اعتراف زن جوان: من برای مردها خود شیطان هستم !

 وقتی فهمیدم آن پسر جوان در دام عشق من گرفتار شده است و علاقه عجیبی به من دارد، شروع به اخاذی از او کردم تا هزینه های زندگی ام را تامین کنم ولی او که متوجه ماجرا شده بود، یک روز به منزل من آمد و یکی از همسایگانم را هدف ضربات چاقو قرار داد به طوری که ...

زن جوان که به دنبال وقوع حادثه چاقوکشی به کلانتری احضار شده بود، با بیان این که از رفتارهای گذشته ام پشیمان هستم، درباره قصه تلخ زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری مهرگان مشهد گفت: تا 13سالگی در یکی از مناطق تهران زندگی می کردم. البته پدرم از اهالی غرب کشور بود و برای یافتن شغلی مناسب به تهران مهاجرت کرد.


آن زمان روزگار خوبی داشتیم و با آن که پدرم یک کارگر ساده ساختمانی بود اما مشکل خاصی نداشتیم تا این که ناگهان حادثه وحشتناکی رخ داد و پدرم هنگام عبور از عرض یک بزرگراه بر اثر سانحه رانندگی جان باخت. بعد از این ماجرا که زندگی ما را به هم ریخت، مادرم بار و بندیلش را بست و به مشهد مهاجرت کرد چرا که او با مرد دیگری در مشهد ازدواج کرده بود.

از سوی دیگر من نه تنها علاقه ای به ناپدری ام نداشتم بلکه نفرت از او در سراسر وجودم ریشه دواند به گونه ای که بیشتر اوقاتم را در خانه همسایه سپری می کردم و به مدرسه هم نمی رفتم.

خلاصه کمبود محبت های خانوادگی مرا به سوی عشق های خیابانی سوق داد و با جوانی به نام «صالح» در یکی از پارک های مشهد آشنا شدم و با یکدیگر ارتباط برقرار کردیم. او دو هفته بعد از این آشنایی به خواستگاری ام آمد و با رضایت مادرم بدون هیچ گونه تشریفاتی ازدواج کردیم ولی دو سال بعد در حالی که زندگی مشترک مان شروع شده بود، همسرم در منطقه کیش مشغول به کار شد و هر سه ماه یک بار نزد من می آمد.

در آن روزها من که زنی نوجوان بودم نیاز به حمایت و محبت بیشتری داشتم و می خواستم در کنار همسرم زندگی کنم اما او به بهانه شرایط سخت اقتصادی و درآمد اندکش حاضر نمی شد مرا به کیش ببرد. با آن که صاحب دو فرزند شده بودم ،باز هم فقط به صورت تلفنی با یکدیگر ارتباط داشتیم و همسرم حتی اجازه نمی داد به منزل پدرشوهرم رفت و آمد کنم، به همین دلیل اختلافات من و صالح شدت گرفت تا جایی که بعد از شش سال از زندگی مشترک، مهر طلاق بر شناسنامه ام خورد و مسیر ما از یکدیگر جدا شد.

مدتی بعد از این ماجرا، با پسر 19ساله ای به نام «موسی» آشنا شدم که مجرد بود. ارتباط عاشقانه ما با یکدیگر به جایی رسید که پیشنهاد ازدواج داد ولی من دلم به حالش می سوخت چرا که من نه تنها بزرگ تر از او بودم بلکه دو فرزند نیز داشتم. به همین دلیل با پدر موسی تماس گرفتم و شرایط خودم را توضیح دادم.

اگرچه پدر او به شدت مخالف ارتباط من و موسی بود اما باز هم موسی تا حدی مخارج زندگی مرا پرداخت می کرد. در همین شرایط بود که مادرم نیز به خاطر اختلافات خانوادگی و ناسازگاری های اخلاقی از ناپدری ام طلاق گرفت و با مرد دیگری ازدواج کرد. در این گیرودار رابطه من و موسی هم به سردی گرایید و در حالی رفت و آمدهای ما به پایان رسید که من روی بازگشت به منزل ناپدری جدیدم را نیز نداشتم. این گونه بود که با وسوسه های شیطانی و برای تامین هزینه های زندگی ام راه خلاف را در پیش گرفتم و به سوءاستفاده و اخاذی از مردان و جوانان هوسران پرداختم و تا می توانستم آنان را سرکیسه می کردم.

تا این که مدتی قبل با مردی آشنا شدم که سوابق متعدد کیفری داشت و از همسرش جدا شده بود. «جمال» که در یک ضایعات فروشی کار می کرد، به شدت عاشقم شد. به حدی که مدعی بود هرگز نمی تواند لحظه ای را بدون من سپری کند.

من هم مانند گذشته از علاقه عجیب او سوءاستفاده کردم تا مخارج زندگی ام را پرداخت کند. اما مدتی بعد، زمانی که دریافت من قصد ازدواج با او را ندارم، به در منزلم آمد و با چاقو تهدیدم کرد. سر و صدا و مشاجرات شدید ما، همسایگان را به بیرون از منزل کشاند و در این هنگام جمال یکی از آن ها را با ضربات چاقو مجروح کرد و ... اکنون پشیمانم. باور کنید من برای مردها خود شیطان بودم و حالا به چیزی جز آرامش در زندگی نمی اندیشم اما ای کاش...

شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ احمد دهقان (رئیس کلانتری مهرگان مشهد) رسیدگی کارشناسی به این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.