ربودن نوزادان در تهران فروش آنها در ترکیه

علی وسیله ایزد موسی - بازپرس دادسرای ویژه سرقت
 تیر 87 در دادسرای یافت‌آباد مشغول خدمت بودم. آن سال هوا بیش از اندازه گرم بود وطاقت انسان را پایین می‌آورد. آن روز مثل همیشه درحال رسیدگی به پرونده‌ها بودم. تازه رسیدگی به پرونده کلاهبرداری از زنان خانه دار را تمام کرده بودم که یکباره زن و مرد میانسالی هراسان و گریان وارد شعبه شدند. هرکدامشان حرف خودشان را می‌زدند و گریه کنان چیزی می‌گفتند. آنها را آرام کردم و خواستم تا شکایتشان را بگویند.
 
هنوز کلمه اول از دهان مرد میانسال خارج نشده بود که 15 نفر دیگر داخل شعبه شدند و شروع به گریه و زاری کردند. آنها را هم آرام کردم و قول دادم پرونده را رسیدگی کنم. 15 نفر از همراه این زوج بودند که از آنها خواستم بیرون از شعبه منتظر بمانند. از زن و مرد میانسال خواستم شکایتش را مطرح کند.
 
مرد میانسال خودش را خسرو معرفی کرد و ادامه داد: 15 سال قبل با همسرم ازدواج کردم. من و مریم عاشق هم بودیم و یک زندگی آرام و رویایی داشتیم. زندگی خوبی داشتیم تا این‌که بعد از چند سال فهمیدم نمی‌توانیم باردار شویم. چندسالی دوا و درمان کردیم اما فایده‌ای نداشت. ده سال از زندگی مشترکمان گذشت اما بچه دار نشدیم. ما عاشق هم بودیم نمی‌خواستیم جدا شویم به همین دلیل ناامید نشدیم و به درمان ادامه دادیم تا این‌که در سال سیزدهم زندگی مشترک متوجه شدم در 45 سالگی دارم پدر می‌شوم. با فهمیدن این موضوع انگار دنیا را به من داده بودند. 9 ماه تمام خانواده و فامیل از همسرم مثل یک شاهزاده نگهداری کردند تا بچه ام به دنیا بیاید. همسرم بسیار خوشحال بود و روحیه‌اش در دوران بارداری خیلی خوب بود.
 
دو روز قبل مریم برای زایمان در بیمارستان بستری شد و صبح امروز بعد از 13 سال انتظار فرزندمان به دنیا آمد. ساعتی قبل همه فامیل نزدیک به 40 نفر برای دیدن پسرم به بیمارستان آمدند. بعد از احوالپرسی با همسرم همه سراغ نوزادم را گرفتند که آنجا متوجه شدم نوزادم نیست. تمام بیمارستان را گشتیم اما اثری از پسرم نبود. مسئولان بیمارستان اعلام کردند به احتمال زیاد پسرم دزدیده شده است. آقای قاضی همه امیدم به زندگی، فرزندی است که 13 سال انتظار آمدنش را کشیدم. حالا او را از بیمارستان دزدیده‌اند. به دادم برسید.
 
با حرف‌های خسرو دلم لرزید،من خودم هم پدر بودم. آنها را آرام کردم و قول دادم خیلی زود پسرشان را در آغوش می‌کشند.
 
