ازدواج نقاش ایرانی با دختری که سالها قبل از دیدنش تصویرش را کشیده بود
رأی دهید
وقتی قصه این عشق را مرور می کنیم شاید گمان کنیم که این قصه،تنها افسانه ای از سال های دور است.اما این مختصری از قصه عشق پریسا و احد است. عشقی که قصه آن از مدتی قبل بر سر زبان ها افتاد و رسانه های زیادی در کشورهای مختلف جهان آن را روایت کردند.حالا قصه عشق افسانه ای پریسا و احد ترند شبکه های مجازی شده است و شاید مثل خیلی قصه های عاشقانه دیگر در میان تاریخ ادبیات جهان ماندگار شود.
احد سعدی در سال 1359در تبریز به دنیا آمد.او صاحب سبک منحصر به فرد آذرنگاری در نقاشی است.به این معنی که تکه های پارچه را با حرارت آتش به نقاشی ها می چسباند و این اثر را به ثبت ملی رسانده و ثبت بین الملل آن در یونسکو در حال انجام است.
یکی از آثار احد سعدی که حدود 12 سال قبل آن را ترسیم کرد، تصویری از یک دختر جوان بود که آن تابلو نقاشی به زندگی عاطفی و شخصی احد ارتباط پیدا کرد.
احد سعدی در گفتگو با خبرنگار رکنا،ماجرای این تابلو و عشق خود را اینطور روایت کرد:«حدود 12سال قبل بود که تابلو دختری را ترسیم کردم و ارتباط روحانی زیادی با این نقاشی پیدا کرده بودم.تا حدی که این تابلو مونس من شده بود.با اینکه 30 سال سن داشتم اما هیچ خانمی در زندگی من نبود و به بعد روحانی عشق و زندگی باور داشتم.تا اینکه مدتی بعد از ترسیم آن نقاشی تصمیم گرفتم به خاطر پیشرفت و تکامل خودم در استانبول زندگی کنم.اما قبل از سفر به استانبول یکی از دوستانم پیشنهاد داد که در گالری هنرهای مقدس تبریز گالری نقاشی برپا کنم.آن روز تابلوی دختر را هم که نام آن را روح خودم گذاشته بودم،به گالری بردم.روز افتتاح گالری،مهمان ها یکی یکی وارد می شدند که یکدفعه خانم جوانی وارد شد که با دیدن او ناگهان تپش قلب عجیبی پیدا کردم.تا آن زمان هرگز چنین حسی به کسی پیدا نکرده بودم و می دانستم که حتما در این لرزیدن قلبم اتفاقی است.در همین فکر بودم که خواهرم به من تلنگر زد و گفت این خانم که وارد شد چقدر شبیه همان تابلو دختر است.»
انگار در این لحظه شوک دوم به قلب احد وارد شد و او بار دیگر قلبش فرو ریخت:«با اشاره خواهرم متوجه شدم که او درست می گوید و آن خانم شباهت عجیبی به تابلو من داشت. همراه او آقای جوانی بود و من از مدیر گالری سوال کرده و متوجه شدم که آقایی که همراهش بود استاد هومیوپاتی است و به دعوت مدیر گالری به آنجا آمده بودند.چون متوجه شدم که در دوران آشنایی قبل از ازدواج با آن آقاست از نظر اخلاقی صحیح ندیدم که احساسم را بروز دهم و انگار همه احساسم را در خودم پنهان کردم.همان جا متوجه شدم که نامش پریسا کرم نژاد است و فرد مشهوری در هنر عکاسی بود.وقتی در مورد گالری با او وارد صحبت شدم قرار شد که یک بار برای عکاسی از تابلوهای من به گالری بیاید.که البته در ابتدا قبول نمی کرد چون می گفت فردی که قبلا از تابلوها عکاسی می کرد هنرمند بزرگی است.اما بالاخره در یک قرار به همراه مادرش به گالری آمد و از تابلوها عکاسی کرد. آن زمان اینستاگرام وجود نداشت که هر کس به راحتی بتواند عکس دیگری را ببیند.من هیچ تصویری از پریسا ندیده بودم و شباهت او با تابلوی من خیلی برایم شگفت انگیز بود.حتی وقتی خود پریسا هم تابلو را دید خیلی تعجب کرده بود.»
