پلیس مخفی لندن، معشوقش و فرزندشان
باب (رابینسون) لمبرت با پسر جکی
پلیس لندن پذیرفته است که ۴۲۵ هزار پوند به زنی بپردازد که نمیدانست پدر فرزندش یک افسر پلیس مخفی است.
مدتهاست که گروهی از زنان در بریتانیا با تشکیل پروندههایی گفتهاند که ماموران مخفی پلیس با برقراری رابطه جنسی با آنها در گروههای اعتراضیشان نفوذ کردهاند.
موافقت با پرداخت ۴۲۵ هزار پوند از طرف پلیس لندن به یکی از این زنان هم اقدام بیسابقهای است که در پی پیگیریهای مربوط به پرونده او انجام میشود. این گزارش، داستان جکی است:
چهارده ساعتی که جکی درد زایمان کشید تا اولین فرزندش را به دنیا آورد، خصوصیترین لحظات زندگی او بود. لحظاتی که خودش میگوید با یک "شبح" شریک شده است.
زمانی که او در حال به دنیا آوردن نوزادش بود، مردی به نام باب رابینسون در کنارش حضور داشت. مردی که جکی عاشقش بود. مردی که جکی فکر میکرد او هم متقابلا عاشقش است. مردی که بعد از تولد پسرشان برای جکی نوشت: "آفرین جک".
این ماجرا در سال ۱۹۸۵ رخ داد و دو سال بعد، این مرد، جکی و فرزند نوپایشان را رها کرد و ناپدید شد.
سه دهه بعد، جکی، یکی از فعالان سابق مدافع حقوق حیوانات که در فصل شکار برای اختلال در فعالیتهای شکارچیان، خرابکاری میکرد، زنی از طبق متوسط بود که در حومه شهر زندگی میکرد. او اکنون میداند که باب، تنها فردی با جذابیت مردانه و عشق و آرمانی مشترک برای تغییر جهان به دنیایی بهتر نبود.
باب رابینسون، باب رابینسون نبود، بلکه باب لمبرت نام داشت، یک مامور پلیس مخفی که در آن زمان از طرف پلیس لندن، مامور شده بود تا در یک گروه فعال حقوق حیوانات نفوذ کند. مدیران گروه ویژهای که باب به استخدامش درآمده بود، اعضای این گروه را بخشی خطرناک از فعالان حقوق حیوانات در لندن میدانستند.
گذشته خارقالعاده این مرد سه سال پیش افشا شد، زمانی که تعدادی از فعالانی که او سالها پیش در کنارشان حضور یافته بود، قطعات پازل را کنار هم گذاشتند و دریافتند که کارآگاهی که اکنون استاد دانشگاه است، همان مردی است که چندین سال پیش میشناختند.
جکی وقتی با باب آشنا شد از مخالفان شکار حیوانات بود و در فصل شکار برای اختلال در فعالیتهای شکارچیان، خرابکاری میکرد
جکی در گزارشی در یک روزنامه، از واقعیت باخبر شد. واقعیتی که دنیایش را به هم ریخت: "هرچیزی که فکرش را بکنید؛ هیچ یک از بنیانهای (زندگی) من دیگر وجود ندارد."
او اضافه کرد: "تمام لحظههایی که تجربه میکنید، اولین عشق، اولین بارداری، اولینباری که زایمان میکنید، مادر شدن برای اولینبار، همه آدمها چنین خاطراتی دارند ... اما این لحظات برای من، خدشهدار شدهاند. دیگر ندارمشان. بنیانهای (زندگی) من روی شن بود و واقعی نیستند. در ۳۰ سال گذشته، هیچ بخشی از زندگی من واقعی نبوده است."
جکی در سال ۱۹۸۴ و زمانی که باب را برای اولینبار ملاقات کرد ۲۲ سال داشت. باب هم مثل او فعال حقوق حیوانات بود، اما در شرایطی که جکی واقعا یک مخالف شکار بود و به همراه گروهی از فعالان، در فصل شکار دست به خرابکاری میزد، باب فقط خود را یکی از آنها نشان میداد تا بتواند با جمعآوری اطلاعات، تهدیدهای امنیتی احتمالی را شناسایی کند.
