شور ملی، راز پیروزی قیام ۳۰ تیر
۳۰ تیر در تاریخ معاصر ایران روز ماندگاری است، روز پیروزی قیامی ۵ روزه که توانست پادشاهی چون محمدرضا شاه را وادار به عقبنشینی کند. این پیروزی چقدر مدیون همت مردم و چقدر مرهون شخصیتی چون دکتر محمد مصدق بود؟
دکتر محمد مصدق تیرماه سال ۱۳۳۱ پس از سفری یک ماه به لاهه برای اثبات حقانیت ایران در پرونده ملی شدن نفت، به ایران بازگشت.
روز ۲۵ تیر ماه مصدق برای مشورت و تبادل نظر در مورد وزیران جدید به دیدن محمدرضا شاه رفت. او تصمیم گرفته بود اختیار تعیین وزیر جنگ را از شاه بگیرد «تا دخالت دربار در آن کم شود و کارها در جهت صلاح کشور پیشرفت کند». (خاطرات دکتر مصدق).
واکنش شاه در برابر این پیشنهاد چنین بود: «پس بگویید من چمدان خود را ببندم و از این مملکت بروم». مصدق در پاسخ فوراً گفت که در این صورت استعفا خواهد داد.
بلافاصله پس از اعلام استعفای دکتر مصدق، مردم به خیابانها ریختند و خواهان بازگشت وی به نخست وزیری شدند.
محمدرضاشاه بی اعتنا به اعتراضات مردم، محمد قوام را به نخستوزیری برگزید. وی نیز با صدور اطلاعیه شدیداللحنی که از رادیو پخش شد، اعلام کرد که با انگلیس رابطه برقرار خواهد کرد و همچنین مخالفان سیاسی را به اعدام تهدید کرد.
قوام تا سی تیرماه به وعده قلع و قمع مخالفان عمل کرد و بر روی معترضان خیابانی آتش گشود. آن روز اما پایان دولت او بود، شاه قوام را از نخست وزیری خلع و محمد مصدق را جایگزین او ساخت.
ناصر کاخساز نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران "شور ملی" را مهمترین علت پیروزی این قیام پنج روزه میداند. او معتقد است هیچ دیکتاتوری نمیتوانست در برابر آن شور و خواسته مشخص مردم دوام بیاورد.
وی همچنین نزدیکی نیروهای مختلف اپوزیسیون از مذهبی تا چپ در آن مقطع را تحت تاثیر نهضت ملی شدن نفت میبیند، ائتلافی که هرچند یک سال بیشتر دوام نیاورد اما در آن مقطع یکی از مهمترین دلایل پیروزی مردم بود.
آقای کاخساز قیام ۳۰ تیر در عرض پنج روز به پیروزی رسید. در زمانی که عصر اطلاعات و اطلاعرسانی هم نبود. این پیروزی کوتاه مدت را بیش از همه مرهون چه نکتهای میدانید؟
در سال ۲۹ به نخستوزیری مصدق و ملی شدن نفت و قانونی کردن حکومت به این معنا که شاه سلطنت کند و نه حکومت و اختیار دست دولت قانونی و دموکراتیک باشد و در دیپلماسی بینالمللی منافع ملی اولویت داشته باشد،اینهاا به کشور و به جامعه هویت و غروری داد و مردم را به خودشان و هویت ملیشان آگاهاند و بتدریج شور ملی گسترش پیدا کرد. آزادی مطبوعات و احزاب سیاسی و گسترش فضای روشنگری هم به رشد آزادی، قانونخواهی، دموکراتیسم و لیبرالیسم در جامعه دامن زد و مردم حس کردند که در سرنوشت خودشان سهیم هستند. درست در زمانی که این فضا به شکوفایی رسیده بود، مصدق وقتی که از لاهه برگشت و در آنجا ثابت کرد که انگلیس نمیتواند و حق ندارد علیه ایران به دادگاههای بینالمللی شکایت کند، رفت با شاه به مدت سه ساعت صحبت کرد و گفت من برای انجام اصلاحات قانونی و اجتماعی به اختیارات بیشتری احتیاج دارم و اگر این اختیارات را نداشته باشم، نمیتوانم. یعنی اصلاحاتم محدود است. شاه مقاومت کرد و مصدق استعفا کرد و مردم که تازه در این حالت اعتلاء