نامه دوازدهم محمد نوری زاد به رهبری : بیایید و جام زهری را که من برای شما تدارک دیده ام سربکشید

محمد نوری زاد در نامه‌ی دیگری که برای علی خامنه‌ای نوشته گفته است که اخیرا تهدید شده و ماموران با ورود به خودروی وی گفته‌اند: «یا زیپِ تو می‌کشی، یا هم ترتیب خودتو می‌دیم هم ترتیب زن و بچه تو!»؛ وی سپس با دادن راهکارهای شش‌گانه به رهبر جمهوری اسلامی از وی خواسته است با عملی کردن این راهکارها و «نوشیدن این جام زهر» مردم را آزاد کند.

محمد نوری ‌زاد، فیلم‌ساز و از روزنامه‌نگاران منتقد دوازدهمین نامه خود را خطاب به رهبر جمهوری اسلامی منتشر کرد.
 


به گزارش وب‌سایت آقای نوری زاد، وی در این نامه به علی خامنه‌ای گفته است که تهدید شده و دو نفر از «سربازان گمنام امام زمان خامنه‌ای» با ورود به خودروی این مستندساز، ابتدا «محکم روی داشبورت اتومبیل» او کوبیده و سپس با وادار کردن او گفته‌اند: «جلوتو نگاه کن! یا زیپِ تو می کشی، یا هم ترتیب خودتو می‌دیم هم ترتیب زن و بچه‌تو!»

 
آقای نوری زاد که در این نامه این موضوع را به‌صورتی کنایه‌آمیز بیان کرده، به خامنه‌ای گفته است اگر شما جای من بودید چه می‌کردید؟ «هرچند راستی برمن ببخشایید که جناب شما را به جای خود نشاندم و این یک جمله‌ی نامبارک را برشما باریدم. شما کجا و ما کجا؟ شما خوشبختانه از لمس یک چنین هول و هراسِ هماره‌ای که مردمان ما با آن به هم‌زیستیِ ناگزیر مبتلا شده‌اند مبرایید.»
 
وی سپس افزوده: «من درپاسخ به او چه باید می‌گفتم؟ شما بفرمایید! می گفتم: چشم؟ من زیپم را می‌کشم، شما نیزکاری به من و به زن و بچه‌ام نداشته باشید؟ و لابد آن دو نیز از اتومبیل من پیاده می‌شدند و می‌رفتند و مرا با عهدی که با آنان بسته بودم، و با هول و هراس آن ملاقات ناگهانی تنها می‌گذاردند؟ اما نه، اوضاع جور دیگری پیش رفت. من هنوز در حیرتم چه شد که این جمله از دهانم بیرون جست: من آن‌قدر ادب و شعور دارم که با زن و بچه‌ی  کسی کاری نداشته باشم. اما فعلا این منم که ترتیب همه‌ی شما را داده‌ام.»
 
این مستندساز در بخش دیگری از این نامه به اوضاع «اسفبار این روزهای کشور» پرداخته و گفته است «این اوضاع اسفبار یک واقعیت بی‌تردید است و نه یک سیاه‌نمایی مغرضانه. ما: ورشکسته‌ایم ای عزیز.»
 
وی سپس با دادن راهکارهای شش‌گانه‌ای برای برون رفت از اوضاع «اسفبار فعلی» خامنه‌ای را نصیحت کرده که «پندهای» او را بشنود و با عملی کردن این راهکارها «جام زهر» را سربکشد و «مردمان این سرزمین رها مانده را از سرگشتگی، و از غارت اغنیا و نوکیسه‌ها و پاسداران اسلحه به دست به در ببرید.»
 
راهکارهای محمد نوری‌زاد عبارتند از: «عمل به تعهدات بین المللی؛ به سرانجام رساندن داستان دستیابی به انرژی هسته‌ای به‌نحوی آبرومند؛ ادغام سپاه در ارتش؛ اجازه اعتراض به مردم؛ گفتگو با سازمان‌های بین‌المللی و آزادی بی‌قید وشرط زندانیان سیاسی و دلجویی از آنان و از خانواده‌های آنان».

متن کامل نامه محمد نوری زاد به آیت الله خامنه ای

سلام به رهبرگرامی حضرت آیت الله خامنه ای
 
جنابِ خود را تجسم فرمایید که دریکی از خیابان های شهر تهران درحال رانندگی هستید. به ضرورتی، پای بر ترمز می فشارید. ناگهان دو نفر، با شتاب و بی اجازه داخل خودروی شما می شوند. یکی جلو می نشیند و یکی درست پشت سرتان. آن یکی که جلو نشسته و حدوداً سی و پنج ساله است و درهوای ابری عینکی دودی به چشم دارد و کلاهی پشمی به سر ، فوراً آینه را رو به سقف می گرداند تا شما چهره ی نفر پشت سرتان را نبینید. با گردشِ نا پیدای سرو گردنِ خود، تلاش می کنید از ریخت و قیافه و سن و سال مهمانانِ ناخوانده ی داخل خودرو، خبربگیرید. مرد سی و پنج ساله اما در کارِخود کارکشته است. محکم روی داشبورت اتومبیل می کوبد ومی گوید: جلوتو نگاه کن! و اما آن که پشت سرشما نشسته و لابد مقام بالاترِ این ماموریتِ بالاتر از خطراست، صدای گرفته ای دارد.
 
