بعد از مرگ باقی است.

در علم عصب‌شناسی یک اجماع‌نظرِ حداکثری وجود دارد مبنی بر اینکه آگاهی ویژگیِ نوظهور مغز و متابولیسمِ آن است. وقتی مغز می‌میرد، ذهن و آگاهیِ صاحبِ مغز نیز دیگر وجود نخواهد داشت. به‌بیانِ دیگر، بدونِ مغز، آگاهی‌ای هم نمی‌تواند وجود داشته باشد.


به گزارش فرادید، اما برطبق تحقیقات دکتر پیتر فِنویک، یکی از عصب‌روان‌شناسانِ برجسته که ۵۰ سال روی موضوعاتی مثل مغز انسان، آگاهی و پدیده تجربه نزدیک‌به‌مرگ (NED) تحقیق کرده است، این دیدگاه درست نیست.

با‌اینکه پدیده تجربه نزدیک‌به‌مرگ و پدیده‌های مرتبط با آن در ابتدا باورنکردنی به‌نظر می‌رسید، اما فنویک اکنون باور دارد تحقیقات گسترده او نشان می‌دهند که آگاهی و هشیاری بعد از مرگ باقی است.

درحقیقت، فنویک باور دارد که آگاهی مثل سایر ویژگی‌های ذاتیِ هستی از قبیلِ ماده سیاه و انرژی سیاه و جاذبه، مستقل و بیرون از مغز هستی و وجود دارد.

بنابراین، بر اساس دیدگاه فنویک، مغز آگاهی را تولید نمی‌کند بلکه آن را از صافی رد می‌کند.

اگرچه این ایده در ابتدا ممکن است عجیب به‌نظر برسد، برخی تشبیهات وجود دارند که این مفهوم را با دقت بیش‌تری توضیح می‌دهند.

برای مثال، چشم فقط بخش بسیار کوچکی از طیف الکترومغناطیسی را فیلتر و تفسیر می‌کند و گوش فقط محدوده باریکی از فرکانس‌های صوتی را ثبت می‌کند.

به‌طور مشابه، برطبقِ فنویک، مغز فقط بخش کوچکی از آگاهیِ ذاتیِ کیهان را فیلتر و ادراک می‌کند.

بنابراین، چشم‌ها فقط می‌توانند طول‌موج‌هایی از انرژی الکترومغناطیسی را که مطابق با نور مرئی هستند، ببینند. اما کلِ طیفِ الکترومغناطیس وسیع است و از امواج رادیوییِ کم‌انرژی با طولِ موجِ بلند تا اشعه گامایِ فوق‌العاده پرانرژی و با طولِ موجِ مافوقِ صوت گسترده شده است؛ بنابراین با‌اینکه واقعاً قادر به دیدنِ بسیاری از بخش‌های طولِ موجِ الکترومغناطیسی با چشم غیرمسلح نیستیم، می‌دانیم چیز‌هایی مثل اشعه ایکس، اشعه مادونِ قرمز و امواج میکروویو وجود دارند، زیرا ابزار‌هایی برای تشخیص آن‌ها در دسترس‌مان است.

به‌طور مشابه، گوش‌های ما فقط طیف باریکی از فرکانس‌های صوتی را ثبت می‌کنند، اما می‌دانیم که مقادیر زیادی از فرکانس‌ها وجود دارند که برای گوش انسان نامحسوس هستند.

وقتی چشم‌ها دچار مرگ می‌شوند، طیف الکترومغناطیسی نابود یا از هستی ساقط نمی‌شود؛ فقط این چشم ماست که دیگر هستی ندارد و بنابراین دیگر نمی‌تواند انرژی نور را فیلتر کند، توسطِ آن تحریک شود یا به آن واکنش نشان دهد.