در جریان فعالیتهای مخفیانه این افسر پلیس، او در گروههای هدف خود، با چهار زن رابطه داشت که از این جمع، رابطهاش با دو زن بلندمدت بود.
باب بعد از آشنایی با جک و آغاز رابطه، برای چند روز در هفته در کنار او بود. اما در نهایت، کاملا ناپدید شد تا در جایی دیگر به همسر و دو فرزند دیگرش بپیوندد.
یادداشت باب به جکی بعد از زایمان
وقتی جکی به او گفت که باردار است، باب هیچ تلاشی برای ترغیب او به پایان دادن به بارداری نکرد. بلکه در عوض گفت که در کنارش میماند و جکی هم حرفش را باور کرد: "من عاشقش بودم، بدون هیچ شکی عاشقش بودم."
جکی اضافه کرد: "موقع زایمان، او در کنارم شاهد به دنیا آمدن فرزندمان بود و از نظر من، او در حال مشاهده تولد اولین فرزندش هم بود. در طول دورهای که درد زایمان میکشیدم، او حضور داشت و این دوره، واقعا دورهای خصوصی در زندگی یک مرد و زن است."
او گفت: "اما من آن لحظه را با یک شبح شریک شدم، با کسی که بخار (و ناپدید) شد. من یک جاسوس (در کنارم) داشتم که از دولت پول میگرفت تا از من جاسوسی کند تا حدی که شاهد و ناظر زایمان من بود، یعنی شاهد تمام لحظههای خصوصی من بود."
جکی گفت: "چه راهی بهتر از این برای نفوذ در یک جنبش اعتراضی؟ نه تنها با یکی از فعالان وارد رابطه شوی، بلکه با او بچهدار هم بشوی."
ماهیت گروه ویژهای که باب عضو آن بود و مامورانی که برای این گروه کار میکردند، هماکنون در یک سری تحقیقات دیگر در حال بررسی است. اما به ماموران مخفی سابق گفته شده است که آنها تحت تعقیب قرار نخواهند گرفت.
باب (چپ) با فعالان حقوق حیوانات در یک پناهگاه حیوانات
البته در شرایط کنونی، بسیاری از واقعیتهای اساسی درباره این گروه در اختیار عموم است. این گروه در سال ۱۹۶۸ و در پی تظاهراتی در ارتباط با جنگ ویتنام در لندن تشکیل شد و وظیفه مامورانش، نفوذ در گروههایی بود که مقامات ارشد اسکاتلندیارد آنها را خرابکار میدانستند.
فعالیتهای این گروه به حدی مخفیانه بود که هیچکس جز چند فرد معدود نمیدانستند مامورانش چکار میکنند.
مامورانی همچون باب لمبرت به ماموریتهای مخفیانه بلندمدت اعزام میشدند. یکی از انتقادها هم این است که نظارت کمی بر فعالیتهای این ماموران وجود داشت که به این معنا بود که هیچکس نمیتوانست روشهای کار آنها را به چالش بکشد یا زیر سوال ببرد و البته اگر آنها حین فعالیتهای مخفی خود گرفتار میشدند هم کسی نبود که کمکشان کند.
باب دو سال بعد از تولد پسرش با جکی ناپدید شد. جکی جز کنار آمدن با این موضوع، راه دیگری نداشت. او البته بعدها این خوششانسی را داشت که عاشق مرد دیگری شود. مردی که نه تنها جکی، بلکه فرزند او را هم عاشقانه دوست داشت. وقتی این مرد خواست تا روند حقوقی را برای فرزندخواندگی پسر جکی شروع کند، کارکنان نهادهای اجتماعی مسئول سعی کردند پدر واقعی پسر جکی را پیدا کنند.
باب لمبرت در ماموریتی درازمدت برای پلیس مخفی بود
یکی از کارکنانی که روی این پرونده کار میکرد، در گزارشی نوشت: "من چندینبار برای ارتباط مکاتبهای یا تماس تلفنی با آقای رابینسون اقدام کردم ... ولی تلاشم بینتیجه بود."
