یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶ - ۰۶ ژانویه ۲۰۰۸
فرج الله صبا: نامه چارلی چاپلین به دخترش، کار من بود
کمتر کسی پیدا میشه که نامه تاریخی چارلی چاپلین به دخترش رو نخونده باشه. نامه ای که درکشور ما سی سال دست به دست چرخید . در مراسم رسمی و نیمه رسمی بارها و بارها از پشت میکروفن خونده شد و مردم کوچه و بازار با هر بار خوندن اون به لبخند غمگین چاپلین فکر کردن که جهانی از معنا رو در خود داشت . اگر بعد از این همه سال بهتون بگن این نامه جعلی است چی میگین ؟؟! لابد عصبانی میشید و از سادگی خودتون خنده تون میگیره . حالا اگر بگن نویسنده واقعی این نامه سی ساله که فریاد میزنه این نامه رو من نوشتم نه چاپلین و کسی باور نمیکنه چه حالی بهتون دست میده ؟ فکر میکنید واقعیت داره ؟ خیلی ها مثل شما سی ساله به فرج ا... صبا نویسنده واقعی این نامه همینو میگن : واقعیت نداره !!!!!
فرج ا... صبا نویسنده و روزنامه نگار کهنه کاری است . او سالها در عرصه مطبوعات فعالیت داشته و امروز دیگر از پیشکسوتان این عرصه به شمار میاد .
.......... ماجرا برمیگرده به یه روز غروب در تحریریه مجله روشنفکر .
فرج ا... صبا ، نویسنده این نامه، در گفتگو با شهروند: " سی و چند سال پیش در مجله روشنفکر تصمیم گرفتیم به تقلید فرنگی ها ما هم ستونی راه بیندازیم که در آن نوشته های فانتزی به چاپ برسد . به هر حال می خواستیم طبع آزمایی کنیم . این شد که در ستونی ، هر هفته ، نامه هایی فانتزی به چاپ میرسید . آن بالا هم سرکلیشه فانتزی تکلیف همه چیز را روشن میکرد . بعد از گذشت یک سال دیدم مطالب ستون تکراری شده . یک روز غروب به بچه ها گفتم مطالب چرا اینقدر تکراری اند ؟ گفتند : اگر زرنگی خودت بنویس ! خب ، ما هم سردبیر بودیم . به رگ غیرتمان برخورد و قبول کردیم . رفتم توی اتاق سردبیری و حیران و معطل مانده بودم چه بنویسم که ناگهان چشمم افتاد به مجله ای که روی میزم بود و در آن عکس چارلی چاپلین و دخترش چاپ شده بود . همان جا در دم در اتاق را بستم و نامه ای از قول چاپلین به دخترش نوشتم . از آن طرف صفحه بند هم مدام فشار می آورد که زود باش باید صفحه ها را ببندیم . آخر سر هم این عجله کار دستش داد و کلمه "فانتزی" از بالای ستون افتاد . همین شد باعث گرفتاری من طی این همه سال . "
بعد از چاپ این نامه است که مصیبت شروع میشه :" آن را نوار کردند ، در مراسم مختلف دکلمه اش میکردند ، در رادیو و تلویزیون صد بار آن را خواندند ، جلوی دانشگاه آن را میفروختند ، هر چقدر که ما فریاد کشیدیم آقا جان این نامه را چاپلین ننوشته کسی گوش نکرد . بدتر آنکه به زبان ترکی استانبولی ، آلمانی و انگلیسی هم منتشر شد.
حتی در چند جلسه که خودم نیز حضور داشتم باز این نامه را خواندند و وقتی گفتم این نامه جعلی است و زاییده تخیل من ، ریشخندم کردند که چه میگویی ؟ ما نسخه انگلیسی اش را هم دیده ایم !!!!
