بهرام رادان: مخالفان آلبوم من، ذره ای سواد در مخالفتشان ندارند
اعتماد نوشت: «روی دیگر» بهرام رادان این روزهای نقل محافل بسیاری است. مخصوصا در شبکه های اجتماعی که آدم ها راحت تر احساسات خودشان را بروز می دهند اما اغلب مخالفان وقتی به بیان نظر خودشان می پردازند، ظاهرا خیلی کاری به مسائل کیفی ندارند و نفس حضور یک ستاره سینما در حوزه موسیقی (یا به طور کلی در فضایی به جز سینما) آنها را آزرده کرده. بحثی که چند سالی است تنورش داغ است: چرا بازیگران از سینما به موسیقی، عکاسی، مجسمه سازی، تئاتر و... می آیند؟ گاهی اوقات این بحث ها اصل ماجرا را به تعویق یا حتی به محاق می برد. اینکه چرا بهرام رادان روی دیگری از خود نشان داده، باعث می شود مسائل مهمی از این قبیل که آیا آهنگسازی این اثر موفق بوده؟ آیا تنظیمات و نوازندگی ها و رکورد، استاندارد کافی را دارد؟ راستی چرا بهرام رادان راک و هاردراک را تجربه کرده؟ چرا در ترانه هایش (گذشته از فرم و ساختار) ضمختی و خشونت وجود دارد؟ و آیا بهرام رادان خوب و درست آواز خوانده است؟ البته حواشی این کار آنقدر پر رنگ بوده که ناگزیر گفت وگوی ما هم گذری به آن زده است. آهنگساز و نوازندگان در این مجال حضور نداشتند و مصاحبه کننده سعی بر این داشته که با بهرام رادان در باره وظایفش به عنوان یک خواننده گفت وگو کند. اما نکته دیگری هم در این میان وجود دارد: بحثی که شاید به خاطر آن باید از بهرام رادان ممنون بود: جسارت انتخاب سبکی که در ایران نه تنها مهجور بوده بلکه به رغم طرفداران پرو پا قرصش در این سال ها مورد بی مهری و حتی اتهام قرار گرفته است. واقعیت این است که بهرام رادان برای تولید آلبومش به دنبال بهترین های این سبک در ایران رفته است. اما کسی نیست که مثلابابک ریاحی پور را بابت تجربیاتش در موسیقی پاپ تحسین کند وقتی آلبوم های شخصی او شاهد بهتری هستند. کسی نیست که هومن جاوید را به عنوان یک خواننده پاپ تحسین کند. آرش پژندمقدم، رامین بهنا، همایون نصیری، ناصر رحیمی و... همگی در کار خود از بهترین ها هستند و اتفاقا مشکل اینجاست که این تیم توقع مخاطب را خیلی بالامی برد، مخاطبی که این نام ها را می شناسد نه کسانی که سرشان به موسیقی کم رمق و کلیشه یی پاپ گرم است. جالب اینجاست که اغلب کسانی که لب گشوده و از انتشار این آلبوم انتقاد کرده اند عضو همین دسته دوم اند. (متاسفانه به دلیل کژفهمی هایی که در ایران وجود دارد ناگزیرم توضیح بدهم که ما یک موسیقی پاپ داریم که اشاره به کلیت موسیقی که مردم زیادی گوش می دهند، دارد. مثلاموفقیت یک آلبوم هوی متال در نهایت ذیل موسیقی پاپ ارزیابی می شود. یک موسیقی پاپ هم داریم که ادوات، سازها و لحن خوانندگی آن را از دیگر سبک های جدا می کند. منظور ما از کلمه پاپ در این متن اغلب معنای دومی است). سعی بر این بوده با بهرام رادان حول نکات فنی مهم در خوانندگی گفت وگو شود. از همان ابتدا پیش درآمد بحث ما علایق موسیقایی بهرام رادان بود. ماجرا از دهه 1970 میلادی شروع شد و اینکه بهرام رادان «ائرواسمیت»، «گانزن روزر» و «بونجاوی» را دوست دارد و دوست دارد شبیه «نیکل بک» آواز «هارش» بخواند و بعد گفت وگو با مساله خواننده و گستره صدایش آغاز شد. چیزی که در خوانندگان مورد علاقه بهرام رادان (حتی اگر آنها را خیلی هم درجه یک ندانیم) در کمال خود وجود دارد: آواز.
