مردی که زیاد می دانست
مردی که زیاد می دانست
زیبا کلام خطاب به رفسنجانی : امام خمینی یکدنده بود واهل مشورت و کارجمعی نبود.
هاشمی رفسنجانی امسال نیز با دو کتاب، خبرساز شد. یکی کتاب خاطرات سال 1364 وی بود که با عنوان «امید و دلواپسی» منتشر شد. انتشار این کتاب، ادامه کار ارزشمندی است که هاشمی از ده سال پیش و پس از پایان دوران ریاست جمهوری اش آغاز کرده است. خاطرات هاشمی دربرگیرنده ناگفته هایی است که گاه بیان آنها به جنجال نیز انجامیده است. آخرین جنجال را سال گذشته حسین شریعتمداری کلید زد و بخشی از خاطرات سال 63 هاشمی را زیر سؤال برد. وی در این کتاب از امام نقل کرده بود که باید شعار «مرگ بر آمریکا» به تدریج حذف شود. اعتراض شریعتمداری زمانی بیان شد که ماه ها از انتشار این جلد از خاطرات می گذشت. از این رو در همان زمان، تحلیلگران معتقد بودند که اعتراض شدید شریعتمداری و موافقان دولت نهم در واقع واکنش اعتراض آمیز آنان به انتخاب هاشمی به ریاست مجلس خبرگان در شهریور سال گذشته بود. ولی در همان روزها بود یکی از مراجع تقلید برجسته قم (آیت الله شبیری زنجانی) در دیداری که هاشمی با وی داشت، از خاطره نویسی های هاشمی تمجید کرده و آن را کاری ماندگار دانست. مسیح مهاجری مدیر مسؤول روزنامه جمهوری اسلامی و از طرفداران جدی هاشمی نیز ضمن هشدار به کسانی که نقل قول های هاشمی از امام را زیر سؤال برده اند، یادآوری کرد که انتخاب رهبر فعلی نظام نیز با نقل قول هاشمی از امام میسر شد که امام ایشان را شایسته رهبری دانسته بودند. مهاجری تأکید کرد که تکذیب گفته های هاشمی می تواند اساس انتخاب رهبری را نیز زیر سؤال برد.
پیش از نیز انتشار خاطرات مربوط به سال 60 و 61 انتقاداتی را از سوی موافقان کنونی دولت نهم برانگیخته بود. از جمله مسعود ده نمکی در نشریه وابسته به خود (صبح دوکوهه) به دلیل بیان برخی اختلافات ناگفته سران نظام در این خاطرات و نیز افشای برخی از اسرار جنگ به شدت هاشمی را مورد حمله قرار داده بود. همه اینها نشان دهنده اهمیت ویژه این کار مهم و ارزنده هاشمی است. یکی از فرزندان وی که مسؤولیت تدوین بخشی از این خاطرات را نیز بر عهده دارد، سال گذشته به هفته نامه شهروند امروز گفت که بیست و پنج جلد خاطرات روزانه هاشمی از سال 60 تا 85 آماده انتشار شده و به تدریج به بازار خواهد آمد. وی همچنین تصریح کرده بود که خاطرات جنجالی پدرش از سال 68 آغاز می شود!
به باور من اگر انقلاب اسلامی را مرادف نام امام خمینی بدانیم، جمهوری اسلامی نیز مرادف نام هاشمی رفسنجانی و گره خورده به اوست. چرا که از نخستین روزهای استقرار نظام جمهوری اسلامی، هاشمی با به دست گرفتن ریاست مجلس و بعدها با فرماندهی جنگ، عملاً به مرد شماره دوی جمهوری اسلامی پس از امام بدل شد. همانگونه که در صفحات 159 و 205 خاطرات سال 64 نیز به نقل از چند رسانه مهم بین المللی، بر این نکته صحه گذارده شده که هاشمی پس از امام، قدرتمندترین فرد جمهوری اسلامی است. در آن سال ها وی و مرحوم سید احمد خمینی نزدیکترین و مهم ترین مشاوران و معتمدان امام بودند. پس از امام نیز هاشمی 8 سال در پست ریاست جمهوری و نیز 8 سال هدایت فکری و عملی شخص محمد خاتمی تأثیرگذاری خود را حفظ کرد. اگرچه در سه سال اخیر از نقش وی به طرز چشمگیری کاسته شده است. بیهوده نبود که در انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری، وی همه ناکامی های جمهوری اسلامی را به دوش کشید و همین سبب شد که شکستی سخت از فرد گمنامی چون احمدی نژاد بخورد. او به خوبی دریافته بود که اگر به توصیه های تیز بینانه افرادی چون عباس عبدی عمل کرده و از دور دوم انتخابات کناره گیری کند، جمهوری اسلامی را با چالش بزرگی رو به رو خواهد کرد. از این رو شکست قابل پیش بینی را به جان خرید و حاضر به کناره گیری نشد.
با این مقدمات، بهتر می توان اهمیت خاطرات هاشمی را درک کرد. به ویژه آنکه هاشمی در این خاطرات، از احتیاط و محافظه کاری های همیشگی اش تا حدودی دست شسته و به انعکاس شجاعانه بسیاری از واقعیات پشت پرده تاریخ جمهوری اسلامی اقدام کرده است. به یاد دارم که سال 78 پس از انتشار کتاب «عبور از بحران» که منعکس کننده خاطرات سال 60 بود، بسیاری تعجب کردند که هاشمی در این کتاب تصاویر مرحوم آیت الله شریعتمداری و نیز آیت الله منتظری را آورده و علاوه بر این، از آنان به احترام یاد کرده و لقب «آیت الله» را برایشان ذکر کرده بود و این نوعی تابو شکنی محسوب می شد. در کتاب اخیر (امید و دلواپسی) هم اگر به تصاویر پایانی کتاب نگاه کنیم، خواهیم دید که در صفحه نخست، تصاویر حضرات آیات خویی، شریعتمداری و مرعشی نجفی و نیز مهندس مهدی بازرگان آورده شده که طبق شواهد مسلم تاریخی و نیز اشاراتی که خود هاشمی در این کتاب آورده و ذکر خواهم کرد، هر چهار نفر از منتقدین جدی جمهوری اسلامی محمسوب می شوند. و مهم تر از همه آنکه روی جلد نیز تصویر آیت الله منتظری در کنار عکس امام درج شده است! در حالی که تصاویر دیگر همگی دسته جمعی است.
جای جای این کتاب نیز دربرگیرنده نکات ویژه ای است که برای پژوهشگران و تحلیلگران سیاسی و اجتماعی ما می تواند قابل تأمل و استفاده باشد. هاشمی واهمه ای ندارد که به اختلافات جدی امام و آقای خامنه ای (رییس جمهور وقت) اشاره کند. وی با اشاره به مسأله جنجال برانگیز اصرار امام بر انتخاب دوباره مهندس میر حسین موسوی به نخست وزیری در این سال که با مخالفت جدی آقای خامنه ای و روحانیون ارشد قم رو به رو شده بود، در مقدمه کتاب می گوید:«من هنوز هم تلخی های آن دوران را در ذائقه آیت الله خامنه ای که گاهی بروز دارد، احساس می کنم.» (ص23)
و در جای دیگری به انتقاد علنی آقای خامنه ای نسبت به فشارهای وارده بر وی برای انتخاب مجدد موسوی اشاره کرده و می گوید:«حاج احمد آقا آمد و گفت امام از اظهارات پریروز آقای خامنه ای ناراحت شده اند و معلول شیطنت اطرافیان ایشان می دانند و می خواهند به ایشان در این خصوص پیغام بدهند.»(ص282) در جای دیگری نیز خبر از نامه ای می دهد که آقایان خامنه ای و جلال الدین فارسی به امام نوشته و حمایت امام از جناح چپ (طرفداران دولت مهندس موسوی) را مورد انتقاد قرار داده اند. آقای خامنه ای و فارسی در این نامه خواهان توجه امام به جناح راست (جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و دیگر مخالفین دولت موسوی) شده اند. (ص366) همچنین هاشمی از مخالفت آقای خامنه ای با سه گانه شدن نیروهای سپاه (زمینی، دریایی وهوایی) که منجر به استقلال کامل ارتش از سپاه می شده، خبر داده است. (ص199)
مسأله مهم دیگری که در سال 64 رخ داد، تعیین آیت الله منتظری به قائم مقامی رهبری و جانشینی امام بود. هاشمی تصریح کرده که آقای خامنه ای بیش از همه اعضای خبرگان بر این امر اصرار داشته است. (ص191) ولی بر خلاف آنچه که بسیاری تا کنون نقل کرده و امام را مخالف انتخاب آقای منتظری به قائم مقامی خود (آن هم به دلیل ساده لوحی و ناتوانی وی)علام کرده بودند، هاشمی تنها دلیل مخالفت امام با طرح رهبری آقای منتظری را عداوت و کارشکنی رقبای ایشان دانسته است. (ص314)
هاشمی همچنین به دو نکته قابل تأمل دیگر هم اشاره کرده است. یکی اینکه آقای منتظری در اوایل سال64 خواهان آتش بس و ختم جنگ بوده (ص84) و دیگر آنکه در روزهای پایانی سال که حال آقای شریعتمداری به دلیل ابتلا به سرطان وخیم شده بود، امام درخواست آقای منتظری مبنی بر موافقت با عیادت علما از ایشان را رد کرده و تنها با ملاقات اعضای خانواده مرحوم شریعتمداری با وی موافقت می کنند. (ص439) البته در صفحه 483 جلد نخست خاطرات آقای منتظری همین قضیه ذکر شده، ولی با این تفاوت که مربوط به روزهای پس از درگذشت آقای شریعتمداری در فروردین 65 است. ذکر این نکته هم خالی از فایده نیست که بر خلاف دستور امام مبنی بر ممنوعیت ملاقات علما با آقای شریعتمداری، مرحوم آیت الله دکتر مهدی حائری یزدی فرزند مؤسس حوزه علمیه قم و از فلاسفه برجسته معاصر چند روز پیش از درگذشت مرحوم شریعتمداری به بیمارستان محل بستری شدن وی می رود و با وجود ممانعت مأمورین، آنها را کنار زده و وارد اتاقی می شود که مرحوم شریعتمداری در آن بستری بوده و برادرش هم بالای سرش بوده است. آقای شریعتمداری پس از آنکه متوجه حضور مرحوم حائری یزدی می شود، چشمانش را باز کرده و ضمن احوال پرسی و تشکر، درگذشت آیت الله شیخ مرتضی حائری یزدی (برادر ارشد دکتر مهدی) را که چند روزی از فوتش می گذشته، به برادرش تسلیت می گوید. (به نقل از صفحه115 خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی) شیخ مرتضی حائری از علمای برجسته قم و پدر زن مرحوم سید مصطفی خمینی بود. برادرش دکتر مهدی نیز که از فلاسفه و علمای برجسته قم بود، از سوی آیت الله بروجردی به آمریکا اعزام شد ومدت ها در دانشگاه هاروارد و چند دانشگاه مطرح دیگر دنیا به تدریس فلسفه پرداخت و پس از پیروزی انقلاب نیز به پیشنهاد استادش امام خمینی و از سوی دکتر کریم سنجابی نخستین وزیر خارجه جمهوری اسلامی، به عنوان سرپرست سفارت جمهوری اسلامی ایران در آمریکا منصوب شد.
