بهروز بهبودی : دموکراسی ستیزی در تاریخ معاصر ایران
کیهان لندن می نویسد :
ارتباط با اروپا و رفت و آمد ایرانیان به آن سامان در دوره قاجار، ایرانیان را با مباحثی نظیر دموکراسی آشنا ساخت. برخی به تبعیت از اندیشه غربی مُبلّغ دموکراسی سکولار گشتند و برخی دیگر از بنیاد مخالف با سکولاریسم بودند و دستهای سوم هم بودند که میان اصول دموکراسی و اسلام تناقضی نمیدیدند. به رغم نگاه و نظر دسته دوم و سوم، دموکراسی دینی، در ایران آن روزگار بنیاد نگرفت و حتی برخی از همین روحانیون، رضاشاه را از تشکیل حکومت جمهوری منصرف ساختند و به همینرو نظام شاهنشاهی همچنان ادامه یافت. هرچند چنانکه آمد ایرانیان طعم آزادی را از دوران قاجار چشیدند، در عمل همواره از آن محروم بودهاند.
محمد علیشاه قاجار با به توپ بستن مجلس از نخستین کسانی بود که در برابر نهضت آزادی خواهی مردم ایستاد و آنچه بسیار شگفتآور و یادآور تکرار تاریخ در دوره فعلی است، همراهی دولت روسیه با محمد علیشاه در سرکوب نهضت مشروطه بود، کاری که در سرکوب مردم پس از انتخابات سال 88 نیز تکرار شد. سرکوب مردم نشان میدهد که ماهیت جمهوری اسلامی نیز از نوع پادشاهی مستبد محمد علیشاه قاجار است و همکاری روسیه نیز با سران جمهوری اسلامی حکایت از آن دارد که آن کشور در پی تامین منافع خود، همچنان پشتیبان مستبدان و حکومتهای مستبد در ایران است.
بیشک در دوران رضاشاه تحولات فراوانی در ایران رخ داد، حتی شاید به یک معنا بتوان گفت او ناجی کشور از در افتادن به چاه تجزیه بود، با این همه روزگار رضاشاه نیز روزگار آزادی مردم ایران نبود. ایجاد موانع در برابر مطبوعات، زندانی شدن نویسندگان و روشنفکران در آن دوران، تحمیل نظرات شخصی در انتخاب نمایندگان مجلس، حتی تحمیل بیحجابی به زنان ایران را برخی مظاهر نبود دموکراسی در دوره رضاشاه میدانم. من با حجاب موافقتی ندارم اما بر این عقیدهام که برداشتن حجاب از سر زنان نیز به صورتی اجباری از آزادی به دور است. مردم آزادند هر نوع پوششی را برگزینند به همان شکلی که زنان در جمهوری اسلامی باید در داشتن و یا نداشتن حجاب آزاد باشند. چنانکه ملاحظه میشود میان حکومت رضاشاه و جمهوری اسلامی وجه مشترک، تحمیل اندیشهها و پسندهای یک نفر به آحاد جامعه است با این تفاوت که برای مثال یکی حجاب را به اجبار از سر زنان و دختران برمیدارد و آن دیگری داشتن و حفظ آن را الزامی و اجباری میکند. یکی میخواهد به اجبار مردم را مدرن کند و آن دیگری سنتگرا، امّا در هر صورت نتیجه یکی است.
هرچند محمدرضا شاه پهلوی ده ساله اول حکومت خود را با دادن آزادیهایی به مردم آغاز نمود و برخی از آن به عنوان دوران دموکراسی ناقص یاد کردهاند، در ادامه به راه پدر رفت. محمدرضا شاه نیز چون پدر مصدر بسیاری از خدمات به مردم ایران بود، امّا راهی را که در پیش گرفت به استبداد ختم شد به همین دلیل، مردم به روحانیونی رأی دادند که بعدها دریافتند دروغ و فریبی بیش نبودند. عمده مشکل محمدرضا شاه پهلوی اطرافیانی بودند که به جای انجام درست وظایف با چاپلوسی شاه را در موقعیت نادرستی قرار میدادند و همواره او را دچار توهم میکردند که کشور هیچ مشکلی ندارد حتی وقتی صدای مردم به اعتراض برخاست همانها این صداها را به گوش شاه نرساندند و اینان باعث شدند که شاه بسیار دیرهنگام صدای انقلاب مردم را بشنود و مردم اسیر چنگال روحانیونی بشوند که در لباس بره خود را بدانها نشان داده بودند. نهاد روحانیون و گرفتار شدن مردم در چنگال آنان ریشه در سیاستهایی داشت که از مردم و بنیادهای دموکراسی دور بود. این روحانیون در طول یک صد سال گذشته معمولا امتحان خود را پس داده بودند، امّا وقتی گزینهای دیگر برای مردم باقی گذاشته نمیشود، آنها ناچار از خودزنی میگردند، افزون بر این روحانیون توانستند از احساسات مذهبی و دینی مردم ایران سوءاستفاده کنند و حکومتی تشکیل دهند که از همان روز اول سعی داشت، رقبا را از میدان به در و امتیازات را برای خود حفظ کند، کاری که تا به امروز با عناوینی چون خودی و غیرخودی، خواص با بصیرت و بی بصیرت و... ادامه یافته، و عملا چند دستگی را در مردم به وجود آورده است. این مرزها رهبر ایران را به شاهی بدون تاج تبدیل کرده و به نظر من سخن منتقدانی که میگویند «با انقلاب در واقع جای تاج و عمامه عوض شد» کاملاً درست است.
