دختر دانشجوی غسال ایرانی!

درباره شان زیاد نوشته و خوانده ایم. خدمتگزارانی که عاقبت همه مان از زیر دستشان می گذریم و آخرین ملاقات را قبل از وداع کامل با دنیا، با آنها خواهیم داشت. برای خیلی هایمان تصور این که یک ساعت جای این افراد باشیم هم سخت است چه برسد به این که هر روز که از خواب بیدار می شویم، خودمان را مهیای کاری کنیم که سروکارش با اموات است.کار غسال ها سخت است؛ اگر زن باشی و روحیه ات لطیف باشد سخت تر. اگر برای مردها دیدن بعضی صحنه ها قابل تحمل است، لطافت زن ها آن ها را برنمی تابد. همین است که کار را برای زنانی که این شغل را انتخاب کرده اند و اتفاقاً یکی از حساسترین شغل های عالم را هم دارند، تا حد زیادی مشکل می کند.



غسال خانه بهشت زهرای تهران، چند ده غسال ثابت دارد که نیمی از آنها زن هستند. این غسال های زن در گروه های سنی متفاوتی هستند. در بینشان ۲۰ ساله هم دیده می شود و کهنه کارترها میانسالی را می گذرانند. یکی از این غسال های جوان، دانشجوی ۲۴ ساله ای است که نزدیک به یک ماه است در غسال خانه مشغول شده. «پرستو» متاهل است و یک دختر یک سال و نیمه دارد. ترم آخر کارشناسی علوم قضایی را می گذراند و انتخاب این شغل را یکی از بزرگترین اتفاق های زندگی اش می داند. آن طور که می گوید با توجه به مدرکش به راحتی می تواند در مشاغل بهتر و به قول معروف باکلاس تری مشغول شود، اما هیچ کدام حال و هوای محل کار جدیدش را ندارند…گفت‌وگوی ما  با این دانشجوی غسال را که خودش را برای کنکور کارشناسی ارشد آماده می کند، در ادامه می خوانید.

* هیچ سوالی به عنوان سوال اول مهمتر از این نیست که دلیل انتخابتان برای رفتن به سمت شغل غسالی چه بوده است؟ از انتخاب این کار و مشغول شدن به آن و سر و کار داشتن با میت ها وحشت نداشتید؟

این سوال را خیلی ها از من می پرسند و من پاسخ همه شان را یک جور آغاز می کنم: من کارشناسی علوم قضایی خوانده ام و شاید به خاطر مدرکم بتوانم در جاهای بهتری کار کنم و درآمد خوبی هم داشته باشم، اما با تمام اینها، اینجا را برای کار انتخاب کرده ام.


پیش از اینجا در آسایشگاه سالمندان کار می‌کردم. اگر قبلاً در آسایشگاه سالمندان کار نکرده بودم شاید تحمل اینجا سخت‌تر می‌شد. آسایشگاهی که من در آن کار می‌کردم آسایشگاه معمولی نبود که بگوییم کسانی که مقداری مسن می‌شوند بخواهند بیایند آنجا. نه! یک بخشی داشت به نام درمان. در اتاق درمان کسانی حضور داشتند که تقریباً فقط یک مرحله از کسانی که می‌آورند اینجا جلوتر هستند. کسانی که در کما هستند یا افرادی که بیمارستان‌ها قبول‌شان نمی‌کنند. حال‌شان وخیم است؛ آن قدر که گاهی تا آرنجت فرو می‌رود در زخم بسترشان و دچار تورم‌های خاصی هستند. بوهای تعفنی از زخم‌هایشان بلند می‌شود؛ شرایطی که دارند را دیده بودم و ترسی از اینکه اینجا کار کنم نداشتم. اکثر مرده‌هایی که اینجا می‌آورند چهره‌هاشان برایم آشناست.اما کار در این جا حال و هوای خاصی دارد. چیزی است که تا اینجا نباشید نمی توانید بفهمید.

* از چه زمانی برای کار در اینجا اقدام کردید؟ چه قدر مراحل پذیرش طول کشید؟

یک سال و خرده‌ای پیش اینجا ثبت نام کردم. خیلی‌ها اینجا ثبت نام می‌کنند، اما هر کسی نمی‌تواند وارد شود. فقط فرم پر می‌کنند و می‌روند. شرایط خاصی برای پذیرش وجود دارد. هم اینکه متقاضیان باید بنیه قوی داشته باشند، هم از نظر روحی باید دارای شرایط خاصی باشند. از نظر مسائل شرعی و اطلاعات دینی نیز باید تسلط نسبی داشته باشند و دیدگاهی که دارند باید کمی خاص باشد.

اینجا هستند کسانی که یک سال است کار می‌کنند، اما هنوز است و هر از گاهی گزینش می‌شوند. هر از گاهی آزمون احکام برگزار می‌شود و خیلی توجه به این مسائل صورت می‌گیرد. آموزش‌هایی که اینجا داده می‌شود هم نشان از این توجه دارد. هر روز صبح که اینجا می‌آییم آموزش قرآن داریم. آموزه‌های معنوی داریم، مسائل شرعی برایمان باز می‌شود و اشکالات‌مان در همه زمینه‌ها مرتفع می‌شود.