در دورانی که ما زندگی می کنیم خواننده به مفهوم سنتی آن دیگر معنا ندارد. یعنی هرکس با هر جنس صدا می تواند به خوانندگی روی بیاورد و با انتخاب سبکی هماهنگ با گستره صدای خود در این عرصه فعالیت کند. مثلاباب دیلن توانایی آواز به مفهوم کلاسیکش را ندارد ولی سبک خاص خود را دارد و فردی مرکوری هم می تواند خواننده اپرا باشد هم در گروه کویین سبک متناسب با صدای خود را انتخاب کرده و دنبال کند. شما از گستره صدای خودتان چه شناختی دارید و آیا برای انتخاب سبک (یا سبک های) آلبوم «روی دیگر» به این مساله توجه داشتید؟
صدای من باریتون نزدیک به باس است و آهنگ هایی که من می توانم بخوانم بیشتر آهنگ هایی است که در محدوده صدایی بم است. ما از ابتدا می دانستیم که صدای من در چه فاصله صدایی قرار دارد. اما در سال 2012 دیگه کسی به توانای هایش محدود نیست. در نتیجه شما توانایی هایت را در نظر می گیری ولی با استفاده از علم موسیقی و علم صدا می توانی هدف بزرگ تری را برای خودت در نظر بگیری. ما هم آمدیم و داشته هایمان را بر علم، دانش و استانداردها و البته علایق مان منطبق کردیم.
پس علاقه شرط مهمی در تولید این آلبوم بوده است؟
اصلااساس اینکه این اثر به وجود آمد، علاقه بود. هیچ کسی نمی تواند کس دیگری را از آن چیزی که علاقه اش است، منع کند. ممکن است شما یک روز دل تان بخواهد یک تابلوی نقاشی بکشید، اصلامهم نیست که کسی آن تابلو را دوست داشته باشد یا نداشته باشد مهم آن ارزشی است که شما به وجود خودتان گذاشته اید به خاطر اینکه روزی پشیمان نشوید و نگویید به خاطر حرفی که ممکن بود مردم بزنند من علاقه ام را دنبال نکردم. در مدیریت یک اصل وجود دارد که می گوید وقتی شما می خواهید کاری را انجام بدهید یک لوزی جلوی چشم شماست: نقاط قوت، ضعف، فرصت ها و تهدیدها. من این لوزی را به این شکل نگاه کردم که نقاط ضعف و قوت این کار چیست. ما می دانستیم قبل از هر چیز با یکسری تهدیدها روبه رو هستیم، تهدید از جانب مردمی که نشنیده قضاوت می کنند یعنی از اولین روزی که یک روزنامه این طور تیتر زد که «بهرام رادان هم خواننده شد»، این موج منفی شروع شد و من احساس می کردم بعد از اینکه آلبوم بیرون بیاید خیلی هم بیشتر از این باشد ولی بعد از اینکه آلبوم بیرون آمد، رک بگویم در مخالفان این آلبوم هیچ عقلی ندیدم، ذره یی سواد در مخالفت شان ندیدم که به دنبالش بروم. البته دو سه نقد دیدم که نقدهای خوبی بود که به دلم نشست ولی 95 درصد مخالفت ها از روی حسادت و بخل بود و اینکه طرف فکر می کرد چیزی از سفره او کم شده. خانمی در یکی از این شبکه های اجتماعی کامنت گذاشته بود که من هشت سال است دارم در وست هالیوود کار کلاسیک می کنم و از این آلبوم خوشم نیامده – نوشته بود خوشم نیامده نه اینکه به این دلیل و آن دلیل این آلبوم فلان استاندارد را ندارد- و چرا این هزینه برای چهارتا جوان گمنام نشده؟! من این سوال را از ایشان دارم که خانم محترم مگر هزینه بیت المال بوده؟! هزینه شخصی بنده بوده، مگر یک ریال از جیب شما رفته؟! و جالب اینکه من از کیوان هنرمند خواهش کردم - چون این خانم نوشته بود که شما ادای رولینگ استونز و بیتلز را درآوردید، و کیوان به این دو گروه احاطه کامل دارد- پاسخ این کامنت را بدهد و او هم نوشته بود خانم، شما کدام قسمت این کار را با کارهای بیتلز و رولینگ استونز مشابه می دانید؟! البته ایشان جوابی هم ندادند. این بود که می گویم در هیچ کدام از مخالفت ها عقلی ندیدم. ولی چیزی که خیلی باعث لذت من شد هوش و درایت هوادارانم بود. هواداران من هیچ جا حرف بدی نزدند، هیچ جا با لحن کلام آن شخص جواب نداده بودند و با منتقدان برخورد بسیار مودبانه یی داشتند. این نکته برای من ارزشمند و آنقدر زیبا بود که از صد جایزه برای من با ارزش تر بود.
