سروش: به جای فقه باید اخلاق را به عرصه حکومت آورد
سروش: به جای فقه باید اخلاق را به عرصه حکومت آورد
عبدالکریم سروش از ناگفتههای ستاد انقلاب فرهنگی، روشنفکری دینی، نقش دین در جامعه و سیاست و جنبش اعتراضی ایران می گوید |
مهمان من در برنامه به عبارت دیگر، ۳۰ سال در فضای فرهنگی و سیاسی ایران مطرح بوده است؛ هم برای نوشته ها و سخنرانی ها و نظریه پردازی هایش و هم به سبب حملاتی که به او می شود.
مخالفان غیر مذهبی اش او را به دلیل همراهی او با حکومت دینی در سال های اول انقلاب اسلامی می کوبند و مخالفان مذهبی اش، به دلیل برداشت امروزی و روشنفکرانه اش از اسلام او را مرتد می خوانند. اما همه قبول دارند که افکار و نظریاتش تاثیر زیادی بر روند روشنفکری دینی ایران داشته است. ولی نقش او و روشنفکری دینی در ایران پس از انتخابات اخیر چیست؟
آقای سروش شما در اوایل انقلاب گفته بودید که دانشگاه ها باید عطر و بوی اندیشه اسلامی به خود بگیرند و این گلستان، گلستان معطری باشد که هر کس وارد آن می شود، از همان ابتدا مشامش به این بوی دلنواز عطرآگین شود. شما وقتی امروز به این ذهنیت آن روز خود نگاه می کنید، چه برداشتی از آن دارید؟
البته دانشگاه های ما امروز عطر و بوی گلستان اسلامی را ندارند. منتهی این نکته احتیاج به توضیح دارد. وقتی که من آن سخنان را نزدیک به ۳۰ پیش گفتم، متوجه شدم که برداشت ما از اسلام و اصلا درک معنای کلمه اسلام نزد ما و نزد کسان که متولیان امور بودند، فقیهانی که صاحب مناصب بودند، فرق بسیار دارد.
آنها وقتی می گفتند اسلامی، منظورشان جسم اسلام و قشر اسلام و فقه اسلامی بود و وقتی که بنده و امثال ما از اسلام سخن می گفتیم، غرضمان روح اسلام بود. در یک سخنرانی دیگری که من به فاصله کمی از این سخنان گفتم، اتفاقا تصریح کردم و گفتم که یک دانشگاه اسلامی دانشگاهی است که لبریز از علم و لبریز از هنر باشد. این تعریف من از دانشگاه اسلامی بود. در حالی که بعدا و به سرعت من متوجه شدم که غرض دیگران این است که لبریز از چادر و دعای کمیل باشد. تفاوت ها این قدر زیاد بود.
این صحبت ها مربوط می شود به زمانی که شما در ستاد انقلاب فرهنگی بودید و پروسه انقلاب فرهنگی در جریان بود. که صحبت ها و حرف ها و سوال های زیادی در این مورد هست که بخش زیادی از آنها هم متوجه خود شما است. مسئولیت این ستاد دقیقا آن طور که شما درگیرش بودید، چه بود؟
همان طور که اصل انقلاب اسلامی را باید از حکومت اسلامی جدا کرد، اصل انقلاب فرهنگی را باید از ستاد انقلاب فرهنگی جدا کرد. من بارها این را توضیح داده ام در حدی که هم برای خودم و هم برای شنوندگان ملال آور شده است. به هر حال، چیزی به نام انقلاب فرهنگی در کشور اتفاق افتاد. وقتی که من خودم در دانشگاه تربیت معلم تدریس می کردم، خبرهایش را شنیدم و حوادثش را به چشم دیدم.
کسانی در شهرهای مختلف تصمیم گرفتند که در دانشگاه ها چیزی پدید بیاورند به نام انقلاب فرهنگی و هدفشان این بود که دروس و برنامه ها را اسلامی کنند با هر معنایی که در ذهن داشتند و استادان ناباب و نا اهل و ضدانقلاب را از دانشگاه ها بیرون برانند.
