علیرضا رضایی هم "دق‌کرد"؛ #فقط_منو_ببرید_ایران

"من که مردم جسدمو از همون در پشتی فرودگاه ببرید بندازید تو بیابون خدا جک و جونورا تغذیه کنن خوشحال بشن. فقط منو ببرید #ایران."
 

وقتی دو سال پیش، علیرضا رضایی متن بالا را توییت کرد، همه فکر کردند طنز است. مشکل این بود که اکثر مردم خیال می‌کردند حرف های جدیش هم طنز هستند.

 
پارسال، وقتی بعد از آنژیوگرافی توییت کرد: "شما گرفتار #ترامپ بودین، ما رفتیم این قلبی که سر تا تهش واسه #ایران می‌زنه رو یه فنری زدیم و تو نیامدی"، باز خیلی ها "قلبی که سرتا تهش واسه ایران می زنه" را -آن قدر که جدی بود- جدی نگرفتند.
 
درست همان طور که وقتی در میانه اعتراضات ۱۳۸۸، در وبلاگی به اسم "علیرضا رضایی" علیه حکومت مطالب -خیلی- تند می نوشت، باز کسی جدی نمی گرفت که این، اسم واقعی نویسنده وبلاگ است.
 
تعریف می کرد که وقتی از ایران به اربیل در کردستان عراق فرار کرده بود، بعضی از کسانی که او را می‌دیدند سر در نمی‌آوردند که علیرضا رضایی، اسم مستعار نیست. می گفت: "لابد در ایران هم مسئولان فکر می کردند طرف دیوانه نیست که این چیزها را به اسم خودش بنویسد."
بعد از آنژیوگرافی پارسال: "شما گرفتار ترامپ بودین، ما رفتیم این قلبی که سر تا تهش واسه ایران می‌زنه رو یه فنری زدیم" این طنزنویس که دیشب، خبر درگذشتش فضای شبکه های اجتماعی را به هم ریخت، بعد از اعتراضات سال ۱۳۸۸ ناچار شد به اربیل در کردستان عراق فرار کند. پس از مدتی از آنجا به پاریس رفت و بعد، ساکن شهر لیل در شمال فرانسه شد.
 
از وقتی رسید، فکر و ذکرش این بود که "مامانعلی" را هم پهلوی خودش بیاورد: مادری به شدت مذهبی و مقرراتی، که همچون پدر علیرضا -که چندسال پیش درگذشت- افسر بازنشسته نیروی هوایی ایران بود.
 
در اوقات محدودی از سال که مامانعلی در کنارش نبود، دغدغه اصلی پسر تهیه دیدن مقدمات سفر بعدی مادر به لیل بود. هرچند حضور مادری که علیرضا دیوانه وار دوستش داشت، دلتنگی‌هایش را برای ایران کم نمی‌کرد.
 
بیشتر خاطره هایی که تعریف می کرد، مال همان ایران بود. بیشتر خاطره های ایران هم -یک جوری- به مامانعلی ربط داشت.
 
مثلا خاطره ای از زمان دبیرستان، وقتی که اجرای یک تئاتر دانش آموزی با مضمون تند، به تعطیلی تئاتر و بازداشت علیرضا منجر شده بود. می گفت: "بچه ها فوری به مامانعلی خبر داده بودند. دم پاسگاه که رسیدیم، دیدم مامان مثل موسی که با عصا رود را شکافت، دارد تماشاچی ها را می شکافد. تا رسید، همچین محکم گذاشت توی گوشم که افسر ناجا مجبور به وساطت شد: حاج خانم، حالا شما کوتاه بیا!"
 
به گفته علیرضا رضایی، البته مامانعلی "با همین حربه پسرش را از دست مامورها نجات داد".
 
طنزنویسی را از ۱۶-۱۷ سالگی با مجله گل آقا شروع کرده بود. به قول خودش: "هر هفته به اندازه کل تحریریه‌ گل آقا برای‌شان طنز می‌نوشتم که ماهی یکیش منتشر می‌شد."
 
ولی از وقتی از ایران رفت، به یکی از پرکارترین طنزنویسان ایران تبدیل شد. به هیچ کس و هیچ چیز رحم نمی کرد. برایش مهم نبود که رابطه اش را با هیچ جماعتی حفظ کند.
مضامین تند طنزهای علیرضا اما، به‌کلی با عرصه زندگی شخصیش تفاوت داشت. عرصه ای که در آن، به طرز عجیبی محجوب و خجالتی بود. شهادت می دهم که در گفتگوهای شخصی، هیچ وقت -حتی یک بار- از او جوک مستهجن، یا لفظی با مضمون جنسی نشنیدم.
 