شاید دلیلی که این گروه مخاطبان را با پیش فرض منفی به استقبال آلبوم شما می فرستد این است که تجربه های اغلب هنرمندان و ستاره هایی که از سینما به موسیقی آمدند، موفق نبوده. در واقع این آمدن از سینما به موسیقی یا حتی عکاسی حساسیت برانگیز شده است.
خب، اجازه بدهید من نکته یی را خدمت شما عرض کنم. سینما به موسیقی نزدیک تر است یا سینما به والیبال یا فوتبال؟!
قاعدتا به موسیقی.
پس چرا وقتی بازیگرها به تیم های والیبال و فوتبال می روند بازیکنان تیم ملی ناراحت نمی شوند؟ چرا مثلاعلی کریمی نمی گوید چرا اینها آمده اند تیم هنرمندان راه انداخته اند؟ یا تیم والیبال ما تحصن کند بگوید چرا اینها آمده اند والیبال بازی می کنند؟ به نظر من این مساله این طور است: هنرمند بازیگر دارد کار خودش را می کند در کنار آن کار دیگری را هم که علاقه دارد انجام می دهد: او که جای کس دیگری را تنگ نکرده است. از طرف دیگر این مطلبی که شما می گویید یکسری پیش فرض دارند درست است. کمااینکه زمانی که مهران مدیری خواننده شد، من به عنوان کسی که وارد سینما نشده بودم، به عنوان کسی که طرفدار مهران مدیری بودم، وقتی این تصویر را دیدم زده شدم و با خودم گفتم چرا مهران مدیری رفته خواننده شده! انگار در مردم ما قرارداد شده که اگر می خواهی کاری را بکنی فقط همان کار را بکن. اگر قرار بود هرکسی تنها همان کاری را که شروع کرده بکند، هیچ وقت «هشت کتاب» سهراب سپهری وجود نداشت. اول نقاش بوده، بعد شعر گفته. اگر این طور بود میکل آنژ نقاش هیچ وقت مجسمه های به این ارزشمندی به جا نمی گذاشت: باید می گفت من کارم نقاشی است چرا باید مجسمه بسازم! پس «داوود» را چه کسی می ساخت؟! چرا باید خودمان را محدود کنیم؟ اگر شمایی که نقد می کنید تنها یک هنر را دنبال می کنید، این راه و روش و ایدئولوژی شماست، نباید آن را به جامعه تعمیم بدهید. اصلامی دانید، نکته اینجاست که مردم ما همه عاشق دموکراسی اند ولی دموکراسی چیزی نیست که بتوانی آن را با یک آمپول تزریق کنی. دموکراسی از همین جا شروع می شود. دموکراسی از تحمل عقاید و کارهای دیگران شروع می شود. چه اشکالی دارد که خانم هدیه تهرانی نمایشگاه عکس برگزار کرده؟ اگر به خاطر نمایشگاه عکس خانم تهرانی جلوی 10 تا نمایشگاه دیگر را گرفته بودند، اگر به خاطر آلبوم آقای شهاب حسینی جلوی 10 تا خواننده را گرفته بودند، بله، ورود به عرصه موسیقی در آن صورت اشکال داشت. ولی این تجربه ها کاری به دیگران ندارد. نکته دیگری هم هست که من دوست دارم اشاره کنم: بعضی گفته بودند این به خاطر معروفیت این کار را کرده. اولاکه من نمی دانم برای من معروفیت چه سقفی بیشتر از این دارد! دوم اینکه دایره و گستره موسیقی وقتی کسی معروف می شود حدود 300 یا 400 هزارنفر است در حالی که این گستره در سینما - مثلاوقتی فیلمی پرفروش می شود- یک میلیون نفر است: همین گستره در تلویزیون هشت تا 10 میلیون نفر است. پس اگر من می خواستم معروف شوم، می رفتم و در تلویزیون بازی می کردم. چرا نرفتم سریال تلویزیونی بازی کنم؟ این کار علاقه من بوده: علت این کار تنها علاقه بوده. می دانید که من به روزنامه نگاری علاقه دارم. اگر یک روز من یادداشت بنویسم، خبرنگارها باید تحصن کنند و بگویند چرا فلانی می نویسد؟ می دانید این ماجرا غلط است. من علایقم را به زبان موسیقی گفته ام، شاید پس فردا بخواهم علایقم را به زبان نقاشی بیان کنم، شاید بخواهم مثل رضا کیانیان علایقم را با مجسمه های چوبی بیان کنم. هیچ کس نمی تواند راه کس دیگری را ببندد و آن کسی که راه را می بندد در وجود خودش منتهای دیکتاتوری را دارد حتی اگر دموکراسی را فریاد بزند.
