وقتی همه چیز از صفر شروع میشود
ترک ناخواسته زادگاه و وداع با دلبستگیها و وابستگیها برای هیچکس آسان نیست. گروهی رنج مهاجرت و فشار همپیوندی با جامعه جدید را همواره حس میکنند. گروهی نیز با نگاه به آینده و با شروعی دوباره، از خاکستر خود سر برآوردهاند.
شروع از نقطه صفر! این سرنوشت مشترک بسیاری از مهاجران و پناهجویان است. نقطهای که از یادگیری زبان، فرهنگ، قوانین و مقررات جامعه نوین شروع میشود و در امتداد خود، خط زندگی جدید فرد را ترسیم میکند. این ماراتونی است که بسیاری در همان آغاز آن از پای میافتند. نقش انگیزهها، توان فردی، شانس و رویدادهای غیرقابل پیشبینی در این مسیر غیرقابل انکار است.
ناصر کلهری از جمله کسانی است که پس از ترک ناخواسته ایران (در تابستان ۱۳۶۲)، همه چیز را از نقطه آغاز شروع کرد. او هفت سال تحصیل در رشته پزشکی را در کارنامه خود داشت، اما دوباره به کالج رفت و در سال اول دانشکده نشست. وی اینک کلینیکی فوق تخصصی برای درمان بیماریهای خونی و سرطانی را اداره میکند.
چه شرایطی پیش آمد که مجبور به ترک ایران شدید؟
دکتر ناصر کلهری
ناصر کلهری: من در سال ۱۳۶۲ در مقطع انترنی تحصیل میکردم. اکثر دانشگاهها تعطیل بودند و بسیاری را اخراج کرده بودند. با تشکیلاتی سیاسی کار میکردم که در این زمان به شدت زیر فشار قرار گرفت. چند نفر از اقوام و دوستان نیز دستگیر شده بودند و خطر پیگرد و زندانی شدن بالای سرمان بود. مجبور شدم ایران را با همسرم ترک کنم.
خروج شما غیرقانونی و از طریق قاچاقچی بود؟
بله! حالتی کاملا اضطراری بود که پاسپورت نداشتیم چون قبل از آن اصلا به موضوع مهاجرت و خروج از کشور فکر نمیکردیم. مجبور بودیم به صورت غیرقانونی خارج شویم. در نتیجه هر چه داشتیم تبدیل به پول کردیم و با کمک قاچاقچی وارد ترکیه شدیم.
ماجراهای دراماتیکی چون رفتن در پوست گوسفند یا کلاهبرداری قاچاقچیها یا سوانح حین فرار برای شما پیش نیامد؟
ما در پوست گوسفند نرفتیم اما مدتی با گوسفندها همراه بودیم! عبور ما از مرز حدود یکهفته طول کشید. شرایط خیلی سختی داشتیم. من تازه ازدواج کرده بودم و همسرم بیست و سه چهار ساله بود. حدود شش هفت روز در کوه و کمر بودیم و حتی نمیدانستیم به کجا داریم میرویم اما بالاخره از مرز رد شدیم.
مشکلی متوجه شما نشد؟ از مرزبانی بدون خطر عبور کردید؟
مشکل جدی متوجه ما نشد اما شرایطی بود که حساب و کتابی در آن نبود و هر آن ممکن بود اتفاق ناگواری برایمان بیفتد، همچنان که برای برخی افتاد. در گروه ما چیزی پیش نیامد اما کسان دیگری بودند که مثلا در راه از اسب افتادند و دست و پایشان شکست. یا بچه کوچک داشتند که برایشان خیلی فشار بود و خیلی سختی کشیدند. برخی هم از وسط راه برگشتند.
با ماشین بودید یا پیاده یا سوار اسب و قاطر؟
ما تا مرز با اتوبوس آمدیم و پس از آن یک هفته پیاده در حال عبور از مرز بودیم.
چگونه خودتان رابه آلمان رساندید؟
وقتی ما وارد ترکیه شدیم، مایل بودیم به کشوری انگلیسی زبان برویم چون این زبان را کم و بیش میدانستیم. اما در ترکیه به این راحتی نمیتوانستیم به هر کشوری برویم. آنجا امکان این را داشتیم که اول به آلمان شرقی برویم و از آن طریق وارد آلمان غربی بشویم. ما مثل خیلی دیگر از همراهانمان اینکار را کردیم.