امروز هرچند مجلس ایران به ظاهر به توپ بسته نشده، دخالتهای فراوان نهادهایی نظیر رهبری و وابسته به او در تصمیمات آن، در عمل از مجلس یک مجلس به توپ بسته شده و فاقد هرگونه خاصیت ساخته است. وجود مجلس تنها هزینههای فراوان بر دوش مردم و کشور میگذارد. نمایندگان مجلس از یاد بردهاند که نمایندگان مردم هستند نه رهبر ایران که چون غلامان حلقه به گوش چشم به دهان او دوختهاند تا به یک اشاره به هر آنچه جناب ایشان میخواهد، جامه عمل بپوشانند.
امروز در بودن ونبودن مجلس فرمایشی ایران تفاوتی دیده نمیشود و کشور در دست و به فرمان یک نفر اداره میگردد یک نفری که خود را عقل کل میداند و اطرافیانش او را بر جایگاه خدا نشاندهاند و از هرگونه خطایی مصون میدانند. این بت بر جای خدا نشسته سالهاست که کشور را به سراشیب سقوط برده و امروز دیگر این راننده ناشی از پس مهار این ماشین افتاده در سراشیبی برنمیآید.
متاسفانه برآمدن جمهوری اسلامی در ایران، مردم را دوباره به همان پله اول کشاند همان استبداد که در طول تاریخ ایران مثل بختک و کابوس بر زندگی مردم سایه انداخته است. امروز روحانیون سوار بر خر مراد، تجربه قیامها و انقلابهای گذشته را بیشتر دارند و از اینرو محکم تر به سرکوب مردم میپردازند. آنان از تاریخ تنها سرکوب را آموختهاند و ندیدهاند و نمیبینند عاقبت حکومتهایی را که به مردم و آزادی آنان احترام نگذاشتند. سران ایران تنها سرکوب میکنند به بهانه ماندن و خاموش کردن اعتراضات مردمی، با سوزندان خشک و تر و نشان دادن چنگ و دندان به همگان. در این میان مردم ایران نباید به شیوه حاکمان خود خشک و تر را با هم بسوزانند و همه کسانی را که در ارتش، سپاه و بسیج به کار مشغولند از یک جنس به حساب بیاورند. بسیاری از فرماندهان مشغول به کار در پستهای مختلف نظامی امروز، از ناراضیانی هستند که دست به خون مردم آغشته نکرده و نمیکنند. مردم ایران باید بدانند بسیاری از این افراد تجربههای گرانقدر نظامی از دوران جنگ و تجربههای مدیریتی از دوران پس از آن دارند که به کار ایران آینده میآید. ایران آزاد آینده را نباید با رعب و وحشت میانهای باشد، رعب و وحشتی که در ایران از اول انقلاب بنا نهاده شد و تا به امروز به انحای مختلف ادامه یافته است. ایران آزاد آینده با استفاده از تخصص همه مدیران لایق، حتی کسانی که امروز در بدنه سپاه و ارتش مشغول به کارند، به حکوت فردی نه خواهند گفت و دوباره آزموده را نخواهند آزمود.
بررسی سیر تاریخی نهضتهای مردمی برای برقراری و برپایی دموکراسی در ایران، نشان میدهد همواره دولتهای مستبد، دولتهایی که بر بنیاد تصمیم یک نفر شکل گرفتهاند، توان ماندگاری در برابر جریان حرکت مردم را نداشتهاند و هرچند کوتاه یا بلند مدت بر اریکه قدرت تکیه زدند، سرانجام مجبور به واگذاری آن شدند و این قاعده در مورد جمهوری اسلامی نیز مصداق دارد. امروز مردم ایران بهتر از هرکسی به این نکته واقف هستند که دوران حکومتهای فردی در دنیا به سرآمده است. البته ایرانیان از دوران مشروطه به این مهم دست یافته بودند به همین دلیل در پی انداختن طرحی نو بودند. در پی احقاق همین حق نیز در فروردین 58 به جمهوریت رأی دادند و به دنبال آن به اشتباه، حکومت را به روحانیونی سپردند که در عمل به همان راه محمد علیشاه رفتند. بیشک مردم ایران پس از پشت سر گذاشتن این تجربه صد ساله، دیگر به حاکمیت فردی تن در نخواهند داد. آنان دموکراسی را با تمام وجود فریاد میزنند و به تمام گروههای داخل و خارج از ایران میگویند در ایران آزاد آینده تمام افراد، میتوانند خود را در معرض انتخاب آنان بگذارند، به شرط آنکه به شعور و آگاهیشان احترام بگذارند و تنها به منافع یک گروه نیندیشند. مردم ایران از استبداد آزردهاند و تنها درمان درد این مردم درد کشیده، آزادی و مردم سالاری است، حکومتی که در عین یکپارچگی، تمام آرا، دیدگاهها، سلیقهها، پسندها، باورها، اعتقادات، ادیان و... را در خود جمع کرده باشد. فخر ایرانیان به آن است که اولین منشور حقوق بشر در کشور آنان در بیش از دو هزار و پانصد سال پیش تدوین گردید، منشوری که صلح و عدم خشونتورزی را میآموزد، منشوری که به پیروان ادیان دیگر احترام میگذارد، چر امروز به راه یکی از نیاکان آزاده و آزاد اندیش خود نرویم؟
تورنتو ـ 29 ژانویه 2012
contact@bbehbudi.com