بازگشت، بینفس، بدون «آرتین»
رأی دهید
آمدند اما بینفس. 12 ظهر امروز بود که به خاک سرزمین مادری رسیدند. همان خانواده غرقشده کانال مانش. خانوادهای که پسر 15ماههشان در همان آبراه جا ماند. خانواده ایراننژاد بدون آرتین در کنار هم امروز در آرامستان سردشت خاکسپاری شدند. با هزینه دولت بود که توانستند به کشور برگردند. هزینهای میلیاردی برای مهاجرانی که 800میلیون تومان برای گذر به آنسوی مرزها به قاچاقبرها داده بودند. از فرانسه با هواپیما به تهران آمده بودند و از آنجا با آمبولانس به سردشت. دوستان و اقوام اما با چشمانی اشکبار به استقبالشان رفتند. استقبالی غمانگیز برای زندگی که 18روز پیش در آن آبراه پرتلاطم برای همیشه قطع شد. همان خانوادهای که اردیبهشتماه امسال راهی سفر مخاطرهآمیز به آنسوی مرزها شدند. غرقشدگان کانال مانش خانوادگی رفتند اما حالا بازگشتند بیحرکت و بینفس؛ بدون آرتین 15ماهه.
راز مگو خانواده ایراننژاد
داستان سفر بیبازگشت خانواده سردشتی غمانگیزترین تراژدی این روزهاست. خانوادهای که از پدر و مادر، خواهر و برادر قرض گرفتند تا قاچاقبرها آنها را به خاک بریتانیا برسانند ولی پیش از رسیدن به مقصود غرق شدند. خواهر شیوا نخستین کسی بود که در جریان مرگ خانواده ایراننژاد قرار گرفت. خواهری که از آغاز تا پایان این سفر تلخ دلنگران بود. بارها مانع ادامه سفر شد اما بینتیجه بود. شوین 34ساله به «شهروند» از آخرین دیدارش با خانواده ایراننژاد میگوید. دیداری که غیر از غم جدایی حاصلی نداشت. شوین پیکر بیجان خواهر و داماد و خواهرزادههایش را در سردخانه فرانسه شناسایی کرد. تصاویری که هنوز در برابر چشمانش رژه میروند. میگوید محال است صحنههای آن شب بیپایان را فراموش کند. چشمان آنیتا، حالت دندانهای شیوا، صورت آرمین و چهره برزخ رسول را. هرکدام پیش از مرگ راز و سخنی داشتند که مگو ماند.
شیوا آرتین را میخواهد
اینها را خواهر شیوا میگوید. خواهری که از همان دقایق نخست در کنار پیکر بیجان خانواده ایراننژاد بود تا صبح انتقال اجساد به تهران.
فروش خانه و گرفتن ارث خانوادگی
شوین هم وضع اقتصادی خانواده ایراننژاد را دلیل این مهاجرت میداند. مهاجرتی که با فروش خانهشان در سردشت آغاز شد. خانهای که به نام شیوا بود.
«پدر رسول میخواست ارث بچهها را بدهد. یک زمین 200متری داشت، اما سهم رسول 100متر از این ارث بود. به همین خاطر آنها هم خانه را فروختند تا بتوانند کل زمین را بردارند. خانه و وسایلش را فروختند، حدود 150میلیون تومان دستشان را گرفت. پول را دادند و زمین به نامشان شد. اواخر زمستان سال گذشته بود که خواستند مهاجرت کنند، اما همزمان شد با انتشار ویروس کرونا. دست نگه داشتند، ولی شرایط زندگی خوبی نداشتند، به همین خاطر اواخر اردیبهشتماه سفرشان را آغاز کردند. زمین را فروختند، زمینی که با توجه به رشدی که کرده بود، توانستند حدود 450میلیون تومان بفروشند، اما قاچاقبرها خیلی میخواستند. مادر من و رسول طلاهایشان را فروختند. پول قرض گرفتند تا مسافرانمان مسیرشان را تمام کنند.»
تغییر مقصد
«پیش از سفر قرار بود شیوا و بچهها به سوییس یا آلمان مهاجرت کنند، اما وقتی پا به فرانسه گذاشتند، تصمیمشان تغییر کرد. از خطر سفر به آنها گفتم که مانع ادامه این مهاجرت شوم، اما فایده نداشت. رسول تصمیمش را گرفته بود. میخواست به انگلیس برود. علتش را نمیدانم. اما میگفت خانوادهاش خواستهاند، وگرنه او را دیگر حمایت مالی نخواهند کرد.»
این تصمیم با وجود سه بچه خطرناک بود. شیوا و آنیتا میخواستند در سوییس بمانند اما صورت خجالتزده رسول ماندن را ملغی میکرد. این را شوین در آخرین دیدارشان متوجه شد. محل دیدار ترمینال مارسی بود. در ترمینال منتظر یک خانواده ایرانی بودند که در ایتالیا گرفتار گارد امنیتی شده بودند.
