«بابا جون، من چطوری توی شکم مامانم جا شدم؟»، «مامان، یعنی چی که عمو رفته پیش خدا، یعنی الان داره تو خونه خدا زندگی میکنه؟»، «بابایی، خدا چه شکلیه، چرا مثل تو و مامان من رو بغل نمیکنه؟ چرا من صداشو نمیشنوم؟...» اغلب پدر و مادرها بارها و بارها با مطرح شدن این قبیل پرسشها از طرف بچهها غافلگیر شدهاند، سوالهای به ظاهر سادهای که جواب دادن به آنها اصلا ساده نیست. در این شرایط پیدا کردن جوابی که هم برای بچهها قابل درک باشد هم قانع کننده، معمولا ذهن پدر و مادرها را آنقدر درگیر میکند که گاهی از صرافت پاسخ دادن میافتند یا حتی تسلیم پاسخهایی میشوند که هیچ منطقی پشت آنها نیست. اگر شما هم جزء آن دسته پدر و مادرهایی هستید که همیشه نگران غافلگیر شدن با سوالهای عجیب و غریب کودکشان هستند، در این گفتوگو با ما همراه باشید. حکیمه قادری، کارشناس ارشد روانشناسی و مشاور کودکان به شما میگوید چطور در این شرایط بهترین جواب را برای بچهها پیدا کنید.جوابهای ساختگی ندهیددر برابر پرسشهای ساده اما متفاوتی که معمولا ذهن بچهها را درگیر میکند، مثل پرسیدن از تولد، مرگ و .... آنچه بسیار مهم است، پرهیز از دادن پاسخهای ساختگی است. بچهها در هر گروه سنی که این سوالها را میپرسند باید از ما جوابی بشنوند که مناسب سن و سطح ادراکشان باشد. ما به عنوان پدر و مادر نباید با دادن جوابهای ساختگی از این دست که بچه را خریدیم یا لکلک او را آورده ذهن آنها را به بیراهه ببریم. در این شرایط جوابهایی که ما برای پاسخ دادن به گرههای ذهنی بچهها پیدا میکنیم باید به دنیای واقعی نزدیک باشند و در عین حال مناسب با سن و قدرت درک کودک. مثلا در مورد تولد میتوان گفت من و پدر خواستیم که تو باشی و خداوند تو را به ما داد.حقیقت را لقمه لقمه کنیدباید یادمان باشد پاسخی که برای هر یک از سوالهای بچهها پیدا میکنیم نباید با واقعیت در تضاد باشد، اما در عین حال طبیعی است که این پاسخ نمیتواند همه حقیقت را هم در بر بگیرد. درست مثل وقتی که میگوییم: «ما خواستیم که یک کوچولوی دوستداشتنی دیگه مثل تو داشته باشیم و خدا به ما کمک کرد تا برادرت به دنیا آمد» این پاسخ در تضاد با حقیقت نیست اما همه آن هم نیست. درست مثل یک لقمه غذا، که به جای آنکه یکباره آن را به خورد کودک بدهیم ریز ریزش میکنیم تا هضمش برای او راحتتر باشد. نکته مهم این است که در برابر این قبیل پرسشها تحت هیچ شرایطی قرار نیست داستان دیگری برای کودک تعریف کنیم. مثلا در مورد تولد، طبیعی است که ما نمیتوانیم همه چیز را جزبهجز برای بچهها بگوییم اما میتوانیم بخش تعدیل شدهای از مسیر تولد را برای او تعریف کنیم.