احد سعدی در ادامه گفت:«بعد از مدتی که از اقامت من در استانبول گذشت یک گالری افتتاح کردم و آقایی را که همراه پریسا بود دعوت کردم اما او به گالری نیامد.»
احد مدتی از پریسا بی خبر بود تا اینکه یک شب اتفاق عجیبی برای او افتاد:«بعد از افتتاح گالری هر شب یک ساعت در فیس بوک به سوالات بازدیدکنندگان پاسخ می دادم.حدود 40 شب به همین روال گذشته بود که یک شب بعد از خاموش کردن کامپیوتر یکدفعه دچار تپش قلب بدی شدم و حال من درست مثل روزی شده بود که پریسا را دادم.علت حالم را نمی فهمیدم اما یک لحظه حس کردم برای بهتر شدن حالم دوباره لپ تاپ را روشن کنم.همین که وارد فیس بوک شدم دیدم که پریسا آنلاین است و به او پیام دادم.سلام و احوالپرسی کردیم و حال آن آقایی را که همراهش بود پرسیدم و پریسا گفت بعد از دوره آشنایی به این نتیجه رسیده که با آن آقا تفاهم ندارد و دیگر از او خبر نداشت.من بلافاصله به پریسا گفتم خیلی خوشحالم چون شما را خیلی دوست دارم.بعد هم از او پرسیدم که کجا هستی و پریسا گفت در استانبول است.با خوشحالی گفتم من هم در استانبول هستم و با او برای روز بعد قرار گذاشتم.»
احد سعدی در همان اولین ملاقات به پریسا کرم نژاد پیشنهاد ازدواج داد:«آن روز با پریسا در میدان بهاریه استانبول قرار گذاشتم.وقتی سر قرار رفتم هیچ کس در میدان نبود به جز یه خانم و آقای میانسال.
خانم میانسال گل های زیادی برای فروش با خود آورده بود.کبوترهای زیادی هم در میدان دانه می خوردند و اولین دیدار من و پریسا در میان عطر گل های انبوه و پرواز کبوترها بود.بعد با هم برای صرف شام رفتیم و به پریسا درخواست ازدواج دادم.»
زندگی پر از عشق احد و پریسا
پریسا کرم نژاد از احد تقاضای فرصت شناخت کرد و یک ماه بعد از آشنایی آنها با هم ازدواج کردند.احد در ادامه گفت:«شروع زندگی با عشق کمی نگران کننده است چون افراد روی هم شناخت دقیقی ندارند.اما هر قدر پریسا را بیشتر شناختم و معرفت من نسبت به او بیشتر شد؛ احساس عشق و مهر هم بیشتر و بیشتر شد.حالا حدود 10 سال است که با هم زندگی می کنیم و بدون اینکه کسی مالک دیگری باشد با مهر و احترام در کنار هم هستیم.»
دیدگاه خوانندگان
۴۲
paksan - ایران، ایران
امیدوارم همیشه خوشبخت باشید و خیلی زود در ایران هم بیزینست رو راه بیاندازی. در این وضعیت و فشارها به ملت ایران و این همه حملات و اخبار بد و اینکه همه میبینیم این روزها ایرانو ایرانی همه جا مظلوم هستند باید تشکر کنیم ازت که حداقل یه خبر خوب یه داستان قشنگ برای مردمت ایجاد کردی درسته مال ده سال پیشه ولی حس عشق و دوست داشتن و وطن پرستی به همه مردم امید میده . پاینده باشی
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۰۲:۴۴
۴۹
kurosh-h - گوتنبرگ، سوئد
مبارک باشه و همیشه خوشبخت باشند ، اما خدایش این داستان جون میدهد برای فیلم های هندی و عشق های جانگداز
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۰۲:۵۰
۶۳
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
در صدر اسلام هم همینطور شد. رسول که کمی ذوق نقاشی داشت و با مداد رنگی شکل هایی رسم میکرد، نقاشی یک دختر بچه را کشید و چند سال بعد که چشمش به عایشه افتاد گفت اِلا بِلا من باید اینو بستونم!