الان دیگر چند چیز فاش شده است. یکی اینکه این برنامه، یعنی پروژه انقلاب فرهنگی در حزب جمهوری اسلامی برنامه ریزی شد و شخص آقای آیت از کسانی بود که پشت آن بود. در نوارهایی که از او به دست آمد و منتشر شد، گفته بود که ما برنامه هایی در دانشگاه ها خواهیم داشت که پدر آقای بنی صدر هم نمی تواند جلو آن را بگیرد.
این برنامه اجرا شد، بدون آنکه ما مطلع باشیم. هر چه که بود، دانشگاه ها بسته شد. آیت الله خمینی، رهبر انقلاب آن برنامه را تایید کرد و ستادی را گماشت تا دانشگاه ها را بازگشایی کند. حقیقتش از زمانی که ما در ستاد انقلاب فرهنگی نشستیم، کارمان و عزممان و فعالیتمان معطوف به بازگشایی و بهگشایی دانشگاه ها بود.
کسانی که دانشگاه ها را بسته بودند، می خواستند دانشگاه ها تا ۲۰ سال بسته بماند تا تمام اصلاحات لازم و تطهیرهای لازم صورت بگیرد و آنگاه بازگشایی شود. ما نزد آیت الله خمینی رفتیم و از ایشان خواهش کردیم که اجازه دهند دانشگاه ها را هرچه زودتر باز کنیم و پس از یک سال تا یک سال و نیم، ما دانشگاه ها را باز کردیم.
بله این سخنان را من وقتی گفتم که عضوی از ستاد انقلاب فرهنگی بودم و اتفاقا وقتی گفتم که غوغایی علیه علوم انسانی برآورده بودند. همان غوغایی که اکنون هم شاهد آن هستیم. از همان ابتدا، علوم انسانی مورد طعن و مورد تردید و شبهه بودند و در مورد آنها سخنان بسیاری می رفت.
یکی از حرف هایی که باز آن موقع مطرح شد و همان انقلاب کنندگان فرهنگی آن را بر سر زبان ها افکندند و در روزنامه ها آوردند این بود که دانشگاه ها باید اسلامی شوند؛ بدون اینکه هیچ تعریف مشخصی از آن وجود داشته باشد. وقتی هم که من از ستاد انقلاب فرهنگی آمدم بیرون و گفت و گوهای داخل ستاد را تعقیب می کردم، تا مدتی بر سر اسلامی کردن و اسلامی نکردن و تعریف اسلامی کردن دانشگاه ها در شورای انقلاب فرهنگی بحث بود. بعد هم به نتیجه نرسید و پرونده آن را مختومه اعلام کردند.
ولی به هر حال مسئولیت ستاد چه بود در این میان؟ چون ستاد انقلاب فرهنگی در چارچوب پروسه اسلامی کردن دانشگاه ها تشکیل شده بود. یعنی هدف شما در واقع این بود که دانشگاه ها را اسلامی کنید.
بله. هدف این بود که دانشگاه ها را اسلامی بکنیم. به این معنا که اگر چیزی هست که ضد اسلام است از آنجا بزداییم. البته حقیقتش چیز ضد اسلامی چندان وجود نداشت.
ولی عملا آن چیزی که ضد اسلام شد عده ای از استادان بودند، عده ای از دانشجویان بودند و مقداری مطالب درسی.
استادان دانشگاه ها بودند که تعدادی از آنها پیشاپیش رفته بودند؛ یعنی متوجه شده بودند که جایشان نیست. یک تعداد دیگری هم بود که یک کمیته پاکسازی وجود داشت که آنها را پاکسازی کرد. این کمیته های پاکسازی، قبل از تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی وجود داشت و بعدش هم وجود داشت و کارشان هم مستقل بود و هیچ گزارشی هم به ما نمی دادند. برای خودشان این کار را در عمل می کردند.
یعنی برای بیرون کردن استادان و تصفیه و تطهیر دانشگاه ها، حاجتی به ستاد انقلاب فرهنگی نبود. کمیته های پاکسازی در همه جا بودند، در اداره ها و دانشگاه ها.
