اعترافات هولناک مهمان سیاهپوش
روزنامه ایران : سیاه پوشید و با همسرش به مجلس عزاداری مرگ زن عمویش رفت غافل از اینکه راز هولناکش فاش شده است. وقتی به خانه عمویش رسیدند همسرش به بخش زنان رفت و وی کنار شوهر خواهرش ایستاد. دقایقی نگذشته بود که ماموران را دور خود دید، باور نداشت به این راحتی در دام پلیس گرفتار شود.
ساعت 11 روز 19 اردیبهشت ماه امسال ماجرای آتشسوزی خانهای در شرق پایتخت به پلیس 110 و آتشنشانی اعلام شد.
خیلی زود تیمی از ماموران کلانتری و آتشنشانی در محل حاضر شدند و توانستند آتش را که در سالن پذیرایی در حال شعلهورتر شدن بود خاموش کنند. پس از خاموشی آتش، ماموران با جسد زنی که روی زمین در آشپزخانه افتاده بود روبهرو شدند. با مخابره مرگ مرموز پیرزن، بررسیهای پلیس نشان از آن داشت که عامل جنایت به راحتی وارد خانه شده و برای اطمینان از مرگ زن 68 ساله با چاقو ضربهای به دست راست قربانی زده و سپس برای ردگم کنی اقدام به آتشسوزی کرده است.
کارآگاهان در محل دست به تحقیقات گسترده زدند و از همسایهای شنیدند «یک ساعت پیش از آتشسوزی مردی لاغر اندام به در خانه فاطمه رفته و با باز شدن در از سوی صاحبخانه وارد خانه شد، هنوز دقایقی نگذشته بود که صدای درگیری به گوش رسید اما خیلی زود سروصدا پایان یافت و ناگهان آتش را دیدم و پلیس را خبر کردم.»
وقتی کارآگاهان جنایی فهمیدند برادرزاده شوهر این زن رفتارهای مرموزی در مراجعه به خانه آنان داشت وی را که علی نام دارد تحت تعقیب قرار دادند. عقربهها ساعت هفت عصر روز حادثه را نشان میداد، علی به همراه خانوادهاش با لباس سیاه برای شرکت در مراسم عزاداری وارد خانه شد و در حالی که گرم صحبت با مردان فامیل بود تیمی از کارآگاهان وارد حیاط خانه شدند و وی را دستگیر کردند. علی اصرار بر بیگناهی داشت و در مدت زمان دو روز که در زندان پلیس آگاهی تهران بود سکوت میکرد تا اینکه روز شنبه 21 اردیبهشت ماه خود را در دام تناقضگوییهایش گرفتار دید و به ناچار لب به اعتراف گشود.
گفتوگو با قاتل
علی 44 ساله که یک بار به خاطر اعتیادش زندان رفته انگیزه قتل را برق النگوهای زن عموی پیرش میداند و هنوز نمیداند چه آیندهای در انتظارش است.
اعتیاد داری؟
12 سال است که تریاک میکشم.
چرا ترک نکردی؟
نمیدانم، یکبار خواستم اما نشد چون دوستش دارم و وابستهاش هستم.
چرا قتل زن عمو؟
نمیدانستم چه کار میکنم.
روز حادثه چه شد؟
صبح پنجشنبه بود که به خانه عمویم رفتم، وقتی وارد شدم پسرعمو و زن عمو و عمویم نیز خانه بودند و از آنها خواستم تا فردا برای مهمانی شام به خانه ما بیایند تا مشکل من و برادرم را حل کنند. زمانی که زنعمویم برایم چای آورد برق النگوهایش مرا به خودش جلب کرد و همان لحظه به فکر سرقت طلاها افتادم.
زمان قتل، عمو و پسرعمویت کجا بودند؟
وقتی زن عمو برایم چای آورد پسرعمویم از خانه خارج شد و به محل کارش رفت و سپس من و عمویم از خانه خارج شدیم که عمویم برای رفتن به مغازه ابزارفروشیاش سوار موتور شد و من نیز به خاطر این که کسی به من شک نکند پیاده از کوچه بیرون آمدم اما خیلی زود به خانه عمو برگشتم.
چه طور وارد خانه شدی؟
خیلی راحت، وقتی زنگ خانه را زدم به زنعمویم گفتم در را باز کن کار دارم که وی نیز بدون این که شک کند در را باز کرد.
در خانه چه گذشت؟
وقتی جلوی در خانه رسیدم اجازه ندادم «فاطمه» حرفی بزند جلوی دهانش را گرفتم و داخل خانه شدم، بعد در را بستم و با دستانم آنقدر گلویش را فشار دادم تا مطمئن شدم نفس نمیکشد، بعد با چاقو رگ دستش را زدم تا از مرگش اطمینان پیدا کنم و با چاقو النگوهایش را بریدم و همه را دزدیدم.
چرا خانه را آتش زدی؟
با فندک مبل داخل سالن پذیرایی را آتش زدم و فکر میکردم وقتی خانه کاملاً بسوزد کسی فکر نمیکند من زنعمویم را به قتل رساندهام.