در این گزارش به نقل از یکی از همخانهایهای این مرد آمده است: "به دلیل نقش پررنگ سیاسی او در ارتباط با فعالان عضو یکی از جنبشهای حامی حقوق حیوانات، احتمالا در آینده هم نمیتوان از محلی که در آن به سر میبرد، باخبر شد."
او اضافه کرد: "به نظر میرسد که پدر این کودک، تحت تعقیب پلیس است."
اما جکی میگوید که به نظرش، فردی که به عنوان همخانه باب با او صحبت شده است، یک مامور دیگر بوده است که برای اطمینان از مخفی ماندن هویت او در آنجا زندگی میکرد.
لمبرت از زمان افشا شدن هویت واقعی خود، از جکی عذرخواهی کرده و سعی داشته است که درباره اقداماتش در گذشته توضیح دهد. اما جکی همچنان ناراحت است و البته از این که از وضعیت خانواده دوم آقای لمبرت خبر نداشت هم عصبانی است.
خانواده دوم آقای لمبرت سرنوشت غمانگیز و تلخی داشت. دو فرزند او از زندگی "واقعی"، بر اثر یک اختلال نادر ژنتیکی درگذشتند و تا زمانی که هویت واقعی او افشا نشد و با جکی صحبت نکرد، این زن نمیدانست که ممکن است خطری مشابه دو فرزند دیگر باب، پسرش را هم تهدید کند.
با این حال، مشخص شده است که پسر آنها ژن معیوب را ندارد و البته در این مدت، رابطهای مثبت و هدفمند با پدرش شکل داده است. هر دوی آنها رابطه خود را ارزشمند میدانند و با وجود شرایط خاصی که در شکل گرفتن آن موثر بود، در پی حفظ رابطهشان هستند.
جکی میگوید که خواست پسرش را درک میکند و آن را محترم میداند، ولی لازم است که روسای باب لمبرت در اسکاتلندیارد بگویند که چرا در این فعالیتها، زنان را هدف گرفته بودند. به همین دلیل بود که جکی و دیگر زنانی که ناخواسته با ماموران مخفی پلیس وارد رابطه شده بودند، از پلیس لندن شکایت و درخواست خسارت کردند.
باب پذیرفته است که در گذشته مرتکب اشتباهاتی جدی شده است
در ابتدا، پلیس لندن از اصل حقوقی "نه تایید و نه تکذیب" استفاده کرد، ولی بهتدریج و پس از آن که ماموران سابقش در این باره علنا صحبت کردند، روش پلیس لندن هم تغییر کرد.
جکی میگوید: "آنها نمیپذیرفتند که از رابطه جنسی، به عنوان راهی برای جمعآوری اطلاعات استفاده کردهاند. چون به نظر میرسد که کل ماجرا به گونهای یکطرفه رخ داده است: بین مردان پلیس مخفی و فعالان زن."
اوایل سال میلادی جاری، پلیس لندن سرانجام تایید کرد که باب لمبرت و جیم بویلینگ، یک مامور دیگرش، در پی نفوذ در گروههایی از فعالان بودهاند. اما با این حال، تاکید کرد که هیچوقت خطمشی یا سیاستی درباره استفاده ماموران از روابط جنسی برای کسب اطلاعات نداشته است."
جکی و حامیانش از شیوه پلیس لندن برای حلوفصل ماجرا راضی نیستند. او میگوید: "میزان پولی که (به عنوان خسارت) در نظر گرفته شده است، نشان میدهد که سعی دارند روی چیزی سرپوش بگذارند."
او گفت: "اگر حق انتخاب داشتم، ترجیح میدادم خسارت کمتری بگیرم و واقعیت بیشتری برملا شود."
باب لمبرت به درخواست بیبیسی برای گفتوگو در این باره پاسخی نداده است. او پیش از این گفته بود که میخواهد از زنانی که با آنها رابطه داشته است، عذرخواهی کند و تایید کرد که اشتباهاتی جدی کرده است.