می دانم که این موضوع به گفته شما تا حدی و به ویژه برای خود شما ملال آور شده. اما شاید هنوز بسیاری که دنبال این موضوع هستند، جواب این سوال را نگرفته اند که نقش خود شما چه بوده است. آنها نقش شما را بیشتر در این می بینند که شما در ستاد انقلاب فرهنگی مدافع اسلامی کردن دانشگاه ها بودید و در پروسه پاکسازی ها هم سهیم بوده اید.
اگر من بخواهم به صراحت در اینجا سخن بگویم، باید بگویم کسانی که این مساله را مطرح می کنند، خیلی هم به دنبال جوابش نیستند. ببینید ستاد انقلاب فرهنگی هفت عضو داشت و بعد هم که بزرگ تر شد و ۳۰ عضو داشت. شما هیچ وقت از خودتان پرسیدید که چرا فقط یک نفر به نام سروش این وسط متهم است و باید به این سوال پاسخ دهد؟
من الان به صراحت به شما عرض می کنم. یکی از پروژه هایی که وزارت اطلاعات برای بدنام کردن من که جزو مخالفان و ناراضیان حکومت بودم اجرا کرد همین بود که تمام گناهان نکرده ستاد انقلاب فرهنگی را به گردن من بیندازد و این سوال را مطرح کند و بعد هم هیچ گاه از جواب های من قانع نشود و دوباره در این شیپور بدمد. به نظر من سر این مساله همین است. هیچ کس تا کنون گریبان آقای جلال الدین فارسی را نگرفته است.
شاید علتش این باشد که از شما به عنوان یک روشنفکر دینی که بسیار بر جامعه ایران بخصوص بر محافل جوانان دیندار تاثیر گذاشته اید، انتظار بیشتری می رفته است.
بله من پاسخم را داده ام در این باب. من گفته ام که ما چه کار می کردیم. من گفته ام که من بزرگ ترین خدمت را به دانشگاه ها کرده ام.
چرا؟
برای اینکه ما دانشگاه ها را بازگشایی کردیم. من به همین کسانی که سوال می کنند گفته ام که شما خیلی وامدار من هستید. اگر فرزندانتان الان در دانشگاه تحصیل می کنند، ما باعث شدیم که این دانشگاه به لحاظ علمی غنی تر شود، از نظر خشونت خیلی پیراسته تر شود در حد تواناییمان و دانشگاه را بازگشایی کنیم و هر چه زودتر آن را راه بیندازیم و نگذاریم که به آن خواب 20 ساله برود یا اینکه بعضی خواب هایی که کسانی برای دانشگاه ها دیده بودند، تعبیر شود. این کاری است که ما کردیم و زحماتی است که ما کشیدیم بدون اینکه ذره ای هم چشمداشت پاداش داشته باشیم.
ولی عرض کردم که عده ای جور دیگری می خواهند ببینند. البته من انکار نمی کنم در دوران بسته بودن دانشگاه ها، کارهای خلاف زیاد انجام گرفت. نکته ای هست که خیلی ها نمی دانند. ستاد انقلاب فرهنگی رئیس نداشت. خیلی هیئتی عمل می کرد. ستاد انقلاب فرهنگی هفت عضو داشت و همه ما مساوی بودیم. ممکن بود کسی تصمیمی بگیرد و امضایی بکند و دیگران اطلاعی نداشته باشند. حتی در دو سالی که من در ستاد انقلاب فرهنگی بودم، ما صورتجلسه نداشتیم. اصلا معلوم نبود که در این جلسات چه تصمیماتی گرفته می شود. لذا یک وقت آقای فارسی برای خودش یک چیزی را امضا می کرد، می داد اجرا هم می شد بدون اینکه بنده یا اعضای دیگر مطلع باشند. لذا من هیچ وقت انکار نمی کنم در دورانی که ما در ستاد انقلاب فرهنگی بودیم، کارهایی به اسم ستاد یا به دست پاره ای از اعضای ستاد نشده باشد.