می‌گفت مشکلی با کار کردن با هیچ رسانه ای ندارد، ولی تا جایی که "هرچه می خواهد" بگوید و بنویسد. خط قرمزش این بود که بخواهند برایش "تعیین تکلیف" کنند.
 
وقتی یکی از رسانه هایی که برایشان کار می کرد، در مورد محتوای یکی-دو تا از کارهایش مختصری چون و چرا کرد، در اوج مشکلات مالی به همکاریش پایان داد. بعضی از دوستانش اصرارکردند حداقل صبر کند تا رسانه جدیدی را جایگزین کند و بعد برود. اما قبول نکرد و پای بی پولی بعدش هم ایستاد.
 
انگار در هر موضوعی اهل ریسک کردن بود. حتی در مورد زندگی. می گفت در سن ۱۸ سالگی یک بار تا پای مرگ رفته و بعد از آن، دیگر برایش "موضوع عادی شده".
 
سال چهارم دبیرستان، دچار بیماری شدیدی شد که به تشخیص پزشکان، نوعی سرطان بود. هشت ماه بستری شد و از امتحان نهایی و کنکور باز ماند. هرچند در زمانی که پزشکان از زنده ماندنش قطع امید کرده بودند، آثار بیماری از بین رفت. بعد، کنکور داد و مهندسی عمران خواند. نخستین دیدار با مادر بعد از ترک ایران شاید به خاطر چنین سوابقی بود که در ماه‌های اخیر هم، با وجود هشدارهای دوستان نزدیک در مورد وضعیت بحرانی سلامتیش، فکر می کرد دوباره به وضع عادی بر می گردد.
 
علاوه بر مشکلات شدید گوارشی، که می‌گفت تاثیرات بیماری دوران جوانی است، مشکل قلبی حاد داشت. همین پارسال، مجبور شد برای باز کردن رگ‌های قلبش بستری شود.
 
اما بدتر از همه اینها، مشکل افسردگی شدید بود. نه اینکه زندگی در غربت را دوست نداشته باشد: از آن متنفر بود.
 
این اواخر، به میزان خطرناکی قرص های ضدافسردگی می‌خورد. "التماس"های دوستانش برای متوقف کردن این رویه هم عملا بی فایده بود. از پیگیری ها تشکر می کرد ولی هر از گاه، محترمانه هشدار می‌داد که اجازه نمی‌دهد "به زور بستریش کنند". می‌گفت: "از پَسَش بر می آیم؛ کارِ خودم است."
 
یک ماه گذشته، تقریبا هر روز با هم تماس داشتیم. این یکشنبه آخر، پس از اینکه گفتگویی تقریبا یک ساعته بر سر بستری شدن در بیمارستان بی نتیجه ماند، قول داد که روز دوشنبه حداقل با پزشکش تماس بگیرد و عصر نتیجه را اطلاع بدهد.
 
عصر رسید و خبر نداد. به تماس های دوشنبه شب و سه شنبه صبح هم جواب نداد.
 
خبر بعدی را، عصر سه شنبه دوستی از لیل، با صدای لرزان داد: "تمام کرد."
 
شب، وقتی با مامانعلی تماس گرفتم، اصلا نفهمیدم چه می گوید. چه بسا خودش هم متوجه نبود. فقط ضجه می‌زد...
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۴۳
mirzadeh i eshghi - آلمان، آلمان

روحش شاد.اما زیاد بزرگش نکنید.جورج برنارد شاو ازش نسازید.زیاد بزرگ نبود وبه طبع چندان شخص معروفی هم نبود.
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۱۵:۴۳
۵۴
hamid411 - لس آنجلس، ایالات متحده امریکا
..... شو .....، از تو پس بیان شاعر عشقی بسازن!؟؟
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۱۶:۱۴
۵۴
hamid411 - لس آنجلس، ایالات متحده امریکا

[::mirzadeh i eshghi - آلمان، آلمان::]. مگه تو ....مرکز کائنات هستی که بگی کی معروف بوده کی نبوده . ....بودی با این کامنتت ....هم شدی. دیگه واسه ما هر گدا گشنه ای که از ....قهر میکنه شده نظر دهنده
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۱۶:۱۷
۵۷
shaboruz - پاریس، فرانسه

خیلی دلم سوخت ازدیروز دارم بهش فکر میکنم روحش شاد زودتر از مامان علی رفت درسته که جگر مامان علی رو سوزوند ولی لآقل دیگه مثل ما در غربت بعد از خبر فوت پدرش خبر فوت مادر بهش ندادن از این نظر از ما خوشبخت تر بود !. تفو ای روزگار تفووو جنتی باید زن سوم بگیره علیرضا تو ۴۳سالگی باید بره ! :(
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۱۷:۱۶
۵۴
hamid411 - لس آنجلس، ایالات متحده امریکا
[::mirzadeh i eshghi - آلمان، آلمان::]. هی میخوام چیزی ننویسم میبینم نمیشه. من که میدونم از چی ساختنت، فقط اینجا خانواده نشسته نمیشه اسمش رو اورد. همین که أیدی ات یکی از دستمال کش های مدرس و عثمانی ها است بسه ته.
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۱۷:۱۸
۶۲
شاه و شیخ - قم، ایران