یکی از خواندنی ترین بخش های خاطرات سال64 هاشمی، اشاره وی به تحریم انتخابات ریاست جمهوری دوره چهارم از سوی حضرات آیات مرعشی نجفی، شریعتمداری و صادق روحانی بود. هاشمی متذکر شده که آقای مرعشی نجفی گویا به دلیل رد صلاحیت مهندس بازرگان از شرکت در انتخابات امتناع کرده است. (ص236) در این انتخابات آیت الله خامنه ای برای دومین بار به ریاست جمهوری برگزیده شد.
دکتر صادق زیباکلام یکی از جسورترین و در عین حال خوش شانس ترین منتقدین جمهوری اسلامی بوده است. وی که در دولت بازرگان به عنوان نماینده وی در کردستان منصوب شده و مدتی به دست افراد مسلح گروگان گرفته شد، بعدها در انقلاب فرهنگی نیز نقش داشت. اگرچه بارها به دلیل همان نقش عذرخواهی کرد. او یکی از استادان برجسته علوم سیاسی دانشگاه تهران و همچنین یکی از برجسته ترین تحلیلگران سیاسی ایران محسوب می شود. از همین رو در اغلب روزها می توانید گفتگوهای رسانه های خارجی همچون صدای آمریکا، رادیو بی بی سی، رادیو فردا، صدای آلمان و رادیو فرانسه با وی را بشنوید و یا در سایت ها بخوانید. رویکرد وی در بیشتر تحلیل هایش انتقادی و اصلاح طلبانه بوده است. او در بسیاری از کنفرانس های مطرح در مجامع شاخص علمی دنیا نیز دعوت می شود. ولی جالب تر از همه اینها حضور او در بسیاری از میزگردهای سیاسی تلویزیون ایران است. او در این میزگردها نیز دست از لحن انتقادی خود برنمی دارد و با بهره گیری از صراحت بیان ویژه اش به نقد و بررسی موضوعات مطرح شده می پردازد. وی در انتخابات مجلس ششم از زنجان ثبت نام کرد ولی صلاحیتش رد شد. آن روزها وی در دانشگاه آزاد زنجان نیز تدریس می کرد. برخی از کتاب های وی از جمله «ما چگونه ما شدیم؟» و «مقدمه ای بر انقلاب اسلامی» از آثار شاخص در زمینه تحلیل سیاسی جامعه کنونی ایران به شمار می رود.
او در جدیدترین اثر خود به نام «هاشمی بدون روتوش» بخش نخست گفتگوهای بی پرده و صریح خود با هاشمی رفسنجانی را منتشر کرده است. این گفتگوها که از سال 1379 آغاز شده و ظاهراً هنوز هم ادامه دارد، توانسته با به چالش کشیدن هاشمی، بخش های مهمی از پشت پرده قدرت در جمهوری اسلامی را مطرح کند. البته با توجه به جانبداری های مکرر زیباکلام از هاشمی در 9 سال اخیر فکر می کنم شایسته بود برای مفیدتر و ماندگارتر شدن این گفتگوها از برخی از منتقدین شاخص هاشمی همچون عباس عبدی و اکبر گنجی هم بهره گرفته می شد. اگرچه عبدی و گنجی در بسیاری از روزهایی که زیباکلام مشغول تدوین این کتاب بوده، در زندان به سر می برده اند!
به هرحال این کتاب بلافاصله پس از انتشار در هفته های نخستین امسال، همچون دیگر خاطرات هاشمی با جنجال رسانه ای همراه شد و حتی دفتر هاشمی را هم به واکنش واداشت. زیبا کلام در پرسش هایی که از هاشمی کرده، صراحت و جسارت عجیبی نشان داده و از همین رو هاشمی را به چالشی بی سابقه کشیده است. او همچون دیگر کتاب ها و مصاحبه هایش بسیاری از گزاره های مسلّم و بدیهی تاریخ انقلاب و جمهوری اسلامی را مورد تردید قرار داده و توانسته هاشمی را وادار کند که در برخی صفحات کتاب، موضع گیری های کم سابقه و ناگفته ای بیان کند. به عنوان نمونه به این گفته های زیباکلام دقت کنید:
* می خواهم بگویم که خود این مصوبه انجمن های ایالتی و ولایتی را که ما این همه می گوییم شروع توطئه علیه اسلام بوده، در اساس واقعاً مطلب مهمی نبود... سؤالم این است که آیا امام به دنبال بهانه ای برای درگیر شدن با رژیم نبودند؟(ص44)
* بنده معتقدم که خود امام در ابتدا اساساً به دنبال این که حکومت کنند و زمام امور کشور را به دست بگیرند، نبودند. حتی به عنوان ولی فقیه نیز ایشان نمی خواستند حکومت کنند. (ص58)
* به نظر می رسد از زمان ورود امام به صحنه سیاسی ایران...روحانیت و خود امام هیچ طرح جامعی در سر نداشتند. (ص57)
* من بعید به نظرم می رسد که امام زیاد اهل شور و مشورت و همفکری با دیگران بوده باشند. ممکن است نظر دیگران را هم پرسیده باشند، اما همه ما می دانیم که ایشان سرسخت و یکدنده بودند و روحیه کار جمعی نداشتند. آنچه را خودشان درست تشخیص می دادند همان را انجام می دادند. (ص61)
* امام همواره آنچه را که اعتقاد داشتند انجام می دادند و زیاد به حرف دیگران توجهی نمی کردند. (ص62)
* من فکر می کنم زمانی که امام در نجف پیرامون ولایت فقیه در درسشان صحبت می کردند، لزوماً مقصودشان این نبوده که رژیم شاه که سرنگون شد، ما نظام ولایت فقیه را جایگزین خواهیم کرد...ایشان در عمل و بعد از انقلاب بحث ولایت فقیه را مطرح نکردند...طرح این بحث در درس ایشان به عنوان یک بحث فقهی و به اصطلاح آکادمیک بود. (ص70)
* جز شما (هاشمی رفسنجانی) هیچ روحانی نبوده که روی امیرکبیر کار کرده باشد و یا اساساً شخصیت این آدم برایش جالب باشد...چون بسیاری از جنبه های شخصیتی و اعتقادی امیرکبیر به گونه ای بوده که برای روحانیت نمی توانسته جذابیتی داشته باشد. جنابعالی مستحضر هستید که امیر با روحانیت میانه خوبی نداشت... امیرگبیر به غلط یا به درست معتقد بود که یکی از مشکلات مملکت، دخالت روحانیت در امور کشور است. (ص98)
* آقای سید علی اکبر محتشمی که الان (سال1382) رییس فراکسیون دوم خرداد در مجلس است، زمانی که وزیر کشور بود (سال 64 تا 68) یک قدم یک میلی متری هم برای توسعه سیاسی و آزادی احزاب برنداشت. (ص160)
* جایی گفته بودم که مهندس سحابی به لحاظ افکار و عقاید اقتصادی همان افکاری را دارد که نورالدین کیانوری دارد. بعد از من ایراد گرفتند که نباید این حرف را الان زد. اما من گفتم که اتفاقاً الان زمان طرح این حرف هاست. برای این که مهندس سحابی الان حی و حاضر است و می تواند بگوید نه (ص161)
* پس از بررسی اسناد سفارت آمریکا واقعاً اصلاً این طور ندیدم که آمریکا بعد از 22بهمن 57 به این جمع بندی رسیده باشد که رهبران انقلاب اسلامی ایران گروهی سازش ناپذیرند و جز سرنگونی آنها چاره ای نداریم. اصلاً و ابداً اینگونه نبود. (ص179)
* من همیشه این مطلب را به دانشجویان می گویم که چیزی که باورش سخت است، این است که اسرائیل یکی از ضد آمریکایی ترین رژیم های خاورمیانه است...خیلی از جاها محکم و جدی مقابل آمریکا می ایستد و می گوید منافع ما اینگونه ایجاب می کند و زیر بار دیکته آمریکا نمی رود. (ص181)
* هر چقدر می خواهم خودم را راضی کنم که امام هم مثل شما فکر می کرد، می بینم نمی توانم. بیشترین چیزی که در مورد ایشان به دلم می آید این است که پرستیژ ضد آمریکایی برای ایشان مهم تر از این بود که منافع ملی ما به چه سمت و سویی می رود. (ص182)
* ما نمی توانیم شعار نابودی اسرائیل را بدهیم و در عین حال انتظار داشته باشیم که در آمریکا واکنش به وجود نیاورد...مثل اینکه من هر بلایی که می خواهم بر سر همسرم بیاورم و بگویم به پدر خانم من مربوط نیست. (ص186)