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۰۳:۴۷
۶۱
یا فاطمه زهرا - میلان، ایتالیا
اینکه خیلی تابلوست.
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۱:۱۸
۵۱
مسعود راستگو - تهران، ایران
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا. واقعا چطور دلت میاد شیرینی این رویداد زیبا رو با کامنت نامربوط و نامناسب کم کنی؟
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۴:۳۹
۶۳
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
[::مسعود راستگو - تهران، ایران::]. برای درک مناسبت کامنت های من درایت لازم هست!
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۶:۰۹
۶۳
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
[::مسعود راستگو - تهران، ایران::]. برای درک مناسبت کامنت های من درایت لازم هست!
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۶:۰۹
۵۱
مسعود راستگو - تهران، ایران
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا. واقعا چطور دلت میاد شیرینی این رویداد زیبا رو با کامنت نامربوط و نامناسب کم کنی؟
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۴:۳۹
۶۱
یا فاطمه زهرا - میلان، ایتالیا
اینکه خیلی تابلوست.
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۱:۱۸
۶۳
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
در صدر اسلام هم همینطور شد. رسول که کمی ذوق نقاشی داشت و با مداد رنگی شکل هایی رسم میکرد، نقاشی یک دختر بچه را کشید و چند سال بعد که چشمش به عایشه افتاد گفت اِلا بِلا من باید اینو بستونم!
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۰۳:۴۷
۴۹
kurosh-h - گوتنبرگ، سوئد
مبارک باشه و همیشه خوشبخت باشند ، اما خدایش این داستان جون میدهد برای فیلم های هندی و عشق های جانگداز
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۰۲:۵۰
۴۲
paksan - ایران، ایران
امیدوارم همیشه خوشبخت باشید و خیلی زود در ایران هم بیزینست رو راه بیاندازی. در این وضعیت و فشارها به ملت ایران و این همه حملات و اخبار بد و اینکه همه میبینیم این روزها ایرانو ایرانی همه جا مظلوم هستند باید تشکر کنیم ازت که حداقل یه خبر خوب یه داستان قشنگ برای مردمت ایجاد کردی درسته مال ده سال پیشه ولی حس عشق و دوست داشتن و وطن پرستی به همه مردم امید میده . پاینده باشی
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۰۲:۴۴
۴۲
paksan - ایران، ایران
امیدوارم همیشه خوشبخت باشید و خیلی زود در ایران هم بیزینست رو راه بیاندازی. در این وضعیت و فشارها به ملت ایران و این همه حملات و اخبار بد و اینکه همه میبینیم این روزها ایرانو ایرانی همه جا مظلوم هستند باید تشکر کنیم ازت که حداقل یه خبر خوب یه داستان قشنگ برای مردمت ایجاد کردی درسته مال ده سال پیشه ولی حس عشق و دوست داشتن و وطن پرستی به همه مردم امید میده . پاینده باشی
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۰۲:۴۴
۴۹
kurosh-h - گوتنبرگ، سوئد
مبارک باشه و همیشه خوشبخت باشند ، اما خدایش این داستان جون میدهد برای فیلم های هندی و عشق های جانگداز
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۰۲:۵۰
۶۳
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
در صدر اسلام هم همینطور شد. رسول که کمی ذوق نقاشی داشت و با مداد رنگی شکل هایی رسم میکرد، نقاشی یک دختر بچه را کشید و چند سال بعد که چشمش به عایشه افتاد گفت اِلا بِلا من باید اینو بستونم!