* برایم از روزهای اولی که به اینجا آمدید بگویید. حس‌تان چه بود؟ در این چند روز چه تغییراتی کرده‌اید؟

من قبل از اینکه اینجا شاغل شوم هر وقت دلم می‌گرفت می‌آمدم اینجا و از پشت شیشه به کار غسال ها و شستشوی اموات نگاه می‌کردم. دفعه اولی که آمدم از نظر روحی افسرده شدم. آن موقع در خانه سالمندان کار می‌کردم به همین دلیل از دیدن صحنه‌ها وحشت نمی‌کردم، اما غصه‌دار می‌شدم. هم آن موقع و هم الان چیزی که بیشتر از همه مرا اذیت می‌کند دیدن مادر میت است. آن مادری که پشت شیشه ایستاده و می‌بیند که بچه‌اش را در مقابل چشم‌هایش می‌شویند خیلی سختی می‌کشد.شاید بشود گفت دیدن بعضی صحنه‌ها عادی شده، اما هر روز موردی پیش می‌آید که می‌تواند تکان‌دهنده باشد.


* کار کردن در آسایشگاه را با کار در اینجا مقایسه کردید؛ اصلاً این دو قابل مقایسه هستند؟ کدام سخت‌تر است؟

نمی شود مقایسه ای از نظر سختی انجام داد، اما فکر می کنم روزهایی که در خانه سالمندان کار می کردم، روزهای سخت تری نسبت به اینجا بود. چیزی که در آسایشگاه سالمندان مرا اذیت می‌کرد این بود که این سالمندها از خانواده‌های فوق‌العاده مرفه بودند. حدوداً هفت هشت میلیون ماهانه هزینه می‌کردند و فکر می‌کردند چون این مبلغ را برای پدر و مادر هزینه می‌کنند بهترین فرزندان دنیا هستند، اما آن پدر و مادر بیشتر به محبت اینها احتیاج داشتند تا به پول و مراقبت.خیلی‌هایشان ما را بغل می‌کردند و به یاد بچه‌هایشان روی شانه مان گریه می‌کردند؛ برایم ناراحت‌کننده بود که وقتی همین پدر و مادر پیر وقتی می‌میرند تازه عزیز می‌شوند.

* برگردیم به زمان انتخاب شغل؛ خانواده تان با این که به این کار وارد شوید مشکلی نداشتند؟

خانواده‌ من بسیار مذهبی هستند و حتی از اقوام که فوت می‌کند، سعی می‌کنند خودشان او را بشویند و با این مسئله مشکل خاصی ندارند. شغل مرا هم به رسمیت می‌شناسند و از آن ناراحت نیستند.

* این کار را شغل‌تان می‌دانید و راهی برای کسب درآمد یا از روی دل و علاقه سراغش آمده‌اید؟

من بخواهم شغل باکلاس‌تر داشته باشم می‌توانم بروم در دادسرا کار کنم. یا دستیار یک وکیل باشم و جونیور شوم، ولی این کار را نکردم. چرا؟ به خاطر این که این کار حال خیلی خاصی دارد. نمی‌شود گفت درآمد شغل در انتخاب آن بی‌تاثیر است، اما این شغل از آنهایی نیست که بشود بدون علاقه وارد آن شود. این حال معنوی باید وجود داشته باشد. در این شغل یکسری از نیازهای معنوی انسان ارضا می‌شود که در شغل‌های دیگر این طور نیست.


* نگران این نیستید که در آینده فرزندتان با شغل مادرش مشکل داشته باشد و از آن خجالت بکشد؟

نه ابداً! من خیلی دلم می‌خواست از سنین کودکی بچه‌ام را بیاورم تا از نزدیک اینجا را ببیند، چون فکر می‌کنم در تربیت معنوی‌اش موثر است. اگرچه الان هم با قرآن و نماز آشنایش کرده‌ام و حال معنوی را به او منتقل می‌کنیم و در فضای معنوی پرورشش می‌دهیم، اما با یاد مرگ بزرگ شدن را خیلی در تربیت دینی او موثر می‌دانم.این را هم قبول دارم که این شغل در جامعه جایگاه خوبی ندارد. خود من هم که آن وقت ها می آمدم و پشت شیشه نگاه می کردم، به خودم می گفتم اینها چه دلی دارند. از خودم می پرسیدم اجتماع با چه چشمی به اینها نگاه می کند؟حتی آن اوایل دلم می خواست همیشه ماسک داشته باشم که از پشت شیشه دیده نشوم، اما الان برایم مهم نیست.

