یازده سال پس از روز فاجعه
"هر آنچه انجام میدهم، قادر به تغییر ساخت جهان نیست. اما شاید ندای صلحطلبی من بتواند در خدمت امری بزرگ قرار گیرد؛ ندایی که اتحاد انسانها و صلح در جهان را فریاد میزند". این سخنان را هشتاد سال پیش از این، آلبرت آینشتین در گفتوگویی در ۲۶ اکتبر سال ۱۹۲۹ میلادی در نیویورک بر زبان آورد.
آینشتین در این گفتوگو با اشاره به ویرانیهای ناشی از جنگ جهانی اول، نگرانی خود را از خطر وقوع جنگ جهانی جدیدی پنهان نکرد و با تأکید بر آمادگی برای مبارزه در راه صلح، گفت: هر جنگ را حلقهای مینامید که به زنجیر بدبختی آدمیان افزوده میشود و مانع رشد جوامع بشری میگردد. بیتردید، این پیشآگاهی او و تلاشش برای پیشگیری از بروز جنگی جدید، بر بنیاد تجربه شخصی و شرایط بحرانی آن سالها استوار بود.
در آن دوران، هنوز یک دهه بیشتر از پایان جنگ جهانی اول نگذشته بود و ویرانیها و فقر و بیکاری ناشی از این جنگ هنوز به وضوح دیده میشد. اوضاع اقتصادی جهان در آن سالها بسیار بحرانی و وضعیت اجتماعی وخیم و خطرناک بود. آمریکای شمالی و بخش بزرگی از اروپا را بحران اجتماعی گسترده و رکود اقتصادی همه جانبهای دربرگرفته بود و میلیونها انسانِ بیکار در وضعیتی اسفبار روزگار میگذرانند.
ژاپن سرزمین منچوری را در شمال شرقی چین اشغال کرده و دیرزمانی بود که موسولینی، دیکتاتور ایتالیا، چشم طمع به حبشه و لیبی و شمال آفریقا و آلبانی و منطقه بالکان دوخته بود و در شرق اروپا نظام کمونیستی و در رأس آن استالین پایههای حکومت خود را با «پاکسازی» معترضان و منتقدان و تبعید و قتل مخالفان استحکام بخشیده بود و در آلمان نیز حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری آلمان به رهبری آدولف هیتلر با بحران آفرینی و ترور مخالفان و ارعاب و ضرب و شتم دگراندیشان، زمینه استقرار نظام تمامیتخواه نازیسم را فراهم میآورد. نظامهای تمامیتخواه در گوشه و کنار جهان پا میگرفتند و شبح شوم جنگ در راه بود.
یک دهه پس از انتشار گفتار آینشتین، مطلقگرایی و خشونت و تروریسم سرانجام جنگ آفرید و فاجعه جنگ جهانی دوم در اول سپتامبر سال 1939 میلادی با حمله آلمان هیتلری به لهستان که با چراغ سبز استالین همراه بود، آغاز شد. حدود دو سال پیش از این رویداد نیز، در هفتم ژوئیه 1937 میلادی، در شرق آسیا جنگی منطقهای میان ژاپن و چین آغاز شده بود که با پیوستن ژاپن به متحدان آلمان هیتلری، شعلههای جنگ گستردهتر شد.
در واقع بحرانهای عمیق در جهان برای تبدیل شدن به جنگ بهانه میجویند. کم نبودند و کم نیستند حاکمان و سیاستمدارانی، در اینجا و آنجا، که ناتوان از حل مسایل بحرانزا، راهکارهای سیاسی و سیاست گفتوگو و تکیه بر عقل عملی را رها میکنند و جنگ را وسیلهای مناسب برای عبور از بحرانها میپندارند. این قاعده کلی را ناگزیر باید پذیرفت که بحرانها هرگاه شدت میگیرند و عمیقتر میشوند، بوی مشمئزکننده جنگ به مشام میرسد و خطر بروز فاجعهای جدید جدیتر میشود.