ولی من این را به طور کلی عرض می کنم که کار ستاد اساسا ربطی به تصفیه و این جور چیزها نداشت. این را هم عرض می کنم که استادانی بودند که واقعا با فضای انقلابی آن روز نمی خواندند و خودشان متوجه بودند و سرشان را پایین انداختند و از دانشگاه ها رفتند.
شما فکر می کنید که اسلامی کردن دانشگاه ها بعد از انقلاب ایران اصولا اجتناب ناپذیر بود؟
من اتفاقا در نوشته های خودم هم آورده ام که هروقت در کشور ما بزرگان مملکت می گویند اسلامی، یعنی فقهی و چیزی بیشتر از این مراد ندارند. یک نفر از فقهای ما نگفته است که مثلا فیزیک یا شیمی خوب تدریس نمی شود، هنر سطحش نازل است. هیچ وقت چنین چیزی را نمی گویند. همیشه گلایه شان از این است که در دانشگاه ها دختر و پسر با هم می آمیزند، یا مثلا فرض کنید در پاره ای از علوم انسانی فی المثل اسم مارکس می آید، یا یک وقتی می گفتند کوپر و حالا می گویند وبر. گلایه هایشان از این حرف ها است.
لذا، قصه اسلامی کردن دانشگاه ها به نظر من از همان ابتدا هم مفهوم بسیار مبهمی داشت. من درکم این بود که ما باید سطح علم را خیلی بالا ببریم. چون پیامبر اسلام به علم خیلی علاقه مند بود و خیلی هم تاکید کرده که علم هر کجاست بروید و آن را کسب کنید و همچنین هنر که بالذات یک امر الهی است، یک امر متعالی است. تعریف من از اسلامی کردن دانشگاه ها این بود و مایل بودم و الان هم مایلم که چنین باشد و دانشگاه هایی پر هنر و پر علم داشته باشیم.
دیگران البته درک دیگری داشتند و این ابهام خیلی کار دست ما داد و داده است. می دانید یک مدتی آمدند گفتند دیوار بکشید بین دختران و پسران در دانشگاه ها. این قدر درک های نازل و قشری در باب اسلامی کردن دانشگاه ها وجود داشت. درواقع، ما جلو بعضی از اینها را گرفتیم و نگذاشتیم که به این سمت بروند.
دکتر سروش، شما و علی شریعتی، دو تن از روشنفکران دینی هستید که بسیار تاثیر گذاشته اید با سخنرانی ها و کتاب ها و نوارهایی که بیرون داده اید. شما امروز روشنفکر دینی را چگونه تعریف می کنید؟
تعریفش آسان است. من همیشه می گویم اگر روشنفکر غیردینی معنی دارد، روشنفکر دینی هم معنی دارد. اگر استبداد دینی معنی دارد، دمکراسی دینی هم معنی دارد. اینها همه معنی دارند، معانیشان هم روشن است. به اصطلاح می گویند هر چیزی را از روی ضدش می توان شناخت. اگر ضد اینها وجود دارد یا متصور است، آنگاه خود اینها هم موجودند یا متصورند.
روشنفکر دینی، کسی است که محوریت در کارش با نقد است. روشنفکر دینی با یک مبلغ دینی یا روحانی فرق دارد. روحانی کارش نقد نیست. کارش تبلیغ و ترویج اندیشه دینی است که در جای خودش محترم است. ولی روشنفکر دینی آن نقش را بازی نمی کند. نقش روشنفکر دینی، نقد اجتماعی دین و نقد معرفتی دین است و به این کار اهتمام می ورزد و از این طریق اندیشه دینی را شست و شو می کند.
روحانیون معمولا به خرافاتی که دین دچار آنها می شود، چندان نمی پردازند و حتی گاهی به نام دین، آن خرافات را ترویج می کنند. روحانیون به دلیل ارتزاقی که از دین می کنند، خیلی از بدی ها و نقصان هایی را که در دین موجود وجود دارد نمی بینند یا از آن سخن نمی گویند، در حالی که یکی از ستون های وجود روشنفکر این است که از دین و دیانت ارتزاق و تغذیه نمی کند و منبع ارتزاق او چیز دیگر است، لذا از حریت بیشتری برخوردار است و آزادتر و آسوده تر می تواند زبان به نقد بگشاید. این روشنفکری دینی است. روشنفکر دینی، علاوه بر آنکه یک نقاد است، یک روشنگر هم هست. یعنی اندیشه های نقادانه خود را پخش می کند.