* از حس و حال معنوی در هنگام کار گفتید؛ تا به حال شده در این فضای غسالخانه حضور مرحوم را حس کنید؟ اینکه هست و نگاه‌تان می‌کند؟

وقت‌هایی که بچه‌ها شروع می‌کنند یک دعای خاص را بلند بلند و با صوت خاصی می‌خوانند آن موقع حس می‌کنم که روح مرحوم آنجاست و نگاه‌مان می‌کند.حدیثی از حضرت علی علیه السلام داریم که می‌فرمایند هر چیزی که می‌بینی باید خدا را در آن ببینی.سر جنازه که هستم همیشه این حال و هوا را دارم. به عظمت خلقت خدا فکر می‌کنم و به خودم می‌گویم خدایا! عظمتت را شکر! عزیزترین فرد یک خانواده که تا یک ساعت پیش در کنارشان بود الان مثل چوب خشک مثل عروسک افتاده یک گوشه و هیچ حرکتی نمی‌تواند بکند. این بزرگترین چیزی است که سر جنازه و هنگام غسل دادنش به آن فکر می‌کنم خدا را در این لحظه‌ها خیلی پررنگ می‌بینم.



* تاثیر این شغل بر روحیه تان تا چه حد بوده است؟ اطرافیان نمی گویند روحیه تان عوض شده؟

اتفاقاً چرا! دوستانی که از قبل داشتم آن قدر تغییرات مثبتی در من دیده اند که از من می پرسند ما هم می توانیم بیاییم و مشغول کار در اینجا بشویم؟ وقتی از حالم باخبر می شوند و از شرایط اینجا می پرسند و برایشان تعریف می کنم، مشتاق می شوند که بیایند و همکارم شوند.آن شرایطی که مردم از پشت شیشه می بینند و حس می کنند که غسال ها خیلی افسرده هستند و مدام غم می خورند، این طور نیست. اینجا بیشتر بچه ها به بالا وصلند و این اتصال مانع از افسردگی می شود.

در کل و در این چند روزی که آمدم، فهمیدم چیزی که از بیرون می دیدم با چیزی که الان می بینم متفاوت است. یکی از بزرگترین و مثبت ترین تغییراتم این است که یاد مرگ را همواره به دنبال دارم و زیاد مواجه شدنم با مرده ها باعث نشده مرگ برایم عادی شود.تأثیر خاص این شغل این است که من هر روز صبح که از همسر و فرزندم خداحافظی می کنم، طوری با آن ها برخورد می کنم که انگار آخرین بار است می بینمشان؛ چون می بینم کسانی را که سالم از خانه هایشان بیرون آمده اند و شب دیگر برنگشته اند.



* این یاد مرگ در کیفیت زندگیتان تاثیر مثبت داشته یا منفی؟

اشتباه نکنید! این طور نیست که من مرتب به خودم بگویم که ای وای! امروز دیگر من می میرم! نه! این طور نیست. بیشتر باعث شده تا قدر لحظاتی که در آن هستم و قدر زنده بودنم را بدانم و به این فکر کنم که زمان زیادی ندارم برای بودن با کسانی که دوستشان دارم… چشم به هم بگذاریم عمر تمام شده و ما قدر لحظاتی را که داشتیم، ندانسته ایم.پیش از اینکه در اینجا مشغول شوم، خیلی زودرنج بودم، اما الان تحملم بالا رفته، خودم همیشه فکر می کردم فشار عصبی اینجا رویم زیاد است، اما این طور نشد.



* دیدن بعضی صحنه ها آزارتان نمی دهد؟ اموات ترسناک نیستند؟

در درس‌هایم واحدهای پزشک قانونی گذرانده‌ام و جنازه زیاد دیده بودم. مثلاً جنازه‌ای که سرش زیر قطار رفته بود و هیچ کدام از اجزای صورت و سرش سر جای خودش نبود! برای همین به این صحنه‌ها خیلی عادت داشتم. مورد داشتیم اینجا که پایش سه تکه شده بوده و هر تکه را گذاشتیم کنار هم تا پا کامل شود. دیدن خون برایمان دیگر دلخراش نیست و عادی شده. نمی گویم از دیدن بعضی صحنه ها متاثر نمی شوم، اما ترس، نه!


* در این مدت با مورد عجیبی برخورد کرده اید؟ چیزی که به نظرتان غیرطبیعی بیاید.

خانمی را آورده بودند که دچار سوختگی شده بود. همه بدنش سوخته بود و جزغاله شده بود، اما موهایش سالم بود در حالی که موارد دیگر سوختگی را که دیده بودم، تمام موهایشان سوخته بود و اصلاً اولین چیزی که همیشه می‌سوزد موست، اما این خانم موهایش سالم بود. نمی‌دانم شاید به این دلیل که همیشه حجابش طوری بوده که مویش پیدا نبوده، خدا این لطف را به او کرده. شاید هم حکمت دیگری داشته، ولی این هم یکی از آن موارد عجیب و جالبی بود که در این مدت دیدم. کل بدن تا زیر رستنگاه مو سوخته بود اما موها آسیب ندیده بود.


* از بهترین و بدترین خاطره تان بگویید.

