اولین و تنها دختر دریانورد ایرانی
هشت صبح: زهرا سالاریه متولد سال ۶۵ است. دختری جوان که انرژی بسیاری زیادی که در وجودش بود مرا حسابی به وجد آورد. «اولین و تنها دختر دریانورد ایرانی» شاید عنوانی باشد که بتوان برای او در نظر گرفت، تصور اینکه یک دختر روی عرشه کشتی در نقش ناخدا یا به اصطلاح امروزی ها، «کاپیتان» حاضر باشد و تمام مهارت های یک کاپیتان را به صورتی حرفه ای بلد باشد برای خیلی ها دور از ذهن است اما این کاری است که سالاریه به خوبی انجام می دهد.
زهرا از ۱۳ سالگی در کنار درس خواندن، کار هم می کرد و در آن سن خیاط ماهری به شمار می رفت اما اگر آن روز، او آن آگهی ساده استخدام را ندیده بود شاید حالا زندگی اش طور دیگری رقم خورده بود اما دیدن یک آگهی کار، سرنوشت او را تغییر داد.
در آن زمان یک شرکت جلیقه نجات دوزی، برای استخدام آگهی داده بود. حضور در این شرکت و برخورد با افرادی که ناخدا و قایقران آموزش می دادند و به نوعی با دریانوردی و کشتی و قایق در ارتباط بودند او را کم کم به این کار علاقمند کرد.
یک سال از کار کردن زهرا در شرکت گذشته بود، در این مدت او بیشتر از آنکه به دوخت جلیقه نجات علاقه داشته باشد، به حضور در کلاس های آموزشی مربوط به دریانوردی علاقمند شده بود اما با اینحال در هیچکدام از این کلاس ها ثبت نامش نکردند چون برای اولین بار بود که یک دختر، آن هم یک دختر نوجوان برای شرکت در این کلاس ها درخواست داده بود.
با وجود مخالفت با حضورش در کلاس ها، او به دلیل علاقه ای که در این مدت به این رشته پیدا کرده بود، سرسختانه تلاش کرد و دست آخر با استناد به اینکه هیچ قانونی حضور یک زن را در این کلاس ها منع نکرده، به خواسته اش رسید و برای اولین بار در این کلاس ها حضور پیدا کرد.
روزهای سخت آموزش
به دلیل سخت بودن درس های تئوری و نیاز به آموزش زبان انگلیسی، مجبور بودم روزها کار کنم و شب ها درس بخوانم و همزمان هم دوره های عملی را با جدیت پشت سر گذاشتم. از تمرین های مختلف برای دچار نشدن به دریازدگی گرفته تا تعمیر موتور و یاد گرفتن ۷۰ مدل گره ملوانی به طناب هایی که دو برابر خودم وزن داشتند و بالاخره هم در امتحان پایان دوره شرکت کردم.
عجیب بود که در روز امتحان هم سخت ترین امتحان آن دوره را از من گرفتند تا شاید بی خیال این کار شوم. حتی کار با موتور که سخت ترین قسمت آزمون بود را فقط از من گرفتند، باز و بسته کردن مهره ها و پیچ هایی که شاید هم وزن خودم بودند اما خدا را شکر از پس تمام آزمون ها برآمدم و دست آخر، گواهینامه ناخدای قایقران را کسب کردم. بعد از آن هم در دوره های دیگری که به کارم مربوط می شد شرکت کردم، از تعمیر موتورهای غول پیکر دریانوردی گرفته تا دوره های مهندسی ناوبری و به این ترتیب توانستم گواهینامه های مختلفی را بگیرم.
اولین تجربه دریانوردی
بعد از گذراندن دوره های آموزشی، طبیعی بود که هیچ کس به یک دختر ۱۵ ساله اعتماد نکند و کشتی و قایقش را به او نسپارد، به خاطر همین بود که من چند هفته، روزها ساعت پنج صبح به بندر می رفتم و تا ۹ شب که تمام کشتی ها به آب می زدند کنار اسکله می نشستم.
