جدایی به خاطر رازهای مگو
رأی دهید
مرد جوان در اینباره به قاضی دادگاه گفت: یکسال پیش در یک مهمانی خانوادگی با نادیا آشنا شدم. نادیا یکی از دوستان دخترخالهام بود و وقتی او را دیدم بشدت عاشقش شدم. برای همین تصمیم به ازدواج با او گرفتم و بعد از چند جلسه آشنایی به خواستگاریاش رفتم. از همان روز اول آشنایی درباره کوچکترین مسائل زندگیام با نادیا صحبت کرده و همه چیز را خیلی صادقانه برایش تعریف کردم. دلم نمیخواست حرف نگفتهای از گذشتهام باقی بماند، اما وقتی در مورد خودش سوال کردم حرفی به من نزد. نادیا مرتب میگفت که دوست ندارد، در مورد گذشتهاش با من حرف بزند و همین باعث میشد بیشتر کنجکاو شوم. با این حال او را در شرایط بدی قرار ندادم و کنجکاوی نکردم. با خودم گفتم شاید به مرور زمان نادیا از گذشتهاش برایم تعریف کند، اما نادیا هیچوقت حرفی در این باره نزد. تا اینکه ما با هم ازدواج کردیم، اما هروقت در مورد گذشته نادیا از او سوال میکنم، حرفی نمیزند. همین رفتارش باعث شده به او شک کنم، با این حال وقتی نادیا دید که به او شک کردهام باز هم حرفی نزد. من نمیدانم در گذشته نادیا چه اتفاقاتی افتاده، با چه کسانی در ارتباط بوده و چطور زندگی میکرده است. حتی نمیدانم محل کار قبلی نادیا کجا بوده یا دوستانش چه کسانی بودهاند. دیگر نمیتوانم به او اعتماد کنم و خودش باعث شده که نسبت به او بدبین شوم. برای همین من هم دیگر نمیتوانم در کنار این زن که همه کارهایش مشکوک است زندگی کنم. سایه شک لحظهای مرا رها نمیکند و هرچه نادیا بیشتر سکوت میکند، من بیشتر کنجکاو میشوم.
در ادامه همسر این مرد نیز به قاضی گفت: آقای قاضی شوهرم تنها به خاطر اینکه دوست ندارم در مورد گذشتهام با کسی صحبت کنم، زندگیمان را به جهنم تبدیل کرده است. من دوست ندارم در مورد مسائل خصوصی زندگیام حرفی به شوهرم بزنم. هرچه در گذشته من وجود داشته، مربوط به قبل بوده و هیچ ارتباطی به زمان حال ندارد. من نه تنها برای شوهرم، بلکه برای هیچکس از زندگی خصوصی و روابط گذشتهام حرفی نمیزنم. این موضوع نشاندهنده این نیست که من گذشته بدی داشتهام، اما امین این موضوع را متوجه نمیشود و مرتب مرا تحت فشار میگذارد. هرچه با او صحبت میکنم، فایدهای ندارد. تمام زندگیاش شده گذشته من؛ دیگر هیچ چیز برایش مهم نیست. از صبح تا شب مرا بازخواست میکند. دیگر از دست سوالهایش خسته شدهام، ما 6 ماه است که زندگی مشترکمان را آغاز کردهایم، ولی در این مدت یک روز خوش هم نداشتهایم. امین مرتب از من سوالهای مختلف میپرسد و به هرنحوی میخواهد از زندگی من سر در بیاورد. من هم دیگر نمیخواهم محاکمه شوم. برای همین نمیخواهم در کنار این مرد زندگی کنم.
در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند و آنها را برای حل شدن اختلافشان به یک مرکز مشاوره فرستاد.
دیدگاه خوانندگان
۵۸
فضول میرزا - استکهلم، سوئد
قبل از ازدواج چشمانت را خوب باز کن و بعد از ازدواج چشمانت را خوب ببند! :o
شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۶ - ۰۸:۵۷
۵۸
فضول میرزا - استکهلم، سوئد
قبل از ازدواج چشمانت را خوب باز کن و بعد از ازدواج چشمانت را خوب ببند! :o
شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۶ - ۰۸:۵۷
۵۸
فضول میرزا - استکهلم، سوئد
قبل از ازدواج چشمانت را خوب باز کن و بعد از ازدواج چشمانت را خوب ببند! :o
شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۶ - ۰۸:۵۷
۵۸
فضول میرزا - استکهلم، سوئد
قبل از ازدواج چشمانت را خوب باز کن و بعد از ازدواج چشمانت را خوب ببند! :o
شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۶ - ۰۸:۵۷
۵۸
فضول میرزا - استکهلم، سوئد
قبل از ازدواج چشمانت را خوب باز کن و بعد از ازدواج چشمانت را خوب ببند! :o
شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۶ - ۰۸:۵۷