احساس امنیت را از کودک نگیریدپرسش درمورد مرگ هم یکی دیگر از سوالهای همیشگی بچههاست که جواب دادن به آن چندان راحت نیست. اما آنچه مهم است این است که پاسخهای ما باید به گونهای باشد که در عین حال که به کودک دروغ نمیگوییم احساس امنیت او را هم بر هم نریزیم. مثلا گفتن جملاتی مثل اینکه «بابا و مامان هیچ وقت نمیمیرند» یا اینکه «ما همیشه در کنار تو هستیم» راه حل مناسبی نیست، چون نباید تاکید بر واقعیت را فراموش کنیم. به جای چنین پاسخهایی میتوانیم به بچهها بگوییم «مهم این است که ما الان کنار همدیگر هستیم و به چیزی که اتفاق نیفتاده فکر نمیکنیم؛ اما خب این را هم میدانیم که چیزی مثل مرگ وجود دارد.» البته مرز بین گفتن حقیقت و حفظ احساس امنیت در کودک بسیار باریک است و دقیقا به همین دلیل است که حرفه پدر و مادری را با باغبانی مقایسه میکنیم نه صنعتگری، چون قرار نیست چیزی را به وجود آوریم و کنارش بگذاریم بلکه درست مثل حساسیتهای حرفه باغبانی هر روز باید مراقب گلهای زندگیمان باشیم و یکی از این مراقبتها هم بر آمدن از عهده چالشهای هیجانی و شناختی بچههاست.نتیجه یک درک متقابلادارک و تعریف والدین از مرگ در پاسخ به سوالهای کودکان در رابطه با این موضوع بسیار تاثیرگذار است. مثلا نوع واکنشی که ما در برابر مرگ نزدیکان از خودمان نشان میدهیم، نقش زیادی در درک بچهها از این موضوع دارد. به طور کلی در مواجهه با چنین پرسشهایی میتوان به بچهها اینطور توضیح داد: «گاهی ممکن است انتخاب خدا این باشد که ما در این دنیا نباشیم و در دنیای دیگر زندگی کنیم، درست مثل وقتی که دایی، ناچار شد از این شهر برود و در یک شهر دیگر زندگی کند....» .بچهها نباید در سوگ ناتمام بمانندقرار دادن کودکان در سوگناتمام نادرستترین شیوهای است که ما برای روبهرو کردن بچهها با مرگ انتخاب میکنیم. اینکه ما معمولا اجازه نمیدهیم بچهها در جریان مرگ نزدیکانمان، قرار بگیرند و کاملا ناگهانی آنها را در موقعیت نبودن قرار میدهیم آن هم بدون اینکه از قبل تعریفی به آنها داده باشیم و حتی اجازه بدهیم مراحل سوگواری را تجربه کنند، بدترین شیوه روبهرو کردن آنها با مرگ است، چون به این ترتیب ما در حقیقت زمینه ایجاد اضطراب شدید جدایی در بچهها را فراهم میکنیم. به همین دلیل است که معمولا بچههایی که تجربه سوگناتمام دارند همیشه در اضطراب از دست دادن پدر و مادرشان هستند و این ذهنیت با آنهاست که نکند یک روز ببینند مادر یا پدرشان دیگر با آنها نیست. ذهن این بچهها معمولا پر است از یک دنیا سوال عجیب و غریب در مورد مرگ و باور آن. سوالهایی که جواب دادن به آنها اصلا ساده نیست.به بچهها پاسخهای عینی بدهیدسوال درباره خداوند، اینکه اصلا کجاست و چطور باید احساسش کنیم هم از آن دست پرسشهایی است که بچهها با مطرح کردن آن مارا غافلگیر میکنند. در پاسخ به این پرسشها باید یک چیز را خیلی خوب بدانیم و آن اینکه در ذهن بچهها همه چیز عینی است. بنابراین آنها از ما پاسخهای شناختی و هیجانی میخواهند، مثلا اینکه خدا دقیقا کجاست، چطور زندگی میکند و حتی خانهاش چه شکلی است. بنابراین اگر قرار است به سوال بچهها در مورد خدا پاسخ بدهیم میتوانیم بگوییم:« همه ما دوست داریم کسی که خیلی قوی است و همه چیز را بلد است در کنارمان باشد، این یک نفر که همه چیز را میداند و خیلی هم قوی است مامان نیست، حتی بابا هم نیست. او خداست...». البته خوشبختانه در این زمینه کتابهای زیادی است که به پدر و مادرها یاد میدهد چطور بچهها را برای درک حضور همیشگی خدا آماده کنند.