حداقل چیزی که عاید شما می شود این است که او متعمدانه سعی در تغییر صدای خود دارد. اوج قاطعیت و اقتدار و سربازی امام زمان را، یا نهایتِ درایتِ پاسداری از انقلاب را باید از سخنان همین نفر پشت سری دریافت: ” یا زیپِ تو می کشی، یا هم ترتیب خودتو می دیم هم ترتیب زن و بچه تو!”
 
راستی برمن ببخشایید که جناب شما را به جای خود نشاندم و این یک جمله ی نامبارک را برشما باریدم. شما کجا و ما کجا؟ شما خوشبختانه از لمسِ یک چنین هول و هراسِ هماره ای که مردمان ما با آن به همزیستیِ ناگزیر مبتلا شده اند مبرّایید. نه کسی جرأت می کند به دیوار بلند حریم جناب شما دست بساید، و نه کسی را یارای این است که تجسمِ ابرازِ یک چنین سخنِ سخیفی را رو به شما درذهنِ خود بپروراند. با این همه، مرا چاره ای جز سکوت در آن بهتِ ناچاری نبود. مرد پشت سری که به فرو بردنِ تیزی سخن خود احتیاجِ مبرم داشت، باردیگر همان خط و نشان بی ادبانه اش را تکرار کرد: ” شنیدی چی گفتم؟ یا زیپِ تو می کشی یا هم ترتیب خودتو می دیم هم ترتیب زن و بچه تو! “
 
من درپاسخ به او چه باید می گفتم؟ شما بفرمایید! می گفتم: چشم؟ من زیپم را می کشم، شما نیزکاری به من و به زن و بچه ام نداشته باشید؟ و لابد آن دو نیز از اتومبیل من پیاده می شدند و می رفتند و مرا با عهدی که با آنان بسته بودم، و با هول و هراس آن ملاقات ناگهانی تنها می گذاردند؟ اما نه، اوضاع جور دیگری پیش رفت. من هنوز در حیرتم چه شد که این جمله از دهانم بیرون جست:” من آنقدر ادب و شعور دارم که با زن و بچه ی کسی کاری نداشته باشم. اما فعلا این منم که ترتیب همه ی شما را داده ام.”
 
آن دو با تهدید به این که: ما بلدیم چطور پودرت کنیم و بلدیم چگونه داغ به دل تو و زن و بچه ات بنشانیم و توی صدتا سایتِ خبری وغیرخبری آبرو برایت نگذاریم، از خودروی من پیاده شدند و رفتند تا از فیض نماز جماعت اداره ی آسمانیِ خود بی نصیب نمانند. این واقعه را از این روی برای جناب شما بازگفتم تا اگر فردا روزی مرا پودر کردند و داغ مرا به دلِ خانواده ام، و داغ آنان را بردل من نشاندند و در یکصد سایت فراگیرشان مرا به خاک انداختند، هم شما و هم مردم ما شاهد باشید که در این مُلک، پاداش خیرخواهی و امربه معروف و نهی از منکر، چه گزاف و چه چشمگیراست.
 
واما آغاز سخن:
 
چرا نگویم: این روزها، تلخ ترین روزهای عمرشماست؟ وچرا نگویم: سالهای آرام و پرازاختیار شما سپری شد و رفت؟ درجوارما اما، حوزه ی اختیار فردی چون “امیرِ قطر”، هم همه ی کشور یک وجبی اوست و هم همه ی دنیای فراخ. او اکنون به هرکجا که بخواهد سفر می کند و با هرکشوری که بخواهد می آمیزد. چرا؟ چون دراین دنیای پرتلاطم، اندازه ومقدارِ خود را فهم کرده و سفره ای بقدر همان اندازه ی ناچیز خود گسترانیده است. امروز همان وسعتِ ناچیز او آنچنان قدروقیمت یافته است که هواپیماهای قطری باید آسمان حقارتِ ما را درنوردند و مغرورانه ما و شما را به اسم مسافر جابجا کنند. نمی دانم آیا این را شنیده اید: کشورقطر، درست درهمان سالی تأسیس شد که ” ایران ایرِ” ما تاسیس شد؟!
 
برخلاف امیر قطر که اگر پای به هرکجای دنیا گذارد، همگان برای او و برای دلارهای نفتی اش آغوش می گشایند، حوزه ی اختیارما و شما حتی درهمین داخل کشورمان به چالش گراییده است. چه برسد به این که ما را به مراوده با افغانستان و تاجیکستان و چند کشوراینچنینی محدود کرده اند.
 
من در حیرتم چرا جناب شما نمی توانید از کشور خود پای بیرون بگذارید؟ وچرا حتی نمی توانید برای بجای آوردنِ مناسک حج به عربستان سفرکنید؟ شاید به این دلیل که هم در داخل و هم در خارج، چهره عبوس و تند ما وشما افزون تر از چهره ی متبسم وفهیمانه ی ما به باور مردمان جهان راه یافته است! و بازبه این دلیل که درجمهوری اسلامی ایران، هیچ امری استحقاقِ ثبات ندارد الا این که امضای ثباتش را از بیت حضرت شما دریافت کرده باشد.
 
