دلسوزی آدمربا گروگان را از مرگ نجات داد
رأی دهید
به گزارش «ایران»، ۸ آبان مرد جوانی به دادسرا رفت و از ناپدید شدن داییاش خبر داد و گفت: دایی ۸۸ سالهام به تنهایی زندگی میکند و هر چه با تلفن همراهش تماس میگیرم خاموش است. او صاحب گاراژی 4 هزار متری در شهرک ولیعصر است، وقتی به آنجا رفتم کارگرانش گفتند خبری از او ندارند.
با شکایت مرد جوان، تحقیقات به دستور بازپرس شعبه ششم دادسرای امور جنایی تهران آغاز شد.
آدمربایی ۲۱ روزه
در تحقیقات صورت گرفته از سوی کارآگاهان اداره آگاهی مشخص شد که پیرمرد آخرین بار قصد پیادهروی در پارک را داشته اما دیگر برنگشته است،از سویی خودروی رنو سیمبل او نیز به سرقت رفته است.
در حالی که تکههای پازلی که تیم جنایی در تحقیقات بهدست آورده بودند نشان از ربوده شدن پیرمرد ثروتمند داشت، تحقیقات به دستور بازپرس زمانی برای یافتن منوچهر ادامه یافت. تا اینکه ۲۱ روز پس از ناپدید شدن پیرمرد ثروتمند، مرد ناشناسی با وکیل او تماس گرفت و مدعی شد که منوچهر را از چنگ گروگانگیران آزاد کرده و هم اکنون در خانه یکی از دوستان منوچهر در قلعه حسنخان است.
بلافاصله کارآگاهان اداره یازدهم پلیس آگاهی با هماهنگی بازپرس پرونده راهی محل شده و پیرمرد را پیدا کرده و مرد جوانی که همراهش بود نیز در تحقیقات مدعی شد به سفارش صاحبکارش و با همدستی چهار مرد خشن منوچهر را ربوده بودند.
بازپرس جنایی دستور بازداشت متهم ۲۹ ساله و انتقال وی به اداره آگاهی و دستگیری همدستان او در این آدم ربایی را صادر کرد.
گفتوگو با متهم
چه شد که تصمیم به آدم ربایی گرفتید؟
من کارگر رویهکوبی مبل هستم و کارگاه ما دیوار به دیوار گاراژ منوچهر است. چند وقت قبل صاحبکارم پیشنهاد آدم ربایی را مطرح کرد. میگفت منوچهر به تنهایی زندگی میکند و از طرفی وضع مالی خوبی دارد، با ربودنش میتوانیم اموالش را بهنام خودمان کنیم و پول زیادی بهدست آوریم.
تو چرا قبول کردی؟
من ماهی دو میلیون و پانصد هزار تومان میگیرم و زندگی سختی دارم. صاحبکارم گفت با این کار پول خوبی بهدست میآوری و تا آخر عمرت زندگی راحتی خواهی داشت. منم وسوسه شدم و تصمیم گرفتم که این کار را انجام دهم. قراربود گاراژ منوچهر را که 4 هزار متر بود بفروشند و پولش را بین خودمان تقسیم کنند.
با همدستانت چطور آشنا شدی؟
دوستانم بودند و دو نفرشان را هم صاحبکارم معرفی کرد.
آدم ربایی را چطور انجام دادید؟
اوایل آبان من داخل رویهکوبی مشغول کار بودم اما حواسم به منوچهر هم بود تا به محض اینکه او از گاراژ خارج شد نقشهمان را اجرا کنیم. حدود سه و نیم ظهر بود که منوچهر به سمت پارک رفت. من هم سوار خودروی پراید همدستانم شدم و به راه افتادیم. در کنار پارک دو نفر از همدستانم از خودرو پیاده شده و منوچهر را به زور سوار ماشین کردند و او را به باغی در نظرآباد بردیم. صاحبکارم و دوستش چند روز بعد از منوچهر اثر انگشت و امضا گرفتند تا سند گاراژ و خودروی او را بهنام خودشان بزنند.
چرا بعد از گرفتن وکالت او را آزاد نکردند؟
نقل و انتقال سند زمانبر بود، از طرفی بعداً متوجه شدم که آنها قصد آزاد کردن او را ندارند و میخواهند پیرمرد را به قتل برسانند تا سرنخ و ردی از خودشان به جا نگذارند.
چرا به پیرمرد کمک کردی؟
دلم برایش سوخت. روز قبل از اینکه فرار کنیم دو نفر از همدستانم به باغ آمدند تا او را به قتل برسانند، اما من با آنها صحبت و راضیشان کردم که پیرمرد را نکشند. به سختی توانستم مجابشان کنم که روز دیگری برای قتل بیایند. وقتی رفتند با پیرمرد از باغ خارج شدیم و او را فراری دادم. من فقط میخواستم پولی بهدست بیاورم، هدفم آدم کشی نبود.
بعد از فرار کجا رفتید؟
از من خواست به خانهاش بروم.به او گفتم خطرناک است، پیدایت میکنند و مرا هم که در فرارت نقش داشتم میکشند. به همین خاطر فقط چند ساعتی به خانهاش رفتیم، لباس عوض کرد و مقداری لوازم برداشت بعد به خانه دوستش در قلعه حسنخان رفتیم. آنجا بود که به وکیلش زنگ زدم و گفتم که منوچهر کجاست و آدرس دادم.
تو چرا بعد از رهایی منوچهر فرار نکردی؟
جایی نداشتم بروم از طرفی منوچهر بهم قول داده بود به خاطر اینکه او را نجات دادهام کمکم کند و رضایت بدهد.