با طلاها چه کردی؟
به چند مغازه طلافروشی بردم اما کسی آنها را نخرید به همین خاطر به خانه رفتم و از پسرم که 18 سال دارد خواستم آن را بفروشد که وی نیز به همراه دوست و مادرش به مغازه طلافروشی رفتند و توانستند همه النگوها را 10 میلیون و 700 هزار تومان بفروشند.
میدانستند طلاها دزدی است؟
نه، به دروغ گفته بودم از کسی طلب داشتم و آنها هم باور کردند.
به مادر دوست فرزندت هم پولی دادی؟
نه، آن فقط برای کمک این کار را کرده و گفته بودند که طلاها برای فروش است و برگه خرید آن را فراموش کردهاند به همین خاطر کسی به آنها شک نکرده بود.
با پولها چه کردی؟
8 میلیون تومان آن را به خاطر بدهیام به همسرم پرداخت کردم و بقیه آن را قرار بود روز شنبه از مرد طلافروش بگیرند که
دستگیر شدم.
به همسرت بدهکار بودی؟
بله، در یک موسسه خیریه کار میکردم که همسرم از آن جا وام گرفته بود که من نیز پولها را دود کردم.
در موسسه خیریه چه کار میکردی؟
آبدارچی بودم که به خاطر اعتیادم از آنجا بیرون آمدم و چند وقتی صافکاری میکردم.
گفتی با برادرت اختلاف داشتی؟
بعد از مرگ پدرم تصمیم گرفتم یک دانگ خانه را که به نام من است بفروشم که برادرم مخالفت کرد و با این که از من کوچکتر است اختیار تام دارد.
چرا اختیار را به تو ندادهاند؟
فکر کنم چون مادرم با برادرم زندگی میکند و خرجیاش را میدهد اختیاردار شده است.
به نظرت اعتیاد باعث بیاعتباریات نشده است؟
نمیدانم. یعنی فکر نکنم.
خانهات کجاست؟
یک خانه پدری بزرگ در فلکه چهارم تهرانپارس است که همه آنجا زندگی میکنیم یعنی در یک اتاق من و خانوادهام، در اتاق پشتی برادرم و همسرش و یک اتاق دیگر مادرم. اتاقها که میگویم بزرگ هستند و مثل خانه 60 متری طراحی شدهاند.
چرا عمویت را تلفنی دعوت نکردی؟
شماره تلفن خانه عمویم را نداشتم و چون در نزدیکی ما زندگی میکنند تصمیم گرفتم به خانهشان بروم.
عمویت میتوانست مسأله ارث پدری را حل کند؟
نمیدانم، برای ارث و میراث به شورای حل اختلاف رفتم آنها گفتند که از بزرگترها برای حل مسألهمان کمک بگیرم که من نیز به سراغ عمویم رفتم.
از قبل تصمیم قتل و سرقت داشتی؟
نه، فقط آن لحظه نمیدانم چه شد که این تصمیم را گرفتم و از خود بیخود شدم.
فکر میکردی دستگیر شوی؟
با خودم میگفتم شاید دستگیر شوم اما فکر نمیکردم کمتر از 24 ساعت پلیس مرا شناسایی کند.
عذاب وجدان داشتی؟
بله. خیلی ناراحت بودم.
چرا خودت را به پلیس معرفی نکردی؟
قتل رخ داده بود و نمیخواستم دستگیر شوم.
چرا بعد از دو روز در بازداشتگاه اعتراف کردی؟
دو روز سکوت کردم به گمان اینکه شاید بتوانم از دست پلیس دربیایم اما وقتی دیدم عذاب وجدان رهایم نمیکند و پلیس همهچیز را میداند به ناچار اعتراف کردم.
به نظرت آیندهات چه میشود؟
نمیدانم و از هیچچیز خبر ندارم.
به نظرت عمویت و خانوادهاش تو را میبخشند؟
نمیدانم.
اگر رضایت بدهند پول دیه را از کجا میآوری؟
سهم خانهام را میفروشم.
با عذاب وجدان چه کار میکنی؟
سکوت.
چطور دستگیر شدی؟
ساعت 7 عصر پنجشنبه بود یعنی هنوز 12 ساعت از ماجرای قتل نگذشته بود که پسرعمویم در تماس تلفنی از ماجرای مرگ مادرش ما را باخبر کرد و من به همراه خانوادهام با پارچه سیاهرنگی که متن تسلیت نوشته بودیم به خانه عمو رفتیم. همسرم داخل خانه رفت و من در کنار شوهر خواهر و پسر عمویم ایستاده بودم که ماموران آگاهی به سراغم آمدند و دستگیر شدم.
همسرت حاضر است دوباره با تو زندگی کند؟
نمیدانم، در آن وضعیت قرار نگرفتم.
اگر همسرت قاتل بود و خانواده قربانی رضایت میدادند حاضر به زندگی در کنار همسرت بودی؟
بله، زندگی میکردم اما زنم را نمیدانم حاضر است با بچهها در کنارم بماند یا نه.
پشیمانی؟
همه پشیمان هستند من نیز یکی از همه کسانی که خلاف کردند و قاتل شدم، پشیمانم.