و اما متن نامه این نویسنده نامدار ایرانی از قول چارلی به فرزندش جرالدین:
جرالدین دخترم ، اکنون تو کجا هستی ؟ در پاریس روی صحنه تئاتر ؟ این را میدانم . فقط باید به تو بگویم که در نقش ستاره باش و بدرخش . اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر گل هایی که برایت فرستاده اند به تو فرصت داد ، بنشین و نامه ام را بخوان . من پدر تو هستم . امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی تو را به آسمانها ببرد . به آسمان برو اما گاهی هم به روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن . زندگی آنان که با شکم گرسنه و در حالی که پاهایشان از بینوایی میلرزد ، هنرنمایی میکنند . من خود یکی از آنها بوده ام . جرالدین دخترم ، تو مرا درست نمی شناسی . در آن شبهای بس دور ، با تو قصه ها گفتم . آن داستان هم شنیدنی است . داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه میگیرد ، داستان من است . من طعم گرسنگی را چشیده ام ، من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینها بالاتر ، من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزند و سکه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمیکند ، چشیده ام . با این همه زنده ام و از زندگان هستم . جرالدین دخترم ، دنیایی که تو در آن زندگی میکنی ، دنیای هنرپیشگی و موسیقی است . نیمه شب آن هنگام که از تالار پرشکوه تئاتر شانزلیزه بیرون می آیی ، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن . حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل میرساند ، بپرس . حال زنش را بپرس . به نماینده ام در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرج های تو را بدون چون و چرا بپردازد اما برای خرج های دیگرت باید صورتحساب آن را بفرستی .
دخترم جرالدین ، گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد و به مردم نگاه کن و با فقرا همدردی کن . هنر قبل از آنکه دو بال به انسان بدهد ، دو پای او را میشکند . وقتی به این مرحله رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی ، همان لحظه تئاتر را ترک کن . حرف بسیار برای تو دارم ولی به وقت دیگر می گذارم و با این آخرین پیام ، نامه را پایان میبخشم . انسان باش ، پاکدل و یکدل . زیرا گرسنه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست بودن و بی عاطفه بودن است .
پدر تو ، چارلی چاپلین
jehe - امریکا - شارلوت |
اره تقریبا 4 سال پیش بود که یه مقاله راجع به این نامه تو مجله فیلم خوندم و جالب اینکه تو یه جشنواره خارجی وقتی به پسر چاپلین راجع بهش میگن میگه من که نشیدم میشه یه کپی به من بدین
البته اون نامه طولانی تر بود |
پنجشنبه 13 تیر 1387 |
|
ezatdf - ایران - تهران |
تو ایران آدم عجیب و غریب کم نداریم نوزدهم مرداد 83 در روزنامه همشهری "حسین مالکی" نویسنده خرمشهری ادعا کرد کتاب های هری پاتر رو او نوشته و در جریان جنگ دزدیده شده و برای اثبات ادعایش موضوع کتاب بعدی جی کی رولینگ یعنی "شاهزاده دورگه" رو قبل از چاپ پیش بینی کرد که جالبه این عین جمله حسین مالکی در همشهری است:
"خانم رولینگ برای کتاب ششم خود یعنی شاهزاده دورگه،بخش دیگری از ایده های فراوان کتاب من-تنهایم مگذار- و دیگر نوشته هایم را موردعنایت قرار داده است.بر این اساس،مبنای کتاب بعدی رولینگ به یقین دختری نقابدار است که خود را به هیبت پسران در آورده و در طول کتاب با هری پاتر روبرو می شود"
کافیست تاریخ مقاله رو با تاریخ انتشار کتاب مقایسه کنید.
|
پنجشنبه 13 تیر 1387 |
|
boomber - ایران - ایران |
همش تقصیر احمدی نژاده!!!
|
جمعه 14 تیر 1387 |
|
shiva_hr86 - ایران - اصفهان |
حالا فرج خان، چارلی چاپلین یا هر کس دیگه...نامه بسیار زیبا و خواندنی هست و حرفهای قشنگی توش می زنه که روح انسانیت رو در آدم بیدار می کنه |
جمعه 14 تیر 1387 |
|
alex_korea - کره جنوبی - سیول |
چه عجب ا ین اقای دستمال (اعتراض)اینجا ز.. نکرده... |
جمعه 14 تیر 1387 |
|
maryam97 - مالزی - پنانگ |
یعنی ما سر کار بودیم دیگه....... |
جمعه 14 تیر 1387 |
|
golshan - ایران - ارومیه |
مهم نیست کی نوشته ! مهم اینه که چی نوشته!
متن قشنگ و ماندگاری بود حتی اگر خود چارلی هم آنرا می دید حتما آنرا تحسین و تاپید میکرد. |
جمعه 14 تیر 1387 |
|