مصاحبه با پدر هستی : ماجرای بازگشت دختر کوچک از اندونزی از زبان پدرش
دخترک کولهپشتی بازگشت به ایران را روی شانههایش انداخت تا آخرین عکس را برای پدر دلتنگش بفرستد و بعد پیش از سفر گفت: «روز تولدمه، برام جشن بگیرید.»پدر در فرودگاه ثانیهشماری میکرد تا هستی کوچولو از اندونزی به ایران باز گردانده شود، میخواست روز تولدش را جشن بگیرد اما وقتی هواپیما فرود آمد دخترک به جای آغوش پدر به بهزیستی انتقال یافت.
اوایل مردادماه سال جاری ماجرای غرق شدن کشتی پناهجویان ایرانی در سواحل اندونزی کافی بود تا سناریوی جدایی دختر کوچولویی از مادرش کلید بخورد.در این حادثه مرگبار مادری با دخترکش زنده ماندند اما فاطمه 32 ساله بهخاطر بیماری دیابتش و پس از سه روز براثر افزایش قند خون و کمای دیابتی به کام مرگ فرو رفت.با مرگ تلخ مادر، دخترکوچولوی 8 ساله که «هستی» نام دارد تنها ماند و در کنار یک خانواده دیگر ایرانی در اردوگاه شهر «سوگابومی» اندونزی در غم مرگ مادر، خود را با تنهایی و زندگی جدیدی روبهرو دید تا اینکه پدرش با اطلاع از این حادثه تلخ تلاشهایش را برای بازگرداندن هستی کوچولو شروع کرد و با گذشت شش ماه توانست تلاشهایش را بهثمر برساند اما زمان ورود دختر کوچولو بهایران در روز تولدش اتفاقات عجیبی صورت گرفت.ساعت 2 و 45 دقیقه بامداد پنجشنبه هستی با گذشت شش ماه دوری از پدرش در رؤیای آغوش گرم وی بود و زمانیکه هواپیما در فرودگاه امام خمینی(ره) نشست رؤیایش در یک قدمی واقعیت رنگ باخت و پدرش نیز که در فرودگاه انتظار دخترش را میکشید شبانه با آغوش خالی و بدون اینکه ثانیهای کودکش را ببیند شب سختی را پشت سر گذاشت.«هستی» بعد از رسیدن به ایران از طرف نماینده «UN» براساس تشریفات بینالمللی به نماینده بهزیستی ایران تحویل داده شد و هستی کوچولو را از فرودگاه خارج کردند و این در حالی بود که پدرش می گوید ثانیهشماری میکرد. اما چرا هستیکوچولو در بازگشت به ایران در آغوش پدر قرار نگرفت.
گفتهها نشان میدهد پدر هستی متهم است اعتیاد داشته و انگار حق سرپرستی دخترک خود را نداشت و هستی کوچولو باید به بهزیستی تحویل داده میشد تا تصمیمگیری صورت گیرد.
مصاحبه با پدر هستی کوچولو
امیرعلی شیرالی اسماعیلزاده پدر هستی کوچولو که 39 ساله است چهرهای غمزده دارد و در صدایش بغض نگرانی از سرنوشت دخترش موج میزند، مدام میگوید اعتیادش یک شایعه است و باور ندارد بدون هرگونه تحقیقی چنین تهمتی به وی زدهاند.
چند سال پیش از همسرت جدا شدی؟
پنج سال پیش یعنی زمانی که هستی سه ساله بود.
هستی نزد مادرش مانده بود؟
چون توافقی از همسرم جدا شدم تصمیم گرفتیم دخترم بیشتر در کنار مادرش باشد و هر هفته نیز بهخانه من میآمد.
میدانستی همسرت میخواهد هستی را به استرالیا ببرد؟
نه، و از این متعجب هستم که چطور دخترم بدون اجازه من بهخارج از کشور رفته است.
چه زمانی با خبر شدی؟
وقتی که از مرگ همسرم با خبر شدم متوجه سفر آنها به خارج از کشور شدم.
میگویند تو کاری برای بازگشت هستی به ایران انجام ندادی؟
دروغ است. وقتی از این اتفاق باخبر شدم به وزارت امور خارجه رفتم و از همان روز نخست همه اقدامها و نامهنگاریها را انجام دادم که مدارکش موجود است و روی همه آنها تاریخگذاری شده است.
به اندونزی نرفتی؟
کارهایش را انجام دادم و حتی روز 9 شهریور ماه نیز توانستم گذرنامهام را بگیرم اما خانوادهای که دخترم نزد آنها زندگی میکرد گفتند رفتنم نتیجهای ندارد و باید از سوی وزارت امور خارجه پیگیری کنم و من نیز همین کار را کردم.
وزارت خارجه باید تحویل میگرفت؟
چون دخترم تحت نظر «UN» بود خودم نمیتوانستم آن را تحویل بگیرم و دولت ایران باید اقدام میکرد.