و شور یکدفعه دیدند نخست وزیر قانونیشان را دیگر ندارند ریختند به خیابانها. یک شور آزادیخواهانه بود. یک شوری نبود مثل شور مذهبی مثلاً که ما بعد از انقلاب شاهدش بودیم. شوری بود کاملاً مبتنی بر ناسیونالیتهی ایرانی. متکی بود بر قانونشناسی و از این لحاظ خیلی تجربهی غنی و پرشکوهی بود و من افتخار دارم که در بچگیام، در آغاز دبیرستان، این تجربه را گذراندم و دیدم که مردم چه جور به خیابانها میآمدند و شعار یا مرگ یا مصدق فضای نه تنها تهران بلکه شهرها و شهرهای کوچک را حتی در خودش فروبرده بود. شاه که در این فرصت قوامالسطنه را به جای مصدق به نخست وزیری گزیده بود، مجبور شد فرمان خودش را پس بگیرد.
و من در همین مورد میخواستم سئوال کنم. محمدرضا شاه نپذیرفته بود در مقابل نخست وزیری که حاضر نشده بود در مقابلش کوتاه بیآید. او مصدق را به استعفا کشاند و شخصی مثل قوامالسطنه را به جای او به نخست وزیری گذاشت. اطلاعیه شدیدالحن قوام هم از پشتیبانی شاه برخوردار بود. پس چه چیزی باعث شد که در عرض پنج روز شاه کوتاه بیآید؟
ابعاد شور ملی و مشارکت مردم به پشتیبانی از مصدق در خیابانها. زنده یاد فروهر مثل یک جمعیت عظیمی را در تهران به طرف بهارستان رهبری میکرد. در گوشههای مختلف تهران همین طور بود. در اهواز که من شاهد بودم شور عظیمی بهپا شده بود، تانکها به خیابان آمده بودند و مردم میرفتند جلو تانکها. در خیابان پهلوی تقاطع زاهدی اگر اشتباه نکنم، در آنجا تانکها آمدند و مردم رفتند جلوشان و عدهای از مردم حتی رفتند زیر تانکها یا با شلیک گلوله کشته شدند. با این حال شعار یا مرگ یا مصدق قطع نمیشد. در برابر این شور عظیمی که تمام کشور را دربرگرفته بود، هیچ راهی نداشت. اگر شاه کوتاه نمیآمد، ساقط میشد.
یکی دیگر از نقاط عطف واقعهی ۳۰ تیر، همبستگی نیروهای مختلف و متفاوت و گاه متضاد بود. از طیف آیتاله کاشانی تا حزب توده همه پشت دکتر مصدق ایستادند. ولی این همبستگی متأسفانه یکسال بیشتر دوام نیآورد و ما سال بعدش شاهد کودتا بودیم. دلیلش چه بود؟
نمیتوانست دوام بیآورد. حزب توده پیرو سیاست شوروی بود و شوروی هم در تجربهی شیلات نشان داد که مسئلهاش منافع ملی ایرانیها نیست و این خیلی هم طبیعی بود که دنبال منافع خودش باشد. بنابراین نمیشد روی حمایت حزب توده از مصدق حساب کرد. کاشانی هم که حسابش روشن بود. همین اواخر در گزارشی که بی بی سی پخش کرد، یکی از مقامات امنیتی انگلیس آشکارا گفت که یک چک ۱۰ هزار دلاری برای آیتاله کاشانی برده بود. یعنی برای کاشانی هم منافع ملی مطرح نبود و دستخوش بازیهای سیاست بینالمللی بود. در نتیجه روی حمایت این دو نیرو برای مدتی دراز یا حتی در میانمدت نمیشد حساب کرد. یعنی این یک روند خیلی طبیعی بود که جامعهی ایران باید آن را پشت سر میگذاشت. با اینحال، حتی بدون حمایت اینها مصدق برنامهاش را به طور موفق در آن دو سال و نیم جلو برد. اگر توافق آشکار انگلیس و آمریکا که در آن زمان ادامه سیاست استعماری گذشته خود را در جهان اجراء میکردند، نبود، ایرانیها کاملاً توانا شده بودند و این شایستگی را داشتند که دموکراسی قانونی خودشان را ادامه دهند. اگر این دخالت و توافق نمیبود، ایران هرگز به فاجعهی جمهوری اسلامی گرفتار نمیشد.