تصوری از پناهندگی داشتید؟ میدانستید که وارد مرحله جدید و طولانی میشوید یا مثل خیلیها فکر میکردید این شرایط موقت هستند؟
نه، هیچ تصور و اطلاعاتی از مهاجرت و پناهندگی نداشتیم. همه چیز غافلگیرکننده پیش آمده بود و مدتی طول کشید تا از گیجی بیرون بیاییم. با این همه مطمئن بودم که شرایط موقتی نیست و میشد حدس زد که اوضاع ایران به این سادگی تغییر نمیکند.
وقتی وارد آلمان شدید چکار کردید؟
غیر از پناهندگی امکان دیگری در برابر ما نبود. ما غیرقانونی وارد شده بودیم و راه دیگری نداشتیم جز دادن تقاضای پناهندگی. اوایل هم هیچ اطلاعاتی نداشتیم که چکار کنیم. دو سه ماه طول کشید تا توانستیم در جریان قرار بگیریم که باید چه مدارکی را آماده کنیم. اما در همین فاصله من شروع کردم به خواندن زبان تا وقتم را هدر نداده باشم.
پذیرش پناهندگی چگونه بود؟ راحت جواب گرفتید؟
حدود شش یا هفت ماه طول کشید و یکی از کسانی بودیم که سریع جواب قبولی گرفتیم، زیرا ما به دلیل سیاسی خارج شده بودیم و شواهد زیادی وجود داشت که راست میگوییم.
ادامه تحصیل را از کی شروع کردید؟
ناصر کلهری (سمت راست) یک کلینیک تخصصی سرطان و بیماریهای خونی را با دو پزشک آلمانی دیگر اداره میکند
من به سرعت کلاس زبان رفتم و در کالج اسم نوشتم. البته پذیرشم به این راحتی نبود. در ایران به کسی که تحصیلش را تمام نکرده، مدرکی نمیدهند که مثلا تا کجا درس خوانده و چند واحد گذرانده است. در حالیکه در آلمان هر کار و هر قدم جدید باید با مدرک همراه باشد. به تدریج و با سختی زیاد توانستم مدارک واحدهای درسی خودم را تهیه کنم که اینها البته خیلی کمک کرد به من برای ورود مستقیم به دانشگاه.
چرا اینقدر اصرار داشتید برای درس خواندن؟
ما هدفی در ایران داشتیم که خدمت کردن به جامعه بود و این هدف با خارج آمدن تغییر نکرد. ما در ایران فعالیت سیاسی داشتیم اما این فعالیت در اینجا دیگر معنایی نداشت. انگیزه جدی داشتم که با مشکلات کنار بیایم و همسرم هم خیلی در این راه کمک من بود. هدف ما زندگی کردن به صورت عادی نبود. با خودم فکر کردم وقتی مجبور شدم از کشور خارج شوم، دستکم درسم را بخوانم و تخصص بگیرم.
من امتحان زبان دادم و اول وارد کالج شدم. پس از سه چهار ماه که در کالج بودم، مدارکم با کمک اقوام از ایران رسید که گفتند شما احتیاح به کالج ندارید و میتوانید مستقیما وارد دانشگاه شوید. در این زمان حدود دو سال بود که از ایران آمده بودیم.
شما در این فاصله بچهدار شده بودید و خانوادهای داشتید. بسیاری بودند که وسط تحصیل جا زدند. چه شد که توانستید ادامه بدهید؟
من شخصا از بچگی آدم درسخوانی بودم و شرایط زندگیم در ایران هم خیلی ساده و بیدردسر نبود. البته به من فشار روحی زیادی میآمد. من دوره انترنی را گذرانده بودم و برایم مشکل بود که پزشکی را از صفر شروع کنم. البته امتحانات اصلی را به دلیل همین دورههایی که مجبور بودم تکرار کنم، سریعتر و راحتتر سپری کردم. من به پشت سر کاری نداشتم، بلکه به آینده و جلو نگاه میکردم.