* یک پرسش همیشگی که اسرائیلی ها همواره از ما ایرانیان دارند این است که چرا شما شعار نابودی اسرائیل را می دهید، در حالی که حتی رادیکال ترین گروه های فلسطینی هم دیگر این موضع را ندارند؟... اسرائیلی های ایرانی الاصل در کنفرانس هایی که من می روم، خیلی مایلند که با ایرانی ها مراوده داشته باشند، در حالی که فلسطینی ها و سایر اعراب اصلاً محل هم به ما نمی گذارند. برخی فلسطینی ها که اصلاً مدعی ما هستند و جلوی آمریکایی ها و اسرائیلی ها به ما می گویند که در کار ما دخالت نکنید. (ص196)
* آقای حجاریان به عنوان یکی از متفکرهای دوم خرداد، دانشجوی خودمان بود و با من کلاس دکترا و فوق لیسانس داشت، به لحاظ رفتار فردی، بسیار مؤدب و باحیا بود. به لحاظ استعداد و توانایی های فردی به علاوه احساس مسؤولیت و وظیفه شناسی انصافاً دانشجوی بی نظیری بود. (ص219)
* به نظر من هشتاد درصد مردم کم و بیش امیدشان را از این نظام قطع کرده اند. (ص222)
* سال 80 در کنفرانسی در در انگلیس یکی از دوستان قدیمی ام را دیدم که اکنون از سران مجاهدین خلق است، او به من گفت شما اصلاح طلبان و خاتمی خروس بی محل هستید، این نظام داشت سقوط می کرد و شما مثل خروس بی محل آمدید و دوم خرداد را به راه انداختید و جلوی سقوطش را گرفتید و چند سال سقوط نظام را به عقب انداختید. (ص230)
* حد و حدود دموکراسی در هر جامعه ای بر اساس قانون اساسی آن تعریف و مشخص نمی شود... بودن یا نبودن دموکراسی ارتباطی به وجود اصل ولایت فقیه یا بندها و اصول قانون اساسی پیدا نمی کند. ولی فقیه و شورای نگهبان باعث محو شدن دموکراسی یا بر عکس باعث وفور آزادی نمی شوند... ما اگر ولی فقیه هم نمی داشتیم و یک جمهوری لائیک یا سکولار هم داشتیم، حد و حدود آزادی در جامعه ما همین میزان بود که الان هست...اشکال در جای دیگری است، اشکال در این است که مسؤولین ما در ابتدا صورت مسأله را بپذیرند که ما یک نارضایتی عمیق و نهفته داریم. (صص235-7)
* اگر میان رهبری نظام و رؤسای سه قوه فاصله زیاد باشد، این حالت قطعاً نه به خیر و صلاح کشور و آینده نظام است و نه اتفاقاً به نفع خود رهبری...اگر همانگونه که مرحوم رجایی می گفت رییس جمهور مقلد رهبر باشد، رییس مجلس هم بشود مقلد رهبر، رییس قوه قضائیه هم بشود مقلد رهبر، در آن صورت ما به کدام سمت و سو خواهیم رفت؟ در چنین وضعیتی بالطبع وقتی رییس مجلس پیش رهبری می رود خبردار می ایستد تا ببیند رهبری چه اراده ای می کند؟ این به نظر من آغاز زوال نظام است. متأسفانه الان (سال83) در خصوص مجلس هفتم چنین حالتی پیش آمده و کسانی نداریم که مثل مرحوم مدرس یا مصدق این شهامت را داشته باشند که دست کم در خفا به رهبری بگویند... در مجلس یا ملأ عام که نمی شود و نمی توانستم بگویم ولی جسارتاً به خودتان می گویم که نظر یا عقیده شما این اشکالات را دارد. (ص252)
* شما تا وقتی که از رهبری یا جاهای دیگر خیلی جدی و اساسی و به قول دوم خردادی ها خیلی شفاف تأیید نگرفتید که پشت شما محکم می ایستند و می گذارند کار کنید، وارد میدان (انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری) نشوید. (ص258)
* جمع بندی من این است که امام ته دلشان از جنگ خوشحال بودند. هیچ وقت هم مستقیم نگفتند، ولی در دلش این بود که ما که نمی خواستیم به رژیم بعث حمله کنیم، اما حالا که اینها به ما حمله کردند، تا آخر خواهیم رفت. (ص278)
* اصلاً اعتقاد ندارم که امام به رغم آنچه مرحوم حاج احمد آقا گفته اند، مخالف تداوم جنگ بودند. بر عکس معتقدم که امام کاملاً موافق ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر بودند، این هم چیزی نبود که مثلاً شما آن را در ایشان القا کرده باشید. (ص279)
* به جز مرحوم مهندس بازرگان مابقی بدون استثنا موافق تداوم جنگ بودند. (ص282)
* پذیرفتن این نکته که زدن هواپیمای ایرباس که در تفسیر ما علامت جدیت آمریکا برای مقابله مستقیم بود، برای من سخت است...اگر آمریکایی ها می خواستند خیلی جدی به ما بگویند که جنگ باید متوقف شود و شما با ما طرف هستید، راه های بهتری وجود داشت. زدن ایرباس برای رساندن پیامی به ما کار احمقانه ای بود. بنابراین فکر می کنم زدن ایرباس توفیق اجباری شد. یعنی بهانه ای شد که شورای عالی دفاع و امام قطعنامه را آبرومندانه بپذیرند. (ص297)
* شما از محسن رضایی خواستید که آن نامه معروف را به امام بنویسد و نیازهای جنگی خودشان را بخواهد و بهترین بهره برداری را از بیان نیازهای محسن رضایی کردید. شاید محسن رضایی فکر می کرد که اگر روی کاغذ بیاید، ممکن است شما نصف این لیست را از امام برایش بگیرید... اما هدف شما این بود که که به امام بگویید نمی توانیم اینها را تأمین کنیم. پس چاره ای نیست الّا این که آتش بس را بپذیریم. مطمئنم شما دقیقاً می دانستید دارید چه کار می کنید و محسن رضایی نمی دانست دارد چه کار می کند. شما می دانستید که اگر این لیست را پیش امام ببرید، دیگر این شما نیستید که باید جنگ را تمام کنید، این امام است. شما دو سه سال قبل هم می گفتید که جنگ باید تمام شود. محسن رضایی و فرماندهان سپاه می گفتند نه. (ص310)
پاسخ عباس عبدی به زیبا کلام
معمولاً وقتی که مطلبی در خصوص فرد یا افرادی نوشته میشود طبعاً انتظار میرود که پاسخی هم دریافت شود، از این رو وقتی که در ویژهنامه اعتماد (26/2/1387) به برخی مطالب جناب آقای هاشمی در مصاحبه با آقای زیباکلام پاسخ دادم، این انتظار وجود داشت که چون برخی موارد دیگر دفتر ایشان پاسخی بدهد، اما هنگامی که ویژهنامه (2/3/1387) اعتماد را دیدم که آقای زیباکلام پاسخ به آن یادداشت را دادهاند تعجب کردم، زیرا مرسوم و منطقی نیست که مصاحبهکننده از جانب مصاحبهشونده پاسخ دهد، فرض است که مصاحبهکننده بیطرف است، مگر آنکه مصاحبه سفارشی باشد مثل برخی رپرتاژ آگهیهایی که در مطبوعات وجود دارد.بنابر این شاید ایشان بدون ارائه وکالتنامه به وکالت از آقای هاشمی لطف کرده و زحمت پاسخ دادن را بر خویش هموار کردهاند که در این صورت معنای مصاحبه ایشان هم با آقای هاشمی روشن میشود.در هر حال پاسخ کنونی من طبعاً متوجه جناب آقای هاشمی نیست بلکه متوجه آقای زیباکلام است، گرچه چارهای ندارم جز اینکه به برخی سیاستهای آقای هاشمی اشاره کنم، اما این اشارات با هدف نقد منطق و کلام آقای زیباکلام است.1ـ مهمترین مشکل آقای زیباکلام در پاسخ داده شده این است که متأسفانه یا آن را نخواندهاند یا عمداً آن را تحریف آشکار نمودهاند. البته ایشان در همان شماره ویژهنامه (26/2/1387 - ص 30)و در پی اعتراض آقای هاشمی پذیرفتهاند که در تدوین کتاب دچار مشکلاتی شدهاند و نوشتهاند که:«از آنجا که گفتگوها در یک زمان پنج ساله صورت گرفته ممکن است اینجا و آنجا سهلانگاری و خطایی در تدوین مطالب یا برداشت ناصواب از گفتههای ایشان از سوی اینجانب صورت گرفته باشد به علاوه آنان که در کار تدوین تاریخ شفاهی هستند نیک میدانند که انتقال گفتار به نوشتار امری دشوار و پیچیده است.