هفته پیش میتی آوردند که وقتی می‌خواستم روسری‌اش را ببندم و کارم تمام شده بود، از گوشه چشم‌هایش اشک آمد. انگار جسمش محیط را حس می کرد و فهمیده بود که لحظه خداحافظی است… اینجا مرسوم است که به امواتی که اشک می ریزند، التماس دعا می گویند و معتقدند اگر دعا کنند، دعایشان می گیرد.در این مدت، این بهترین صحنه ای بود که دیدم و در آن لحظه حس خاصی داشتم.

بدترین خاطره هایم هم مربوط می شود به موارد خودکشی. مثلاً یک مورد خودکشی داشتیم، دلم خیلی برای آن میت سوخت. البته نمی دانم به قتل رسیده بود یا خودش را کشته بود. فقط معلوم بود که با طناب دار خفه شده است. وقتی او را دیدم، در اولین نمازم اولین کاری که کردم این بود که برایش دعا کنم و بگویم خدایا! اگر کشته شده خودت او را رحمت کن و اگر خودکشی کرده او را ببخش؛ چون او الان تازه اول مصیبتش است.چهره زیبایی داشت و در ظاهر نشان نمی داد خیلی وضع مالی بدی داشته باشد و نمی شد گفت به خاطر تحت فشار بودن از نظر مالی خودش را از بین برده است. برای همین خیلی دلم برایش سوخت.

دیروز هم موردی داشتیم که تومور داشت و این تومور از کنار تنش بیرون زده بود. تا به حال یک چنین صحنه ای ندیده بودم. خیلی تکان دهنده بود، خصوصاً اینکه مادرش از پشت شیشه نگاهش می کرد و تمام مدت به سر و سینه اش می کوبید و شیون می کرد. مدام به این فکر می کردم الان آن مادر چه می کشد. بیست – بیست و پنج سال پیش دانه ای را بکاری و الان که به ثمر نشسته به این شکل او را از دست بدهی خیلی سخت است.


* در این مدت اتفاق افتاده از آمدنتان به اینجا و انتخاب این شغل پشیمان شوید؟

نه، هیچ وقت. حتی با انگیزه تر هم شده ام. آن زمانی که می خواستم این شغل را انتخاب کنم، با قرآن مشورت کردم تا ببینم اینجا آمدنم به صلاح است یا نه. آیه ای که به من مشورت داد خیلی مهم بود. آیه ۱۱سوره طور بود که می گفت: پا به مکان مقدس نهادی و من تو را به این رسالت برگزیدم. پس فرمان حق را گوش بده…

این خیلی مرا تکان داد؛ چرا که خدا به من گفت: من تو را اینجا آوردم و تو به پای خودت اینجا نیامدی و من می خواستم که تو اینجا باشی. هر از گاهی این آیه را تکرار می کنم و ارزش کارم برایم چند برابر می شود. وقتی از ۷۰۰ نفری که اسم می نویسند فقط هفت نفر می توانند وارد شوند، معلوم می شود که خدا آنها را انتخاب کرده. من نمی گویم آدم خوبی هستم نه! شاید من آدم بدی باشم و کشیده شده باشم اینجا که خوب شوم.


* از وقتی اینجا آمدید دیدتان نسبت به غسال‌ها تغییر کرده یا همان زمان که پشت شیشه بودید هم همین تصور را از اینها داشتید؟

قبل از آن فکر می‌کردم تطهیرکننده‌ها شرایط خیلی خاصی دارند حتی از کسانی که آن طرف شیشه هستند بارها شنیده بودم که می گفتند می‌دانی این اتفاق چه قدر در زندگی‌شان تاثیر بدی دارد.

همیشه فکر می کردم این آدم ها افسرده هستند و از دنیا به دور می‌شوند، اما اینها زندگی‌شان نرمال است. حتی شاید از بقیه هم نرمال‌تر باشد. زندگی‌شان آن چیزی که از بیرون تصور می‌شود، نیست. حتی قساوتی که می‌گویند اتفاق می افتد، آن طور که می گویند نیست. حتی من همیشه فکر می‌‌کنم کسانی که اینجا هستند سعی در برطرف کردن بدی‌هایشان دارند؛ چرا که کسی که دارد شسته می‌شود و روحش ناظر است، انتظار دارد آخرین کسی که با او تماس دارد و غسلش می‌دهد آدم خوبی باشد.غسال ها، آخرین افرادی هستند که با انسان سر و کار دارند و مهمترین کار را برای او انجام می دهند، پس باید همواره آدم های پاک و خالصی باشند و من این پاکی را در بین همکارانم می بینم.

 

* به عنوان سوال آخر، می خواهید این شغل را ادامه دهید؟

بله. من فکر می کنم کار کردن در اینجا سعادت می خواهد و خوشحالم که این سعادت در این دنیا نصیبم شده است.من در جاهای زیادی کار کرده ام، اما اولین جایی است که کار می کنم و هر روز صبح با عشق بیدار می شوم و با شوق و ذوق سر کار می آیم، این جز لطف خدا چیزی نیست، پس این شغل را ادامه خواهم داد.