این “هیچ” ی که من برآن تأکید می ورزم، یک قاعده ی نفوذ ناپذیر نیست. پس چه بهترکه بگویم: از استثنائات که بگذریم، تنها دو دسته از هرتصمیم و تحرکی درجمهوری اسلامی ایران، ثبات دارند. یک: هرآنچه که امضای ثباتش را از بیت رهبری دریافت کرده باشد، و دو: دزدی از اموال و اعتماد و اعتقاد مردم توسط مسئولین، و به تبعِ مسئولین: خودِ مردم از همدیگر. این دو شجره ای که ریشه ی ارتزاقشان یکی است، همان است که ما را درهدر دادن و ضایع کردن هزار هزار استعداد بخاک افتاده دراین مُلک ، متبحر ساخته است.
 
یک زمانی ما رو به آمریکا شعارمی دادیم: “به بمب های اتم خود می نازی؟ ما ایرانیان هریک بمب اتمیم”. ودر توضیح این شعار خود می فرمودیم: ” درایران – برخلاف آمریکا – حکومت نه برجسم ها که بردل های مردمان استواراست”. و رجز می خواندیم: “حکومتی که پایه های استحکام خود را بردل مردمانش محکم کند، فرو ریختنی نیست”. این رجزها نه از آن روی پوک و بی پشتوانه بود که ما هم طرفِ خود را نمی شناختیم و هم دستمان از توش و توان نظامی تهی بود، بل از این روی که: ما سال به سال بر همان دل های مردمانِ بی پناهِ خنجر کشیدیم و یک به یک آنان را از خود متنفر و دور ساختیم. رجزهای پوکِ ما بیشتربه عربده های آن پهلوان سیلی خورده می مانست که هیبت پهلوانی اش، بلافاصله درآنسوی عربده هایش تمام می شد.
 
رهبرگرامی،
 
من، همچنان از باب ادب و دوستی و خیرخواهی تلاش می کنم منصفانه ترین راهکار خروجمان را از هزارتوی بُحران هایی که گرفتار آن شده ایم، تقدیم جناب شما کنم. عصاره ی این راهکار، این است که من کاسه ای و جامی را به نیابت از شما به درخانه ی یک یک ایرانیان می برم تا آنان به تناسبِ عُلقه ای که به ما و شما و نظام دارند، چیزی در آن فرو بریزند. سرآخر، من این جام لبریز از نوشیدنی را برای شما باز می آورم. به این شرط که شما نیز بی تأمل شربت این جام را سربکشید. اگرچه در او شهد باشد یا شوکران. شوکران نوشیِ بزرگان که تنها برای دفنِ در کتاب های تاریخی نیست. درهمین نزدیکی ها، حضرت امام نیز برای به دربُردنِ کشوراز بلایی که برسرمردمان ما پرپر می زد آن را نوشید. پس چرا شما ننوشید؟
 
شما از همان بدو انقلاب، و بویژه از همان بدو رهبری، عزتِ ما ایرانیان را در دشمنی با آمریکا تعریف فرمودید. وآنچنان براین دشمنی تأکید ورزیدید که گویا حیات ما با ابراز دشمنی با آمریکا معنا می گیرد و مرگ ما در مراوده با او. هرسفیر و کاردار و مسئولی اگر از چند صد متری یک آمریکایی عبور می کرد و تنه اش به او می سایید، با غوغایی غریب و آشوبی مفتضحانه از گردونه ی اعتبار به دور انداخته می شد. چرا که در تعریف جناب شما، به گناه نابخشودنیِ همنشینی با این عقرب جراره مبتلا شده بود و باید از حریم ما به دور می افتاد.
 
این برجِ بلندِ دشمن جویی و آمریکا ستیزیِ ما و شما، آنقدر افراخته و پرآوازه بود که هرکُنشِ نادرستِ ما را به ضربِ توجیه خود مجاب می کرد. که یعنی اگر ما در داخل به خطایی دست می بریم و زیر گوش کسی می زنیم و هست و نیستش را به باد می سپریم، یا اگر قانون را به شوخی می گیریم و ثروت ملی را همچو ارث پدری بالا می کشیم، برما حَرَجی نیست. چرا؟ چون در حال ستیز با آمریکا هستیم و در مسیر ستیز با آمریکا، بروزِ این خُرده خطاها بدیهی و البته قابل اغماض است.
 