زمانی که رضا کیانیان نمایشگاه عکس معروف خود را برگزار کرد، نمایشگاهی که موضوع آن طبیعت و درخت بود، عکاس های خوبی هم بودند، همزمان بی ینال عکاسی ایران هم برگزار می شد. نمایشگاه رضا کیانیان به تنهایی خیلی بیشتر از بی ینال عکس ایران فروش کرد. سیدمحمد خاتمی، بهمن فرمان آرا و... هم از این نمایشگاه دیدن کردند. گروهی می گویند این اتفاق باعث می شود حقیقت (که هنر عکاسی است) در این اتفاق نادیده بماند. حتما تعداد عکاس های خوب بی ینال عکاسی که اغلب عکاسان ایران تلاش دوساله خود را به آن فرستادند، از نمایشگا رضا کیانیان بیشتر است ولی عکس های آنها دیده نمی شود.
اجازه بدهید سوالی کنم. آیا اگر رضا کیانیان نمایشگاه عکاسی نمی گذاشت، فروش بی ینال دو برابر می شد؟... خیر... پس ربطی به آن ماجرا نداشته. دوم، رضا کیانیان یک «برند» است. همه عکاس هایی که در آن بی ینال بودند می دانند رضاکیانیان یک برند است. آنها هم می توانند یک برند باشند، می توانند در عکاسی آلفرد یعقوب زاده باشند، می توانند عکاس بزرگ دیگری باشند اما تا موقعی که نشدند باید تلاش کنند و اتفاقا باید از مسائلی اینچنین بهره بگیرند که چقدر خوب که هنر عکاسی آنقدر مورد توجه قرار گرفته است و توسط رضا کیانیان این اتفاق افتاده. توسط محمدرضا فروتن زمان «رومئو و ژولیت» و اخیرا توسط مهناز افشار، به تئاتر بیشتر توجه شده. این مساله به این ربطی ندارد که مثلاکسی که می رود تئاتر مهناز افشار را می بیند نمی رود تئاتر فلانی را ببیند که خاک خورده تئاتر است. یک بار آقای انتظامی برای من مثال جالبی زد: یک روز فردی که ماشین خیلی خاصی خریده بوده ماشین را بیرون می برد و با یک تنه درخت تصادف می کند. تصمیم به تعمیر ماشین می گیرد، به او می گویند هرجا بروی ماشینت را خراب می کنند فقط کسی در آن سمت شهر هست که او از پس این کار بر می آید. ماشین را به همان تعمیرگاه می برد و پیرمرد صاحب آنجا با یک چکش کوچک چهاردقیقه به محل آسیب دیده تقه می زند و ماشین سالم می شود. می پرسد: چقدر هزینه کار شد؟ پیرمرد می گوید: مثلایک میلیون تومان. تعجب می کند و می گوید: برای همین چهار دقیقه یک میلیون تومان؟ پیرمرد می گوید: برای 30 سال و چهار دقیقه. 30 سال پشتش تجربه است. این تجربه و هواداران آن هنرمند است که به کمکش می آید، نه بیت المال و جیب این و آن.