رأی دهید
alikoms - کتول - ایران
بخواهیم یا نخواهیم همه رفتنی هستیم
یکشنبه 10 فروردين 1393 - 15:51
میو میو - تهران - ایران
عجب روحیه ای داره دمت گرم...کار کردن در غسال خانه بسیار سخت و آزار دهنده هستت که موقع کار هر روز باید مرده رو ببینه....
یکشنبه 10 فروردين 1393 - 16:20
perser68 - فلوریدا - امریکا
من شنیده بودم به هرکسی اجازه میدن شغلی رو که مدرکش رو داره انجام بده و به کسی که مدرک بالایی داره شغل در حد پایین تر از مدرک داده نمیشه!!!اونی که به هر دلیلی نتونسته به دانشگاه بره پس چه بکنه!؟و این خانم در واقع جای دو نفر رو گرفته!یکی تو دانشگاه و یکی هم اینجا تو این شغل!نمیدونم شاید من اشتباه میکنم!
یکشنبه 10 فروردين 1393 - 16:22
razmandeh - استکهلم - سوئد
خدا خیرش بده ولی‌ وقتی‌ کسی‌ خیلی‌ مذهب را در کارش قاطی‌ میکنه می‌شه افراطی گری مذهبی‌ همان کاری که مدرسه‌های اسلامی تروریستی انجام میدهند !!!
یکشنبه 10 فروردين 1393 - 15:51
baas - روتردام - هلند
چه سعادتی مرده شو ر !!!
یکشنبه 10 فروردين 1393 - 17:23
mehraban1980 - تهران - ایران
من حتی دل و جرات خوندن گزارش را هم نداشتم و تر سیدم .
یکشنبه 10 فروردين 1393 - 18:03
اسب آتش - سیدنی - استرالیا
شنیده ام این یکی از شغلهای پردرآمده با انعام سفارشی بالا.بگذریم. یه مصاحبه ای مشابه رو میخوندم غسال میگفت:پیرزنی رو آورده بودند بعد از شستشو از گوشه دهانش کرم میزد بیرون! دوباره شستیم باز کرم زد دهانشو نگاه کردیم چیزی ندیدم و باز تکرار بلاخره با تعجب از همراه متوفی داستان رو پرسیدیم طرف که از خانم های همسایه بود آهی کشید وگفت این پیرزن زیاد غیبت میکرد بهتان میزد نیش میزد خدا ببخشدش!
یکشنبه 10 فروردين 1393 - 17:30
mojmoji - خراسان - ایران
ان شااله شب اول قبر هممون فاطمه زهرا س شفاعتمون کنه
یکشنبه 10 فروردين 1393 - 18:19
shamillan - مونترال - کانادا
برای اولین بار تو دوره دبیرستان تما م کلاسمون رو بردن بهشت زهرا مرقد امام !و معلم امور تربیتی ما رو برد غسال خونه ...ترس نداشتم وقتی کلاس دوم دبیرستان باشی مفهوم ترس رو نمیدونی !!!اما کمی وحشت داشتم ! ولی کنجکاوی برای دیدن .هم بود .. ...یک سری هم میخندیدن و شوخی میکردن ....آخر یکی از بستگان یکی از کسانی که مرده بود ..به معلم ما کلی بد بی راه گفت .in جا جای بچه ها نیست از این حرفا !..تا الان خانوم هایی که فوت کرده بودن رو یادمه ....الان میفهمم چه معلم های احمقی داشتیم ...درسته که سرانجام همه ما انسان ها میریم اینجا اما ...درست نیست تو روحیه بچه ها خیلی اثر بدی داره ...خیلی هامون تا برگشت به خونه مات مبهوت بودیم و خیلی ها هم گریه میکردن حالا ترس یا هر چیزی دیگه !!
یکشنبه 10 فروردين 1393 - 19:25
shamillan - مونترال - کانادا
هر کاری شریف هست و اگر کسی نباشه انجام بده یک معضلی میشه برای همه ....خدا حفظش کنه
یکشنبه 10 فروردين 1393 - 19:26
saeidbaman - بانکوک - تایلند
(خانمی را آورده بودند که دچار سوختگی شده بود. همه بدنش سوخته بود و جزغاله شده بود، اما موهایش سالم بود در حالی که موارد دیگر سوختگی را که دیده بودم، تمام موهایشان سوخته بود و اصلاً اولین چیزی که همیشه می‌سوزد موست، اما این خانم موهایش سالم بود. نمی‌دانم شاید به این دلیل که همیشه حجابش طوری بوده که مویش پیدا نبوده، خدا این لطف را به او کرده. شاید هم حکمت دیگری داشته، ولی این هم یکی از آن موارد عجیب و جالبی بود که در این مدت دیدم. کل بدن تا زیر رستنگاه مو سوخته بود اما موها آسیب ندیده بود.). نمی‌شد خدا لطف میکرد و کلا ایشون جزغاله نمیشدن؟؟؟؟!!!!!تو دیگه چرا اراجیف میگی‌؟؟.