ایکاش در ستیز با آمریکا بقدر سالهای بی خبریِ خود صادق بودیم. و به موازات تربیت مردم در شعارگویی و شعارخواری و مرگ برآمریکاهایی که مثل اکسیژن به ریه های مردم فرو می فشردیم، به تحکیم پایه های لرزان اقتصاد کشور، وترمیم آشفتگی های فرهنگی، و به مدیریتِ اوضاع نابسامان اجتماعی مان همت می کردیم. ای عزیز، زمان گذشت و ما با لباسی ژنده برهمان برج بلند شعارپراکنی جا ماندیم. با جامعه ای که هیچ نسبتی با آن همه هیاهو و شعار و خط ونشان بین المللی نداشته و ندارد. قبول بفرمایید که ما و شما راه را به خطا طی کرده ایم. پرچم دشمنی با آمریکا تنها فایده ای که برای ما و شما داشته و دارد، درهمان کوفتن برسرمخالفان و منتقدان خودمان است. که: خاموش! ما درحال جنگ با آمریکاییم! از باب نمونه به این سخن خام و تکراری وزیر اطلاعات خودمان که اخیراً درقم و درارتباط با انتخابات اسفندماه آتی افاضه فرموده اند، توجه بفرمایید: «احیای مجدد فتنه برنامه جدی آمریکا علیه ایران است.» می دانید کارکرد همین یک جمله ی کوتاه در چیست؟ یعنی: هرکه به ابروی بالای چشم ما اشاره کند، آمریکایی است و ما خوب می دانیم با آنها چه بکنیم!
 
اگر پا به پای این نوشته با من همراه شوید، به رازِ پوکی این شعارها اشاره خواهم کرد. می دانم به مرحوم “جلال آل احمد” علاقه ی وافری دارید. او را نویسنده و روشنفکری سرآمد و اُسوِه می پندارید. ما نیز در امتداد شیفتگی جناب شما به این نویسنده ی گرانقدر و در تجلیل از او، بزرگراهی را به اسم جلال آل احمد نام گذارده ایم. سردرِمدارس و کتابخانه ها و اماکن فرهنگی بسیاری را به نام او آذین بسته ایم. در یک نشست پر هیاهو به اسم جلال آل احمد، نویسندگان دولتی ما سالانه به انتخاب کتاب های برتر می نشینند. و کارهای بسیاری از این دست. اما چرا نگویم: نام جلال آل احمد بعنوان یک نویسنده ی مقبولِ جمهوری اسلامی، از آن روی برکشیده می شود که وی در اواخر عمر، آری دراواخرعمر، ودر چند اثر پایانی اش، به حس وحال دینی و به روحانیان روی خوش نشان داده است؟
 
من شخصاً به شیوه ی نگارش این نویسنده ی خوب، وبه نگاه تیز و صریح و کاوشگرانه ی او بسیار علاقه مندم. جلال آل احمد الحق در میان نویسندگان معاصرما، صاحب وجاهت و جایگاه ویژه ای است. وصادقانه می گویم: ما وشما در برکشیدنِ او، دچار افراط نشده ایم. منتها در این گزینش گری ناشیانه و البته متعمدانه، ازیک تارموی او آویخته ایم و از چهل گیسِ دیگران روی برتافته ایم. ای عزیز، خود شما بهتر از هرکسی می دانید: جلال آل احمد تنها در اواخر عمر خود، به گرایش دینی ما گوشه ی چشمی نشان داد. و درهمه ی سالهای جوانی و میانسالی، بلحاظ شخصی و فردی، نویسنده ای بی دین و لامذهب و مشروب خور و بی قید بود. ما عجبا به جلال آل احمد که می رسیم به همان اواخر عمر او بسنده می کنیم و سال های معلق بودن او را در دوره های جوانی و میان سالی اش، به خصلت کاوشگرانه ی او ربط می دهیم و از سرِ خطاهای او در می گذریم!
 
من اگر بخواهم یک انتخاب خوب جمهوری اسلامی را برگزینم، همین برگزیدن جلال آل احمد را نمونه می آورم. منتها با این ادلّه که: جلال آل احمد در جوانی و میانسالی هرچه بوده و هرچه کرده، به خودش، آری به شخصِ خودش مربوط بوده. به ما چه که او در خلوتش چه می کرده؟ مهم پایان کار اوست. اما متاسفانه این انتخابِ خوب، در همین جلال آل احمد متوقف ماند. و ما بلافاصله پس از انقلاب، به محض تماشای یک خطای مختصر از جوانان و زنان و مردانمان، آنها را از پشت میز درس و از دانشگاه و از کوچه پس کوچه های اجتماع، و درست از میانِ کشاکشِ کسب تجربه، بیرون کشیدیم و به دلایلی که با روح قرآن و با طریقِ انسانیت مغایراست، به زندانشان انداختیم.
 
من با اطمینان می گویم اگر جلال آل احمد در زمان ما بود و برای فهمیدن و تجربه کردن و برگزیدن بهترین ها، به همان راهی می رفت که رفته بود، و مثلا از دین برمی گشت و می رفت و کمونیست می شد تا بعدها هوشمندانه تر به مسلمانی بازآید، یا در نوشته های آوارگونش برمفاسد جاریِ ما انگشت می نهاد، حتماً به دست خود ما دودمانش به باد می رفت و ما تلسکوپِ افشاگرانه ی خود را برهمان مسائل شخصی اش تنظیم می کردیم و آبرویش را برطبقِ بی آبرویان می نهادیم. چه برسد به این که خبردار شویم جلال آل احمد برای فهمیدن و تجربه کردن دو بار به اسراییل سفر کرده است و در کتاب “سفربه عزراییل”، موشه دایان و امثال او را در ردیف پیامبران بنی اسراییل وبلکه برتر از آنها اسم برده است. که در این صورت ما ابتدا پوستش را می دریدیم و سپس باقیمانده اش را تا خود جهنم فرو می تپاندیم.
 