شما این واکنش ها و انتقادات را پیش بینی نکرده بودید؟
اتفاقا من فکر می کردم خیلی بیشتر از این به کار حمله شود ولی مشکلم الان این است که چرا در نقدهایی که می شود عقل وجود ندارد. مثلاآقای مختاباد که من برادرشان را بسیار دوست دارم، منتقد موسیقی هستند. ایشان اصلاکار را نشنیدند و قضاوت کرده اند! چطور می شود آدم قبل از اینکه غذا را ببلعد، آن را هضم کند؟! مثلابگوید غذا خیلی شور است ولی من هنوز نخوردمش! همچین چیزی مگر امکان دارد؟! من فقط دلم می خواست در نقدها، مخالفت ها و یادداشت ها عقل وجود داشته باشد. من خطی در انتهای آلبوم نوشتم. نوشتم چه آنها که دوستم دارند چه آنها که تکذیبم می کنند هر دو گروه در موفقیت من سهیمند. اوایل که من وارد عرصه بازیگری شدم هم این آدم ها که امروز دارند از من تمجید و تعریف می کنند وجود نداشتند و حتی 90 درصد مخالف بودند. شاید خیلی ها فکر کردند این امروز و فردا می رود ولی من ماندم و چیزی که نهایتا دیده شد این بود که من ماندم و کار کردم و در حرفه ام جدی بودم و دیدند این در کارش جدی است و تمام توانش را می گذارد و این مساله برای هرکسی قابل ارزش است. در عرصه موسیقی هم به همین ترتیب است. اصلااین آلبوم، آلبوم پاپ نیست. من اگر قرار بود برای فروش و مطرح شدن در موسیقی پاپ کار کنم آلبومی کار می کردم که خیلی راحت می شد پیش بینی کرد مردم دوستش دارند. ولی من رفتم سمت علایق خودم و نه حتی سمت علایق مردم.
اگر بازگردیم به بحث آواز خواندن شما، می خواستم درباره لحن تان در آوازخوانی تان در این آلبوم بپرسم. شما در برخی ترانه ها به آواز خواندن نزدیک تر هستید. مثل ترانه ها «خداحافظ». ولی در اغلب ترانه ها این گونه به نظر می آید که بهرام رادان با همان لحن خودش دارد بلند داد می زند و خیلی آواز نیست...
این دلیل داشت. اولااینکه من آوازه خوان نیستم. قبلاهم این نکته را گفته بودم. قرار هم نبود من اینجا چنین چیزی را نشان بدهم. من یک بازیگرم که دارم نقش خواننده را بازی می کنم و در تک تک آهنگ هایم هم نقش آدمی را که دارد آن آهنگ را می خواند ایفا کردم. یادم است دفعه اولی که کیوان، آهنگ «تمرکز» را نوشته بود، جوره دیگری بود، در واقع کمی آهنگین تر بود ولی من تغییرش دادم. گفتم: این آهنگ ترک دوم آلبوم من است و من دلم می خواهد مخاطب را بنشانم و بگویم: «تمرکز کن /روی این روزای آشفته/ رو حرفای خودم با تو/ خصوصا بخش ناگفته...» می خواهم این توجه را بگیرم. وقتی کسی با شما آرام صحبت می کند شما مجبوری بیشتر گوش کنی و بیشتر حواست را جمع کنی. ما هم در آهنگ تمرکز کن قصد داشتیم طرف بنشیند و تمرکز کند تا ما با او حرف بزنیم. می خواستیم بگوییم: «بیا برای یک لحظه هر چند داغونیم ولی توهم کنیم که خوشبختیم.»