امروز هر انسان مستقل و آزاده ای که در برابر ارتجاع اسلامی قد علم کرد باید آنقدر بزرگش کرد تا دیگران در زیر سایه او این حکومت جهل و ارتجاع را پایین کشند حتی اگر "او" یک کارگر ساده و یا یک تن قروش خیابانی باشد. درود بر علیرضا رضایی که به اندازه یک انسان آزاده بزرگ و مستقل و نامی بود.
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۱۷:۲۷
۳۸
زنبور - کپنهاک، دانمارک

با بودنش خیلی خندیدم با رفتنش گریه خواهم کرد روحش شاد.تسلیت به خانوادش و همه آدمهای خوب
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۱۷:۳۹
۴۲
sama128 - شیراز، ایران

[::mirzadeh i eshghi - آلمان، آلمان::]. خیلی ... می کنی کسی که از سرطان همسر رضا پهلوی خوشحال بشه نه زن رضا هر انسانی با ...هیچ فرقی نداره تو هم تا توی گور نرفتی بیشتر سعی کن انسان باشی فقط نام نحس از خودت بجا نگذاری
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۱۸:۱۷
۴۲
sama128 - شیراز، ایران

:( :( :( :( روحت شاد روحت شاد روحت شاد روحت شاد .
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۱۸:۱۸
۴۳
mirzadeh i eshghi - آلمان، آلمان

[::hamid411 - لس آنجلس، ایالات متحده امریکا::]. حالا گدا گشنه ازورامینم یا آلمان؟طبق اظهارات قبلیت؟
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۱۸:۲۰
۴۳
mirzadeh i eshghi - آلمان، آلمان

اما جوابت .در عالم دموکراسی گدا وگشنه ها هم حق اظهار نظردارن.چه از ورامین چه دارغوزآباد.البته من اعتقادی به دموکراسی ندارم.خواستم تناقض شخصیت شماهاوکلامتون رو یادآوری کنم.ضمنا من وامثال من تعیین کننده میزان بزرگ بودن نویسنده ها هستیم.چرا؟چون من اندازه موهای سرم کتاب خوندم.
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۱۸:۲۵
۵۴
hamid411 - لس آنجلس، ایالات متحده امریکا
[::mirzadeh i eshghi. کی گفته من دموکراسی چی هستم که میخوای ژست برای من بگیری؟ فرق گدا رو با فقیر نمیدونی هنوز کته کله. گدا ذاتش پست . هست. وقتی میگم گدا گشنه معنی اش اینه. معنی اش پستی ذاته که با هیچی درست نمیشه. نظرت هم به درد فاضلاب جمکران میخوره.
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۱۸:۴۵
۵۴
hamid411 - لس آنجلس، ایالات متحده امریکا
[::mirzadeh i eshghi. به اندازه موهای سرت کتاب خوندی؟ جناب حسن کچل!!! اخه تو باید هنوز بشینی خونه بچه داری کنی شریکت بره نُون در بیاره. چه واسه خودش پپسی هم باز میکنه که من هستم که بزرگی نویسنده رو تعیین میکنم. تو هنوز نمیتونی بزرگی سایز خشتکت رو تعیین کنی
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۱۸:۴۸
۷۰
جوابگو - مالمو، سوئد

روحش شاد.
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۱۹:۱۴
۴۳
mirzadeh i eshghi - آلمان، آلمان
[::hamid411 - لس آنجلس، ایالات متحده امریکا::]. یکبار دیگه تادردت بیاد.بزرگی یک نویسنده رو من کتابخوان تعیین می کنم.همیشه همینطور بوده.
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۱۹:۳۱
۵۴
BruceLee - بروخه، بلژیک

