ایرج خدری، قهرمان سابق بسکتبال: حداقل حقوق بازنشستگی بدهند که دستفروشی نکنم

ایرج خدری(اولین نفر ایستاده از چپ) در دوران قهرمانیایران وایر , ماهرخ غلامحسین پور
عکس ایرج خدری را نخستین بار در فیسبوک دیدم، در صفحه مهدی رستم پور، خبرنگار حوزه ورزش. ایرج خدری سال های پیش عضو تیم ملی بسکتبال و بوکس ایران بوده، عکس یادگاری با محمدعلی که در ایران به محمدعلی کلی مشهور است، دارد. بهانه رستم پور برای انتشار عکس هم مرگ محمدعلی بود، منتها هدفش اشاره به وضعیت ایرج خدری بود، مردی که اکنون در میدان امام حسین تهران مشغول دستفروشی است. تصمیم گرفتم با ایرج خدری درباره این روزهایش حرف بزنم.
روز ملاقات با محمد علی را به خاطر داری؟ مگر می شود از خاطرم برود. آن سال در اوج آمادگی بودم، نوزده سالم بود و به جز تیم بسکتبال به تمرینات تیم بوکس هم دعوت شده بودم. شام را که خوردیم، یک گوشه ایستاده بودم که آقای کلی من را صدا زد. با من روبوسی کرد نگاهی به قد و قواره ام انداخت و گفت می دانی اگر آمریکا بودی، شش ماهه وارد تیم المپیک می شدی؟ پرسید روزگارم چطور می گذرد؟ آن روزها شرایط مالی بسیار بدی داشتم، نمی توانستم برای اقامتم در تهران جایی اجاره کنم و به همین دلیل هم هر روز از شهرستان به تهران در حال رفت و آمد بودم، ساعت های طولانی، بین دو تمرین روی پله های سیمانی سالن شیرودی می خوابیدم تا برای تمرینات بعدی آماده باشم. شب ها هم می رفتم جاده ساوه خانه پسر عمویم و دوباره پنج صبح برمی گشتم سر تمرین، با اتوبوس و مینی بوس و هر وسیله بین راهی که امکانش بود. به آقای کلی گفتم روزها کار می کنم و شب ها تمرین. او تعجب کرد. گفت مگر شما به جز ورزش کار دیگری هم می کنید؟ آقای کلی خودش پیشنهاد داد با هم عکس بگیریم، گفت می خواهم به خانواده ام نشان بدهم که ایران هم ورزشکاران قابلی دارد. حتی فیگوری هم که توی عکس گرفتم، پیشنهاد خودش بود، عکس را که گرفتیم مرا بوسید.

 

وقتی محمدعلی پرسید چرا جز ورزش کار دیگری هم می کنی، چه گفتی؟ راستش دیگر نشد مابین آن همه جمعیت برایش توضیح بدهم. می خواستم بگویم خیلی کسانی که می بینی فوتبالیست یا کشتی گیر مشهور هستند، صبح تا عصر برای تامین مخارج شان مسافرکشی می­کنند و حین مسابقه با عشق و غیرت و تعصب بازی می کنند. از فدراسیون چشمداشتی ندارند. آنها با همان غیرت شان بازی را می برند.
 
به شما می گفتند اعجوبه پابرهنه ... (می خندد) پابرهنه بازی می کردم. شماره پای من ۵۵ است. کفش اندازه پایم پیدا نمی شد اما همیشه هم نمی شد پابرهنه باشم. در مسابقات رسمی باید حتما کفش داشت. شب قبل از یک مسابقه مهم با برادرم تا صبح بیدار ماندیم با تکه های چرم و برزنت، کفش دست دوز ساختیم . دست هامان تکه پاره شده بود. دو روز درگیر ساخت این کفش دست ساز بودیم. رنگ آمیزی اش کردیم و آرم آدیداس هم زدیم. مسابقات کشوری بود، هیچ کس متوجه تقلبی بودن کفش نشد.
هنوز هم آن کفش را داری ؟ نه یکبار آن را توی سالن جا گذاشتم. سرایدر سالن تصور کرده بود کوله بچه هاست، برده بود برای پسرش.
 