نه جنگ هشت ساله ایران و عراق و نه جنگ اول و دوم خلیج فارس را از این قاعده نمیتوان مستثنی کرد؛ وقوع جنگ جهانی اول و دوم که جای خود دارد. آنچه نیز در سه دهه گذشته و تا به امروز در افغانستان شاهد آنیم، از این قاعده کلی بیرون نیست. فاجعه تروریستی یازده سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی بحرانی عمیق در آمریکا پدید آورد و به حمله نظامی به افغانستان و گسترش جنگ داخلی در این کشور منجر شد و با جنگ خانمان برانداز عراق به اوج خود رسید. ابعاد دهشتناک آنچه در افغانستان و عراق بوقوع پیوسته است و هنوز نیز ادامه دارد، تاکنون به تمامی آشکار نشده است.
غده سرطانی تروریسم که در سه دهه پایانی سده بیستم میلادی مجال رشد و گسترش یافته بود، در آستانه هزاره سوم میلادی سر بازکرد و فاجعه یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی را پدید آورد و بهانهای بهدست کسانی داد که در کمین نشسته و آماده بودند تا پروژههای از پیش طراحی شده خود را در منطقه حساس خاورمیانه عملیاتی کنند.
اما در این میان عیان شده است که مبارزه با تروریسم که اکنون ابعادی جهانی یافته است، با لشکرکشی و جنگ و کشتار، راه بهجایی نمیبرد و تنها دور باطل ترور، جنگ، ترور را تداوم میبخشد. مبارزه با تروریسم، این پدیده پلید و پلشت و پستفطرتِ عصر ما، با ریشهیابی علل پیدایش و گسترش آن آغاز میشود.
خشونتگرایی و تروریسم، با هر نام و به هر نشان، محکوم به شکست و شرمساری است؛ چه نوع افسارگسیختهاش و چه نوع دولتیاش؛ چه آن گونهاش که به بهانه «گسترش دمکراسی» به خشونت متوسل میشود و یا به نام خدا و دین، دست به جنایت و کشتار میزند و چون طالبان و القاعده و همانند اینها، نام پاک آئینهای الهی را به ناپاکی میآلاید؛ و چه آن قِسم که خود را ناجی بشریت و برپاکننده بهشت بر روی زمین میانگارد، ولی به شَر و شور جهان میافزاید و به شوربختی بیشتر انسانها میانجامد.
اما راه مقابله با ترور و خشونت، نه مقابله به مثل است و نه برپایی جنگ و گسترش خشونت. برای خشکاند ریشههای زهرآگین تروریسم باید به زمینههای پیدایش و گسترش آن نقب زد.
اینک در سالگرد یازده سپتامبر و در این روزها که در گوشه و کنار جهان، جنگهای منطقهای و درگیریهای خونبار شدت گرفته و امید به پایان خشونت و قطع کشتارها و ترورها کمرنگتر شده و خطر گسترش تروریسم و جنگ افزایش یافته است، به «ندای صلحطلبی» آلبرت آینشتین گوش بسپاریم و لحظهای درنگ کنیم تا شاید در آن نکتهای بیابیم که ما را در خشکاندن ریشههای خشونت و ترور و جنگ بهکار آید.
ندای صلحطلبی آلبرت آینیشتن
اگر منابع و ذخایر جهان به درستی تقسیم میشدند و ما نیز چون بردگان، اسیرِ دستِ نظریهها و سنتهای سرسخت اقتصادی نمیبودیم، بیگُمان هم پول و کار و هم مواد غذایی به اندازه کافی برای همه وجود میداشت. پیش از هر چیز اما، نباید اجازه دهیم که از اندیشهها و تلاشهای سازنده ما جلوگیری به عمل آید و با سوءاستفاده از فعالیتهای ما، جنگی جدید تدارک دیده شود. من نیز همانند متفکر بزرگ آمریکایی، بنجامین فرانکلین، بر این باورم که "هرگز جنگی خوب و صلحی بد وجود نداشته است".
