سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۷ - ۲۰ ژانویه ۲۰۰۹
کیک زنجبیلی
کیک زنجبیلی خوشمزه و تند را امتحان کنید.
زمان تهیه: 20 دقیقه
زمان پخت: 65 دقیقه
مواد لازم برای 8 تا 10 تکه:
روغن مقداری برای چرب کردن
آرد 225 گرم
پودر زنجبیل یک قاشق چایخوری
جوش شیرین یک قاشق چایخوری
تخم مرغ یک عدد هم زده
شکر 115 گرم
کره 60 گرم
شربت طلایی (آب قند) 115 گرم
شیر 225 میلی گرم
طرز تهیه:
1- فر گاز را روی 150 درجه سانتی گراد یا درجه 2 از قبل گرم کنید.
2- یک قالب کیک به اندازه 18 در 25 را چرب کنید و کاغذ مخصوص کیک پزی را داخل آن قرار دهید.
در یک کاسه، آرد، زنجبیل و جوش شیرین را با هم الک کنید، داخل تخم مرغ بریزید، سپس شکر را به آن اضافه کرده، خوب هم زنید.
3- در یک قابلمه کوچک کره و شربت طلایی (آب قند) را ریخته، بگذارید خوب ذوب شوند. سپس آن را از روی حرارت برداشته، داخل شیر بریزید و خوب هم بزنید.
4- مخلوط شیر را به آرامی داخل مخلوط آرد و تخم مرغ بریزید و خوب هم بزنید تا ترکیب نرم و روانی به دست آید. مایه آماده شده را درون قالبها بریزید.
5- مخلوط را یک ساعت یا تا زمانی که شروع به جمع شدن از کناره های کیک کند، حرارت دهید.
6- کیک را از قالب بیرون آورده، بگذارید خنک شود.
7- کیک را به قطعات مختلف تقسیم کرده و میل کنید.
dannni - سوئد - استکهلم |
همیشه کسانى که خدمت میکنند را به یاد داشته باشید . پیغام: -از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود آنها نیز غمگین اند؛ با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند. |
سهشنبه 24 آذر 1388 |
|
dannni - سوئد - استکهلم |
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: «من کور هستم لطفا کمک کنید.» . -روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟ |
سهشنبه 24 آذر 1388 |
|
dannni - سوئد - استکهلم |
قسمت دوم مرد کور/روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد: . -« امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! » . -. -. -وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید؛ خواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد؛ باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. -حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش، و روحتان مایه بگذارید؛ این رمز موفقیت است... لبخند بزنید! |
سهشنبه 24 آذر 1388 |
|
dannni - سوئد - استکهلم |
همیشه کسانى که خدمت میکنند را به یاد داشته باشید . پیغام: -در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ سالهاى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت. - . -پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟ . -خدمتکار گفت: ٥٠ سنت . -پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟ . -خدمتکار با توجه به اینکه تمام میزها پر شده بود و عدهاى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بیحوصلگى گفت: ٣٥ سنت . |
سهشنبه 24 آذر 1388 |
|
dannni - سوئد - استکهلم |