ممکن است در ضمن پیاده کردن ساعتها گفتگوی حقیر با ایشان و تبدیل آن به نوشتار خبط و خطایی، بیتوجهی یا سهلانگاری از سوی تیم پیادهکننده نوارها یا تنظیمکنندگان نوشتار صورت گرفته باشد.»خوب اگر بپذیریم که کار انتقال گفتار به نوشتار امری دشوار و پیچیده است!(که نیست مگر این که امر پیچیده از نظر ایشان همین قدر باشد ) باید پذیرفت که ایشان از عهده این کار بر نیامدهاند، اما در خواندن یک متن ساده چگونه مرتکب خطا شدهاند و حتی متن را عمداً دستکاری کردهاند!! چگونه؟ ایشان در پاسخ خود مینویسند:«پیرامون موضعگیریهای روزنامه سلام علیه آقای هاشمی هم آقای عبدی مینویسد که «بله، در روزنامه سلام گرایشی که مورد نظر آقای هاشمی است وجود داشت (یعنی موضع ضد هاشمی)، اما یک روزنامه، محلی برای طرح آرا و عقاید است و نمیتوان مانع بیان آن شد و اصولاً طرح آرا و عقاید مختلف اشکالی ندارد. در پاسخ آقای عبدی بایستی گفت که اولاً مساله به مراتب فراتر از وجود صرفاً یک «گرایش» می رفت. این طور نبود که یکی، یا دو، سه تن از نویسندگان یا برخی از مقالات و گزارشات روزنامه سلام علیه آقای هاشمی باشد، بلکه کل روزنامه اینچنین بود. صد البته که این حق روزنامه سلام یا هر روزنامه دیگری بوده و هست که له یا علیه آقای هاشمی بنویسد. »اما دروغ بودن این متن در چیست؟ در هیچ کجای نوشته من نیامده که روزنامه سلام علیه آقای هاشمی موضعگیری نمیکرد، یا این کار از جانب یک گرایش خاص بوده است. چنین ادعای یا برداشتی بسیار احمقانه است. بلکه همان طور که آقای زیباکلام در ابتدای پاسخ خود نوشتهاند (و سپس آن را فراموش کردهاند) که بحث بر سر سیاست ادعائی تشنجزدایی بوده و لاغیر، اما چرا ایشان میکوشد که آن را به موضع ضد هاشمی روزنامه سلام تغییر دهد، واضح است، زیرا که در وجود چنین موضع و گرایشی در سلام شک نیست، بلکه از افتخارات سلام است و بنده هم هرجا که حقی دیدهام به عنوان یک عضو آن روزنامه چنین موضعی داشتهام، همچنان که بعداً هم درباره دولت خاتمی اگر به این نتیجه رسیدم چنین موضعی گرفتم.آیا انتظار میرود که آقای زیباکلام از این تغییر عمدی متن عذرخواهی کنند؟ احتمالاً خیر زیرا زور ما به اندازه زور آن کسانی نیست که ایشان فوراً برای همآوردن سر و ته قضیه؛ خبط و خطا را هم بپذیرند. بعلاوه اگر این تقصیر و خطای آشکار را بپذیرند، دیگر در پاسخ ایشان چیزی برای گفتن وجود نخواهد داشت.2ـ ایشان نوشتهاند که با خواندن مقدمه یادداشت من انتظار داشتهاند که میخواهم به ایرادهای وارده به خودم اذعان کنم، اما در ادامه متوجه شدهاند که: «زهی خیال باطل». این پیشبینی آقای زیباکلام چندان چیز عجیبی نیست، زیرا مطابق دیگر پیشبینیهایشان در عرصه سیاست است که اگر در آن موارد هم «زهی خیال باطل» بکار برده میشد، شاید امروز راه دیگری را در پیش میگرفتیم. و نمیکوشیدیم که هنر روتوشکاری را برای اوقات فراغت خویش برگزینیم.مواجه شدن با این انتظار و اینکه دیگران باید مطابق معیارهای ما اذعان به اشتباهات خود کنند و در غیر این صورت عناوین تندرو و رادیکال و... را نثارشان میکنیم، چیز عجیبی نیست، خوب در یک جامعه استبدادزده کمتر افرادی پیدا میشوند که بتوانند خود را از فرهنگ استبدادی رها کنند، حتی اگر کت و شلوار دموکراتیک را بر تن کنند. شاید بگویید که انتظار معقولانهای است که اگر کسی خطایی مرتکب شده آن را بپذیرد، اما بنده میخواهم این گزاره ظاهراً موجه را نقد کنم تا معلوم شود ریشههای عوامفریبی آن در کجاست.وقتی که چنین گزارهای را در عالم نظر و به صورت انتزاعی بکار میبریم، پذیرفتنی و معقول است، اما هنگامی که مصداقی بکار میبریم، نوعی استبداد در آن نهفته است، زیرا تمام آنچه را که خود درست میپنداریم بر دیگری تحمیل میکنیم. از این رو بنده هیچگاه نمیگویم که دیگران به خطای خود اقرار کنند، زیرا اگر دیگران شخصاً چیزی را خطا بدانند، طبیعی است که چنین اقراری به منزله پذیرش مسئولیت هم هست، و اگر آن را خطا ندانند، چرا باید بر چیزی که خطا نمیدانند اقرار به خطا کنند؟ این یعنی استبداد.ممکن است گفته شود اگر چنین است، هیچ کس به خطایی اقرار نخواهد کرد، زیرا معیار خودش خواهد بود. پاسخ این است که اقرار نکند، مگر مشکل ما اقرار یا عدم اقرار وی است، کاری که باید صورت گیرد تشریح آن سیاست نزد جامعه و ارجاع قضاوت نهایی به جامعه بویژه عرف عقلا و اهل نظر است. به عبارت دیگر اگر کسی مرتکب عملی شده که خودش (به هر دلیل) آن را خطا نمیداند تا اقرار به اشتباه کند، اما دیگری آن را خطا میداند، در این صورت دیگران به طور طبیعی میپذیرند که هزینه این عقیده را به وی تحمیل کنند. اما حق نداریم که مستبدانه از او بخواهیم که اقرار به خطایی کند که قبول ندارد.بنده هیچگاه زیر بار این «مد» نخواهم رفت که برای جا باز کردن در دل مخاطب چشم و گوش بسته لگد به گذشته بزنم و اسم آن را انتقاد از خود بگذارم. این بازیها بیشتر شبیه انتقاد از خود نظامهای کمونیستی است. نان «انتقاد از خود فرصتطلبانه» را خوردن نان ارزشمندی نیست. «انتقاد از خود» وقتی شرافتمندانه است که برای تحکیم موقعیت کنونی نباشد، به عبارت دیگر نان به نرخ روز خوردن نباشد. وقتی کسی با صدای بلند از خود انتقاد میکند، و حضار گرامی هم برای او کف میزنند، حتماً شک کنید که خرده ریگی در کفش وی است. چند سال بعد هم مجدداً همین بازی را برای سیاستهای کنونیاش در خواهد آورد بعلاوه کسی که مدعی در اکثر موارد اشتباه کرده چرا درسی نمیگیرد که مجددا اشتباه نمکد؟.3ـ آقای زیباکلام نوشتهاند:«موضوع این نیست که چرا سلام از سیاستهای آقای هاشمی حمایت نمیکرده یا میکرده، بلکه بحث بر سر آن است که اگر سیاست درست باشد، چه هاشمی آن را اجرا کند چه خاتمی، تفاوتی نبایستی بکند. حرف آقای هاشمی آن بوده که اگر تنشزدایی سیاست درستی نبوده، پس چرا این سیاست در زمان خاتمی به اجرا گذارده میشود؟ و چرا روزنامه سلام که در زمان آقای هاشمی این سیاست را تقبیح میکرده در زمان آقای خاتمی سکوت میکند؟ آقای عبدی به جای پاسخ به این مسائل، رفتهاند به سراغ اینکه آیا سیاست تنشزدایی در زمان آقای هاشمی درست بوده و نتیجه بخش بوده یا خیر؟ و اینکه این حق روزنامه سلام بوده که از این سیاست انتقاد کند و اینکه اصولاً طرح آرا و عقاید مختلف اشکالی ندارد.»