از طرف دولت ایران تلاشی صورت گرفت؟
بعد از رسانهای شدن ماجرای «هستی»، دادستان دادسرای امور بینالملل در تهران پیگیر ماجرا شد و به کمک وی توانستیم اقدامهای مهمی را برای بازگشت دخترم به ایران انجام دهیم.
در این مدت با دخترت در اندونزی در تماس بودی؟
بله، هر روز با وی صحبت میکردم و جالب اینکه «هستی» از بازگشتش به ایران به من خبر داد و بعد از آن دادستان دادسرای امور بینالملل، اما هیچ مقام دیگری که از این ماجرا با اطلاع بود با من تماس نگرفت.
دخترت را دیدی؟
قبل از سفرش به ایران با هم صحبت کردیم و دقیقاً روزی که به ایران رسید یعنی 10 بهمن ماه روز تولدش بود و از من خواست برایش تولد بگیرم و به دیدنش بروم و آخرین بار فقط از طریق اینترنت توانستم عکسش را ببینم که کولهپشتی سفرش را بسته بود و خندان آماده بازگشت به ایران بود.
در فرودگاه چه شد؟
خودم به تهران آمدم و حتی بلیت برگشت هستی را هم گرفته بودم اما نمیدانم چرا بهصورت پنهانی دخترم را از فرودگاه خارج کردند.
الان هستی کجاست؟
شنیدم نماینده «UN» دخترم را تحویل بهزیستی داده و آنها نیز از فرودگاه دخترم را بردهاند و نمیدانم کجاست.
چرا مانع دیدار شما شدند؟
نمی دانم فقط گفتند میخواهند برای دخترم نشست مطبوعاتی برگزار کنند ولی برای من جای سؤال است نشست مطبوعاتی از دیدار من و دخترم مهمتر است؟!
شنیدم چون اعتیاد داری حق سرپرستی نداری؟
این ادعاها دروغ است و اگر اعتیاد داشتم هیچوقت نمیخواستم رسانهای بشوم و این دروغها از طرف خانوادهام پخش شده است.
خانوادهات؟
بله، از خیلی وقت پیش یعنی قبل از ازدواجم با مادر هستی از آنها جدا شدم و اختلاف داشتیم. زمانی که بهزیستی دنبال من میگشت سراغ خواهرم رفته و وی به خاطر اختلافش با من ادعا کرده من اعتیاد دارم و فراری هستم اما این در حالی است که اعتیاد ندارم و فراری نبودم چون از روز نخست به دنبال کارهای دخترم در وزارت امور خارجه بودم، من در شرکت نفت آبادان کار میکنم و در آنجا همه من را میشناسند و میدانند اعتیاد ندارم.
هستی از مرگ مادرش خبر دارد؟
بله، بعد از گذشت سه هفته روانپزشکی که دخترم را تحت نظر داشت از خانواده ایرانی که در اندونزی هستند خواست خبر تلخ را به هستی بدهند و بعد از آن زمان به کمک پزشک و خانواده ایرانی دخترم در وضعیت روحی خوبی قرار گرفت.
شرایط زندگی هستی در اردوگاه چطور بود؟
امکانات آنجا خوب بود و دخترم ماهانه نیز پولی برای تأمین مخارجش میگرفت و پزشکان زیادی وی را تحت نظر داشتند و از همه مهمتر اینکه دخترم در کنار خانواده ایرانی بود و با دختر آنها نیز ارتباط خوبی برقرار کرده بود تا حدی که زمانی که میخواست به ایران برگردد غم جدایی از «رؤیا» برایش سخت بود اما خوشحال بود که پیش من برمیگردد.
بعد از طلاق فاطمه ازدواج دیگری داشتی؟
بله، هستی نیز زمانی که ایران بود با نامادریاش رابطه خوبی داشت و الآن همه در آبادان منتظر هستی هستند.
هستی در تماس آخر چه چیزی خواست؟
میخواست برای دیدنش به فرودگاه برویم و برایش تولد بگیریم، من هم به قولی که داده بودم عمل کردم و مهمانها آماده بودند اما دخترم را از من گرفتند تا مهمان غایب این جشن باشد.
به بهزیستی سرزدی؟
هیچکس پاسخگو نیست و اگر دخترم را به من پس ندهند مجبورم به دستگاه قضایی پناه ببرم.
حرف آخر؟
در این مدت همه کار انجام دادهام تا دخترم را به دست بیاورم و برای این کار پولهای زیادی خرج کردم چون پدر هستم و وظیفهام است، اما نمیدانم چرا دخترم را گرفتند؟! اگر میگویند اعتیاد دارم بیایند و هرجا بخواهند میروم و آزمایش میدهم و این را باید بدانم آیا حتی اگر پدری اعتیاد داشته باشد حق دیدن بچهاش را ندارد؟!دخترم بعد از ماهها دوری از من و غم مرگ مادر با کلی آرزو به ایران برگشت اما بهترین لحظه زندگیام که دیدن بچهام بود از من گرفته شد.