یکشنبه 10 فروردين 1393 - 19:32
delmorde - یوتوبوری - سوئد
روحیه خوبی داره، خدا حفظش کنه و موفق باشه. اما امیدوارم در اینده این ایمان و ترس از خدا او را شخصی کند که در کار قضاوتش در اینده فردی به معنی واقعی مسئول کند و با رشوه حق مظلوم را پایمال نکند بلکه سفت و محکم درمقابل قضاوت ناحق بایستد.
یکشنبه 10 فروردين 1393 - 19:19
Negah* - فرانکفورت - المان
خانمی را آورده بودند که دچار سوختگی شده بود. همه بدنش سوخته بود و جزغاله شده بود، اما موهایش سالم بود......نمی‌دانم شاید به این دلیل که همیشه حجابش طوری بوده که مویش پیدا نبوده، خدا این لطف را به او کرده......اگر بقول خانم غسال خداوند لطفش را شامل حال اون کرده چرا به گفته این خانوم به جزغاله تبدیلش کرده...چرا فقط به موهاش لطف کرده..در درس‌هایم واحدهای پزشک قانونی گذرانده‌ام و جنازه زیاد دیده بودم.....تا آنجا که به رشته حقوق مربوط میباشد رشته هاى زیر است. که شامل گروه‌های حقوق، حقوق جزا و جرم‌شناسی، حقوق خصوصی، حقوق بین‌الملل و حقوق مالکیت فکری می‌باشد. وحال پزشکی قانونی سازمانی است وابسته به قوه قضائیه یعنى پزشک درخدمت قوه قضائیه است ..کارشناس حقوق ,وپزشک قانونى دو رشته جداگانه میباشد
یکشنبه 10 فروردين 1393 - 21:15
ukang - لندن - انگلستان
ببخشید، اگه نمینوشتین غسال ایرانی‌ ، یعنی‌ ممکن بود با دیدن این عکس ما فکر کنیم ایشون غسال سوئدی هستن ؟؟ :-)
دوشنبه 11 فروردين 1393 - 00:57
Hamid411 - لس آنجلس - آمریکا
mojmoji - خراسان - ایران. نمیدونم این رو شوخی نوشتی یا جدی؟ ولی اولا این داستان های خضعبل شب اول قبر و فشار قبر، ساخته و پرداخته ذهن شارلاتان ملا هاست که بتونن منبر پر و پیمان داشته باشن و بتونن هر جور بخوان مردم عوام رو برقصونن. یک لحظه فکر کن ببین اون سربازی که بعد از ٢٧ سال چند تا استخوان ازش آوردن، تکلیف شب اول قبرش چیه؟؟ دوما شفاعت دیگه کدوم بازی هستش؟! مگه خدا عادل نیست بقول ملا ها؟! پس دیگه ماست مالی و شفاعت کیلو چنده؟؟ سوما این فاطمه، بی بی دو عالم رو اگر میتونی برام ١٠ تا حدیث بیار ببینم چرا باید الگوی زنان عالم باشه؟ چه کار خارق العاده ای کرده؟؟ ١٢-١٣ سالگی ازدواج کرده، ٤-٥ تا بچه آورده بعد هم ١٨ سالگی از افسردگی مرده، چون دائم باید قیافه خون آلود مولای متقیان رو دیده و شمشیر ذوالفقار رو میشسته برای فردا!!
دوشنبه 11 فروردين 1393 - 03:19
Hamid411 - لس آنجلس - آمریکا
بالاخره این عقیده مسلمانان است، ولی کلا هر جای دنیا آدم هایی که با مرده سرو کار دارن، از نظر روحی باید یه فرق هایی با آدم معمولی داشته باشه، خودش میگه هر وقت دلم میگرفت میامدم جنازه میدیدم، بعضی چیزها لازم و ملزوم نیستن، حالا چون دانشجو بوده، دلیل این نمیشه که آدم کاملی است و از نظر روحی پایدار
دوشنبه 11 فروردين 1393 - 03:25
دوستدار - استهکلم - سوئد
این سخن خانم عسال دروغ اخونیست که میگوید , خانمی را آورده بودند که دچار سوختگی شده بود. همه بدنش سوخته بود و جزغاله شده بود، اما موهایش سالم بود. اگر کسی از کسی بعضی وقتها عصبانی میشه به ان کس می گوید برو مرده شور! یا مرده شور ببردت! در کل باید گفت مرده شوری یک شغل است و چیز عجیبی نیست. مرده شوری از نظر روحی به اندازه دکترها پزشک قانونی از لحاظ روحی سخت نیست.
دوشنبه 11 فروردين 1393 - 06:59
behziba - تهران - ایران
شاید به این دلیل که همیشه حجابش طوری بوده که مویش پیدا نبوده،. خخخخخخخخ. آب قطعه
دوشنبه 11 فروردين 1393 - 07:05
آخونده مفت خور - سیدنی - سیدنی