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۰۳:۴۷
۶۱
یا فاطمه زهرا - میلان، ایتالیا
اینکه خیلی تابلوست.
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۱:۱۸
۵۱
مسعود راستگو - تهران، ایران
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا. واقعا چطور دلت میاد شیرینی این رویداد زیبا رو با کامنت نامربوط و نامناسب کم کنی؟
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۴:۳۹
۶۳
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
[::مسعود راستگو - تهران، ایران::]. برای درک مناسبت کامنت های من درایت لازم هست!
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۶:۰۹
۴۹
kurosh-h - گوتنبرگ، سوئد
مبارک باشه و همیشه خوشبخت باشند ، اما خدایش این داستان جون میدهد برای فیلم های هندی و عشق های جانگداز
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۰۲:۵۰
۴۲
paksan - ایران، ایران
امیدوارم همیشه خوشبخت باشید و خیلی زود در ایران هم بیزینست رو راه بیاندازی. در این وضعیت و فشارها به ملت ایران و این همه حملات و اخبار بد و اینکه همه میبینیم این روزها ایرانو ایرانی همه جا مظلوم هستند باید تشکر کنیم ازت که حداقل یه خبر خوب یه داستان قشنگ برای مردمت ایجاد کردی درسته مال ده سال پیشه ولی حس عشق و دوست داشتن و وطن پرستی به همه مردم امید میده . پاینده باشی
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۰۲:۴۴
۵۱
مسعود راستگو - تهران، ایران
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا. واقعا چطور دلت میاد شیرینی این رویداد زیبا رو با کامنت نامربوط و نامناسب کم کنی؟
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۴:۳۹
۶۳
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
در صدر اسلام هم همینطور شد. رسول که کمی ذوق نقاشی داشت و با مداد رنگی شکل هایی رسم میکرد، نقاشی یک دختر بچه را کشید و چند سال بعد که چشمش به عایشه افتاد گفت اِلا بِلا من باید اینو بستونم!
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۰۳:۴۷
۶۳
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
[::مسعود راستگو - تهران، ایران::]. برای درک مناسبت کامنت های من درایت لازم هست!
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۶:۰۹
۶۱
یا فاطمه زهرا - میلان، ایتالیا
اینکه خیلی تابلوست.
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۱:۱۸
۶۱
یا فاطمه زهرا - میلان، ایتالیا
اینکه خیلی تابلوست.
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۱:۱۸
۶۳
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
[::مسعود راستگو - تهران، ایران::]. برای درک مناسبت کامنت های من درایت لازم هست!
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۶:۰۹
۶۳
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
در صدر اسلام هم همینطور شد. رسول که کمی ذوق نقاشی داشت و با مداد رنگی شکل هایی رسم میکرد، نقاشی یک دختر بچه را کشید و چند سال بعد که چشمش به عایشه افتاد گفت اِلا بِلا من باید اینو بستونم!
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۰۳:۴۷
۵۱
مسعود راستگو - تهران، ایران
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا. واقعا چطور دلت میاد شیرینی این رویداد زیبا رو با کامنت نامربوط و نامناسب کم کنی؟
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۴:۳۹
۴۲
paksan - ایران، ایران
امیدوارم همیشه خوشبخت باشید و خیلی زود در ایران هم بیزینست رو راه بیاندازی. در این وضعیت و فشارها به ملت ایران و این همه حملات و اخبار بد و اینکه همه میبینیم این روزها ایرانو ایرانی همه جا مظلوم هستند باید تشکر کنیم ازت که حداقل یه خبر خوب یه داستان قشنگ برای مردمت ایجاد کردی درسته مال ده سال پیشه ولی حس عشق و دوست داشتن و وطن پرستی به همه مردم امید میده . پاینده باشی
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۰۲:۴۴
۴۹
kurosh-h - گوتنبرگ، سوئد
مبارک باشه و همیشه خوشبخت باشند ، اما خدایش این داستان جون میدهد برای فیلم های هندی و عشق های جانگداز
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ - ۰۲:۵۰