من در زندان دو الفِ سپاه، با جوانی هم بند بودم که اتفاقاً زندگی اش مثل زندگی جلال بود. درنوشته های جوانی اش هم به نعل زده بود و هم به میخ. برای کسب تجربه، به کارهایی دست برده بود که به گرد پای کارهای جلال نمی رسید. ما اما با او چه کرده بودیم؟ او را از میانه ی راه کسب تجربه، گرفته بودیم و بعد از ماهها انفرادی و تهدید و فشارهای ویرانگرِ روانی، تلاش کرده بودیم از او جاسوسی چند جانبه بسازیم. بلافاصله درهمان چند ماه نخست برایش حکم اعدام صادر فرموده بودیم ولابد به اسم این که او جاسوس است و عمله ی دستگاه استکباری، او را از بدیهی ترین حقوق انسانی اش باز داشته بودیم. کمی که گذشته بود، دستگیرمان شده بود که نخیر، او جاسوس نیست و ما باید سروته این حکم اعدام را یکجوری به هم آوردیم. با چه؟ با نوشته های سالهای دور او. گشته بودیم و یک الفاظی در نوشته های دور او پیدا کرده بودیم تا چیزی در مجاورت اعدام برای او دست و پا کنیم. من کاری به سستیِ این احکام عهد عتیق ندارم، بلکه روی سخنم به این است که چرا ما مسیر تجربه کردن را به روی زنان و مردان و بویژه به روی جوانمان بسته ایم؟ و چرا برای برقراری خودمان، از خود خدا در تعریف دین او جلو زده ایم؟
 همین اکنون، چه بسیار زنان و مردانی که می خواسته اند بعدها جلال آل احمد سرزمینشان شوند، زندانیِ بد فهمی ما هستند و به حکم های خنده داری چون تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی و توهین به سران نظام و احکامی اینچنینی، گرفتار ماهها و سال ها حبس بی دلیل اند. باردیگر شما را دعوت می کنم به مطالعه ی احکام بُهت آوری که ما برای هنرمند نام آشنایی چون جعفر پناهی تحکم فرموده ایم!


 رهبرگرامی،


 من کاری به سرنوشت صدام و قذافی و رهبرانی همانند این دو ندارم، بلکه می گویم: رهبران لجوج و کج فهم و دیرفهمی چون صدام و قذافی، گرچه خود با خفت به دَرَک واصل شدند و ذخایر کشورشان را به تاراج اشقیا سپردند، اما همزمان مردمشان را، آری مردمشان را، درچشم مردمان جهان، حقیرو سرشکسته کردند. شما که قصد تحقیر و سرشکستگیِ ایرانیان ندارید؟ اگر می فرمایید: ” نخیر، قصد من فرا بردنِ شوکت و شأن و بهروزیِ مردمان ایران است”، می گویم: اگرهم قصد شما این بوده باشد، امروز، آری همین امروز، به برکت جمهوری اسلامی، یکی از حقیرترین مردمان جهان ما ایرانیان هستیم. اگر این ادعای مرا باور ندارید و نمی خواهید به حال و روز جاریِ مردم بنگرید، یک نگاهی به آمارهای جهانی بیاندازید تا بدانید جمهوری اسلامی ایران حتی از نظر اخلاقی درکجای جدول بداخلاقان و تربیت ناشدگان و ورشکستگان تاریخ لمیده است.
 
ما و شما هرچه توانستیم شعار پوک سردادیم و بی خیالِ مناسبات جاریِ دنیا، به همه پشت کردیم تا در خفا و بناگاه شعبده ای به اسم قدرت اتمی برآوریم و بُهت دنیا را برانگیزیم و دیگران را در برابر یک عمل انجام شده قرار دهیم و بشویم : یک قدرت اتمی! بله، این شدنی بود و هست. بفرض که ما همین اکنون به خیلِ کشورهای اتمیِ دنیا پیوسته ایم و سری میان سرها درآورده ایم. آیا نباید دراین روند کاذب و سطحی، به تعارض ویرانگری که بدان مبتلا شده ایم بیندیشیم؟ کدام تعارض؟ “از دست دادن وحدت ملی”! نکند با این تفسیرنادرست خود را بفریبیم که: اگر ما به انشقاق داخلی دچار شده ایم و بخش وسیعی از مردم خود را از دست داده ایم، باکی نیست، پول بی زبان نفت که هست، این خلأ را با پول نفت و قدرتِ ناشی از دستیابی به انرژی اتمی پرمی کنیم!
 
رهبرگرامی،
 
شما نیک تر از همه ی ما به اوضاع اسفبار این روزهای کشورمان واقفید. این اوضاع اسفبار یک واقعیت بی تردید است. و نه یک سیاه نمایی مغرضانه. ما: ورشکسته ایم ای عزیز. دستمان از آرزوها و آرمانهای انقلاب تهی ست. افق پیش روی ما تیره و تاراست. نه تنها تحریم ها، که هجومی از جهل های آذین یافته ما را محاصره کرده اند. اگر اکنون دهان گشوده ی تحریمها ما را بدهکار خود کنند، جهالت این روزهای ما، مدت هاست که ما را بدهکار نسل های بعدی مان کرده است.
 