در این نقل قول هم خطای واضحی و نیز خلط مبحثی رخ داده. اول اینکه در زمان خاتمی آن سیاست تقبیح نمیشد، سهل است که سکوت هم نمیشد، بلکه تشویق میشد. اما نه با مقدمهای که ایشان نوشتهاند. بله اگر، سیاستی درست است باید در هر حال از سیاست صحیح دفاع کرد و نه از شخص، اما اگر سیاستی غلط است چه؟ ایشان فرض گرفتهاند که آن دو سیاست یکی بوده و این فرض به کلی غلط است. چرا؟دلیل اول اینکه سیاست تشنجزدایی به خودی خود برای بنده اصل نیست. حتی در برخی جاها از آن استقبال هم نمیکنم. زیرا آنچه که اصل است سیاست دموکراتیک در داخل کشور است و این که تشنجزدایی تا چه حد به بسط آزادیها در داخل جامعه کمک میکند. در یک قرن اخیر، هیچگاه روابط خارجی ایران چون سالهای اولیه دهه پنجاه با جهان خارج بدون تشنج نبود، رهبران شوروی، چین و آمریکا و غرب و منطقه همه به نوبت در تهران بودند، اما سیاست سرکوب داخلی هم در اوج بود. در واقع هزینه آن سیاست را مردم ایران پرداخت میکردند. البته مخالفت با سیاست تشنجزدایی به معنای خلاف آن نیست که برویم جنگ کنیم. اما آثار آن در سیاست داخلی نقطه کلیدی است که ظاهراً مورد توجه آقای زیباکلام نیست. در انتخابات مجلس چهارم این سیاست تشنجزدایی به اوج خود رسید و به پشتیبانی همان هم رد صلاحیتها انجام شد و اگر ایشان سخنرانیهای نماز جمعه را به یاد آورند که حتی حمایت برخی از افراد از خود را به این اعتبار که نیازی به این حمایت ندارد مسخره کردند، متوجه میشدند که تشنجزدایی قرار بود با چه قیمتی حاصل شود. در حالی که در مقطع آقای خاتمی تشنجزدایی نه تنها در این مسیر نبود، بلکه برعکس به تثبیت دموکراسی در داخل منجر میشد.اما نکته مهم دیگر اینکه تشنجزدایی باید مبتنی بر یک تحلیلی نظری و شفاف باشد، و با پا در میانی در آزاد کردن گروگان و امثالهم صورت نمیگیرد و چون ما میدانستیم که سیاست مذکور بازیای بیش نیست (احتمالاً آقای زیباکلام فقط ظاهر قضیه را توجه داشتند) لذا علاقهای هم به آن نداشتیم و میدانستیم که همزمان با این سیاست، چه سیاست دیگری عمل میشود و میدانستیم که نتایج آن چندان خوشایند نخواهد بود، و از این روست که آقای زیباکلام با ارزیابی بنده از نتیجهبخش نبودن آن سیاستها مخالفت میکنند و میفرمایند:«سپس ادامه میدهند که آقای هاشمی در سیاست خارجیشان آنچنان دچار بنبست شده بودند که «اگر دوم خرداد رخ نداده بود، (تضاد میان ما و غرب) احتمالاً به بحران نظامی کشیده میشد.» به سخن دیگر، از دید آقای عبدی، آقای هاشمی نه تنها در پیشبرد و سیاست تنشزدایی ناموفق بودهاند بلکه کشور را در آستانه یک بحران عظیم در عرصه بینالمللی قرار داده بودند که ای بسا اگر دوم خرداد اتفاق نیفتاده بود ممکن بود کار به درگیری نظامی هم کشیده میشد. اینکه این تحلیل آقای عبدی چقدر با واقعیت همخوانی دارد، واضحتر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد.»البته آقای زیباکلام در پایان نفرمودهاند که تحلیل من با واقعیت همخوانی داشته یا نه؟ ولی اگر منظورشان «نه» باشد باید گفت دست مریزاد! واقعیات را میتوان انکار کرد اما بیاطلاعی تا کی؟ شما از ادعاها و مواضع ولو غلط آمریکا و عربستان در جریان «الخبر» بیاطلاع هستید؟ حاشا و کلا که کسی دکترای علوم سیاسی تدریس کند و از این موارد و مقداتی که برای آن چیده بودند بیاطلاع باشد.امیدوارم که این بار برای شما روشن شده باشد که چرا از آن سیاست تشنجزدایی کذایی دفاع نمیکردیم و در برابر سیاست تشنجزدایی بعدی هم سکوت نکردیم که تشویق هم کردیم.4ـ آقای زیباکلام نوشتهاند:« آقای عبدی، آقای هاشمی نه شما را و نه روزنامه سلام را به هیچ روی متهم نمیکنند که مشکلات دوران ریاست جمهوریشان، ناکامی یا کامرواییهایشان ناشی از عملکرد شما یا روزنامه سلام بوده. نمیدانم شما چرا اصرار دارید که آقای هاشمی شما و روزنامه سلام را مسئول میدانند. اولاً ایشان خود و سیاستهایشان را ناموفق نمیدانند که شما را علت آن بدانند. ثانیاً بحث ایشان بر سر اتخاذ مواضع متضاد است، صرف نظر از محتوای آن سیاستها. این هم که آیا تورم در سالهای 1373 و 1374 از تورم در زمان جنگ جهانی و در زمان مادها بیشتر بوده، قابل بحث است و در عین حال نشاندهنده دیدگاه، و درستتر بگوییم «احساس» شما نسبت به آقای هاشمی است.»در مورد احساس من نسبت به آقای هاشمی همین بس که برخلاف کسانی که سعی کردند ایشان را امیدوار به وضع موجود کنند و در پشت ایشان پنهان شوند تا وارد معرکه شوند، خیرخواهانه در هر دو بار مشورت مشفقانه و صادقانه خود را عرضه کردم و سیاستمداران موفق، چنین افرادی را بیشتر دوست و خیرخواه خود میدانند تا کسانی که به آنان مشورت غلط میدهند و آنان را در گرداب سیاست رها میکنند و بعد هم سعی میکنند با روتوش کردن آنان به نحوی خود را روتوش نمایند. آقای زیباکلام تردید نداشته باشید که علاقه من به شخص آقای هاشمی و خاتمی و اصولاً نسبت به بسیاری از فعالان سیاسی بیشتر از علاقهای است که شما به زبان میآورید، این رفتار شما معرف دوست داشتن دیگران نیست، معرف دوست داشتن خود است. یک انتقاد و راهنمایی به دیگران کردن بیشتر معرف دوستی است تا هزار بار تعریف و مجیز آنان را نمودن. اما آقای زیباکلام! راستی یک سوال کوچک از شما دارم. این روزها که با تورم 20 درصدی صدای همه درآمده است، شما در سالهای 1373 و 1374 تورم 50 و 35 درصدی را چگونه گذراندید؟ چه چیزی در این زمینه نوشتید؟ آیا اصولاً آن روزها قلم شما روان بود؟ راستی شما از قانون سخن گفتید، در آن روزها چرا نپرسیدید که چطور شد مطابق برنامه تورم باید تکرقمی میشد، اما به 50 و 35 درصد رسید، بعد هم ایشان را در سیاستهایش موفق میدانید، گرچه از قول ایشان نوشتهاید و نه از قول خودتان. بعلاوه بحث از زمان مادها، نوعی تلمیح است، خیلی آن را به خود نگیرید که بخواهید معرف احساس من بدانید.از این گذشته اگر سلام را مسئول شکستهایشان نمیدانید پس دیگر این همه حرف و حدیث برای چیست؟آقای زیباکلام نوشتهاند که:« آقای عبدی در ادامه مطالبی را پیرامون افغانستان، نهضت آزادی و... نوشتهاند که باز هم معلوم نیست ارتباط اینها با موضوعی که آقای هاشمی در کتاب مطرح کردهاند در کجا است؟»خوب آقای زیباکلام واقعاً شما ارتباط این موارد را با نوشتهتان متوجه نشدید؟ خیلی عجیب است. در واقع بیان این دو مورد نقض روشن از ادعاهای مذکور شما در فوق است، چرا متوجه نشدهاید؟ اگر از چند تن از دانشجویان حتی مقطع لیسانس خودتان هم بپرسید، حتماً توضیح میدهند که این موارد به عنوان نقض ادعاهای مطرح شده در مصاحبه است. مواردی است که مستندات لازم را هم دارد و سخنان کلی و به قول معروف کیلویی نیست. خوب چون شما علاقهمند نبودید که به نتایج این دو مورد توجه کنید، طبعاً مدعی هستید که ربطی با موضوع نداشته است. اگر شما به عنوان یک استاد علوم سیاسی، سیاستهای ایران درباره افغانستان را در دهه شصت نقد میکردید، و حتی از آقای هاشمی در این باره سوال میکردید، خدمتی بزرگ به دانش سیاست شده بود و در این صورت هم باید به تحلیل بنده در خصوص این سیاست ارجاع میدادید، و دیگر نمیتوانستید اتهام افراطی، تندرو و این کلمات را در متن خود بکار برید.6ـ نوشتهاید که:«اصل موضوعی که آقای هاشمی در کتاب مطرح کردهاند به اندازه کافی روشن است. ایشان معتقدند که بسیاری از رهبران و شخصیتهای اصلاحطلب که در دوران اصلاحات طرفداری از جامعه مدنی، حقوق شهروندی، آزادی، حاکمیت قانون، اقتصاد آزاد، تنشزدایی و... میکردند در مقطع دیگری و در گذشتههایی نه چندان دور و در زمانی که قدرت بیشتری داشتند، رفتارشان خیلی منطبق بر این معیارها نبود.»اگر منظورتان شخصیتهای اصلاحطلب به معنای عام است، بنده حرفی ندارم و البته این را افتخار آنان میدانم که چنین راهی را رفتند، اگر صادقانه باشند. اما اگر منظورتان بنده هستم، باید گفت که بنده اولین نوشته مطبوعاتیام در سال 1364 در روزنامه کیهان درباره قانون است و در سلام هم ستون و صفحه ویژه قانون و حاکمیت آن نوشتم و اتفاقاً انتقادم هم به آقای هاشمی از بیقانونی بود. بیقانونهای برخی وزارتخانههای از ما بهتر، بیقانونی در اجرای برنامه و... درباره اقتصاد. البته ایشان درست میفرمایند که چنین پدیدهای در ایران است، و خطبههای نماز جمعه ایشان هم در سالهای اول انقلاب معرف این موضوع است. اما نکته مهم این است که بیقانونی رفتار کردن در سال 1358 تا 1360 و حتی زمان جنگ تا حدی متفاوت است با بیقانونی رفتار کردن در سالهای 1370 تا 1376، حتماً متوجه این مسأله هستید. در آن سالها فقدان تجربه مدنی و نیز انواع توجیهات درست یا غلط وجود داشت، اما در این سالها چه دلیلی برای رفتار غیر قانونی میتوان سراغ گرفت؟7ـ شاهبیت سخن آقای زیباکلام در این قسمت است که مینویسند:«میماند جمله مهمی که آقای عبدی غیر مستقیم در توصیف آقای هاشمی به کار بردهاند؛ «متأسفانه مشکل اصلی در جامعه ما فرافکنی سیاستمداران است که زیر بار بدیهیترین امور نمیروند.» اتفاقاً آقای عبدی درست میگویند و این یک مشکل اصلی در جامعه ما است. اما آقای عبدی این تنها مشکل جامعه ما نیست و ای کاش لیست اشکالات جامعه ما به همین یکی محدود میشد. مشکل اصلی دیگر جامعه نخبگان و روشنفکرانی هستند که در تبختر و تکبر دست کمی از سیاستمدارانمان ندارند. اگر در مقطعی معتقد بودند که سفارت آمریکا را باید اشغال کرده و اتباع سفارت را برخلاف همه عهد و میثاقهای بینالمللی به گروگان بگیرند، این کار را کردند و هر کس را که مخالف این نظر بود محکوم کردند.»تمام متن را نوشتهاند برای همین پاراگراف. اول اینکه آقای زیباکلام سعی نکنید تنها سرمایه نایاب و مهمی که در این مملکت میتوان داشت، یعنی غرور در برابر قدرت را از افراد سلب کنید، ما به اندازه کافی چوب بیشخصیتی در برابر قدرت را خوردهایم، چرا میخواهید آن را از افراد بگیرید؟ باید خودمان و دیگران را توصیه به حفظ آن کنیم و نه چوب حراج زدن به آن. دوم اینکه شما از انجام عمل خلاف قانون و عهد و میثاق بینالمللی ناراحت شدهاید، خوب برای پاسخ؛ شما را به مجموعه یادداشتهایم در این زمینه در تارنمای آینده ارجاع میدهم، اما در اینجا باید بگویم کسی که این احساس لطیف در برابر نقض پیمان بینالمللی را دارد، حتماً از این که در عرصه قانون درون کشوری نقضی صورت گیرد، خواب بر چشمانش حرام میشود، در این صورت باید پرسید که آیا مسئولیت کلی افراد را در خصوص اقدام برای انداختن یک اتوبوس از این روشنفکران متبختر به ته دره جویا شدهاید یا نه فقط از نقض پیمان و تعهد بینالمللی که بارها پیش از آن و بصورت یکطرفه نقض شده بود گلهمند هستید؟ آیا از نقض قانونی که منجر به تورمهای مذکور و افزایش فقر و بدبختی شد هم گله کردید، و آیا...بعلاوه چون شما این سوال را از من در متنی انجام میدهید که هدفش دفاع از سیاستهای آقای هاشمی است، چه خوب بود میپرسیدید که ایشان به عنوان عضوی از شورای انقلاب و دولت چرا از آن واقعه به قول شما خلاف تعهدات بینالمللی که تعدادی دانشجوی افراطی و تندرو و جوان! انجام دادند ،در مقام رسمی حکومت دفاع میکردند؟ چرا حتی در زمان ریاست جمهوری خودشان که شعار تشنجزدایی میدادند و در مقام رسمی و رییس جمهور باز هم کماکان از آن رویداد دفاع کردند؟ حتماً قبول دارید که در مقام دفاع از آقای هاشمی نمیتوانید این انتقادات را به امثال بنده وارد کنید.8ـ آقای زیباکلام مرقوم فرمودهاند که:«اگر در مقطعی فکر کردند تأیید خاتمی درست است، به تأیید ایشان برخاستند. اگر در مقطع دیگری به این باور رسیدند که کار خاتمی چندان درست نیست شعار «عبور از خاتمی» را دادند، اگر در مقطعی فکر کردند که درون سیستم میبایستی کار کرد، شعار اصلاحات دادند و اگر در مقطع دیگری احساس کردند درون نظام نمیشود کار کرد، شعار «استعفای دستهجمعی و بیرون رفتن از دولت یا حاکمیت» را دادند. اگر در مقطعی فکر کردند در چارچوب قانون اساسی میشود پیشرفت کرد، قانون اساسی را مترقی دانستند و در مقطع دیگری که حس کردند با قانون اساسی فعلی نمیشود کار کرد، شعار «رفراندوم قانون اساسی» دادند و قس علیهذا.»چون نوشته فوق در انتقاد از بنده است، ابتدا باید بگویم که چند مورد از نکات مطروحه شما هیچ ربطی به من ندارد، و اگر ناشی از بیاطلاعی نباشد، ناشی از همان بیدقتی است که بارها در نوشته شما دیده شده است. اما با اینکه بنده با شعار «عبور از خاتمی» مخالفت بودم، اما طرفداران این شعار را به این دلیل سطحی و عوامانه مورد سوال قرار نمیدادم که شما قبلاً موافق خاتمی بودید، پس چرا الان چنین شعاری را میدهید؟ من مخالف بودم به این دلیل که برای آن شعار معنایی دقیق قایل نبودم. و از این رو اساس استدلال شما که پایه این نوشته شماست به کلی مخدوش است. بنده از آقای خاتمی دفاع کردم، به دلیل سیاستهایش، و وقتی هم که دیدم ادامه آنها به شکل غلطی اجرا میشود (اینکه برداشت من درست بود یا غلط بحث دیگری است) با آن سیاستها مخالفت کردم. اگر شما از مهد تا لحد با یک نفر به صفت شخصی خوب یا بد هستید، خود دانید، اما بنده برحسب درکم از واقعیت و رفتار افراد نسبت به آنها موضعگیری میکنم. و اساساً سیاست یعنی همین. بیشخصیتی سیاسی در تغییر منطق موضعگیری است و نه در تفاوت مواضع. آنچه که شما از دیگران میخواهید که همیشه و در همه حال یک تحلیل ثابت از فرد و حکومت داشته باشند، بسیار غیر منطقی است. بنده تا وقتی که بتوانم در یک اداره کار میکنم، اما وقتی که فایده ماندن در آن کمتر از هزینههایش شد، احمقانه است که در آن باقی ماند، و اگر باقی بمانم، نشان از بیمنطقی است. البته این بدان معنا نیست که هر تغییر موضعی حق است، بلکه بدان معناست که هر ثبات ظاهری موضعی لزوماً حق نیست. ضمن اینکه نگاه ثابت داشتن به افراد در حالی که آن افراد یا سیاستهایشان تغییر کرده، ثبات موضع نیست.