آن روزها هیچکس از من حمایت نمی کرد و من هم یک دختر ریزنقش بودم که همه تلاش هایم برای متقاعد کردن آدم ها بی نتیجه مانده بود، تا اینکه یک روز، مرد میانسالی از قایقران های دیگر پرسیده بود که این دختر چرا هر روز تا شب توی اسکله است؟ و یکی از ناخداها گفته بود می گویند کارت ناخدایی دارد اما به سن و سالش نمی خورد کاربلد باشد.
ولی آن آقا که «دادی پور» نام داشت به من اطمینان کرد و بعد از اینکه کارت ناخدایی مرا دید گفت من به تو کار می دهم و تو هم باید نشان بدهی که کارت را خوب بلدی. همان روز بود که من برای اولین بار، یک قایق بزرگ مسافری را از اسکله بندرعباس به سمت قشم بردم.
وقتی در کابین ناخدا قرار گرفتم، اولش استرس زیادی داشتم، آقای دادی پور خودش هم آنجا ایستاده بود و مدام به من روحیه می داد که تو می توانی و از پسش برمی آیی و همین اعتماد به نفسی که ایشان به من دادند باعث شد بتوانم قایق را روشن کنم و حرکت کنم.
هیچ وقت برخورد خوب مسافران آن سفر را فراموش نمی کنم. آنقدر خوشحال بودند و ذوق داشتند که یک دختر، آن هم به سن و سال من، ناخدای کشتی شان است که از روحیه شاد آنها من هم روحیه گرفتم و توانستم مسافرانم را به سلامت به قشم برسانم.
هنگام برگشت دو نفر از مسافرانم که زن و شوهر بودند خیلی مرا اذیت کردند، چون آقای دادی پور خودش هم در اولین سفر همراه من بود، آنها فکر کرده بودند من دختر آقای دادی پور هستم و ایشان قایق را رها کرده اند و به دست من داده اند، به خاطر همین کلی به من ناسزا گفتند اما من تا رسیدن به بندر فقط آنها را به آرامش دعوت کردم.
بعد از رسیدن به بندر، آنها به دفتر دریابانی رفتند و از من و آقای دادی پور شکایت کردند که چرا ایشان، قایق را به دخترش سپرده و وقتی رئیس دریابانی گفت ناخدای اصلی کشتی همین خانم ۱۵ ساله است، تعجب آن زن و مرد دیدنی بود.
دو سال روی آب
در دوره هایی که ما گذراندیم کوتاهترین زمان روی آب بودنم دو ماه بود بدون بازگشت به خشکی، طولانی ترین زمان آن هم دو سال بود؛ یعنی دو سال تمام رنگ خشکی را ندیدم و دائم توی کشتی یا قایقم روی آب بودم تا اینکه بتوانم تمام شرایط و اتفاقاتی که ممکن است در یک سفر دریایی بیفتد را تجربه کنم و خودم را برای آن آماده کنم.
یکی از اتفاق هایی که تا امروز که حدود ده سال است روی آب کار می کنم هیچ وقت نیفتاده است دریازدگی است که من این را هم لطف خدا می دانم که بعد از تحمل آن همه سختی برای رسیدن به این شغل، نسبت به من داشته است.
دو سالی که روی آب بودم تجربه های بسیاری برایم به همراه داشت، در این دوره، آموزش های مختلفی را دیدم از شنا و حتی غواصی گرفته تا تعمیر و هدایت کشتی و قایق روی آب در طوفان و شرایط بحرانی که این آموزش ها مرا برای کار بیشتر از قبل آماده کرد.
در روز آخر، ما در دبی مستقر شدیم و من منتظر کاپیتانی بودم که باید جایگزین من در کشتی می شد. ایشان آمدند و من کشتی را به ایشان تحویل دادم و با هلی کوپتر به بندرعباس آمدم و از آنجا به فرودگاه مهرآباد رفتم.در مدتی که من روی آب بودم خیلی چیزها عوض شده بود، انگار شهر شکل دیگری داشت و برای من که دو سال بود پایم به خشکی نرسیده بود خیلی چیزها عجیب بود. حتی از ماشین سوار شدن هم می ترسیدم و وقتی بعد از دو سال از فرودگاه مهرآباد سوار تاکسی شدم ترسی عجیب داشتم و رد شدن ماشین ها با آن سرعت و حرکت راننده ها برایم وحشتناک بود و مدام به خودم می گفتم تو دو سال در حالی روی آب بودی که از یک ثانیه بعد هم خبر نداشتی، چطور حالا از ماشینی که چهار چرخش روی زمین است می ترسی؟
از کشتی باری تا کشتی مسافری
سفر با کشتی های باری و مسافری، زمین تا آسمان با هم فرق دارد، سفر با کشتی های باری، پرسنل خود کشتی را دارد، کاپیتان می داند و پرسنل خودش و باری که باید به مقصد برسد و طبیعتا استرس و نگرانی اش کمتر است اما وقتی با کشتی یا قایق مسافری سفر می کنی، قبل از هر چیزی می دانی زندگی و سلامت یک عده در دستان توست و تو در قبال سالم رسیدن آنها به مقصد مسئول هستی. آن موقع است که شرایط فرق می کند.