اما انرژی‌ای که پیش‌از‌این با آن تعامل کرده بود هنوز باقی است. هم‌چنین وقتی گوش می‌میرد یا دیگر امواج صوت را تبدیل نمی‌کند، انرژی‌هایی که معمولاً گوش زنده به آن‌ها واکنش نشان می‌دهند، هنوز باقی هستند.

برطبقِ فنویک، آگاهی نیز از همین قاعده پیروی می‌کند. مرگِ اندامی که آگاهی را فیلتر، ادراک و تفسیر می‌کند، باعث نمی‌شود که آگاهی نیز از هستی ساقط شود. اتفاقی که میفتد این است که آگاهی دیگر در مغزی که دچار مرگ شده است وجود ندارد، اما مستقل از مغز و به‌مثابه یکی از ویژگی‌های کیهان که خارج از مغز وجود دارد، به زندگی ادامه می‌دهد.

علاوه‌برآن، برطبقِ فنویک، آگاهی ما، ما را فریب می‌دهد تا خود و دیگری را متفاوت ببنیم و به یک دوانگاریِ غلط برسیم. درحالیکه واقعیت آن است که ما و دیگری، یکی هستیم.

ما از سایرِ ابعادِ هستی جدا نیستیم بلکه یکی از اجزای درونی و جدایی‌ناپذیرِ هستی هستیم؛ و وقتی می‌میریم از تجربه انسانیِ آگاهی و توهمِ دوانگاری فراتر می‌رویم و با کل هستی ادغام می‌شویم. بنابراین، فقط بعد از مرگ است که به آگاهیِ کامل می‌رسیم.

آگاهیِ کیهانی‌ای که فنویک توصیف می‌کند، آن‌چیزی نیست که جهان و کیهان را به وجود آورده است بلکه خود یکی از ویژگی‌های هستی و کیهان است؛ بنابراین وقتی فنویک از آگاهیِ کامل صحبت می‌کند منظورش پیوستن به خدا یا خالقِ هستی نیست.

واضح است که علی‌ر‌غم تحقیقاتِ گسترده‌ای که درباره این موضوع انجام شده است، هنوز راهی برای آزمونِ تجربی و اعتبارسنجیِ نظریه آگاهیِ کیهانیِ فنویک وجود ندارد.

این نظریه بیش‌تر از آنکه با علم سروکار داشته باشید با ایمان سروکار دارد. بنابراین، پاسخ کوتاه به این پرسش که «آیا بعد از مرگ آگاهیم؟»، «نه» است. هیچ چارچوب تجربی‌ای که بتواند به ما کمک کند بفهمیم آگاهی چطور می‌تواند مستقل و بیرون از مغز حیات داشته باشد، وجود ندارد.

این چیستان قدیمی را به یاد بیاورید، «اگر درختی در جنگل سقوط کند و کسی نباشد که صدایش را بشنود، آیا صدایی وجود دارد؟» به‌نظر می‌رسد که پاسخ به این چیستان «نه» باشد. زیرا صدا ادراکِ آگاهانه از محرکِ صوتی یا ناشی از صوت است که باید اندامی حسی برای تجربه آن وجود داشته باشد.

بدونِ گوشی شنوا و مغزی که محرک را تفسیر کند، فقط حرکت جنبشی مولکولی وجود دارد نه صدا یا هر چیز دیگری.

به‌همین‌منوال، همه انرژی‌ها و پدیده‌های بیوفیزیکی‌ای که مغز به مثابه آگاهی تجربه می‌کند درحقیقت مستقلاً و خارج از مغز وجود دارند (برای مثال، فیزیک، شیمی و رویداد‌های کوآنتومی). اما به‌نظر می‌رسد تجربه حیرت‌آورِ آگاهی، به‌طور خاص، به مغزی نیاز دارد که آن را به‌وجود آورد و به روان‌وذهنی مبتنی‌-بر‌-مغز نیاز دارد، که آن را درک کند.


یادتان باشد: خوب فکر کردن، خوب رفتار کردن، خوب احساس کردن و خوب بودن را به ارمغان می‌آورد!
رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.