میزبانی ناجوانمردانه: فیلمی مستند درباره گروگانگیری نزار زکا

ایران وایر : خودش را برای یک سفر چند روزه آماده کرده بود؛ سفری به دعوت «معاونت رییس‌جمهوری در امور زنان». او هرگز گمان نمی‌‌کرده است که این سفر کوتاه برای شرکت در یک سمینار به بزرگ‌ترین تراژدی زندگی‌اش تبدیل شود. 
 

«نزار زکا» شهروند لبنانی-آمریکایی و کارشناس فناوری اطلاعات است و در بخش آزادی اطلاعات فعالیت می‌کند. او بارها برای شرکت در سمینارهای مرتبط با فناوری اطلاعات به دعوت دولت و وزارت ارتباطات به ایران سفر کرده بود. سال ۱۳۹۴ او به دعوت «شهیندخت مولاوردی»، معاون امور زنان و خانواده وقت رییس‌جمهور ایران، برای شرکت در «همایش بین‌المللی نقش‌‌آفرینی زنان در توسعه پایدار» به ایران سفر می‌کند، اما در آخرین روز سفر توسط اطلاعات سپاه بازداشت و به جرم جاسوسی برای دولت متخاصم متهم می‌شود و ۴ سال از عمرش را در «زندان اوین» می‌گذراند.  

 
نزار زکا یکی از قربانیان گروگان‌گیری در ایران است. جمهوری اسلامی در سال‌های اخیر از زندانی کردن شهروندان خارجی و دوتابعیتی به عنوان اهرم فشار در سیاست خارجه و مبادله زندانیان استفاده کرده است. نزار که قصه پر غصه این چهار سال را در مستند «میزبانی ناجوانمردانه» به کارگردانی «مازیار بهاری» روایت می‌کند، می‌گوید: «همه گروگان‌ها باید به خانه برگردند.»
 
نزار زکا موقع شروع روایت آرام به نظر می‌رسد، با لبخند تلخی گوشه لبش و نگاهی که انگار دارد تمام خاطرات و روزهای آن چهار سال را در یک فیلم سینمایی در مغزش مرور می‌کند: «در دو روز آخر سفرم به طور واضح تحت نظر بودم. چند نفر بودند که در مواقع بی‌ربط ناگهان پیدایشان می‌شد.» او تک تک جملات و کلماتی را که شنیده و معنای آن را متوجه شده است، به یاد می‌آورد. اما بیش از هر چیز در این فیلم از احساسش می‌گوید و از آن‌چه در آن روزها بر ذهن و روانش گذشته است حرف می‌زند: «بدترین احساس زمانی به من دست داد که مجبورم کردند لباسم را عوض کنم و یک لباس آبی بپوشم. احساس کردم این مسئله یک موضوع بلندمدت است و اصلا نمی‌دانستم کجا هستم.» او جایی زندانی بوده است که حتی زبان آن‌ها را متوجه نمی‌شده: «در بین بازجویان فقط یکی از آن‌ها به سختی انگلیسی حرف می‌زد.»
 
بازجویان اطلاعات سپاه بارها او را تشویق کرده بودند که جلوی دوربین صحبت و علیه خودش اعتراف کند: «بازجویی می‌کردند و می‌گفتند بیا جلوی دوربین صحبت کن. می‌گفتم: "حاضر نیستم." می‌گفتند: "اگر این کار رو بکنی آزادت می‌کنیم."» آن‌ها چه می‌خواستند؟ نزار در پاسخ می‌گوید: «می‌خواستند بگویم جاسوس هستم. کسی را کشته‌ام. می‌خواستند بگویم قصد داشتم علیه حکومت عمل کنم. می‌گفتم من اصلا چیزی از حکومت شما نمی‌دانم.» 
 
اعترافات اجباری سنت چهل‌و‌یک ساله جمهوری اسلامی است، اما در سال‌های اخیر و با گسترش شبکه‌های اجتماعی صدای قربانیان اعترافات اجباری بیش از گذشته شنیده شده و نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی بارها رسوا شده‌اند. 
 
نزار زکا در بخش دیگری از این مصاحبه به شگردهای بازجویانش اشاره می‌کند: «می‌گفتند اگر این را جواب بدهی می‌توانی غذا بخوری. یواش یواش کاری می‌کنند که همه چیز را از دست می‌دهی. کاری می‌کنند انسانیت را از دست بدهی و همه‌چیز را فراموش کنی. هر کاری می‌کنند که تحقیرت کنند و امیدت را از دست بدهی.»
 
او آن‌قدر افسرده می‌شود که می‌گوید یک روز در جریان اصلاح موهایش بی‌وقفه گریه می‌کرده است. نزار ۱۸ ماه را در سلول انفرادی و بازجویی سنگین گذرانده است. 
 
