پنج سرنوشتی که در انتظار جوانان ناهمرنگ ایرانی است
رأی دهید
پنج سرنوشتی که در انتظار جوانان ناهمرنگ ایرانی است
مجید محمدی (جامعهشناس)
در ایران بخشی از اسلامگرایان از جوانان میخواهند که در برابر ولی فقیه رکوع و سجود کرده، پاهای وی را ببوسند و برای وی مداحی کنند (نگاه کنید به فیلمهای به زمین افتادن بسیجیان در برابر خامنهای در سایت یوتیوب یا گریستن آنها به هنگام سخن گفتن وی). کسانی که چنین نکنند و ناهمرنگ باشند در شرایط غیر بحرانی برای حکومت (شرایطی که قرار نباشد مخالفان در خیابانها کشته شوند) پنج گونه سرنوشت انتظارشان را میکشد:
زندان سیاسی
بخشی از کارآزمودهترین و شایستهترین جوانان ایرانی در رفت و برگشت میان زندان و خانهای که آن هم همیشه در معرض هجوم است قرار دارند. این جوانان عدم آیندهٔ اقتصادی و رفاه برای خود به خاطر مبارزه با اسلامگرایی افراطی حکومتی را پذیرا شدهاند. حکومت نیز با تبدیل زندان و بازداشتگاه به قربانگاه در پی آن است که درسی به این گونه جوانان دهد تا هم خود و هم دیگران از آن عبرت بگیرند.
مهاجرت
مهاجرت به خارج کشور برای تحصیل و کار و در نهایت رحل اقامت افکندن در آنجا و پرهیز از مبارزهٔ نابرابر با اسلامگرایی سرنوشت گروهی دیگر از جوانان ایرانی است. دوری از خانواده و دوستان و از کف رفتن بخش قابل توجهی از سرمایهٔ اجتماعی هزینهای است که این جوانان برای زندگی در کشورهایی دمکراتیکتر و جوامعی بازتر میپردازند. حکومت معمولا از این امر استقبال میکند و اصولا فرار مغزها را یک معضل برای کشور نمیبیند.
فاصلهگیری از سیاست و لذتگرایی
غرق کردن خود در دنیای خوشی و بهرهگیری از لذایذ زندگی با فاصلهگیری از سیاست و دغدغههای اجتماعی در کنار دست و پنجه نرم کردن با مشکلات بیکاری و فقر در عین پرهیز از تشکیل خانواده (گریز از اسلامگرایی) سرنوشتی دیگر است. کسانی که این سرنوشت را برمیگزینند در واقع میخواهند با سبک زندگی تحمیلی حکومت مقابله کنند.
این گروه هدف همیشگی حکومت است چون با عمل خود، سبک زندگی روحانیت را به چالش میکشد. این گروه تنها میتواند با بازی موش و گربه به حیات غیر رسمی خود با برنهادهٔ زندگیباوری ادامه دهد. در این بازی موش و گربه میان فرهنگ رسمی و غیر رسمی است که بسیاری از این جوانان در خیابان و خانه با عناوین مختلف بازداشت و ضرب و شتم و برخی از آنها قربانی دستگاه سرکوب زندگی و سرخوشی و شادی میشوند. دو نمونه از این رخدادها را که در دو مهمانی در مشهد و تهران رخ داده ذیلا میآورم.
مهمانی مشهد: آخرین قربانی حمله به حیطه خصوصی زندگی مردم به بهانه مقابله با مهمانیهای مختلط، دختر جوانی است که به گفته رئیس پلیس امنیت عمومی استان خراسان رضوی در زمان دستگیری میهمانان یک پارتی به هنگام فرار از طبقه ششم آپارتمانی در مشهد به پایین سقوط کرد و در دم جان خود را از دست داد. (ایسنا، ۲ مهر ۱۳۹۰) مقامات انتظامی برای توجیه این جنایت ناشی از یک سیاست تمامیتطلبانه به سه نوع داستان تمسک ورزیدند.
داستان اول این که آنها به درخواست همسایگان دخالت کردهاند: «تعدادی از شهروندان ساکن در یکی از مجتمعهای مسکونی در محدوده بلوار هاشمیه مشهد از چندی قبل از رفت و آمد افراد مشکوک به یک واحد آپارتمانی و برگزاری مجالس مختلط و پارتی که با سر و صداهای زیادی همراه بود اعلام نارضایتی کردند. تیمهای عملیات ویژه پلیس امنیت عمومی در پیگیری این پرونده محل مورد نظر را به طور کاملا نامحسوس تحت نظر قرار دادند و چهارشنبه شب گذشته که تعدادی دختر و پسر جوان در این آپارتمان اقدام به برگزاری مهمانی مختلط و پارتی شبانه کرده بودند با هماهنگی مقام قضایی، محل را مورد بازرسی قرار دادند.» (همانجا) در این داستان حمله به مهمانی در حیطهٔ خصوصی، بازرسی نام میگیرد.
