یوسف گمشده چگونه به خانه برگشت؟

در پی گم شدن مرموز پسرک 3 ساله در پایتخت، هنگامی که مأموران پلیس در سراسر تهران جست‌و‌جوی شبانه روزی را برای یافتن کودک آغاز کرده بودند، پس از چند شبانه روز پردلهره، زن میانسالی یکشنبه شب این کودک را به مأموران کلانتری تهران‌نو تحویل داد.
روز 27 تیر خانواده این کودک سه ساله که یوسف بهمن آبادی نام دارد در تماس با پلیس از گم شدن فرزندشان خبر دادند و بلافاصله تصاویر کودک گمشده در فضای مجازی و رسانه‌ها منتشر و از مردم کمک خواسته شد.در حالی که هیچ ردی از یوسف گمشده به دست نیامده بود، با گذشت یک هفته زن میانسالی این کودک را تحویل کلانتری 128 تهران‌نو داد.
این زن مدعی شد یوسف را در خیابان پیدا کرده است، ولی مأموران پلیس که به اظهارات این زن ظنین شده بودند با دستور قضایی او را بازداشت کردند و تحویل اداره مبارزه با آدم ربایی پلیس آگاهی دادند.وی در جریان بازجویی با رد اتهام کودک ربایی، گفت: «روز 27 تیر یوسف را در خیابان تنها و سرگردان دیدم. برای اینکه به دست بچه دزدها نیفتد، او را به خانه‌ام بردم و در این مدت برای یافتن پدر و مادرش تلاش کردم اما وقتی به جایی نرسیدم او را به کلانتری بردم و تحویل مأموران دادم.»این زن صبح دیروز به دادسرای جنایی منتقل شد و از سوی بازپرس آرش سیفی تحت بازجویی قرار گرفت،اما او به هیچ عنوان کودک ربایی را قبول نکرد و مدعی شد برای اینکه بچه به دام شخص دیگری نیفتد او را با خود برده است.
زن جوان از چند روز زندگی با یوسف گفت.
خانواده یوسف را از قبل می‌شناختی؟
نه، تا به حال نه یوسف را دیده بودم و نه خانواده‌اش را.

پس چرا بچه را با خودت بردی؟
پسرک در خیابان سرگردان بود، یکبار نزدیک بود ماشین به او بزند. یک بار هم مردی به سمتش رفت و با او صحبت کرد. به نظرم قصد بردن بچه را داشت که به طرفش رفتم و گفتم با بچه من چکار داری. او هم ترسید و رفت. سراغ بچه رفتم و اسم و آدرسش را پرسیدم، اما او حتی اسمش را هم نمی‌دانست. آدرس خانه‌شان را پرسیدم که سعی کرد مرا به سمت خانه‌شان ببرد. یکبار گفت خانه‌مان آن‌طرف خیابان است، اما به هیچ نتیجه‌ای نرسیدیم. چون دیدم بی‌پناه است و ممکن است گرفتار آدم رباها و بچه فروش‌ها بشود، او را با خودم به خانه بردم.

چرا او را به خانه ات بردی؟
جای دیگری را نمی‌شناختم و بچه خسته و گرسنه بود. به محض اینکه وارد خانه شدیم خوابش برد.
خب چرا به پلیس خبر ندادی؟
همین بزرگ‌ترین اشتباهم بود. واقعاً نمی‌دانم چرا او را تحویل پلیس ندادم.
 می‌خواستی با بچه چه کار کنی؟
هیچی، گفتم چند روزی پیشم باشد تا خانواده‌اش پیدا شود.
 چطور می خواستی خانواده‌اش را پیدا کنی؟
گفتم شاید بچه بتواند اطلاعاتی به من بدهد، اما فقط می‌گفت مامانم دهات است بابام با موتور رفته دهات. البته به خودم گفتم اگر پدر و مادرش پیدا نشدند حتماً او را تحویل پلیس می‌دهم.
در این مدت گریه یا غریبی نمی‌کرد؟
اصلاً، حتی یک‌بار هم گریه نکرد. باورتان نمی‌شود وقتی او را تحویل دادم گریه کرد. بچه در این مدت آنقدر رابطه‌اش با من خوب بود که فکر می‌کردم پدر و مادرش از هم جدا شده‌اند و محبت مادری ندیده است. آخر چطور ممکن بود بچه در این سن و سال سراغ مادرش را نگیرد.
در مدتی که با هم بودید بیرون هم رفتید؟
یک یا دو بار پارک رفتیم، باقی مواقع خانه بودیم.
برای یوسف اسباب بازی یا سی‌دی کارتون نخریدی؟
نه، فقط چون لباس‌هایش کثیف بود برایش چند دست لباس خریدم. رابطه‌مان خیلی خوب بود.
تو و یوسف باهم تنها بودید؟
بله، مدت‌هاست که تنها زندگی می‌کنم و خانواده‌ام شهرستان هستند. خودم خرج زندگی‌ام را می‌دهم.
زمانی که می‌رفتی سرکار بچه تنها بود؟
در این مدت مرخصی گرفتم و تمام وقت پیش یوسف بودم. راستش را بخواهید دنبال خانواده‌اش بودم تا اینکه دوستم با من تماس گرفت و گفت خانواده یوسف دنبالش هستند و عکسش را در فضای مجازی منتشر کرده‌اند، من هم با آنها تماس گرفتم.
چه ساعتی زنگ زدی؟
حدود ٧ عصر بود و یک ساعت بعد در محل قرارمان که نزدیکی‌های محل پیدا شدن بچه بود آنها را دیدم.
ازدواج کرده‌ای؟
بله اما ١٥ سال قبل به خاطر اختلاف از همسرم جدا شدم. یک وقت فکر نکنید چون دلم بچه می‌خواست او را برده ام. اگر ازدواج کنم می‌توانم بچه دار بشوم. فقط دلم برای بچه سوخت. گفتم من یوسف رو با خودم نبرم، ممکن است دیگران او را با خود ببرند و هزار بلا سرش بیاورند.
پایان انتظار پردلهره
حالا خانواده یوسف خوشحال هستند و کابوس هایشان به پایان رسیده است. مادر که حسرتش این بود یک‌بار دیگر پسرش را در آغوش بگیرد نمی‌داند با چه زبانی شاکر خدا باشد.از سوی دیگر تحقیقات ویژه از این زن تا زمان رفع ابهام‌های موجود در پرونده ادامه دارد.
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۶۲
mitra55 - تورنتو، کانادا

برای من هم این اتفاق افتاد، روزی در تهران در راه رفتن به خانه دوستم یه دختر بچه ۳ ساله گریان دیدم از ترس این که گیر آدم ناباب بیفته رفتم سراغش ساعت‌ها تو اون خیابون بالا پائین رفتم با بچه . از مغازه دار‌ها سوال کردم هیچ کس نمیدونست اون بچه کیه ، خلاصه برای بچه بستنی و اسب بازی گرفتم که گریه نکنه، بد از ۵ یا ۶ ساعت مادر دخترک پیدا شد به جای این که بچه رو بغل کنه یا حتا از من تشکر کنه با بچه دعوا کرد که چرا گم شده :( این موضوع مربوط به ۳۰ سال پیش بود
‌سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۶:۰۴
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.