عکسی از شما دیدم در فیسبوک که دارید دستفروشی می کنید ... بله، دستفروشم. سر میدان امام حسین، عروسک های پلاستیکی می فروشم.
 
هیچ نهادی نخواسته کمک کند به شما؟ دلم نمی خواهد بنالم. از هیچ کس طلبکار نیستم، این سرنوشتم بوده. گاهی حتی از گفتن حقیقت سرباز می زنم مبادا خیال کنند می نالم. این همه مصاحبه کرده ام چه نتیجه ای داشته؟ می آیند، می نویسند و می روند، یک عده افسوس می خورند و بعد هم زندگی شان ادامه دارد. حتی جرات نمی کنم بگویم دستفروشم، مبادا بیایند و بساطم را جمع کنند.
 
بگذار برگردیم عقب تر. چه موقع وارد تیم ملی شدی ؟ من متولد 1350 شهر کرمانشاه ولی بزرگ شده خرمشهر و بندرعباسم. اواسط دهه شصت بود که بازی را شروع کردم، اولش از تیم ملی نوجوانان و بعدش جوانان. خوب روزهای جنگ بود و ما ساکن خرمشهر بودم. شبانه از خرمشهر خارج شدیم تا جان سالم به در ببریم، رفتیم بندرعباس ساکن شدیم. سال ۶۲، وقتی دوازده سالم بود در باشگاه پرسپولیس بندرعباس بازی می کردم که برای تیم استان انتخاب شدم و برای مسابقات آمدیم تهران. بعد من را برای بازی تیم بزرگسالان انتخاب کردند. دو متر و 16 سانت قد داشتم و این فیزیکم توجه آنها را جلب می کرد. چند سالی در تیم های ملی جوانان و بزرگسالان گل می کاشتم خلاصه (می خندد). بعدش با مادرم به تهران مهاجرت کردیم. آن موقع ورزشکارها ثروتمند نبودند مثل امروز، جنگ بود و بیچارگی و امورات ورزشکارها به سختی می گذشت. دو اتاق اجاره کرده بودیم. شروع کردم به کار کردن در باشگاه «فتح سپاه» و چندین مدال هم به دست آوردیم. مسافرت های خارجی زیادی رفتیم ولی درحین یکی از این بازی ها دچار آسیب دیدگی شدم از ناحیه کمر و اینجا بود که ورق زندگی من برای همیشه برگشت.
 
پزشک فدراسیون مقصر بود؟ پای راستم کاملا متورم شد و دیگر نتوانستم سر پا بایستم. مراجعه کردم به پزشک فدراسیون، تشخیص او ساییدگی استخوان بود. گفتند چند ماه بعد بهبودی حاصل می شود، مسکن دادند و راهی خانه شدم. هر چه استراحت کردم بی فایده بود. درد سر جایش بود. پای چپم هم متورم شد. به پزشک دیگری مراجعه کردم. متوجه شدم نخاعم دچار آسیب دیدگی شدید شده و ماجرا آن طور نبوده که فکر می کردم و ممکن بوده با هر حرکت کوچکی، نخاغم قطع شود.
 
نخواستند تو را برای مداوا به خارج از کشور بفرستند؟ آن روزها هیچ کس به من چنین پیشنهادی نداد. رشته بسکتبال چندان اعتباری نداشت، ورزش پولسازی نبود و کسی توجه چندان به بسکتبالیست ها نمی کرد. جنگ بود و شرایط سیاسی سخت، اگر توجهی بود متمرکز شده بود روی فوتبال و کشتی. خیلی پیگیری کردم که شاید فدراسیون من را برای درمان به خارج از کشور بفرستد، اما بی فایده بود . گاهی طی مسیرهای طولانی از این اداره به آن اداره دل زده ام می کرد. همین تلاش های بیهوده عاملی شد برای افسردگی و خانه نشین شدم. 
 