پس این همبستگی نیروها میشود گفت که در سایه قضیه نهضت ملی شدن نفت صورت گرفته بود؟ چون دیگر واقعاً بعدش ما هرگز شاهد این همبستگی نبودیم تا مقطع انقلاب ۵۷.
ناصر کاخساز نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران
در سایهی آن و در سایه روانشناسی اجتماعی آغاز غرور ملی که آمده بود و هنوز تضادها در آن شکوفا نشده بود. نیروها هنوز جهتگیریشان را پیدا نکرده بودند. مثل کاشانی و حزب توده. کمی زمان میخواست تا اینها این جهتگیریها را پیدا کنند. اینها در آن زمان هم بههیچوجه نمیتوانستند با این غرور عظیم ملی که اوج گرفته بود کنار بیایند و حتی در برابر آن بایستند، مگر این که از حیثیت خودشان میگذشتند. در یک چنین مجموعهای این شرایط بهوجود آمد و این شد یک روانشناسی اجتماعی مردم در آن زمان که هیچ کس نمیتوانست در برابرش بایستد. نیاز بود که مدتی نیروها بتدریج خودشان را پیدا کنند و شکل چالشها با حکومت ملی را بتوانند جا بیندازند و روی آن کار کنند. در فرصت کم یکساله، از ۲۹ تا ۳۰ تیر، این فرصت برایشان فراهم نبود. در برابر این روانشناسی نیرومند ملی هیچ کس نمیتوانست مقاومت کند و ناچار بودند همه به طور تمام قلب یا نیمه قلب با آن پیوند بخورند و راه دیگری هم نداشتند. ضمن این که البته اینها هر دو چون با قوام تضادهایی داشتند، این تضادهاشان هم یک نقش فرعی در این رابطه بازی کرد و نهضت ملی توانست از آن استفاده کند. ولی موضوع اصلی این بود که شور اجتماعی به قدری تازه، نو، شکوفا و عظیم بود که امکان همراهی نکردن با آن برای نیروهای اپوزیسیون وجود نداشت.
آقای کاخساز نزدیک به ۶۰ سال بعد از این واقعه ما شاهد واقعهای بودیم که از جهاتی میشود آن را مقایسه کرد با ۳۰ تیر. انتخابات خرداد سال ۸۸ که مردم معترض بودند به نتیجه این انتخابات و خیلی مسالمتآمیز خواستند که شمارش آراء شود و دوباره آن کسی که مردم فکر میکردند رئیس جمهور واقعی است، به مسند قدرت بنشیند. ولی این اتفاق نیفتاد. حکومت این را نپذیرفت و آن چیزهایی که میدانیم، بعدش اتفاق افتاد.
