پرده برداری خانم مجری از ازدواجش در ۱۹ سالگی و طلاقش در ۲۷ سالگی
رأی دهید
سلام به روی ماهتون بندههای خوب خدا
۱۹ ساله بودم ازدواج کردم و ۲۷ سالگی جداشدم.
اونموقع و الان دختران ۲۷ ساله هنوزمجردبودندوهستند امامن هشت سال زندگی متاهلی روتجربه کردم امانتونستم ادامه بدم. اصلاشیرین نبود. هم مسیرنبودیم. تفکراتمون، اهدافمون همه متفاوت بود. دائم درجا میزدم ودورخودم میچرخیدم. خیلی سخت بود. نمیشد و تمومش کردم
قبل از اینکه باشهرام آشنا بشم گفته بودم همهی مردها عین هم اند. فقط قیافه هاشون باهم فرق میکنه. اماازدواجم با شهرام بهم ثابت کردکه اشتباه فکرمیکردم. وقتی یه مَردکنارت باشه و تو رو بفهمه، وقتی بشه سنگ صبورت، وقتی بفهمی اگه کم آوردی مَرد مهربونِ زندگیت تورو تنها نمیگذاره، حتی اگه همهی آدمهاتورو رها کنند دنیا برات قشنگه، چون کسی رو داری که به همهی آدمها و دنیامیارزه!. اسم پانسیونی که خیلی اتفاقی پیداکردم و درش زندگی میکردم (مادران) بود. میدان آرژانتین انتهای خیابان الوند.
همونجایی که از بچگی آرزو داشتم بدونم کجاست؟ خداهمیشه توگوشم میگفت (إِنَ مَعَ العُسرِ یُسرا) ومن امیدداشتم همیشه هوامو داره!
گاهی توشرایط سخت از دستش عصبانی میشدم وبهش غرمیزدم که چرامنو نمیبینی، چراروتوازم برگردوندی؟ اما بعدش میفهمیدم چیزی که میخواستم ونشدبه صلاحم بود! #پانسیون مادران پراز مادران و دخترانی بودکه هرکدوم یه قصه ایی داشتندیکی فرارکرده بود، یکی واسه دانشگاه اومده بود، یکی واسه کاراومده بود یکی زندگیشو فروخته بود بره خارج از کشور اما من نه فرارکرده بودم، نه دانشگاه میرفتم، نه کار درست و حسابی داشتم و نه میخواستم از ایران برم من فقط دنبال یه جایی بودم بتونم تنهازندگی کنم. دلم واسه خودم تنگ شده بود. میخواستم خودمو پیداکنم خانواده ام هم مشکلی نداشتندو گفتند هرجور خودت صلاح میدونی. نمیخواستم حالا که جدا شدم بعداز هشت سال اونا منو بدون امیرعلی ببینندو غصه بخوردند!
یادمه بچه که بودم خانم رضایی مجری تلویزیون میگفت نقاشی هاتونو به ادرسِ تهران، میدان آرژانتین، انتهای خیابان الوند، شبکهی دوسیما بفرستید! اون خیابون و اون شبکه واسه من آرزوشده بود. همه اش میگفتم کاش میشد منم یه روزی مثل بقیهی بچه ها برم برنامه کودک!
هیچوقت این آرزوم محقق نشداماخداجوری جبران کرد که من اولین اجرای تلویزیونم، اونم هرشب، اون هم به صورت زنده از انتهای خیابان الوند ساختمان شبکهی دورفتم وباخوشحالی و#بغض روبه دوربین گفتم
《سلام به روی ماهتون نازنین مردم ایران》
بعدازاولین برنامه باشهرام رفتم دم درخوابگاه تا یادم نره ازکجا به کجا رسید
دیدگاه خوانندگان
۴۴
amirgheryou - تهران، ایران
خدا نکنه دختری خوشگل باشه و مسیر پیشرفتشو از قیافه و اندامش طی کنه. اول شوهر و بچشو میپیچونه بعد میرسه بالاها و خدا رو بنده نمیشه. انگار هیشکی هم خبر نداره اون پایین دروازه غاره! بد زمونه ای هست.
جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۳:۲۳
۴۴
amirgheryou - تهران، ایران
خدا نکنه دختری خوشگل باشه و مسیر پیشرفتشو از قیافه و اندامش طی کنه. اول شوهر و بچشو میپیچونه بعد میرسه بالاها و خدا رو بنده نمیشه. انگار هیشکی هم خبر نداره اون پایین دروازه غاره! بد زمونه ای هست.
جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۳:۲۳
۴۴
amirgheryou - تهران، ایران
خدا نکنه دختری خوشگل باشه و مسیر پیشرفتشو از قیافه و اندامش طی کنه. اول شوهر و بچشو میپیچونه بعد میرسه بالاها و خدا رو بنده نمیشه. انگار هیشکی هم خبر نداره اون پایین دروازه غاره! بد زمونه ای هست.
جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۳:۲۳
۴۴
amirgheryou - تهران، ایران
خدا نکنه دختری خوشگل باشه و مسیر پیشرفتشو از قیافه و اندامش طی کنه. اول شوهر و بچشو میپیچونه بعد میرسه بالاها و خدا رو بنده نمیشه. انگار هیشکی هم خبر نداره اون پایین دروازه غاره! بد زمونه ای هست.
جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۳:۲۳
۴۴
amirgheryou - تهران، ایران
خدا نکنه دختری خوشگل باشه و مسیر پیشرفتشو از قیافه و اندامش طی کنه. اول شوهر و بچشو میپیچونه بعد میرسه بالاها و خدا رو بنده نمیشه. انگار هیشکی هم خبر نداره اون پایین دروازه غاره! بد زمونه ای هست.
جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۳:۲۳