بچهها را به خاطر دانستههایشان توبیخ نکنیدگاهی بچهها با یک دنیا سوال سراغ پدر و مادر میآیند اما از قبل پاسخ این سوالها را کم یا زیاد از محیط گرفتهاند و حتی پاسخهایی دارند که برای دانستن آنها آماده نیستند. در این شرایط اولین برخورد ما به عنوان پدر و مادر باید این باشد که آنها را به خاطر دانستههایشان توبیخ نکنیم. وقتی کودک چیزی را بازگو میکند که مناسب سنش نیست، پدر و مادر نباید عکسالعمل هیجانی نشان دهند. به هر حال او قسمتی از واقعیت را فهمیده و پاک کردن آن هم از ذهنش ممکن نیست. جبهه گرفتن ما در برابر دانستهها و توبیخ کردن، حس گناه را در کودک زنده میکند و در عین حال کنجکاویاش را بیش از پیش تحریک میکند. اتفاق ناخوشایندتر هم اینکه کودک اعتمادش را نسبت به پدر و مادر از دست میدهد. در این شرایط پاسخ مناسب میتواند این باشد:« عزیزم حرفهای تو کاملا درست است و این موضوع یک موضوع بسیار مهم است. ولی بهتر است آن را یک گوشه از ذهنت نگهداری و اجازه بدهی تا کمی که بزرگتر شدی راجع به آن با هم صحبت کنیم...» مثال زدن در این شرایط کمک زیادی به شما میکند. مثالی مانند اینکه «تو الان آمادگی پوشیدن فلان لباس را نداری چون هنوز اندازهات نیست یا حتی اینکه برای یاد گرفتن جدول ضرب یا فلان مبحث ریاضی باید صبر کنی تا کمی بزرگتر شوی.»با آرامش به سوالها جواب بدهیدمعمولا جواب دادن به سوالهای غیر معمول کودکان 3 یا 4 ساله بسیار راحتتر از بزرگترهاست، چون در این سن و سال مفاهیم کلی برای آنها قانع کننده است و خیلی سریع راضی میشوند. اما همین بچهها وقتی بزرگتر میشوند به پاسخهای دقیقتری نیاز دارند چون هم قدرت درکشان بیشتر شده هم ذهنشان کنجکاوتر. در حقیقت مرحله به مرحله درک آنها به واقعیت نزدیکتر میشود. در این شرایط بهترین واکنش در برابر پرسشهای آنها، حفظ آرامش و دوری از اضطراب است. هرچقدر ما با امنیت خاطر و بدون انتقال حس ترس و اضطراب به بچهها پاسخ بدهیم، زمینه دریافت پاسخ مناسبتر در آنها را بیشتر فراهم کردهایم، چون وقتی با اضطراب پاسخ میدهیم یا خودمان را به گیجی میزنیم بچهها کاملا متوجه احساس ما میشوند. بنابراین هرچه با آرامش بیشتر و بدون مقاومت به سوالهای آنها پاسخ بدهیم بچهها بیشتر به ما اعتماد میکنند.
یادش بخیر ! وقتیکه 5 - 4 ساله بودم و این سوال را از پدر بزرگوارم کردم : " بابا, من چطوری بدنیا امدم ?! " که جواب این خدا بیامرز شوخ و مهربان این بود که فرمودند : من ترا زیر درخت گلابی که علف های بزرگ هرز هست پیدا کردم ! که باور بفرمایید تا سن 7 سالگی که بچه و خوش باور بودم ( زیرا از 8 سالگی احساس مردی میکردم ) گاهی اوقات میرفتم زیر درخت گلابی که در کنار گودالی بود و زیرش پر از علف بلند هرز, که ایا یک فرهاد کوچولو دیگری انجا هست که پیداش کنم که فقط مال خودم باشه و باهاش بازی کنم !