ظاهراً آقای زیباکلام عجله عجیبی برای نوشتن این پاسخ داشتهاند،زیرا پس از اقرار به اشتباهات انجام شده در کتاب و با وجود خستگی ناشی از انجام کار فوقطاقت ایشان در انتقال گفتار به نوشتار، و سپس تکذیبیه آقای هاشمی و...در صدد بودهاند که اجازه ندهند تا علامت سوال دیگری در برابر این شبه مصاحبه قرار داده شود، غافل از اینکه این پاسخ ایشان بیش از پیش بر بیپایه بودن منطق مذکور مهر تأیید زده است و من احتمال نمیدهم که آقای هاشمی هم به این پاسخ راضی باشند.آقای زیباکلامى کمی تأمل کنید. دفاع شما از آقای هاشمی، نتایجی بهتر از دفاع آقای محمد هاشمی و خانم فائزه هاشمی برای ایشان ندارد، کمی بردبار باشید. تاکنون دو بار با حمایت فکری امثال شما، ایشان وارد کارزار سیاسی شد و نتیجهای جز ضربه زدن به ایشان ببار نیامد. من قبلاً به یکی از نزدیکان ایشان گفتم که آقای هاشمی میتوانند بمانند تا روزی گرهای را از این نظام باز کنند، اما ظاهراً با وجود دوستانی اینچنینی نیازمند هیچ دشمنی نیستند. شما حتی در تیتر مطلبی که برای ایشان انتخاب کردهاید، هم توجه نکردهاید که نوعی تعریض در آن مشهود است، «هاشمی بدون روتوش» معنای خوبی ندارد، همچنان که «عباس عبدی و مطلقنگری» هم برای عنوان پاسختان به من بیمعنی است، که با مراجعه به متن چنین امری بر خواننده معلوم میشود. عرصه مطبوعات، کلاسهای درس دانشجویان سال اول نیست که هر چیزی را بتوان گفت، باید دقیقتر سخن گفت. اگر خواستید پاسخ مرا بدهید، تکتک موارد را با ذکر نوشته من پاسخ دهید. و پیش از هر چیز حتماً از این که حداقل دو بار نوشته مرا تحریف کردهاید عذرخواهی کنید. این کار درستی نیست. در پایان هم این جمله شما را یادآوری میکنم که نوشتهاید:«اینکه سیاستمداران فرافکنی کرده و از زیر بار مسوولیت اعمال و سیاستهایشان شانه خالی کنند، یقیناً یک ایراد اساسی جامعه ما است. اما این هم درد بزرگی است که یک روشنفکر و تحلیلگر سیاسی، هر سیاست و نظری را که ظرف سه دهه گذشته اتخاذ کرده صرف نظر از متناقض بودنشان یکسره درست، صحیح و اصولی پنداشته و مخالفان خود را متهم و محکوم کند.»اگر منظورتان بنده است. باید بگویم که به یاد ندارم مخالف خود را متهم ،چه رسد به اینکه محکوم کرده باشم، دوست دارم حتماً مواردش را بفرمایید. گرچه مواردی که از شما میتوان ارایه کرد، همین پاسخ شماست که چقدر نکات خلاف واقعی را بیان فرمودهاید. اما اگر هم بنده چنین باشم که فرمودهاید، عرض کنم که خیلی نگران نباشید، وظیفه ماست که نقد مواضع افراد را در عرصه عمومی منتشر کنیم، قضاوت را برعهده جوانان تحصیلکرده و اقشار آگاه جامعه میگذاریم. از این روست که بند اصلاً اصراری ندارم که نه شما و نه کس دیگری به نقد گذشته خود بپردازید، هیچ اهمیتی هم به آن نمیدهم و هیچگاه فریب چنین نقد نماییهای را هم نمیخورم، بویژه آنکه مسأله بنده اشخاص نیستند، مسأله دانش و فهم سیاسی عمومی است که صرفاً از طریق نقد و ارزیابی گذشته حاصل میشود. شما هم سعی کنید، سیاستهای متناقض این افراد و نیز غلط بودنشان را برای افکار عمومی آشکار کنید. در همین جا هم خدمت شما عرض میکنم، هرچه نقد علیه بنده نوشتهاید یا در آینده می نویسید، ارسال کنید، مجانی و با طیب خاطر در تارنمای «آینده» منتشر میکنم، تا بر شما معلوم شود که اگر هم من در اقرار به اشتباهات سرسخت هستم و به گناهان نکرده خود اقرار نمیکنم، اما این قدر تحمل دارم که نقد شما را از طریق رسانه شخصی خود به مخاطبانم ارایه کنم.موفق باشید
/////////////////////////////////////////////////////////گرچه بیشتر مطالب ایشان را در متن آورده ام اما جهت اطلاع دوستان عین پاسخ ایشان را هم در زیر تقدی میکنم ضمن این که قبلا آدرس آن را هم داده بود./////////////////////////////////////////////////////////
یکی از نکات جالبی که در خلال گفت وگوهای اینجانب با آقای هاشمی رفسنجانی در کتاب «هاشمی بدون روتوش» به تدریج برای مخاطب آشکار می شود تمایل یا باور عمیق ایشان به اعتدال و میانه روی است. این روحیه یا ویژگی ایشان هم به گونه یی غیرمستقیم در خلال گفت وگوهایشان قابل رویت است، هم در مواردی که خود آقای هاشمی مستقیماً و مشخصاً به نقل برخی از خاطرات سیاسی شان می پردازند پیرامون عملکرد شماری از رهبران و چهره های سیاسی دیگر. در این گونه موارد (ذکر عملکرد چهره های سیاسی)، آقای هاشمی برای نشان دادن یا اثبات این نکته که مواضع شان همواره در جهت اعتدال و میانه روی بوده، مثال هایی را می آورند. مثال هایشان این گونه است که نشان می دهد مواضع برخی چهره ها و شخصیت های دیگر برعکس ایشان در گذشته بسیار تند و رادیکال بوده، اما در مقطع دیگری تغییر جهت داده اند. از جمله این افراد برخی از چهره ها و رهبران جریان دوم خرداد یا اصلاح طلب بودند که در دهه 1360 و بعد از آن شعارهای تند و تیز می دادند اما بعد از دوم خرداد آن شعارها و موضع گیری ها را کنار گذاشتند و یک چرخش 180 درجه کردند.
از جمله مثال هایی که می آورند پیرامون برخورد با اعضا و طرفداران نهضت آزادی در سال های نخست انقلاب درون و بیرون مجلس است. آقای هاشمی متذکر می شوند اگرچه من از نظر مرام و عقیده موافقتی با نهضتی ها نداشتم معذلک در مجلس نمی گذاشتم که تندروها به آنان توهین کرده و متعرض شان شوند. این به معنای تصدیق موضع گیری های آنان نبود بلکه من اساساً با این گونه برخوردهای تند و رادیکال در همان سال های نخست انقلاب هم موافق نبودم. آقای هاشمی می افزایند همان کسانی که روزگاری آنچنان رفتاری با ملی - مذهبی ها داشتند، در دوران دوم خرداد هوادار و مدافع سرسخت آنان شدند. مثال دیگری که آقای هاشمی می آورند در مورد موضع گیری های روزنامه سلام و نویسندگان آن از جمله آقای مهندس عباس عبدی در قبال سیاست تنش زدایی ایشان در دوران ریاست جمهوری شان بود. آقای عبدی یکی از منتقدان سرسخت سیاست تنش زدایی در سال های 74-73 بودند، اما در دوران آقای خاتمی که خود به قدرت رسیدند تنش زدایی در سیاست خارجی مرکز ثقل و دیپلماسی شد.
آقای عبدی پس از انتشار کتاب به بخشی که مربوط به خودشان است پاسخ مفصلی در روزنامه اعتماد
26/2/87 درج کردند. پاسخ ایشان در حقیقت تنها چیزی که نبود پاسخ به ایراد یا انتقادی است که آقای هاشمی در کتاب آورده اند. ایشان در ابتدای پاسخ هایشان می نوشتند که هیچ کس عالم و فرهیخته و کامل متولد نمی شود و انسان ها به مرور زمان است که به پختگی و صلابت فکری می رسند.