با دستور ویژه تمام ماموران مبارزه با آدم‌ربایی پلیس آگاهی را بسیج کردم تا کودک ربوده شده را پیدا کنند و به آغوش خانواده برگردانند. یک هفته‌ای از ربودن نوزاد از بیمارستان می‌گذشت و هیچ ردی از نوزاد و رباینده او نبود. نمی‌خواستم شرمنده زوج میانسال شوم. روز هشتم بود که افسر پرونده خوشحال به دادسرا آمد و مدعی شد ردی از فرد کودک ربا پیدا کرده و احتمال می‌دهند یکی از پرستاران کودک را ربوده باشد.
افسر پرونده اعلام کرد پس از بررسی‌های تخصصی متوجه شدند یکی از پرستاران بیمارستان که دارای مشکلات مالی بوده و درخواست وام کرده بود یک‌هفته‌ای است به سرکارش نیامده و درخواست وام را نیز پس گرفته است. دستورات لازم را صادر کردم اما یکباره زن پرستار که متوجه شده بود ماموران به‌دنبال او هستند با تغییر خانه‌اش مثل آب در زمین فرو رفته و اثری از او نبود، اما با همکاری مسئولان بیمارستان او را شناسایی و دستگیر کردیم.
زن جوان منکر ربودن نوزاد شد، اما وقتی به او قول دادم اگر واقعیت را بگوید کمکش می‌کنم به حرف آمد و گفت: چندماهی بود مشکل مالی داشتم که یک روز یک زن در بیمارستان به من مراجعه کرد و گفت اگر کودکی را بدزدم ده میلیون به من می‌دهد. او مدعی بود می‌توانم بگویم نوزاد مرده است و کسی سراغش نمی‌آید. حرف‌هایش وسوسه‌ام کرد که این کار را انجام دهم. وقتی زن میانسال زایمان کرد اطرافش خیلی شلوغ بود و فکر کردم این زمان بهترین موقع است که کودک را بدزدم. با ربودن او در قبال پول آن را به زن ناشناس دادم. فقط می‌دانم قصد داشت کودک را به زوجی در ترکیه بفروشد. با اعترافات پرستار بیمارستان او را بازداشت کردم و با نیابت قضایی، تیمی از ماموران به مرزهای مشترک با ترکیه رفتند.
دعا می‌کردم که آنها از مرز خارج نشده باشند که دو روز بعد افسر پرونده با من تماس گرفت و از پیدا کردن نوزاد در مرز بازرگان و رهایی او از دست ربایندگان خبر داد. تجسم لحظه رهایی نوزاد پسر برایم رویایی بود. روز بعد در دادسرا وقتی زن میانسال کودکش را در آغوش گرفت دنیا را به من داده بودند و خستگی دوهفته‌ای ما رفع شد. زن میانسال را برای بازجویی آوردم که مدعی شد یک باند بین‌المللی کودک‌ربایی هستند و با شناسایی کارمندان بیمارستان‌ها با پرداخت پول اقدام به ربودن نوزاد از بیمارستان کرده و سپس با انتقال آنها به ترکیه نوزادان را با قیمتی گزاف به زوج‌های نابارور ایرانی مقیم خارج می‌فروختند.
دو ماهی از بسته شدن پرونده نوزادربایی گذشته بود که یک روز مرد میانسالی به شعبه آمد و گفت آقای قاضی مرا می‌شناسی؟ گفتم متاسفانه خیر که او خودش را خسرو پدر نوزاد ربوده شده معرفی کرد و کلی تشکر کرد. از آن زمان به بعد تا زمانی که در دادسرای یافت‌آباد مشغول خدمت بودم خسرو هر ماه به شعبه می‌آمد و با هم صحبت می‌کردیم. مرد میانسال می‌گفت هیچ‌گاه فکر نمی‌کرد نوزادش را بار دیگر در آغوش بگیرد.
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۴۴
کردستان ازاد - لندن، انگلستان

داخل بیمارستان بچه بدزدند و کسی نفهمد!!!! حتمآ مرتبط با مسولین بیمارستان هستش!! چرا وزی هنوز استعفا نداده!!!!!
جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۸:۱۷
۵۷
سلام لبخند - تهران، ایران

عجب کشور باحالی زندگی میکنیم !!! پر از هیجان / سوژ های جدید / ابتکار های عجیب / و ممکن شدن غیر ممکن ها . ای کاش میشد اسم ایران را عوض کرد و این اسم زیبا را بیش از این به لجن نکشید .
جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۸:۱۷
۳۲
agha_ehsan - تهران، ایران

درد و بلای امثال شما پلیس های زحمتکش بخوره تو فرق اراذل گشت ارشاد و فاطی کماندوهای بوزینشون که کارشون دست درازی و آزار نوامیس مردمه .
جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۸:۵۰
۴۹
Vejdan bidar - امستردام ، هلند

[::سلام لبخند - تهران، ایران::]. دوست خوبم سلام لبخند ، چه اسم زیبای داره این سرزمین مادریم، مگه می‌شه یک اسم دیگه واسش پیدا کرد ؟! اما می‌شه که افکار مون رو عوض کنیم ، میتونیم خودمون رو از نوع بسازیم. میتونیم همگیمون با دست در دست هم زیر سقف آسمون ایران عزیز انسان گونه زندگی‌ کنیم . نه وحشت از دزدی بچها رو داشته باشیم و نه ....باز می‌شه این در, صبح می‌شه این شب, صبر داشته باش
جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۲
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.