به هر حال شما به دلایل سیاسی از ایران خارج شده بودید و سرکوب و مشکلات ادامه داشت. به جامعه و فامیل و دوستان خود فکر نمیکردید؟
شرایط اجتماعی و سیاسی که از بیرون به آدم منتقل میشود، همیشه بوده و الان هم هست. تنها شکل آن عوض میشود. زمانی جنگ است، زمانی مسائل شخصی است، یک زمانی مسائل گروهی است. مشکلات همیشه بوده و خواهد بود. انسان موجودی اجتماعی است که نمیتواند به این مسائل فکرنکند اما این مشکلات نمیتوانند مانع جلو رفتن باشند.
الان در کجا قرار دارید؟
من امتحانها را سریعتر دادم. وارد دانشگاههای مختلف شدم. تخصص و فوق تخصص خودم را هم در دانشگاه بن گذراندم و الان ۱۳ سال است که با دو پزشک آلمانی، یک کلینیک تخصصی سرطان و بیماریهای خونی را دایر کردهایم.
برای بسیاری این آزاردهنده بوده که در چهل سالگی، همکلاس جوانان بیست ساله باشند. شما این مشکل را نداشتید؟
ما در دانشگاه یک گروه تکمیلی بودیم. جوانها و تازه واردها از تجربه پزشکی و عملی من استفاده میکردند و من هم از آنها زبان آلمانی یاد میگرفتم. به این ترتیب، من خیلی راحتتر از دیگران این مرحله را پشت سر گذاشتم و مشکل خاصی احساس نکردم.
با جایگاهی که الان از نظر حرفهای و اجتماعی دارید، آیا جبر مهاجرت را اتفاقی نیکو میبینید؟
دکتر کلهری در میان تیم همکاران
من این را نیکو نمیبینم! اتفاق نیکو این نیست که آدم از کشور خودش خارج شود و غریب باشد و خانوادهاش در کنارش نباشند. مهمتر از همه آن که در کشور خودش نتواند خدمت کند...
اما در طول زمان آدم به مسائل نوع دیگری نگاه میکند. برای من دیگر الان مهم نیست که کجا میتوانم کمک و خدمت کنم. ما مریضهای سخت سرطانی و خونی داریم. برای من مهم است که به بیماران خودم کمک کنم. این که مریض آلمانی است، ایرانی است یا ترک فرق نمیکند و فکر میکنم هر کجا باشم میتوانم خدمت کنم.
زندگی در مهاجرت چه تاثیری در شما گذاشته؟ دنیای درونی شما بزرگتر شده؟
بدون شک! مهاجرت آسان نیست اما دید گستردهتری هم به فرد میدهد. زندگی در کشور دیگر، باعث رشد فرهنگی و ذهنی آدم میشود. نمونههای زیادی داریم از خیلی افراد سیاسی که مهاجرت کرده بودند و وقتی دوباره به کشورشان برگشتهاند، بیشتر توانستهاند مفید باشند، زیرا چند وجهیتر شدهاند.
به نسل جدید پناهجویان و مهاجران چه توصیهای میکنید؟
این جوانها نباید جنبه منفی مهاجرت را در نظر بگیرند. باید به جلو نگاه کنند. بدانند که به دلایل و بر حسب اتفاقات مختلف، در کشوری پیشرفته قرار گرفتهاند و بهتر است از امکانات آن برای رشد خودشان استفاده کنند.
خیلیها شکوه میکنند که پس از سالها زندگی در مهاجرت، دو وطنه هستند و در عین حال متعلق به هیچ کجا نیستند و بحران هویت دارند. شما این مشکل را دارید؟
این واقعیت را نمیتوان منکر شد. فکر کنم اکثریت مهاجران این احساس را دارند. خیلی مسائل، عمیقتر از مسائل روزمره و کاری و تحصیلی هستند. انسان از نظر غریزی به گذشته و فرهنگ خودش وابستگی دارد. شاید اگر یک زمان شرایطی برای مهاجران ایرانی پیش بیاید که ارتباط بیشتری با جامعه خودشان داشته باشند، بتوان این حس را تا حدی کاهش داد.
امیدواریم انسدادهای اجتماعی و سیاسی برطرف شوند تا ایرانیها بتوانند هرچه بیشتر از تخصصها و امکاناتی که در مهاجرت کسب کردهاند، برای خدمت در زادگاه خودشان استفاده کنند.