قسمت دوم پسر بستنی// -پسر دوباره سکههایش را شمرد و گفت: براى من یک بستنى بیاورید. -. -خدمتکار یک بستنى آورد و صورتحساب را نیز روى میز گذاشت و رفت.. - . -پسر بستنى را تمام کرد، صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت. - . -هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریهاش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود!. - . -یعنى او با پولهایش میتوانست بستنى با شکلات بخورد، امّا چون پولى براى انعام دادن برایش باقى نمیماند، این کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود! . |
سهشنبه 24 آذر 1388 |
|
dannni - سوئد - استکهلم |
غضنفر میره مغازه میگه: آقا یه بیسکویت خوب بدین. بقاله میگه: ساقه طلایی خوبه؟ ترکه میگه نه. میگه: ویفر خوبه؟ میگه نه . میگه گرجی خوبه؟ میگه نه. میگه: مادر خوبه؟ ترکه میگه: قربان شما، دست بوسن! |
سهشنبه 24 آذر 1388 |
|
dannni - سوئد - استکهلم |
از غضنفر میپرسن شما تهرانی هستین؟ میگه: نه چشماتون قشنگ میبینه! // غضنفر بچه اش نمیخوابیده، بهش ژل میزنه! // غضنفر میخواسته به فلسطینیا کمک کنه، براشون سنگ پست میکنه! /// غضنفر زنگ میزنه 118، میگه: ببخشید شماره تلفن غضنفر رو دارین؟! یارو میگه: نه. میگه: پس من میخونم یادداشت کنین! // غضنفر تو اتوبوس یه دختره خوشگل رو میبینه، پیاده که میشه شماره اتوبوس رو بر میداره! // غضنفر میاد تهران، یه دختر خوشگل میبینه، بهش میگه: خانم این دوست دختر که میگن شمایین؟! // غضنفر یه بسته هزار تومنی میشمره، 250 تومن کم میاره! // غضنفر چراغ جادو پیدا میکنه، دست میکشه روش غولش در میاد میگه: دو تا آرزو بکن غضنفر میگه: یه نوشابه خنک میخوام که هیچ وقت تموم نشه. غوله بهش میده، غضنفر یکم میخوره میگه: به به! چقدر خنکه! یکی دیگه هم بده! . |
سهشنبه 24 آذر 1388 |
|
mah1 - ایران - تهران |
این شربت طلایی چقدر ابه چقدر قند؟ ♥*★*♥*★*♥ جلو جلو ساله نویه میلادیه بچه هایه سایت مبارک ♥*★*♥*★*♥ |
سهشنبه 24 آذر 1388 |
|
nahid amid - فرانسه - پاریس |
dannni - سوئد - استکهلم - چقدر خوبه که ادم این کیک زنجبیلی رو درست کنه و در حین خوردنش داستانها و جوکهای بامزه شما رو بخونه/// باور کن با خوردن اولین قطعه دو کیلو میاد روی وزنش !!! ❊❊❊با سپاس❊❊❊ |
سهشنبه 24 آذر 1388 |
|
parang - سوید - سوندسوال |
dannni - سوئد - استکهلم . مرسی خیلی مطالب اموزنده و جوک های خنده داری بود.شاد باشی |
سهشنبه 24 آذر 1388 |
|
sara-j - سوید - استگهلم |
dannni - سوئد - استکهلم . بسیار زیبا بود کامنت هاتون،شاد باشید |
سهشنبه 24 آذر 1388 |
|
khonns - ایران - فارس |
mah1 - ایران - تهران ♥*★*♥*★*♥♥*!! |
سهشنبه 24 آذر 1388 |
|
blueberry64 - ایران - تهران |
غضنفر با دوست دخترش میرن پارک غضنفر میگه :عزیزم اگه این درخت کاج زبون داشت الان به ما چی میگفت ؟ دختره میگه اگه زبون داشت میگفت احمق من زردآلوام نه کاج .../// به غضنفر میگن چرا ماشینتو از پلاک شروع میکنی به شستن؟؟میگه والا یه بار از سقف شروع کردم وقتی رسیدم به پلاکش دیدم ماشین خودم نیست ./// یه روز غضنفر رو به جرم دزدی می برن دادگاه قاضی میگه خجالت بکش این دفعه چهارمته که میای دادگاه. غضنفر به قاضی میگه تو خجالت بکش که هر روز اینجایی !/// غضنفر یه نصفه قرص خواب میخوره تا صبح یه چشمی میخوابه!!! |
چهارشنبه 25 آذر 1388 |
|
dannni - سوئد - استکهلم |
غضنفر مرده شور بوده، بعد از یه مدتی میگیرنش دهنش رو سرویس میکنن. رفیقاش میپرسن بابا مگه این بیچاره چی کار کرده بود؟ میگن: این پدرسوخته سوالای شب اول قبر رو تکثیر کرده بود بین مردهها تقسیم میکرد! . |
چهارشنبه 25 آذر 1388 |
|