هر نقادی برای نقد پایگاهی می خواهد. یعنی شما نمی توانید در هیچ جا بایستید و در دین نظر کنید و نقد کنید؛ پایگاه نقد دینی روشنفکران عبارت است از مدرنیته. لذا ما در موضع مدرن می ایستیم، نظر به دیانت می کنیم چه در وجه اجتماعی آن و چه در وجه کلامی و معرفتی آن و از این طریق می توانیم آن را نقد کنیم.
لذا اگر شما به روشنفکری دینی نگاه کنید می بینید که دین را هم نقد اخلاقی می کند، هم نقد سیاسی می کند و هم نقد اجتماعی و معرفتی می کند. اینها عمده کارهایی است که روشنفکر دینی می کند.
مرحوم شریعتی که شما اشاره کردید، بیشتر نقد سیاسی و نقد اجتماعی می کند. نقد کلامی و اخلاقی در کار او نبود. این بعدا افزوده شد.
آیا این هم اجتناب ناپذیر است که در جوامعی مثل ایران که روشنفکری دینی و غیردینی بکشد به مسایل سیاسی و شیوه حکومتداری در مملکت به دلیل نفوذ عقاید دینی؟
به دلیل اینکه خود متولیان دین می گویند دیانت ما عین سیاست ما است. لذا وقتی که شما به دیانت می پردازید خود به خود وارد حوزه سیاست هم می شوید.
در همین راستا است که به این نکته می رسیم که بسیاری از روشنفکران دینی و احتمالا خود شما که خیلی به صراحت در گذشته از جدایی دین و دولت و حکومتداری صحبت نمی کردید، الان دارید این بحث را مطرح می کنید و به این نتیجه رسیده اید. روشنفکران غیر دینی این انتقاد را مطرح می کنند که روشنفکران دینی تازه دارند بحث هایی را مطرح می کنند که آنها یک صد سال است دارند آن بحث ها را مطرح می کنند. از نگاه آنها روشنفکران دینی تازه به مرحله ای رسیده اند که آنها می گفتند آن هم پس از تجربه -به زعم روشنفکران غیردینی- 'دردناک' حکومت دینی. پاسخ شما به این انتقاد چیست؟
البته در اینکه آدمیان هر کدام در دوره ای به چیزی می رسند، جای شبهه ای نیست. اما اینکه آیا واقعا این اتفاق دارد در کشور ما می افتد یا اینکه ظاهر این اتفاق چنین است و باطنش فرق دارد. من فکر می کنم در مورد اسلام و نسبتش با حکومت، هیچ وقت این بحث هایی که اکنون در کشور ما مطرح است، هیچ وقت مطرح نبوده است. و این بحث ها خوشبختانه خیلی هم از پختگی برخوردار است که باید آنها را خیلی هم مغتنم شمرد.
اینکه یک روزی روزگاری در جایی دیگری و در تاریخ دیگری سکولاریسم رخ داده است، به هیچ وجه معنی اش این نیست که اگر در کشور ما، ما از حکومت و دیانت و سیاست و جدایی آنها و ارتباط آنها سخن می گوییم صد در صد داریم به همان راه می رویم.
استفاده کردن از تجربه های دیگران البته شرط است و انسان نمی تواند چشمش را ببندد ولی قصه اسلام و نسبتش با حکومت و سیاست و تعیین این نسبت بسیار پیچیده کار خیلی دشواری است که بارش را الان روشنفکری دینی به دوش می کشد.
