جهان، ظرف سالاد من است
سام فرزانه
بیبیسی، واشنگتن
یعنی اگر بابا طاهر عریان به صحرا مینگریست، یار را میدید و وقتی به دریا مینگریست باز هم یار را میدید و خلاصه وقتی که به کوه و در و دشت مینگریست باز هم یار را میدید، ویلیام شیندلر در همه اینها غذا میبیند.
آنقدر که همسرش را هم به ستوه آورده. ویلیام شیندلر میگوید: "وقتی مسافرت میرویم، به جای جاده، تمام مدت نگاهم به گیاهان اطراف جاده است تا گیاهان خوردنی را پیدا کنم."
آقای شیندلر، استاد دانشگاه در رشته انسان شناسی و باستان شناسی است. تحصیلاتش و علایقش به خوردن غذاهای مقوی و خوب سبب شده که او غذا را نه در سوپر مارکت که در طبیعت بجوید.
هر بیشه گمان مبر که خالیست
رسیده و نرسیده، به شهر محل زندگی اش، من و پسر هفت ساله اش را سوار اتومبیل کرد و با هم سر یک قطعه زمین رفتیم که پیشتر از صاحبش اجازه گرفته بود تا گیاهان خودرویش را بخوریم.
من یک تکه زمین می دیدم که گیاهان مختلف در آن سبز شده و چندتایی هم درخت از آن سر برآورده بود. برای شیندلر اما یک جور ظرف سالاد بود.
ملاحت استبرق
یکی از گیاهانی که در گردشمان پیدا کردیم گیاهی بود که در فارسی به آن استبرق گفته میشود. این گیاه را اگر بشکافید درونش الیافی میبینید که بسیار نرم هستند و مزه ملیحی داشتند.شیندلر چندتایی از آنها را در آب جوشاند و آب کشید و گذاشت روی پیتزا. وقتی که آن را میخوردی، مزه اش و بافت آن شبیه به پنیر بود.به من توصیه کرد که اگر این گیاه را در شرق آمریکا دیدم در خوردنش شک نکنم اگرچه در غرب انواع غیرخوراکی هم دارد. برای همین اگر قصد داشتید برای یک بار هم که شده استبرق را امتحان کنید، قبلش خوب تحقیق کنید که خوردنی باشد.
اول ما را بالای سر گیاهی برد و گفت اسفناج وحشی است. به پسرش گفت که برگهایش را بچیند و بعد من را برد بالای سر گیاه دیگری که آن را از ریشه در آورد.
این یکی "سیر وحشی" بود. تعداد حبههای سیر وحشی کمتر از آن سیرهایی هست که توی مغازه میخریم. اما آن طور که شیندلر میگفت، طعم و بویش بهتر است.
سیر را، با یک ابزار چوبی از دل زمین در آورد. گفت این وسیله در قدیم هم بوده و علاوه بر اینکه در کندن گیاه کمک میکند، برای بقای گیاهان هم خوب است.
"چون این حبههای سیر که خرد میشوند هر کدام بعدا از همین جا میرویند."
کلا حواسش بود گیاهان را طوری بچیند که به طبیعت ضربه نخورد. مثلا یک بته را کامل و تمام نابود نمیکرد.
ریشههای یک گیاه را هم کند تا دم کند و بدهد بچهها بنوشند.
در باغ جلوی مهدکودک دخترش هم چندتایی قارچ پیدا کردیم. قارچهای کوچک و نارنجی.
برایم توضیح داد که چطور از قیافه قارچ میتوان فهمید که سمی نیست و قابل خوردن است. الان که مینویسم همه حرفهایش یادم رفته، که چندان هم بد نیست.
با این تکه چوب او گیاهان را از ریشه بیرون میآورد
آن وقت که اینها را میگفت، آنقدر با هم صمیمی شده بودیم که از او بپرسم: آیا قارچهای خالدار که توی کارتونها هستند، سمیاند یا نه. که گفت بله. و به این صورت میفهمیم که در کارتونها دروغ نمیگویند که قارچهای خالدار قشنگ، سمی هستند.
اوایل که شیندلر شروع کرده بود به پیدا کردن گیاهان خوردنی در دل طبیعت، سعی میکرده که محتاط عمل کند. مثلا در خیابان و بیشه که گیاه را پیدا میکرده، میبرده و آنها را با عکس سه کتاب مختلف تطبیق میداده و وقتی مطمئن میشد آنها را به خانه میبرد و میخورد تا بتواند در صورت لزوم به داد خودش برسد.
برای همین است که میگویم چندان هم بد نشد که حرف هایش از یادم رفت.
شاطر شیندلر
خلاصه با چند کیسه گیاهان خودرو به خانه اش بازگشتیم. در خانه گیاهان را شست و مواد اولیه پیتزا را آماده کرد. پیتزایی که خمیرش را هم خودش شب قبل درست کرده بود.
شیندلر در زیرزمین خانه اش یک کارگاه کوچک دارد. از دستگاه همزن صنعتی برای همزدن خمیر گرفته تا چرخ گوشت صنعتی و حتی دستگاه کالباس بری.
می گوید که خمیر نان را باید گذاشت تا خودش تخمیر شود و نباید آن را به ضرب و زور مواد دیگر به تخمیر واداشت. میگوید که این طوری ارزش غذایی نان بیشتر میشود.
نانهای شیندلر بوی بسیار خوبی داشتند
یک نکته مثبت دیگر هم که نانوایی در خانه برای او دارد، این است که میتواند نمک و شکر آن را کنترل کند تا فرزندانش نانی بخورند از آرد خوب و با مواد اضافی بسیار محدود.