تمام پرسنل و خدمه کشتی مسافری آموزش های مختلفی دیده اند، از آموزش مهمانداری گرفته تا آموزش های پزشکی و امداد و نجات و حتی روانشناسی. گاهی وقت ها کسانی که برای اولین بار سوار کشتی یا قایق می شوند علاوه بر دریازدگی دچار ترس عجیبی از آب می شوند، وقتی نگاه می کنند و می بینند تا جایی که چشم کار می کند دریاست و هیچ خشکی پیدا نیست، ترس شدیدی آنها را فرا می گیرد؛ مخصوصا اگر شرایط جوی هم مساعد نباشد، آن موقع وظیفه کاپیتان کشتی است که بیاید و به مسافر خودش آرامش بدهد و از آموزش های روانشناسی که دیده است استفاده کند.
تولد نوزاد روی عرشه
شش ماه بود که از کار کردن من در بندر می گذشت و در روزهای عید که دریا بدترین شرایط آب و هوایی و خطرناکترین شرایط را دارد از بندرعباس به سمت قشم حرکت کردیم. با وجود طوفانی بودن دریا تمام مسافرانم را به سلامت در قشم پیاده کردم و چون عادت نداشتم هیچ وقت بعد از رسیدن به مقصد از قایق یا کشتی ام پیاده شوم، در کابین نشستم.
در آن شرایط آب و هوایی طبق قوانین و مقررات نمی توانستم مسافر سوار کنم و فقط خودم و ملوانی که همراهم بود با مسئولیت خودمان اجازه داشتیم به بندر برگردیم. مشغول استراحت بودم که مرد جوانی همراه یک زن میانسال که معلوم بود مادرشان است داخل قایق شدند و شروع به گریه کردند.
آقای جوان می گفت همسرم دارد می میرد و باید برای زایمان به بندرعباس ببرمش، مادرش هم مدام از من خواهش می کرد که آنها را به بندر برسانم. وضعیت زن باردار هم اصلا مساعد نبود. با دیدن وضعیت آن زن، با مسئولیت خودم تصمیم گرفتم آنها را به بندر برسانم.
به زن باردار کمک کردم و سوار قایق شد. دریا به قدری طوفانی بود که چندین بار، موج آب زیادی را از دو طرف وارد قایق کرد و این در حالی بود که هر لحظه حال زن بدتر می شد و گریه ها و التماس شوهر و مادرش برایم غیرقابل تحمل شده بود.
دست آخر به همسرش گفتم می توانم بچه را به دنیا بیاورم. مادر آن زن نگاهی به من کرد و گفت چند سالته؟ گفتم به سن و سالم کاری نداشته باشید. من دوره پزشکی دیده ام اما الان وسایلی نداریم اما با این وجود اگر بخواهید من می توانم بچه را به دنیا بیاورم که همسرش گفت زن و بچه ام را نجات بده. حدود یک ساعت و چهل و پنج دقیقه فقط قایق روی آب غلت می خورد و نمی شد حرکت کنیم. من با هر زحمتی بود بچه را به دنیا آوردم و به بندر بی سیم زدم، برای آماده کردن آمبولانس.
وقتی به بندر رسیدیم دریابانی و نیروهای اورژانس همه منتظر ما بودند و خدا را شکر توانستم مادر و بچه را سالم تحویل اورژانس بدهم. این یکی از بهترین اتفاق هایی بود که در طول دوران کاری برای من افتاد.
|