خواننده با شروع این عبارات تصور می کند که آقای عبدی می خواهد اذعان کند که دست کم بخشی از ایرادهای آقای هاشمی وارد است و خیلی از تندروها و رادیکال های دهه 1360 در عصر اصلاحات دچار یک تحول فکری شده اند و آن مواضع رادیکال و آرمانی دهه 1360 را کنار گذارده و به سمت و سوی مواضعی واقع بینانه تر رفته اند. اما زهی خیال باطل. آقای عبدی پس از ذکر این نکته که انسان ها به مرور زمان پخته می شوند می نویسند که در سال های نخست انقلاب دولت موقت و افراد دیگری به دنبال اجرای سیاست تنش زدایی بودند اما آقای هاشمی مخالفت می کردند. بنابراین در یک مقطع دیگری هم ممکن است عده دیگری در زمان ایشان با این سیاست مخالفت کرده باشند.سپس ادامه می دهند که آقای هاشمی در سیاست خارجی شان آنچنان دچار بن بست شده بودند که «اگر دوم خرداد رخ نداده بود، (تضاد میان ما و غرب) احتمالاً به بحران نظامی کشیده می شد.» به سخن دیگر، از دید آقای عبدی، آقای هاشمی نه تنها در پیشبرد و سیاست تنش زدایی ناموفق بوده اند بلکه کشور را در آستانه یک بحران عظیم در عرصه بین المللی قرار داده بودند که ای بسا اگر دوم خرداد اتفاق نیفتاده بود ممکن بود کار به درگیری نظامی هم کشیده می شد. اینکه این تحلیل آقای عبدی چقدر با واقعیت همخوانی دارد، واضح تر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد. پیرامون موضع گیری های روزنامه سلام علیه آقای هاشمی هم آقای عبدی می نویسد که «بله، در روزنامه سلام گرایشی که مورد نظر آقای هاشمی است وجود داشت (یعنی موضع ضدهاشمی)، اما یک روزنامه، محلی برای طرح آرا و عقاید است و نمی توان مانع بیان آن شد و اصولاً طرح آرا و عقاید مختلف اشکالی ندارد.»
در پاسخ آقای عبدی بایستی گفت که اولاً مساله به مراتب فراتر از وجود صرفاً یک «گرایش» می رفت. این طور نبود که یکی، یا دو، سه تن از نویسندگان یا برخی از مقالات و گزارشات روزنامه سلام علیه آقای هاشمی باشد، بلکه کل روزنامه اینچنین بود. صد البته که این حق روزنامه سلام یا هر روزنامه دیگری بوده و هست که له یا علیه آقای هاشمی بنویسد. موضوع این نیست که چرا سلام از سیاست های آقای هاشمی حمایت نمی کرده یا می کرده، بلکه بحث بر سر آن است که اگر سیاست درست باشد، چه هاشمی آن را اجرا کند چه خاتمی، تفاوتی نبایستی بکند. حرف آقای هاشمی آن بوده که اگر تنش زدایی سیاست درستی نبوده، پس چرا این سیاست در زمان خاتمی به اجرا گذارده می شود؟ و چرا روزنامه سلام که در زمان آقای هاشمی این سیاست را تقبیح می کرده در زمان آقای خاتمی سکوت می کند؟ آقای عبدی به جای پاسخ به این مسائل، رفته اند به سراغ اینکه آیا سیاست تنش زدایی در زمان آقای هاشمی درست بوده و نتیجه بخش بوده یا خیر؟ و اینکه این حق روزنامه سلام بوده که از این سیاست انتقاد کند و اینکه اصولاً طرح آرا و عقاید مختلف اشکالی ندارد.
پاسخ دیگر آقای عبدی در مورد تورم است. اینکه اساساً طرح مساله تورم چه میزان به بحثی که در کتاب «هاشمی بدون روتوش» آمده، پیدا می کند، جای سوال دارد. اما آقای عبدی می نویسد که «کیست که نداند تورم در سال های 1373 و 1374 به بالاترین حد خودش پیش از زمان جنگ جهانی و حتی از زمان مادها رسید...» و بعد هم می نویسد که «آیا تورم را هم بنده و امثال من در روزنامه سلام ایجاد کردند؟»
آقای عبدی، آقای هاشمی نه شما را و نه روزنامه سلام را به هیچ روی متهم نمی کنند که مشکلات دوران ریاست جمهوریشان، ناکامی یا کامروایی هایشان ناشی از عملکرد شما یا روزنامه سلام بوده. نمی دانم شما چرا اصرار دارید که آقای هاشمی شما و روزنامه سلام را مسوول می دانند. اولاً ایشان خود و سیاست هایشان را ناموفق نمی دانند که شما را علت آن بدانند. ثانیاً بحث ایشان بر سر اتخاذ مواضع متضاد است، صرف نظر از محتوای آن سیاست ها. این هم که آیا تورم در سال های 1373 و 1374 از تورم در زمان جنگ جهانی و در زمان مادها بیشتر بوده، قابل بحث است و در عین حال نشان دهنده دیدگاه، و درست تر بگوییم «احساس» شما نسبت به آقای هاشمی است. آقای عبدی در ادامه مطالبی را پیرامون افغانستان، نهضت آزادی و ... نوشته اند که باز هم معلوم نیست ارتباط اینها با موضوعی که آقای هاشمی در کتاب مطرح کرده اند در کجا است؟
اصل موضوعی که آقای هاشمی در کتاب مطرح کرده اند به اندازه کافی روشن است. ایشان معتقدند که بسیاری از رهبران و شخصیت های اصلاح طلب که در دوران اصلاحات طرفداری از جامعه مدنی، حقوق شهروندی، آزادی، حاکمیت قانون، اقتصاد آزاد، تنش زدایی و ... می کردند در مقطع دیگری و در گذشته هایی نه چندان دور و در زمانی که قدرت بیشتری داشتند، رفتارشان خیلی منطبق بر این معیارها نبود. می ماند جمله مهمی که آقای عبدی غیرمستقیم در توصیف آقای هاشمی به کار برده اند؛ «متاسفانه مشکل اصلی در جامعه ما فرافکنی سیاستمداران است که زیر بار بدیهی ترین امور نمی روند.» اتفاقاً آقای عبدی درست می گویند و این یک مشکل اصلی در جامعه ما است. اما آقای عبدی این تنها مشکل جامعه ما نیست و ای کاش لیست اشکالات جامعه ما به همین یکی محدود می شد. مشکل اصلی دیگر جامعه نخبگان و روشنفکرانی هستند که در تبختر و تکبر دست کمی از سیاستمدارانمان ندارند. اگر در مقطعی معتقد بودند که سفارت امریکا را باید اشغال کرده و اتباع سفارت را برخلاف همه عهد و میثاق های بین المللی به گروگان بگیرند، این کار را کردند و هر کس را که مخالف این نظر بود محکوم کردند.
اگر در مقطع دیگری به اینجا رسیدند که بایستی با امریکا کنار آمده و آشتی کرد، کنار آمدند و آشتی کردند و باز کسانی را که مخالف بودند محکوم کردند. اگر در مقطعی معتقد بودند که نهضت آزادی سازشکار، لیبرال، منحرف و امریکایی است، روزگار را بر آنان سیاه کردند و حکم مرتد بودن آنان را از امام گرفتند. اگر در مقطعی دیگر اعتقاد پیدا کردند که نهضت آزادی خوب است در کنار آنان قرار گرفتند و به تاییدشان برخاستند.
اگر در مقطعی فکر کردند تایید خاتمی درست است، به تایید ایشان برخاستند. اگر در مقطع دیگری به این باور رسیدند که کار خاتمی چندان درست نیست شعار «عبور از خاتمی» را دادند، اگر در مقطعی فکر کردند که درون سیستم می بایستی کار کرد، شعار اصلاحات دادند و اگر در مقطع دیگری احساس کردند درون نظام نمی شود کار کرد، شعار «استعفای دسته جمعی و بیرون رفتن از دولت یا حاکمیت» را دادند. اگر در مقطعی فکر کردند در چارچوب قانون اساسی می شود پیشرفت کرد، قانون اساسی را مترقی دانستند و در مقطع دیگری که حس کردند با قانون اساسی فعلی نمی شود کار کرد، شعار «رفراندوم قانون اساسی» دادند و قس علیهذا.
همواره هم درست تشخیص دادند، همواره هم حق با آنها بوده، همواره هم انتظار داشته اند مردم از آنان تبعیت کنند و همواره هم مخالفان شان را محکوم و متهم کردند و یک بار هم در مقام توضیح توجیه و تبیین مواضع ضد و نقیض شان بر نیامدند. اینکه سیاستمداران فرافکنی کرده و از زیر بار مسوولیت اعمال و سیاست هایشان شانه خالی کنند، یقیناً یک ایراد اساسی جامعه ما است. اما این هم درد بزرگی است که یک روشنفکر و تحلیلگر سیاسی، هر سیاست و نظری را که ظرف سه دهه گذشته اتخاذ کرده صرف نظر از متناقض بودن شان یکسره درست، صحیح و اصولی پنداشته و مخالفان خود را متهم و محکوم کند.
|
|
|
|
|
|