انعامی و یا دست خوشی که این مرده شورها میگیرن چندین بار از حقوقشون بیشتره من با گوشهای خودم شنیدم که مرده شوری از بازمانده گان دست خوش خواست. در ضمن این خانم جیزهای نامعقولی هم گفت که یکی واضح بود موضوع خانم تمتم سوخته بجز موی سر .. بیشتر شبیه چاخان بود تا یه معجزه. حناق نیست که آدم رو خفه کنه، یا علی مدد :D.
دوشنبه 11 فروردين 1393 - 08:21
marineboy - لس انجلس - امریکا
این خانم چه خرافاتی است مگر قران کتاب فال گرفتن است که با ان مشورت میکنید و استخاره میکنید؟ حال اگر آیه جهاد میامد حتما کمربند انتحاری می بستی و خودت را منفجر میکردی؟ باعث تاسف است که قرآن نه برای آموزش و فهمیدن که برای فال گرفتن استفاده میشود.
دوشنبه 11 فروردين 1393 - 14:26
shirzan e irani - استکهلم - سوئد
غسال بودن شغلی‌ است که نه منحصر به ایران است و نه مسلمان، در کشورهای غربی برایِ وداع آخر ، مرده توسطِ عده ائی (غسال )آرایش شده در صورتِ بروزِ حادثه به شکلِ طبیعی در میاید تا نزدیکان و آشنایان از دیدارِ او منزجر نشوند با قیافه خوب در اذهان بماند، کار به درستی و یا رسومِ مختلف نداریم که دلایل خود را دارد بلکه نکته بر سرِ نوع برخورد فرهنگهای مختلف است، متأسفانه از بعدِ ۵۸ همه چیز در ایران از صورتِ حقیقی‌ خود در آمد و تبدیل به تظاهر با اهدافِ خاص شد و یا به کار گیری احساساتِ مردم به منظورِ بهره وری‌هایِ موردِ نظرِ حکومت و حاکمان بر آن، تنها فرقی‌ که این خانوم با یک طلبه حوزه علمیه دارد , مکانِ تحصیلِ آنهاست که آن حوزه و این دانشگاه است اما باز دهی‌ هر دو مانندِ هم است، این موضوع نشان میدهد حتی مقطع تحصیلی‌ بالا اگر بر پایه مذهبِ تلقین شده و یا خرافات باشد به یک گونه جواب میدهد، حیفِ زمانی‌ که ایشان در دانشگاه سپری کرده، ...
دوشنبه 11 فروردين 1393 - 17:04
shirzan e irani - استکهلم - سوئد
....شستن مرده مانندِ دلاکی هست که تجربه ، قوتِ بدنی و در این موردِ خاص مقداری اطلاعاتِ شرعی میخواهد و توانایی روحی‌, یاد آوری مرگ، دیدنِ عاقبتِ انسان که بدون روح ، تنها جسدی ست که دست زدنِ به آن باعثِ نجاست و غسل لازم دارد, برای هر انسان معتقد لازم است ، اما زندگی‌ کردن در حیطه مرگ و اینکه خداوندی روانی‌ بر انسان مسلط است که از قدرتِ خود برای عذاب و وهمِ او بهره میبرد، توهین به ذات بلند کبریایی اوست که توسطِ عده ائی جاهل و بزدل به انسانها تلقین میشود، اینان چنان بند این قسمت‌ها شده اند که تمامِ تمرکزشان بر آن قرار گرفته، این حکومت از صبح تا شب در ایران و خارج غیر از مزدورانِ خود به سعایت و غیبت تمامِ خلائق مشغول است هم چنین حق کشی, اما مذهبی‌‌هایِ کنونی که به فتواهایِ این قوم اکتفا و استناد میکنند آن را نه می‌بینند و نه می‌فهمند، ...
دوشنبه 11 فروردين 1393 - 17:24
shirzan e irani - استکهلم - سوئد
...همچنین در مواردِ دیگر ، اما به خاطر القأیات اینان می‌گوید مویِ آن زن نسوخته , این را لطف میداند و دلیلش هم حفظِ حجابِ مو ، احتمالا این مرحومه تمامِ بدنش را در معرضِ دیدِ همه قرار میداده غیر از موهایش که آنها جزغاله شده و موهایش نه ! دیگر اینکه اصلا اون مویِ سالم چه لطفی‌ برای او دارد ، احتمالا میخواهد در قبر آنها را برای مار و مورها پریشان کند، یا به قولِ پیرزنهای مذهبی‌ که در قدیم همواره گیسهایِ خود را بلند گذاشته آنها را حنا کرده می بافتند و اعتقاد داشتند بالشِ گورشان است ، بالش میخواسته, وقتی‌ امور همه چیز دستِ حکومتی می‌افتد که رهبرِ آن خامنه ائی است و دبیرِ شورایِ نگهبان جنتی ، مسولِ ارتش و سپاه و قوهٔ قضائیه آخوند و در همه چیز تفکرِ آخوندی با زورِ اسلحه سعی‌ در تحکیم و اثباتِ خود دارد اگر سطحِ فرهنگِ تحصیل کرده مذهبی‌ ما به اینجا نرسد عجیب است، ...