چه احتیاجی هست؟ سوال بعضی ها این است که وقتی راه و روش حکومتداری دمکراتیک الان در دنیا موجود است و خیلی راحت می توان قوانین مدنی را در جامعه حاکم کرد و دین موضوعی باشد کاملا خصوصی. پس چه احتیاجی هست که روشنفکران دینی بخواهند وارد این مراحل پیچیده و غامض و طولانی شوند که بخواهند این دو را با هم آشتی دهند؟
ببینید این را کسی می گوید که یا چندان اعتقادی به دین ندارد یا آن را مهم نمی شمارد. اما کسی که هم به دین اعتقاد دارد و هم مهم می شمارد و هم نقش مهم اجتماعی آن را می بیند، هیچ وقت این طوری سخن نمی گوید. در جامعه ما موجودی به نام اسلام بسیار پرتوان و پرقوت ایستاده است. این را نادیده گرفتن یا تقلیل دادن اسلام به نماز و روزه و احوال خصوصی اشخاص و دعوت کردن مردم به کنار گذاشتن اسلام از صحنه اجتماع، اصلا موضوع را حل نمی کند؛ صورت مساله را روی کاغذ پاک می کند حتی در جامعه هم پاک نمی کند. این طوری اصلا نمی توان به سراغ دیانت در جامعه ما نمی شود رفت.
من معتقدم که روشنفکر دینی به ناگزیر معتقد است که در دین خوبی هایی هست که بر بدی هایش می چربد و به همین سبب هنوز به دین می چسبد و متوسل است و نمی خواهد آن را از دست فرو بگذارد. این یک جنبه کار که به اعتقاد برمی گردد. جنبه دیگر هم حضور اجتماعی و سیاسی قوی دین است.
دوم هم اصلا این قصه که در میان خیلی از روشنفکران و غیر روشنفکران ما مطرح شده که دین یک امر خصوصی است، من فکر می کنم که یک خطای خیلی بزرگ است. دین هیچ وقت امر خصوصی نبوده است. امروز هم نیست. در دمکراسی ها هم نیست، در لیبرال دمکراسی هم نیست. چطور می شود دین یک امر خصوصی باشد. شما وقتی اعتقادی دارید، این اعتقاد در تمام رفتارهای شما دیده می شود. در همین آمریکا، مردمی که به مسیحیت اعتقاد دارند هیچ وقت به رئیس جمهوری که معتقد به مسیحیت نیست، رای نمی دهند. یعنی دین اصلا امری خصوصی نیست و همه جا خودش را نشان می دهد.
آنچه که در سکولاریسم یا به تعبیر من در حکومت فرادینی گفته می شود این است که ما به لحاظ حقوقی، بیاییم و حساب دین را از حساب دولت و حکومت جدا بکنیم یا به تعبیر دیگر، بیاییم و یک نگاه تکثرگرا به حکومت بدهیم به طوری که به همه فرقه های دینی به یک چشم نگاه کند و به هیچ کدام مزیتی نسبت به دیگری بدهد. همین. اما اینکه دین به عرصه خصوصی برود، نمی رود.
بعدش هم، اسلام نشان داده که خیلی سخت جانی می کند و در بسیاری از مسایلی که امروز سیاست حرف دارد، آن هم حرف دارد. آشتی دادن اینها و به میان آوردنشان مهم است.
نکته دیگر این است که اساسا ادیان و خصوصا اسلام یک منبع مهم الهام گیری در مسایل اخلاقی و رفتاری آدمیان است. اینها را کنار گذاشتن ونادیده گرفتن و از مردم خواستن که آنها را نادیده بگیرند یا فقط به درون خانه هایشان ببرند، به نظر من بی مهری است به یک میراث بزرگ فرهنگی. به این دلایل است که بنده یا دوستان ما می کوشیم که این منبع بزرگ را فرو نگذاریم، در حقش جفا نکنیم، در جایگاه راستینش بگذاریم و از آن استفاده کنیم.
یکی از اهداف جوامعی مثل ایِران، که یکی از نمونه هایش را در همین انتخابات اخیر دیدیم، رسیدن به دمکراسی است و شما به صراحت گفته اید که از دل دین و اسلام نمی توان دمکراسی را بیرون کشید. به نظر می رسد که اینجا تضاد وجود دارد بین حرف های شما.