نحوه تعامل شما با کیوان هنرمند چگونه بود؟ در مسیر آهنگسازی چگونه او را همراهی می کردید؟
معمولاموقعی که کیوان آهنگ ها را می نوشت، من تصویر می دیدم. مثلادر مورد همین آهنگ «تمرکز کن» من تصویری که می دیدم تصویر یکسری آدم های کولی بود. مثل کولی هایی که هنوز در رومانی و این طور جاها وجود دارند. اینها یک گاری دارند و با آن در کوچه و خیابان راه می افتند و ساز می زنند و دل مردم را شاد می کنند و در نهایت آخر شب هم کنسرو خودشان را باز می کنند و... غمی در این تصویر وجود دارد. اینها از همان پولی که از دست مردم می گیرند غذا تهیه می کنند و به شهر بعدی می روند. تصویر این کولی ها در ذهن من بود. دوره گردهایی در ذهنم بودند که وقتی من و شما آنها را می بینیم با خودمان فکر می کنیم اینها رو ببین چقدر خوشند ولی نه این طور نیست آنها خودشان را به خوشی می زنند.
در قطعه هایی که انگلیسی خواندید، آواز خواندید. در واقع میزان آواز بودن آنجا بیشتر است. کارهای بهتر آلبوم هم آنها هستند.
بله من کتمان نمی کنم. انگلیسی خواندن برایم راحت تر و جذاب تر است. من شش، هفت سال است انگلیسی می خوانم. من اولین باری که فارسی خواندم خودم حس عجیبی داشتم چون هیچ وقت صدای خودم را به فارسی نشنیده بودم.
در آواز خواندن شما لحن حرف زدن تان که در فیلم های اخیر شما خیلی پخته تر شده است، خیلی جاها نمود واضحی دارد. این اتفاق تا چه حد آگاهانه بوده است؟
کاملاآگاهانه بود. اشکالی که من خودم به بعضی از آهنگ ها مثل «زمونه» می گرفتم همین بود که کمی «هارش» خوانده بودم یا مثلادر آهنگ «جیغ» ما صدا را جزو یکی از سازها قرار دادیم یعنی در جیغ صدا مثل بقیه ترک ها بیرون نیست به این معنی که وکال یکی از سازها به حساب آمد به دلیل اینکه قرار بود کار حماسی باشد. با آن صداهای طبل قرار نبود صدای خواننده خیلی جدا و بیرون باشد. در واقع ما بیشتر به خروجی آهنگ فکر کردیم. در یکی از معدود نقدهای درستی که خواندم، نوشته شده بود: «من تنها در دو، سه آهنگ صدای بهرام رادان را شنیدم»، این آگاهانه بود. من می توانستم در همه کارها فقط صدای خودم را به کار ببرم ولی بعضی جاها این کار را نکردم. بعضی جاها فاصله را خودم خواندم و بعضی جاها بک وکال گرفتم به این دلیل که معتقد بودم مردم بیشتر می خواهند بشنوند این موسیقی چه می گوید نه اینکه چگونه می گوید. موضوع ماهیت متنی است که بیرون می آید. برای همین هم من روی انتشار دفترچه آلبوم خیلی تاکید داشتم. من با کلمه کلمه اینها زندگی کردم و مخاطب من هم باید با اینها زندگی کند و یک چیز دیگر اینکه اساسا آهنگ هایی که خیلی وقت ها به موفقیت های زودگذری می رسند معنی خاصی ندارند. ما سعی کردیم آن ارزش کلمات را به کار بیاوریم. این امر حتی در ترانه های ساده تری مثل «تو رفتی» یا «فرصت بده» هم مشخص است. اینها را من طوری خواندم که معنی کلمات در خواندنم وجود دارد. مثلامن در مورد ترانه تو رفتی همیشه می گفتم احساس می کنم این مخاطب ترانه نرفته هنوز وجود دارد و خواننده می گوید تو که نرفتی هنوز هستی بیا برگرد... انگار غم در صداش نیست بلکه یه جور سرخوشی و دلگرمی در آن هست. من از ژانر فلاک بدم می آید، از اینکه یکی بگوید (بخواند) آه... تو رفتی من خنجر می زنم به دلم و... وقتی ترانه «فرصت بده» را برای اولین بار در استودیو خواندم هومن (جاوید) و رامین بهنا گفتند بهرام این آدم عاشق است و این عشق در صدای تو درنیامده یادم هست گفتم این آدم عاشق است ولی معشوق کنارش هست برای همین به راحتی می گوید: «فرصت بده...» من از عاشق مغرور خوشم می آید: عاشقی که حتی اگر پای پنجره معشوق نشسته و ساز می زند با یک ابهت و غروری نشسته است.