وسایل نانوایی را از نانوای شهرشان خریده بود که به او نان پختن را هم یاد داده بود.
"ساعت شش عصر یک روز به مغازه او رفتم و تا صبح فردا با هم کار کردیم و از او یاد گرفتم."
بعد از تمام شدن پخت پیتزایش در تنور هیزمی که در حیاط ساخته، زمانی که مطمئن شد دمای تنور به حد مورد نظر او رسیده، هشت چانه خمیر از زیر زمین آورد، با تیغ رویشان خط انداخت و گذاشتشان داخل تنور.
نانی پخت که بویش تا چهار آبادی آن طرف تر هم میرفت.
نام پسر صاحب گاو چیست
شیندلر به نان و سبزی قناعت نکرده و سعی میکند گوشت مورد استفاده خانواده را هم خود شکار کند.
فصلش که میشود، آنقدر شکار میکند که تا آخر سال گوشت داشته باشند. بیشتر آهو و غاز.
تله هم میگذارد؛ تله برای سنجاب و خرگوش.
او همچنین میگوید که به خاطر سه فرزندش، مصرفشان بالاست و آنها مجبور به خرید گوشت هم میشوند. اما نه هر گوشتی که در مغازهها باشد.
"از کسی گوشت میخریم که بدانیم خودش حیوان را پرورش داده و گوشتش را قصابی کرده و بسته بندی کرده."
چاقویی که تیغهاش از سنگ است
یک الزام دیگر هم دارند و آن اینکه بدانند نام فرزاندان پرورش دهنده حیوان چیست.
"این طوری مطمئن میشویم که گوشت خوبی به ما میدهند."
دلش هم از تمام نهادهای نظارتی آمریکا پر است و میگوید خیلی به تاییدیههای آنها روی بسته بندیهای گوشت اهمیت نمیدهد.
از او میپرسم آیا فکر نمیکند وسواسی شده است. جواب میدهد که "نه".
می گوید تنها به خوردن غذای خوب و مناسب برای نیازهای بدن علاقه دارد و برای تغذیه فرزندانش دل میسوزاند.
میزان دلسوزیش را یک هفته بعد متوجه شدم. زمانی که فرزندانش به اردوی تابستانی رفته بودند و خودش به واشنگتن آمده بود و از همان جا برای بچههایش یکی یک بسته خوراکی فرستاد تا در اردو غذای خودشان را بخورند.
هم بهرام و هم فرهاد
شیندلر بیشتر وقتهایی که به شکار میرود از تفنگ استفاده میکند اما گاهی هم از تیر و کمان استفاده میکند.
برایش شکار با تیر و کمان راه ارتباط "با شیوه زندگی گذشتگان" است.
کمانش را خودش ساخته و پیکان تیرهایش را هم خودش از سنگ میتراشد.
از من نپرس
آخرین لحظاتی که در خانه آقای شیندلر بودم، به من گفت که برای کار همسرش یک هفته به واشنگتن میآید. از من خواست تا نام یکی دو رستوران خوب را به او بگویم تا برای سالگرد ازدواجشان که در همان هفته بود، به آنجا بروند.قبول کردم و به او قول دادم که برایش نام رستورانها را ایمیل میکنم.در راه بازگشت به خانه از قولی که به او دادم پشیمان شدم. پیش خودم فکر میکردم، اگر غذای رستوران مورد علاقه من به نظرش غیرسالم باشد چه؟ یا مثلا بگوید نانش خوب بود اما گوشتش چرب بود. یا ایرادهای دیگری از این دست.نامه را برایش نفرستادم و بعدا که در شهر دیدمش، راستش را به او گفتم. خندید و گفت که او چندان هم وسواسی نیست. اما خب در گزارش هم نوشتم، آن روز برای بچه هایش در اردوی تابستانی یک بسته غذا فرستاده بود.
ساخت بدنه تیرها هم کار پدرش هست.
می گوید که ساخت پیکانها آسان نیست و هر بار که یکی از آنها را شلیک کند، به احتمال قوی دیگر نمیتواند از آنها استفاده کند: "اگر به استخوان حیوان بخورد میشکند."
شیندلر همان قدر که مثل بهرام در کار کمان کشی است، مثل فرهاد هم در کار سنگ تراشی است.
با سنگ میتواند برایتان یک چاقو درست کند.
تازه سنگ را هم با ابزار انسانهای نخستین میتراشد. یعنی سنگی بر سنگ دیگر میزند و با چوبی ستبر بر سر سنگ میکوبد تا آن را به شکلی که میخواهد در آورد.
او با همین روش سه بار در زندگی تیغ جراحی ساخته. بعد هم با همان تیغها بند ناف فرزندانش را در زمان به دنیا آمدن بریده.
"اول میخواستم کل عمل سزارین دختر بزرگم، بریانا، را با این تیغها انجام دهم. اما دکتر در دقیقه آخر عوض شد و دکتر جدید اجازه این کار را نداد."
می گوید تیغ جراحی ساخته شده از سنگ به مراتب از تیغهای جراحی معمول برنده تر است.
شیندلر میگوید در دوره دانشجویی به ابزار انسانهای نخستین علاقه پیدا کرد.
این کار را دنبال کرد و کم کم به غذا علاقه مند شد. به غذاهایی که انسانها در دوران گذشته میخوردند؛ در زمانهای دور.
"سعی میکنم دوباره آن ارتباطی را که انسانها با غذایشان داشتند احیا کنم."
او حالا کلاسهایی برگزار میکند و در آنها به مردم ماستبندی، تولید پنیر، پیدا کردن سبزیهای خوراکی در طبیعت و نانوایی یاد میدهد.