نزار بارها مورد خشونت فیزیکی هم قرار گرفته است.
 
او در این مستند چندین بار تلاش می‌کند با شهیندخت مولاوردی که او را به ایران دعوت کرده بود، تماس بگیرد. پس از پایان مصاحبه موفق می‌شود خودش را معرفی کند و می‌گوید من به دعوت شما به ایران آمدم و بازداشت شدم و چهار سال در زندان ماندم، چرا وقتی نمی‌توانستید از من محافظت کنید، من را دعوت کردید. شهیندخت مولاوردی ابراز تاسف می‌کند، اما پاسخ او برای نزار قانع‌کننده نیست. او آشفته و متاثر می‌گوید: «من مظلوم بودم و مهمان شما.» او دست آخر به مولاوردی می‌گوید: «از من که گذشت، اما سراغ گروگان‌های دیگری که مظلوم گوشه زندان هستند بروید.»
 
نزار زکا حالا مدت‌هاست هر جا که بتواند از گروگان‌هایی که در زندان‌های ایران روز را به شب می‌رسانند حرف می‌زند و داستان پر آب چشم خودش را روایت می‌کند.
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۴۹
Nagonsar - مونیخ ، آلمان

من دوبار یک بار ۴۸ ماه و یک بار ۲۳ ماه توسط وزرات اطلاعات بازداشت شدم، بار دوم هم وزارت اطلاعات هم اطلاعات سپاه مدعی بودند و من در مدت ۲۳ ماه از بازجویی اطلاعات سپاه میامدم بیرون میبتدنم بازجویی وزارت، اینکه منیگه خواب میبینم که کل ازادی ام فقط یک خواب است و من هنوز در زندانم چیزی است که من با اینکه سالها از ان زمان میگذره هنوز خواب اون را میبینم، هر وقت از خواب بیدار میشم به سرعت میرم تو بالکون دور و بر را نگاه میکنم بعد خودم را نیشگون میگیرم که مطمئن باشم خواب نمیبینم، امیدورم هیچکس این را تجربه نکنه، اوایل در حین رفتن به طرف بالکن به میز و وسایل سر راه میخوردم، حالا مدتهاست که تمام وسایل را از سرراه برداشتم،برای خیلییها عجیب است که شبها چراغ اتاقم را خاموش میکنم اکر لامپی هم روشن باشد به حدی ضعیف است که قادر نیستی چیزی بخوانی....
‌سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۶:۳۱
۵۷
دوستدار - استهکلم، سوئد
[::Nagonsar - مونیخ ، آلمان::]. دوست گرامی , تجربه زندان شدن در نظام اخوندی را دارم چون بی گناه بودم به زور شکنجه های فیزیکی و روحی وادارم کردن اعتراف دروغ بر علیه خود بگویم و بنویسم. بعداز دو دهه حالا هم خواب این را می بینم دستگیر شدم و در زیر شکنجه های وحشیانه عوامل اطلاعاتی نظام اخوندی قرار دارم وقتیکه با وحشت از خواب بیدار میشوم همه بدنم خیس عرق است. بارها با رونشناس جلسه داشتم ولی این ماجرا وحشتناک زندانی شدن و اعتراف اجباری به زور شکنجه تو روح و ذهن من جا خوش کردن با کمک روانشناسها هم نتوانستم از ذهن و روح خودم بیرونشان ریزم, با داروهای که دکترهای روانشناس برایم تجویز کرده اند زندگیم را ادامه میدهم.
‌سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ - ۲۱:۴۶
۴۹
Nagonsar - مونیخ ، آلمان
[::دوستدار - استهکلم، سوئد::]. متاسفانه روانکاوی اینجا دردی به دردهای ادم بیشتر میکنه تا کمتر،خیلی متاسفم که با کومنتم باز شما را به یاد روزها و شبهای وحشتناک انداختم، من این جمله این اقای لبنانی که میگه بعضی وقتها خواب میبینم که ازادیم خواب بوده...، من این مسئله را هنوز دارم با اینکه سالهاس از ان گذشته به این خاطر خوب میدانم که چی میخواست بگه ولی نتونست، واقعا ادم بعضی اوقات آدم نمیتونه مشکلش را تعریف کنه. من اگر بگم که از سال ۱۳۶۸ تا به حال من هیچ شبی از چراغ در اتاقم استفاده نکردم شاید باور نکنید، ولی این یک واقعیت است، من بچهام در خانه به من میگن خفاش( من تمام ۲۳ مه اخرین بازداشتم در ایزولاسیون و تاریکی مطلق بودم و حتی در حین بازجویی هم چشمانم طوری بسته بود که نور نمیدیدم....البته این یکی از مشکلات غیر طبیعی من است...باز هم ببخشید که شما را یاد گذشته انداختم
‌چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ - ۰۰:۱۲
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.