در داستان دوم مقتول با حالتی غیر عادی معرفی میشود تا خود وی مسئول قتلش شمرده شود: «در این عملیات چهار پسر جوان و چهار دختر جوان دستگیر شدند و متاسفانه یکی از خانمهای جوان که به محض اطلاع از حضور پلیس در محل، با حالتی غیر طبیعی قصد فرار داشت، از تراس طبقه ششم ساختمان به پایین سقوط کرد.» (همانجا)
برای تقویت این داستان به کشفیات پلیس در محل نیز اشاره میشود: «در بازرسی از آپارتمان که محل برگزاری میهمانی بود، مقادیری مشروبات الکلی، آلات و ادوات استعمال مواد مخدر و اقلام منکراتی کشف شد.» (همانجا)
به دلیل فقدان گزارش مستقل لابد افراد باید باور کنند که «این افراد بر اثر استفاده از مشروبات الکلی کنترلی بر رفتار و حرکات خود نداشتند.» (همانجا)
در داستان سوم که عنوان آن «مهمانی شیطانی» است قتل به برنامهٔ فرار شرکتکنندگان در مهمانی نسبت داده میشود: «متهم اصلی پرونده و دو متهم دیگر که از محل متواری شده بودند نیز دستگیر شدهاند.» (همانجا)
مهمانی الهیه تهران: مرتضی - ۲۸ ساله - که با مشاهده مأموران قصد فرار از پنجره طبقه سوم را داشت سقوط کرد و جان باخت. این حادثه در پی حملهٔ مأموران مبارزه با مفاسد اجتماعی برای بازداشت دختران و پسران جوان در طبقه سوم ساختمانی که یک میهمانی مختلط در آن برپا بود رخ داد. مأموران با اطلاع از موضوع و با دستور قاضی دادسرای ارشاد، خود را به محل مورد نظر رسانده و میهمانان را دستگیر کردند. (تابناک، ۲۶ دی ۱۳۸۹)
انتظار این که قوهٔ قضائیه به این دو رخداد رسیدگی کند کاملا بیهوده است. آنها قربانیان و خانواده را در معرض اتهام قرار میدهند تا جرئت شکایت از ماموران را به خود ندهند. حتی اگر شکایتی صورت گیرد بدان رسیدگی نخواهد شد. وقتی رسانههای داخل کشور حتی نام یا مشخصات کامل جانباختگان حمله به مهمانیها را نمیبرند (و از آنها با عنوان «دختر جوان» یاد میکنند) تا مبادا مخاطبان به یاد آورند که انسانهایی کشته شدهاند که ممکن است همسایه و همکلاسی آنها باشند دیگر انتظار رسیدگی به قتل آنها بیمعنی است.
افسردگی
درگیر شدن با افسردگی ناشی از مبارزات بیسرانجام (در کوتاهمدت، که این دوره البته برای جوانان همان لحظهای است که آنها میخواهند در آن زندگی کنند و دنیای پیرامون خود را تغییر دهند) در برابر سد بزرگ عدم انعطاف اسلامگرایان سرنوشت گروه دیگری از جوانان است.
این گروه که تحمل سرکوب را ندارد و امید به تغییر را در زیر فشار از دست داده و میدهد بدون در اختیار داشتن یا ملاحظهٔ گزینهای دیگر و انسانی به تخریب خود مشغول میشود، با رفتن در لاک خود و گوشهگیری و در نهایت احتمالا با خودکشی یکباره یا پناه بردن به افیون که نوعی خودکشی تدریجی است. ایدئولوژی اسلامگرایی پیش از آنکه سرمایههای ملی و قدرت و منزلت در جامعه را هدف قرار داده باشد به غارت امید نسل جوان میپردازد. افزایش خودکشیهای دانشجویی و نیز اخبار خودکشی برخی فعالان سیاسی را میتوان ناشی از افسردگی این گروه از جوانان دانست.
برخی از جوانان پس از تحقیرهای ناشی از ضرب و شتمها، بازجوییهای مسخره و اعترافات اجباری خود یا دوستانشان با آن که شدیدا دچار صدمات روحی و روانی شدهاند در یک دورهٔ طولانی به زندگی باز میگردند. اما گروهی دیگر نمیتوانند در برابر خودِ سابق خویش (قبل از تحقیر در بازداشتگاه) سر بلند کنند و شخصیت خرد شدهٔ آنها قدرت بازسازی خود را از دست میدهد. همچنین روح نازک برخی دیگر تاب هضم خونریزیها و دشنامها و رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی مردم یا فقر و فاقه و رنج مردم بدون امکان تغییر شرایط را ندارد و فرومیپاشد.
زندگی در دوگانگیها
گروهی دیگر از جوانان نیز به مهرههای بیرنگ دیوانسالاری حکومت دینی و نظام رسمی با یک زندگی دوگانه برای خود و فرزندانشان تبدیل میشوند (کنار آمدن ظاهری با اسلامگرایی). البته در شرایطی که حکومت تضعیف شود و هزینهٔ اعتراض و سخن گفتن کاهش پیدا کند این گروه نیز به خیل مخالفان خواهد پیوست. سرکوبهای شدید متوجه به سکوت این دستهٔ اخیر است تا گروههای اول و سوم را آسانتر به میخ کشید.
در این میان سوگناکترین سرنوشت از آنِ گروههای سوم و چهارم است، حتی سوگناکتر از زندگی جوانانی که در دهههای بیست و سی زندگی باید سالهای پرطراوت زندگی خود را در زندان بگذرانند. زندانیان سیاسی اکثرا پر از شوق زندگی و بازگشت به دنیای بیرون هستند و بسیاری از آنها پس از آزادی به مبارزه و از این طریق معنی دادن به زندگی خود ادامه میدهند.
|
|