من نه تنها صلحطلبم، بلکه صلحطلبی مبارزهجویم که با تمام وجود برای برقراری صلح مبارزه میکنم. هیچ چیز قادر به از میان برداشتن جنگ نیست، مگر آنکه انسانها خود از رفتن به جبهه سر باز زنند. پیداست که بهمنظور تحقق آرمانهای بزرگ، نخست اقلیتی مبارز، تلاش و کوشش میکند. آیا بهتر نیست در راه صلح که به آن ایمان داریم تلاش کنیم تا در جنگ که به آن باوری نداریم، نابود شویم؟
هر جنگ حلقهای است که به زنجیر بدبختی بشر افزوده میشود و مانع رشد انسان میگردد. از اینرو، سرپیچی عدهای هر چند اندک از شرکت در جنگ، میتواند نمایشگر اعتراض عمومی علیه آن باشد. تودههای مردم، اگر در معرض تبلیغات مسموم قرار نگیرند، هرگز هوای جنگ در سر ندارند.
باید به آنها در مقابل این تبلیغات مصونیت داد. باید فرزندان خود را در مقابل نظامیگری "واکسینه" کنیم؛ و این کار زمانی ممکن میگردد که آنان را با روح صلحطلبی تربیت کنیم. بدبختانه ملتها با هدفهای نادرست تربیت شدهاند. در کتابهای درسی به جنگ ارج مینهند و وحشت و خرابیهای آنرا نادیده میگیرند و از این طریق کینهتوزی را به کودکان تلقین میکنند. من اما میخواهم آشتی بیاموزم نه نفرت، عشق بیاموزم نه جنگ.
کتابهای درسی از نو باید نوشته شوند تا بتوانند به جای دامن زدن به اختلافها و پیشداوریهای قدیمی و تداوم آنها، روح تازهای در نظام آموزشی ما بدمند. تربیت از گهواره آغاز میشود و بر عهده مادران سراسر جهان است که کودکان خود را صلحخواه و صلحدوست تربیت کنند.
البته غرایز جنگطلبانه را نمیتوان در محدوده یک نسل از میان برداشت؛ این کار اگر هم شدنی میبود، مطلوب نمیبود که این غریزهها را به کل ریشهکن کرد. انسانها باید همواره مبارزه کنند، اما مبارزه در راهی که ارزش آن را داشته باشد و نه مبارزه بهخاطر مرزهای موهوم، تعصبات و پیشداوریهای نژادی و انگیزههای سودجویانه که بیشتر تحت لوای میهندوستی صورت میگیرد. سلاح ما خِرد ماست، نه توپ و تانک.
چه جهان زیبایی میتوانستیم بسازیم، اگر تمام نیرویی که در یک جنگ به هدر میرود در خدمت سازندگی به کار میگرفتیم. یک دهم از نیروی تلفشده در جنگ جهانی اول و بخش کوچکی از ثروتی که برای تولید تسلیحات و گازهای سمی از میان رفت، کافی بود تا زندگی بایستهای برای انسانهای کشورهای درگیر جنگ فراهم آورد و از فاجعه گرسنگی و بیکاری جلوگیری کند.
ما امروز به همان اندازه که برای جنگ ایثار و ازخودگذشتگی نشان دادیم، باید در راه صلح نیز آماده فداکاری باشیم. هیچ چیز برای من مهمتر از مسئله صلح نیست. جز این، هر آنچه میگویم و هر آنچه انجام میدهم، قادر به تغییر ساخت جهان نیست. اما شاید ندای من بتواند در خدمت امری بزرگ قرار گیرد؛ ندایی که اتحاد انسانها و صلح در جهان را فریاد میزند.
*خسرو ناقد، پژوهشگر و مترجم ایرانی مقیم آلمان است.
بی بی سی فارسی