نخیر. چه تضادی وجود دارد؟ من از ملایم شدن دمکراسی و دین سخن می گویم و این غیر از بیرون کشیدن دمکراسی از دل دین است. بله من و دوستانمان همیشه صریح این را گفته ایم که از دل دین نمی توان دمکراسی را بیرون آورد یعنی نظمی را که نظم دمکراتیک خوانده می شود با همه اجزا و ارکانش قابل استخراج از متون دینی نیست. اما مسلمان ها می توانند یک زندگی دمکراتیک داشته باشند. مسلمانان می توانند چنان با هم زندگی کنند که نظم سیاسی آنها مبتنی بر استبداد و خشونت نباشد، از حقوق مساوی برخوردار باشند و بسی از تعلیمات دینی را که در اخلاق گفته اند به سیاست بیاورند.
یکی از مهم ترین چیزهایی را که ما کم داریم و بسیار مورد تاکید روشنفکران دینی است همین است که به جای اینکه فقه را به عرصه حکومت بیاوریم، اخلاق دینی را به عرصه حکومت بیاوریم. اخلاق دینی خیلی نکته های مهم و سنجیده دارد.
در همین انتخابات اخیر، یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری از من خواست یک شعار به او معرفی کنم. گفتم همین نیم بیت حافظ را به کار گیرید: با دوستان مروت با دشمنان مدارا.
احتمالا این کاندیدا باید آقای کروبی بوده باشد چون شما از او حمایت کرده بودید. ولی جالب است که شما اسلام منهای روحانیت را مطرح می کنید اما در عین حال، در انتخابات جانب یک روحانی را گرفتید. چرا؟
روحانیت غیر از یک روحانی خاص است. روحانیت یک صنف و یک قشر است. یک منافعی دارد و ارتباطات درونی خودش را دارد. به تعبیر من از دین ارتزاق می کند. در درونش مدارجی هست. وقتی که شما واردش می شوید واقعا شخصیت دیگری پیدا می کنید و جهان بینی شما عوض می شود. این در جای خودش.
اما اگر کسی از من بپرسد، مرحوم آیت الله طالقانی و یا جناب آقای کروبی، بله اینها روحانی اند. خدا رحمت کند مرحوم آقای بازرگان را. وقتی که مرحوم آیت الله طالقانی وفات کرد، آقای بازرگان در مجلس ترحیم ایشان جمله ای گفت که بیشتر افراد در آن زمان نپسندیدند. ایشان گفت یکی از مزایای آقای طالقانی این بود که روحانی نبود. به این معنا است.
آقای کروبی، بله تحصیلکرده حوزه علمیه قم هستند. تحصیلکرده دانشگاه هم هستند و به هر حال در شئون و مشاغل روحانی و غیر روحانی هم بوده اند، البته نه در مدارج بسیار عالی. من حق هر ایرانی می دانم که در سیاست دخالت کند چه در کسوت روحانی باشد و چه در کسوت غیرروحانی.
شما به عنوان فرد می بینید؟
بله.
چقدر خوشبین هستید که وقایع اخیر ایران به زودی به نتایج دلخواه خود برسد؟
نه، به زودی نه. ولی من بسیار خوشبین هستم. حکومت ایران می کوشید که هر آلترناتیوی را بزند. در دست به دست شدن قدرت، شما همیشه یک زوال مشروعیت دارید به علاوه یک آلترناتیو. زوال مشروعیت در مورد حکومت ایران به نظر من به طور کامل صورت گرفته است. حکومت ایران، همیشه نگران از ظهور یک آلترناتیو بود. هر کسی که آلترناتیو بالقوه بود سرش را می زدند. من گمان می کنم از جایی که گمان نمی بردند، این آلترناتیو سبز شد، اسمش هم جنبش سبز شد و امیدهای ما را هم سبز کرد و لذا امیدواریم که آینده ما هم سبز باشد.
عنایت فانی - بی بی سی
|
|
|
|
|
|
|
|