دق کرد که کرد به جهنم که دق کرد کی بود این اصلا تازه وقتی جنبه خارج اومدن نداری و بیکار باشی وخودتو تحمیل فرانسه یا جا دیگه کنی دق میکنی سه سال مالزی بودم و شونزده ساله بلژیک هستم این اولین باره تو جمع و کامیونیتی ایرانیها می نویسم
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۲۱:۲۶
۵۴
hamid411 - لس آنجلس، ایالات متحده امریکا
[::mirzadeh i eshghi - آلمان، آلمان::]. پس بشین تعیین کن تا بیاد. عوض کردم مسئله ....بودنت هست که با هیچی درست نمیشه. اون آب ملاتت مشکل داشته از اول
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۲۳:۰۷
۵۴
hamid411 - لس آنجلس، ایالات متحده امریکا
[::BruceLee - بروخه، بلژیک::]. تبریک میگم. همین اولین بار هم ....تحویل دادی
‌پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ - ۲۳:۴۴
۵۴
hamid411 - لس آنجلس، ایالات متحده امریکا
[::BruceLee - بروخه، بلژیک::]. همه مثل جنابعالی پوستِ کلفتِ سوشیال خوری رو ندارن .
جمعه ۹ آذر ۱۳۹۷ - ۰۲:۳۸
۵۹
ایرانفردا - لندن، انگلستان
[::mirzadeh i eshghi - آلمان، آلمان::]. از حرفات بنظر میرسه که کاملا طاس هستى و یه تار مو هم رو سرت نیست که تعداد کتابهایى رو که خوندى و موهاى رو سرت رو با هم برابر میدونى.
جمعه ۹ آذر ۱۳۹۷ - ۰۷:۳۹
۴۳
mirzadeh i eshghi - آلمان، آلمان
[::ایرانفردا - لندن، انگلستان::]. دائی جون.تخمه بخور.یه قل دو قل بازی کن.ظرفها رو بشور.آشغال ها رو ببر دم در.همبرگرات رو سرخ کن.وقتت پر میشه.از کارم بیکار نمیشی.
جمعه ۹ آذر ۱۳۹۷ - ۱۱:۱۹
۵۴
hamid411 - لس آنجلس، ایالات متحده امریکا
[::mirzadeh i eshghi - آلمان، آلمان::]. بهت گفتم حسن کچل که!
جمعه ۹ آذر ۱۳۹۷ - ۱۷:۳۵
۵۹
ایرانفردا - لندن، انگلستان
[::mirzadeh i eshghi - آلمان، آلمان::]. نه اینکه فکر کنى خیلى مهمى، نه. ولى فکر کردم کى میتونه ساعت ١١ صبح روز کارى، بشینه پاى کامپیوترش، کامنت بخونه و جواب کامنت بده، وقتى بقیه مردم سر کار هستن؟ دوحالت داره، یا شغلت اینه و سفارت یه تیکه نون خشک میندازه جلوت که به پر و پاى مردم بپیچى، یا مفت خور سوسیال هستى و پول مفت خوردن هارت کرده. کدومش؟ بیشتر بنظر میاد مورد اولى باشى، وگرنه کى میتونه فقط چند ثانیه بعد از پخش یه مطلب کامنت بذاره؟ به تعداد منفى هایى که میخورى پول میگىرى، یا روزى یه تیکه نون خشک ثابت دارى و بابت منفى و مثبت ها و خوش رقصى هات اضافه میگیرى؟ جاى دوست و دشمن رو هم نشون میدى؟
شنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۷ - ۰۶:۱۶
۵۴
hamid411 - لس آنجلس، ایالات متحده امریکا
[::ایرانفردا - لندن، انگلستان::]. خودش یه بار گفته نشسته خونه بچه داری میکنه، عیال میره سر کار
شنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۷ - ۱۳:۱۹
۴۳
mirzadeh i eshghi - آلمان، آلمان
[::ایرانفردا - لندن، انگلستان::]. موبایل تو جیبمه نوو قطار واتوبوس وقت به اندازه کافی نوشتن دارم.الان هم ده روز مرخصی استعلاجی دارم.
شنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۷ - ۱۳:۲۲
۵۹
ایرانفردا - لندن، انگلستان
[::mirzadeh i eshghi - آلمان، آلمان::]. برا بیمار هاى روانى تو آلمان بیشتر مرخصى میدن. یکى دیگه هم از همکارات هست به اسم تام٢٨. بیچاره اونم مثل تو دوست داشت بیاد انگلیس، خودشو به مریضى بزنه و بنفیت بگیره و تو ایران آپارتمان بخره، بیچاره مثل اینکه پولشو خورده بودن نتونسته بود بیاد، گویا حتى راضى شده بود که طور دیگه اى بپردازه ولى گویا قاچاقچى ها قبول نکرده بودن، منظورم رو که میفهمى، ...... تا اونم بیاد به جمع شماها اضافه بشه، انگار خیلى دلش پره و همه اش به پر و پاچه مردم میپیچه، عین تو مریضه بیچاره. انگار پول و پله هم تو دست و بالش نیست ولى کارش رو خوب بلده و سالها ....شاید اصلا بشناسیش و همدوره اى دربیاین. ...
یکشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۷ - ۰۷:۱۱
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.