چه کسی گفته ما مالکِ دار و ندار این سرزمینیم؟ که مرتب از کیسه ی دارایی های روبه اتمام مردم و نسل های بعدی خویش، برداریم و به دیگران ببخشیم و برای هرچه که خود می پسندیم خرج کنیم و جز خسارت و افسوس به آن کیسه ی تهی شده بازنگردانیم؟ نسل های بعدی ما بی بروبرگشت از ما مطالبه ی حق خویش را خواهند کرد. ما از همین امروز ، سخت بدهکارآنانیم. آخرچرا باید نسل های بعدی ما بدهکار خسارتهایی باشند که ما با ندانم کاری های امروزینِ خویش آن ها را ببار آورده ایم؟
 
بیایید و جام زهری را که من برای شما تدارک دیده ام سربکشید و مردمان این سرزمین رها مانده را از سرگشتگی، و از غارت اغنیا ونوکیسه ها و پاسداران اسلحه به دست به در ببرید. جام زهرمن آمیخته ای از این عصاره هاست:
 
بیایید و جام زهری را که من برای شما تدارک دیده ام سربکشید و مردمان این سرزمین رها مانده را از سرگشتگی، و از غارت اغنیا ونوکیسه ها و پاسداران اسلحه به دست به در ببرید. جام زهرمن آمیخته ای از این عصاره هاست:
 
یک: قدر و اندازه ی خود را بدانیم و رسماً به سازمان های بین المللی اعلام کنیم از این پس ما به همه ی تعهدات معقول و منطبق با منافع ملی مان پایبندیم. تعهداتی که سایر کشورها آن را امضا کرده اند و هرگز نیز نگران فروپاشی خود نیستند.
 
دو: داستان دستیابی به انرژی هسته ای را بنحوی آبرومند و با بهره مندی از ظرفیت های معمول جهانی به سرانجام برسانیم. اگر قرار باشد به ما حمله کنند و نابودمان کنند، دانش نیم بند هسته ای به داد ما نخواهد رسید. پایه های برقراری ما اگر بر دل و فهم و همراهی مردمانمان جوش خورده باشد، هیچ قدرتی و هیچ بمبی ما را فرو نمی پاشد.
 
سه: سپاه را در ارتش ادغام کنیم و ارتش کشور را از این ریخت نامناسبی که از او پرداخته ایم به درآوریم. اگر این برای جناب شما مقدور نیست، حداقل از ورود سپاهیان به مواضع پولی و سیاسی و اطلاعاتی کشورجلوگیری کنید. اتکای شما به سپاهیان، برای شما اطمینان، و برای آنان حاشیه ی امن ایجاد کرده است. این حاشیه ی امن، آنچنان بلایی برسرمقدرات کشور آورده است که مگر جناب شما با سرکشیدن این جام زهر و با مجاهده ای به یاد ماندنی، بتوانید سرسپاهیان را از سفره ی بلعیدن اموال مردم پس بکشید.
 
چهار: یک نگاهی به جهان اطراف مان بیاندازیم. آخر چرا باید وهابی های عربستان سعودی به مردم معترض خود اجازه ی اعتراض بدهند و ما اما لجوجانه و البته ناشیانه، همه ی راههای نقد و اعتراض را که حق قانونی مردمان ماست، از آنان دریغ کنیم؟ این همه ترس از فریاد اعتراض مردم، اولین تعبیر بایسته اش، نابحق بودن خود ماست. به مردم اجازه بدهیم اعتراض کنند. فریاد بکشند. ما را با صراحت نقد کنند. اصلاً اجازه بدهیم خواستار سرنگونی ما باشند. مردم اگر امروز اجازه ی فریاد و اعتراض پیدا نکنند، فردا چشم به راه مجوز از دیوار بتنی وزارت کشور نخواهند ماند. اگر آنها امروز با ما به مسالمت سخن می گویند، فردا جور دیگر سخن خواهند گفت. آزادی را به صدا و سیما وسایر رسانه ها بازگردانید. اجازه بدهید مردم همه ی حرف های درگلو مانده ی خود را برسر ما و شما فرو بریزند. حرفشان که تمامی گرفت، حالا به میانه ی میدان بروید و به مردم بگویید: من همه حرف های شما را شنیدم و به تأسی از علی (ع) و به تأسی از دنیای عقل، آینده ی کشور را به تصمیم خود شما وامی نهم. اگر مرا بخواهید، می مانم و این باقیِ عمر را به جبران مافات می پردازم. وگرنه، این شما و این هرچه که اراده ی آن دارید.
 
پنج: با سازمان های بین المللی وارد گفتگو شویم و برای بازآوردن آبروی از دست رفته ی ایرانیان و حذف تحریم های جهانی همه ی همت خود را بکار بگیریم. خط قرمزهای بین المللی را رعایت کنیم. آنقدر از خود حسن نیت – ونه عجز- نشان بدهیم تا مجامع جهانی و مردمان جهان صداقت ما را باور کنند. دراین مجامع جهانی که عمدتاً تحت سیطره ی آمریکا و قدرت های برتر جهان اند، هنوز آنقدر انصاف و شرافت هست که بشود سرفرازی ایرانیان را از زیر دست وپایشان بیرون کشید.
 