دوشنبه 11 فروردين 1393 - 17:25
shirzan e irani - استکهلم - سوئد
...بنده خدا آزادی خود را اینگونه تسکین دهی‌ ، بسیار هم خوب , آزادی از این خدا ترسی‌ خود و لولو دانستنِ خدا خیرت به خلقش برسد دعاگویشان باشی‌ ، اما این را به عنوانِ یک اصل به جامعه تعمیم نده، ارزشها را با اینگونه تفکرات از عالمِ ملکوت منحصر به قبر و شبِ اولِ آن و بقیه اش نکنید تا از اصل غافل شوید ، حکایتِ بت پرستی‌ که به خاطرِ باورِ خود از بتش معجزه میدید، البته که اندیشه هأیی که از فیزیکِ بدن فراتر نمی‌رود ، روح در همان بدن حبس شده و به جایِ ملکوت, قبر میشود مسکنش ! البته که سنگینی‌ اسارت بال و پر روح را به قبر چهار میخ کوبیده و فشار قبر , یا اصابتِ سر بعد از بلند شدن در قبر برای سلام کردن به نکیر و منکر جهت پاسخگویی که باعثِ جاری شدن شیری که در نوزادی از مادرش خورده , از برخوردِ سر به سنگِ لحد که بالایِ سرِ میّت نصب است از بینی‌ اش میشود ، البته که شیر مادر احتمالا در بدنِ هر فرد به ماهیچه تشکیل شده و در کجا آن شیر بعد مثلا هفتاد سال ذخیره شده از ما بهتران دانند !!! ....
دوشنبه 11 فروردين 1393 - 17:57
shirzan e irani - استکهلم - سوئد
...در هر صورت کسی‌ که به طنابِ آخوند تا دم مرگ به چاهِ جهل سقوط می‌کند ، یقیناً باید در فکر تدارکِ پس دادنِ شیری که در نوزادی از مادرش خورده باشد ، جالب اینجاست که بر طبقِ عوام فریبی آنها همه این مرحله را میگذراند حتی امثالِ این خانوم که به خاطرِ فرار از عقابِ خدا به این حرفه با آنهمه تحصیل رو آورده که خداوند به به خاطر خلقتِ ایشان ترحمی کرده و از عذابِ خود او را دور نگاه دارد، آخوند مردمِ ایران را به خاطرِ احساساتِ پاک و خدا دوستی‌ و یکتا پرستی یشان به گروگان گرفته و با احساساتِ آنها بر خرِ مراد سوار , ریشخند میزند و کیفور میشود. خدای مازوخیست و فاشیست آنها از رنجِ انسانها لذت میبرد و باعثِ تفریح و سرگرمی عظیمی‌ برایش هست , به خود برای سرِ کار گزاردنِ انسانها لقبِ مهربان و بخشنده ، لطیف و دانا، توانا و منزه از هر ظلم و ستم، داده , اینها با جباریتِ خداوند که مختصِ ستمگران یا خودشان است مردم را میترسانند و با لطافت و مهر او هر جور که میخواهند گربه رقصانی و برای خود سو استفاده میکنند...
دوشنبه 11 فروردين 1393 - 18:01
shirzan e irani - استکهلم - سوئد
.. ، اما خداوند در جایِ حق نشسته و اعمالِ انسانها را به خودشان باز می‌گرداند تا عینِ عدالتش اجرا شود. هیچ چیز بدتر از جهل , خداوند را به خشم نمیاورد، خصوصاً در زمانه ائی که دنیا به دهکدهٔ جهانی‌ تبدیل شده و ما برای هر آگاهی‌ مجال داریم و هیچ عذری پذیرفته نیست.
دوشنبه 11 فروردين 1393 - 18:02
perser68 - فلوریدا - امریکا
Hamid411 - لوسانجلس - آمریکا. گل گفتی و نوشتی مثل همیشه.لپ کلام،شارلاتانیسم آخوندی 😊😊😊
دوشنبه 11 فروردين 1393 - 19:35
فضول میرزا - استكهلم - سوئد
کسی که قضاوت و وکالت را به مرده شوئی ترجیح دهد، احتمالا دارای مشکلات عدیده دیگری هم هست! اخه تو که میخواستی مرده شور بشی مگه مرض داشتی که اینهمه وقت و سرمایه خود و جامعه رو بیخودی هدر دادی؟
‌سه شنبه 12 فروردين 1393 - 00:01
caroline - تهران - ایران
لابد مدرکش عین على کردان و بقیه است.... در همین حد کفاف میده
‌سه شنبه 12 فروردين 1393 - 00:03
آرمان شهر من - استهبان - ایران
فضول میرزا - استکهلم - سوئد!!! واقعا که اسم شایسته ای رو واسه خودت انتخاب کردی!؟
شنبه 16 فروردين 1393 - 22:03
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.