تمامی بچه ها فرشتگان پاک و بی گناهی هستند که بهترین هدیه خداوند به یک زوج است.کودک مانند یک کاست پاک و سقیدی است که اماده ظبط کردن است.تمامی عکس العمل و رفتار و صحبتهای والدینش را ناخوداگاه در ذهنش ظبط میکند و شخصیت اولیه کودک از همین اعمال رفتار و صحبتهای پدر و مادر شکل میگیرد که البته پایه ای ترین و مهمترین شخصیت انسان در زندگیش خواهد بود.و تمامی اموخته هایش را منعکس میکند.حال اگر اموخته های کودک از والدین منفی و نابهنجار باشد هرگز منتظر اعمال رفتار و حرفهای مثبت و هنجار را نباید باشیم.و البته بالعکس.از کوزه هران بیرون اید که درون اوست.نمیشه در کوزه ای اب بریزیم و بعد از کوزه کانادا دورای در بیاوریم دقیقا در مورد کودکانمان همین مسئله صدق میکند.امیانه تر بگویم هر انچه بکاریم درو میکنیم.نمیشه جو کاشت و گندم درو کرد.این مسئله بسیار اهمیت دارد بخصوص برای افرادیکه تازه تشکیل خانواده داده اند.
تا آنجا که امکان داشته سعی کردیم زیاد خدا خدا نکنیم, یکبار در برابر این جمله که اگه این کار را بکنی خدا ناراحت میشه پرسید خدا کیه ؟ بعد دیدم که چه کار اشتباهی کردم که این حرف را زدم پیش خودم گفتم چرا من بچه ام را باید به این طریق تربیت کنم گفتم منظورم قانون است آدم باید قانونمند باشد که دچار مشکل نشه, ولی حالا که رفته مدرسه همش راجع به خدا سوال میکنه و اینکه مامان دین من چیه من هم بهش میگیم باید بزرگ بشی خودت دینت را پیدا کنی الان وقتش نیست.
khosh bavar - ایران - یزد دوست عزیز خدا پدر بزرگتان را بیامرزد و روحش را شاد کند. پدر بزرگ منهم سال 78 فوت شد. آن موقع دانشجو بودم موقعی که به شهرم برگشتم اعلامیه اش را روی دیوارها دیدم انگار دنیا بر روی سرم خراب شدنیمدونم چطوری خودم را به خانه اش رساندم چون دور روزی میشد که فوت کرده بود و کسی هم به من اطلاع نداده بود. من در عمرم کسی به مردانگی او ندیده ام واقعا مرد بزرگی بود و مهربان و دلسوز
yashainiran گرامی, خدا رفته گان شما را هم بیامرزد ! ولی من فقط 2 قطره اشک ناباوری ریختم با اینکه خیلی دوستش داشتم و روابط دوستانه با هم داشتیم با توجه به اینکه پدر سختگیری بود که من با زرنگ بازیم قاپش را دزدیدم که با من سختگیر نباشد که بهترین سرمشقم در زندگی از این خدابیامرز دارم, حتی بقول دوستان محترم سایت که بمن لقب شیرین سخن دادند این صفتم را از ایشان دارم ! نام نیکو نمیرد هرگز / مرده انست که نامش به نکویی نبرند, پس شاد و خوش نام باشیم .
بچه که بودم با مادرم رفتیم خونه همسایه چند روزی بود زایمان کرده بود از خانمه پرسیدم چه جوری اومد اینجا؟ بهم گفت من دستامو گرفتم روبه اسمون بچه از اسمون افتاد تو بغلم منم باورم شد
پنجشنبه 31 شهریور 1390
رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.