شش: با آزادی بی قید وشرط زندانیان سیاسی و دلجویی از آنان و از خانواده های آنان، فضا را برای انتخاباتی پرشور و بدور از حساسیت های امنیتی فراهم کنید و مجلس و دولت و دستگاه قضایی و شورای نگهبان و نظارت استصوابی و پاسداری از انقلاب را به عرصه ی “بازتعریف” هدایت فرمایید. در حقارتِ رفتارما و بد اخلاقیِ ممتدِ ما همین بس که ما پاکمردی چون مهندس “محمد توسلی” را قریب به یک ماه درزندان نگاه داشته ایم و یک خبرمختصر به خانواده اش نداده ایم که او کجا زندانی است و اساساً آیا زنده است یا مرده!؟ مهندس محمد توسلی، هموست که هم درسالهای پیش از انقلاب به زندان شقاوتِ شاه رفته، و هم بارها در سالهای پس از انقلاب به زندان اسلامیِ ما. همو که هم اکنون داماد فهیم و فرهیخته اش مهندس فرید طاهری و دختر بی گناهش لیلا توسلی زندانی عصبیت ما هستند. ما با این همه لجاجت و کینه توزی به کجای آداب مسلمانی چشم دوخته ایم؟
 
رهبرگرامی،
 
از سخن تلخ من مرنجید. ما را چاره ای جز این صراحت نیست. می دانم سرکشیدنِ عصاره ی این شش منظرِ حیاتی برای جناب شما تلخ است. بسیار تلخ. با این همه من با اطمینان می گویم اگر شما شربت این جام را سربکشید – با هرنتیجه ای که برشما فرو بارد – نام مبارکتان در امتداد نامِ نیکمردانِ بزرگِ تاریخ جای خواهد گرفت و خدای خوب با تبسم به شما و به شرافتِ رفتار شما خواهد نگریست. یاعلی!
 