آخرین دیدار خواهر
شوین که خود دوسالی در سوییس زندگی میکند، میگوید: «خواهرم و رسول در ایتالیا 200 یورو به یک خانواده ایرانی قرض داده بودند، اما آنها نتوانسته بودند از مرز عبور کنند. آنها هم گرسنه و تشنه بدون پول به فرانسه رسیدند. خواهرم در مکالمهای کوتاه از من خواست برایشان پول و لباس گرم ببرم. تعطیلات هم بود، امکان جابهجایی و حواله پول وجود نداشت، به همین خاطر 12ساعت رانندگی کردم تا به ترمینال مارسی رسیدم. قرار بود شب را در یک هتلی شبیه مسافرخانه بمانند، حمام کنند و مسیرشان را به سمت بریتانیا ادامه دهند. همانجا بود که اصرار کردم به سوییس بیایند و خودشان را معرفی کنند، اما حریف آن صورت مظلوم و سربه زیر رسول نشدم. شیوا از بودن در فرانسه لذت میبرد. خوشحال بود و میخواست فرانسه آخرین مقصد از این سفر طولانی باشد، اما نبود.»
ادامه مهاجرت با حمایتهای مالی خانواده رسول
یکی از برادرهای شوین و شیوا هم انگلیس زندگی میکند. اما به گفته شوین ارتباط زیادی با او ندارند. او هیچوقت در جریان تصمیم شیوا و خانوادهاش نبود.
«دلیل رفتن به بریتانیا برادرم نبود. دلیل دیگر داشت که رسول و خانوادهاش میخواستند، ولی هیچوقت هم متوجه نشدم.»
او در ادامه میگوید: «پس از این دیدار بود که به هتل رفتند و من به سوییس برگشتم. قرار بود با قایق از کانال مانش عبور کنند. سفر دریایی خطرناک با سه کودک. حال غریبی داشتم. از همان صبح دلم گرفته بود. اشک پشت اشک اما بیدلیل. از 7 صبح همان روز نحس. 7 غروب بود که خبردار شدم یک خانواده ایرانی در کانال مانش غرق شدند. با پلیس تماس گرفتم. مشخصات درست بود. یک زن و مرد و یک دختر 8 یا 9ساله و یک پسربچه حدودا 5ساله. »
12ساعت تا جهنم سردخانه
سفر به قعر جهنم بود. 12ساعت مسیر رانندگی، 12سال بر شوین گذشت. در میان راه کنترل خودرو از دستش خارج شد و به جدول حاشیه جاده برخورد کرد. بیهوش بود که او را به بیمارستان منتقل کردند.
این خواهر دردمند میگوید: «وقتی مرگ خانواده ایراننژاد تأیید شد، آسمان روی سرم خراب شد. تنها در خودرو اشک میریختم و فریاد میزدم. آنقدر بر سروصورتم زدم تا بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم، در بیمارستان بودم. خواهر کوچکترم که در آلمان زندگی میکند، به فرانسه آمده بود. 8ساعتی در بیمارستان بستری بودم که با زور توانستم مرخص شوم.»
شناسایی اجساد
«به همراه خواهرم به شهر کالین رفتیم. آدرس سردخانه را پیدا کردیم. جهنمی بود. تصاویر چهره سرد و بیحرکت رسول و شیوا، آنیتا و آرمین هرکدام حکایتها داشتند. شیوا دندانهایش کاملا پیدا بود؛ گویی در آن آخرین تقلاها برای نجات کودکانش، کلامش بیادا ماند و نفسش در سینه قطع شد.
دیگر از آن چهره مظلوم رسول خبری نبود. برزخ صورتش حکایت از تلاشهای بینتیجهاش داشت. تلاش برای ادامه زندگی خانوادهاش.
چشمان بیفروغ آنیتا هم لحظهایرهایم نمیکند. چشمانی که برای تست بازیگری پیشروی دوربین اشکها ریخت، اما بد آورد.»
از دفن اجساد در فرانسه تا سردشت
اما شوین تنها تصمیمگیرنده نبود. خانواده ایراننژاد هم باید در مورد محل دفن نظر قطعی میدادند. خانواده ایراننژاد هم وقتی در جریان هزینه هنگفت برگشت پیکر رسول و همسر و بچههایش قرار گرفتند، قبول کردند که در فرانسه دفن شوند. خانواده از پس 3میلیارد تومان هزینه برگشت اجساد برنمیآمد. شوین میگوید: «شاید برای دو خانواده بهتر بود اجساد دور از خاک کشور دفن شود. مادر من و رسول مشکل قلبی دارند. مادر من دوبار تحت جراحی قلب قرار گرفته و مادر رسول هم سکته کرده است.»
میانجیگری نماینده سردشت برای بازگشت اجساد
18روز از حادثه دریایی مانش گذشت که شامگاه جمعه پیکر بیجان این خانواده به فرودگاه بینالمللی امام خمینی رسید. به همانجایی رسیدند که 7ماهه پیش کولهبار سفر کردند، اما بینفس، بیحرکت.
مردم سردشت در مسیر ورودی شهر به استقبالشان رفتند. به خط ایستادند برای خانوادهای که 7ماه پیش از همین مسیر راهی شدند تا از خانه و کاشانهشان بروند برای تشکیل یک زندگی رویایی. در مسجد معراج جانبازان سردشت نماز میت خوانده شد و 4 عضو خانواده سردشتی در آرامستان نزدیک خانه ایراننژاد خاکسپاری شدند.