پرسش بسیار جالبیست. یعنی واقعاً هم شباهت وجود داشت. اگر یادتان باشد، چه شوری بهوجود آمد در تهران و در شهرستانها و زنان و مردان در خیابانها به راه افتادند و مسائل قانونی را تبلیغ میکردند. عظمت جنبشی که در خیابان حضور پیدا کرد، شبیه ۳۰ تیر بود. من هنوز معتقد نیستم شکست خورده است این جنبش، ولی آنچه به طور نسبی این جنبش را به شکست کشاند، این است که موسوی و کروبی و کلاً رهبری مذهبی این جنبش سبز نتوانست یک چشمانداز مشخصی ترسیم کند و به جامعه ایران و مردم ایران و جهان ارائه دهد. تمام مسئله در این بود. یعنی تا آخر همهی ما فقط جملهها و گفتههای موسوی و کروبی را مرتب تفسیر میکردیم که منظور این است، منظور آن است. یعنی یک رنگین کمان گسترده، یک چشمانداز مشخص را اینها نتوانستند به مردم بدهند. مصدق این را میداد. تفاوت این بود. یعنی بالاخره ما میماندیم وسط قضیه و میدیدیم آقای موسوی یک اعلامیه میدهند به بازگشت دههی اول انقلاب. اول یک حرفهای بسیار عالی میزدند که ما همه خوشحال میشدیم و بعد یکدفعه بازگشت به دههی اول انقلاب که عمق فاجعه اتفاقاً در آنجا بود، در دههی اول انقلاب. یعنی آن میشد مدینه فاضله. این طوری باعث میشد که مردم ایران چشمانداز مشخص نداشته باشند. هیچ جنبش اجتماعی تا چشمانداز مشخصی از آینده نداشته باشد، نمیرود ایثار کند.
چه قدر حاکمان باهم فرق داشتند. شاه با این که در مستبد بودنش کسی شک ندارد، ولی حاضر شد بعد از پنج روز اعتراض مردمی عقبنشینی کند از حرفش. ولی سال ۸۸ آیتاله خامنهای حاضر نشد از حرفش عقبنشینی کند. این تفاوت را در چه میبینید؟
اینها تفاوت داشتند. شاه یک دیکتاتور سکولار بود و فرق دارد با یک دیکتاتور فناتیک ایدئولوژیک. تفاوت اینها روشن است و الان لازم نیست ما وقتمان را به آن بدهیم. ولی این که بعد از پنج روز تسلیم شد، کسی که در آن روزگار در آنجا بود و مورخینی که این را بررسی کردند، به خوبی میدانند که اگر خمینی و خامنهای هم بودند تسلیم میشدند. کما اینکه اگر حضور چند میلیونی مردم در سال ۸۸ ادامه پیدا میکرد، کاملاً ولی فقیه ترسیده بود و فقط بعد از این که به طور نسبی جنبش پایین آمد و آرام گرفت، خامنهای به همان نسبتی که جنبش آرام میگرفت دم درمیآورد. والا دیکتاتورها از این لحاظ همه مثل هماند و در شرایطی که هجوم شور ملی را ببینند و احساس خطر کنند کوتاه میآیند. میگویند حتی در تظاهرات سال ۸۸ وقتی سه میلیون ریختند به خیابانها، خامنهای هلیکوپتر پشت خانهاش را آماده کرده بود که فرار کند. یعنی در برابر هجوم شور ملی همه حاکمان دیکتاتور مثل همعمل میکنند. اما از این لحاظ که ما تفاوتی پیدا کنیم و شرافتمندانه بگوییم که این تفاوت چیست، تفاوتش بین یک دیکتاتور سکولار است که وابسته به غرب است و بنابراین از غرب هم میترسد و حتی به افکار عمومی غرب هم اهمیت میدهد و بنابراین در جاهای مختلف کوتاه میآمد. اینها این وابستگی را ندارند و وابستگیشان به شریعت است و آن شریعت بیشتر اینها را تحریک میکند به خشونت و تنها چیزی که آنها را عقب مینشاند، هجوم شور ملیست و در برابر آن همان قدر ضعیفاند، که هر دیکتاتور دیگری در برابر آن ضعیف است.