بدرود تا جمعه ی آینده
 
با احترام و ادب: محمد نوری زاد / چهارم آذر ماه سال نود

رأی دهید
mosibat - انگلستان - انگلستان
ایول داری واقعاً از جون خودتو خانوادت گذاشتی آفرین به شرفت
یکشنبه 6 آذر 1390 - 01:32
compatriot - تورنتو - کانادا
حوصله نداشتم کل مطلب را بخوانم ولی‌ همین بس که با سنگ صحبت کردن مگر فایدهی هم دارد. به دنیای مردم عادی خوش آمدید آقای نوری‌زاد.
یکشنبه 6 آذر 1390 - 01:52
Neda02 - اتاوا - کانادا
آخر شجاعت و شرافت هستید فقط حیف که خیلی با این الاغ خیلی با احترام حرف می‌زنید. من بودم می‌گفتم اگه این جام زهر را کوفت نکنی فردا یک شیشه نوشابه بهت تقدیم می‌شه. خودت می‌دونی.
یکشنبه 6 آذر 1390 - 01:57
winnie1987 - بيرمنگهام - يوكي
اولا آفرین به شجاعتو و شهامتت، دوما درد دل مارو گفتی‌ بدون هیچ کم و کاستی، سوماً با اون جمله که از برکت جمهوری اسلامی مردم ایران به حقیرترین مردم جهان تبدیل شدن خیلی‌ حال کردم چرا که عین واقعیت هست. واقعا دمت گرم. زنده باشی‌! نمیدونم این چه مصیبت آسمانی بود که اینطور مردم ما رو گرفتار کرد.. امیدوارم هر چه زودتر همه چی‌ تموم بشه، یا خوب بشه یا دیگه زجر کشمون نکنن، مرگ یه بار، شیون هم یه بار..
یکشنبه 6 آذر 1390 - 02:42
potatis - مالمو - سوئد
و اما خبر بعدی سایت ایرانیان یو کی‌ : نوری زاد توسط ماموران امام دوازدهم (امام غایب و مأمور هم گمنام تشریف دارن!) ربوده و به جای نا معلومی انتقال داده شد.
یکشنبه 6 آذر 1390 - 02:54
1k adame sadegh - تورنتو - كانادا
این پست فطرت پیر خرفت این حرفا حالیش نیست تا وقتی که مثل قذافی ترتیب شو بدن مردم ایران.
یکشنبه 6 آذر 1390 - 03:00
romano - تهران - ایران
دوستان این آقا این حرفها رو برای شما نمی‌زنه و نه برای خامنه ای خودش هم بهتر از شما میدونه که خامنه‌ای اصلا به گوششم نمی‌رسه که اینها چیه ولی داستان اینه که اینها برای اون قشر کم اطلاع و دین زده اندک که فکر کردن براشون سخته بقول معروف شاگردی که مغزش خوب نمی‌گرفت باید تکرار زیاد داشته باشه است. اینها هم اکنون با یک بحران بیسابقه مثل سوریه و لیبی برخورد دارن می‌کنن اونهم اینه که نظامیها دارن می‌برن و بسیار از بخور بخور یکعده در اون بالا ناراضی هستند همچنین اخبار بخور بخور یک کلاغ چهل کلاغ می‌شه و این بیشتر عصبانیشون می‌کنه چون خودتون میدونید ایرانیها خانواده دارند و اگر هم خودشون داشته باشند بخورند بی پولی برادر خواهر رو نمی‌تونن تحمل کنند. انفجار انبار سپاه بدون همکاری از درون سپاه غیر ممکن بود (قضیه ترور خامنه‌ای بوده) و من می‌دونم که بسیاری از سپاهیها و کلا قشر نظامی به اخبار علاقه مندند و مانند شما اخبار را دنبال میکنند بخاطر همین وقتی شخصی مانند نوریزاد تکرار مکررات می‌کنه در طول زمان ریزش فراوان برای اینها خواهد داشت چون از خود اینهاست حتی با ادبیات اینها داره حرف می‌زنه.
یکشنبه 6 آذر 1390 - 05:00
hamtarane - سیدنی - استرالیا
عزیز جان، این رهبر شما اون جام زهر شما را نمی نوشه، باید به زور بهش نوشانده بشه.....اونهم جام زهر درست و حسابی
یکشنبه 6 آذر 1390 - 05:06
ملاصدرا - شیراز - ایران
میدونم که حتی یک کلمه از این نامه های آقای نوریزاد به گوش رهبر نمیرسه ولی حداقل فایده ی این نامه ها میتونه خنک شدن دل مردمی باشه که جرات نمکنه نفس بکشه چه برسه به اینگونه انتقاد تند و صریح!!!!. پس خدا امثال آقای نوریزاد را برای این ملت نگه بدارد و امیدوارم که پایه های ظلم هرچه زودتر فروبریزد.
یکشنبه 6 آذر 1390 - 05:39
Mansory - توکیو - ژاپن
درود به شرفت ایرانی اصیل شما هستید کاش گوش شنوایی هم بود نامه های قبلی هم اثری نداشته ولی باید به صریح گویی ادامه داد موفق باشید درود بر ایران پاک و ایرانیان پاک 
یکشنبه 6 آذر 1390 - 05:40
هشت پا - تهران - ایران
جناب آقای نوریزاد سلام،جسارت و شهامت شما ستودنی است!من نیز مانند شما و میلیونها هموطن خوب می دانم که نرود میخ آهنین در سنگ همچنین مخاطب شما رهبر نیست بلکه افکار عمومیست، شما با این کار می خواهید وی را آچمز کنید ولی شخص ایشان کمترین انتقاد و اعتراض را بر نمی تابد چه رسد به اینکه قواعد بازی را رعایت نماید لذا خواهشی که از شما دارم اینست!لطفاً به فکر سلامتی خود و خانواده خود باشید تا ماشین آدمخوار جمهوری اسلامی شما را مانند پدر من نبلعد.
یکشنبه 6 آذر 1390 - 06:42
parmida_alman - فرانکفورت - آلمان
درود بر تو ایرانی‌ با شرافت....کسانی‌ که امروز خودشان را در بند این نظام زندانی کردن و در بست نوکری آنهارا می‌کنن بدانند که در ایران آزاد خود و خا نوا د‌شان جای بین مردم نخو ا هند داشت....
یکشنبه 6 آذر 1390 - 08:02
asemane iran - تهران - ایران
اگه تک تک ما ایرانیها احساس مسٔولیتی که ایشون دارن و البته شجاعت و از خود گذشتگی امروز وضع ایران این نبود.
یکشنبه 6 آذر 1390 - 09:20
khorramdin babak - فرانكفورت - فرانكفورت
ما هنوز فراموش نکردیم که شما از بانیان این دولت بودید. ولی‌ هر انسانی‌ یک شانس دوم را لازم دارد. که را امیرکبیر را برود یا را میرزا آقا خواهان آغاسی . این نامه‌ات هم بر خلاف سابق قاجار سفت نبود. راه شما شاید پسند همه نباشد ولی‌ امید پیروزی شما .
یکشنبه 6 آذر 1390 - 10:54
sebil - خراسان-خراسان - ایران
این کارش از جام زهر خیلی وقته گذشته باور کنین
یکشنبه 6 آذر 1390 - 11:17
IRAN+ISRAEL+USA 4EVER - مونیخ - آلمان
و ما هم فراموش نکردیم که چگونه ارتشیان وطن پرست و مظلوم و ۱۰۰۰ ران انسان ایرانی‌ دیگر را شما آقای نوری زاد و آن خمینی هندی زاده جلاد به جوخه‌های آتش جهل و کینه اسلام کثیفتان سپردید. به جای نامه نوشتن به این این مردک بی‌ سواد از پیشگاه ملت مظلوم ایران طلب بخشش کنید تا هنوز وجود ه مبارک به زباله دانی تاریخ انداخته نشده است! به امید ایرانی‌ بدون شما و آن رهبره الدنگتان.آمین
یکشنبه 6 آذر 1390 - 16:28
ensanam arezoost - خارگ - ایران
خوشحالم از اینکه همه دوستان با این مرد شجاع و خستگی ناپذیر همراه شده اند در نامه قبلی بعضیها بد و بیراه گفته بودند...پروردگار بزرگ پشت و پناهت باشد نوری زاد عزیز
یکشنبه 6 آذر 1390 - 16:46
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.