سرنوشت پای شما به کجا انجامید؟ به اینجا که می بینید. چند سالی گوشه خانه افتاده ام. سال 70 که برای تیم ملی جوانان بازی می کردم، یک آگهی دیدم که به جوانی بالاتر از دو متر قد برای بازی در یک فیلم سینمایی نیاز داشتند. رفتم تست دادم و قبول شدم. نقش اصلی را بازی کردم در فیلم «دایان باخ»، ساخته فرهاد پوراعظم. بعد از آن فیلم های بسیاری چون «من زمین را دوست دارم»، «علی سنتوری»، «مختارنامه» و چند سریال دیگر بازی کردم. هر چه زمان گذشت، پاهایم عملا از کار افتاد و از ایستادن سر پا هم عاجز شدم به همین دلیل سینما را کنار گذاشتم. الان هشت سال است که به کلی افتاده ام. خانه مان شبیه بیمارستان شده، این ور من می نالم، آن سو همسرم که به ام اس پیشرفته مبتلاست و بچه های پنج ساله و ده ساله ما هم وسطمان می لولند. گاه یکی از دوستان با موتور می آید دنبالم، من را می رساند تا سر میدان امام حسین، بساط عروسک هایم را پهن می کنم و چند ساعت بعد با همان موتور برمی گردم. معمولا هفت تا ده شب کار می کنم.
 
چرا دستفروشی ؟ خوب این تنها کاری است که از دستم برمی آید. بساطم چیزهای پلاستیکی است که دستم می گیرم و با خودم می برم و آورم. متاسفانه بقیه روز توی رختخواب افتاده ام.
 
مردم شما را می شناسند؟ بسیاری از رهگذرها من را می شناسند، می ایستند، حرف می زنند و از دوره روزشکاری و هم ازدوره بازیگری می پرسند.
 
هیچ جا کمک تان نکردند؟ از دو جا کمک های مختصری گرفتم، به قدر بخور و نمیر. صندوق حمایت از پیشکسوتان با اینکه بودجه محدودی دارد و کمک شان قابل توجه نیست اما دست از کمک به من برنداشتند و گاهی هم از کمیته امداد کمک هایی دریافت کردم.
 
ایرج خدری در منزل مسکونی‌اشخانه دارید؟ خیر مستاجر هستم، راستش طلبکار هیچ کس نیستم. اگر کسی هم کاری انجام داده محبتش را نشان داده و انسان دوستی اش را. من یک ورزشکار بودم که با عشق درونی ورزش کردم، عاشق مردمم بودم، اهل حاشیه نبودم اما روزگار و تقدیر به من اجازه ادامه مسیرم را نداد. الان هم خودم را دست خدا سپرده ام . فقط نگران سرنوشت همسر و کودکانم هستم. اگر دو روز نتوانم به خاطر درد و ناتوانی بساطم را توی میدان امام حسین پهن کنم، عملا برای مخارج معمول هم در می مانیم.
 
دقیقا چه توقعی از مسئولان داری؟ به هر حال من در سن بازنشستگی هستم. شاید حقوق بازنشستگی می توانست شرایطم را بهبود ببخشد. در مقابل ورزشکاران بزرگ و قهرمانان مان عددی نیستم، توقع زیادی هم ندارم. اگر هم سهل انگاری در حقم شده، درک می کنم. نمی گویم عمدا اعمال شده، باز هم می گویم خدایا شکر و همین شکرگزاری من را سر پا نگه می دارد. گاهی فکر می کنم خدا را دارم و معامله با او برایم هر دو سر سود داشته، تا الان هم که توانسته ام دوام بیاورم، به عشق پروردگار بوده و توقعی که مردم از اسمم دارند.
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۳۷
سوشا-هلند - أمستردام ، هلند
چه جوری می‌شه با ایشون ارتباط بر قرار کرد؟
‌سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۰:۲۰
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.