دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶ - ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۷
ابراهیم یزدی: خلخالی به عنوان حاکم شرع، 4 اعدامی اول انقلاب را ابتدا کشت، سپس برایشان کیفر خواست نوشت!
اخیرا شخصی بنام سعید سلطانپور در مطلبی که به مناسبت تجمع فعالان ایرانی حقوق بشر در برابر کاخ سازمان ملل متحد در ژنو، نوشته، به این نکته اشاره داشته که: «اشتباه ما این بود که ابراهیم یزدی، درتلویزیون در سال 1357 به گوش تیمسار رحیمی ـ فرماندار نظامی تهران ـ که اسیر بود، سیلی زد و هنوز هم معذرت خواهی نکرده است» چه توضیحی در این خصوص دارید؟ ادعای آقای سعید سلطانپور بکلی بیاساس است. نه من به صورت تیمسار مهدی رحیمی سیلی زدهام و نه در تلویزیون سال 1357 چنین تصویری نشان داده شده است. شاید آقای سلطانپور، اولین روشنفکر ایرانی باشد که به نقد گذشته خود پرداخته، و به قول خودشان شجاعانه و صادقانه به اشتباهات گذشته خود اعتراف کرده است. من هیچ دلیلی برای شک و تردید در صداقت صاحب این نوشته نیافتم. همین صداقت در گفتار مرا وادار ساخت تا اشتباه ایشان را، حداقل در مورد مطلب نادرستی که به من نسبت دادهاند اصلاح کنم و از ایشان بخواهم تا اگر سند و مدرکی در تایید این ادعای خود دارند منتشر سازند. آقای سلطانپور، همچنین گفته است که وی نیز مانند بسیاری از روشنفکران ایرانی، «در شکل گرفتن حکومت فعلی نقش داشته است» و توجه داده است که: «چون یاد نگرفته بودیم چگونه به آن (دموکراسی) برسیم لذا به نتایج معکوس رسیدیم ولی حالا داریم یاد میگیریم.» خوب، این بسیار امیدوار کننده است. اما اولین درسی که همه باید یاد بگیریم این است که در آشفته بازار ترور شخصیت و غوغاسالاری بیمارگونه، به خصوص در گفتمان سیاسی غالب در میان برخی از گروهها، هر نوع ادعایی را نپذیریم و قبل از هر نوع اظهارنظر و داوری درباره اشخاص و حوادث، در مورد صحت و سقم آن ادعاها تحقیق کنیم. اما رادیو و تلویزیونی که گفته می شود متعلق به سلطنتطلبان در آمریکا است یک نوار ویدئویی از شما و تیمسار رحیمی منتشر کردهاند. درباره آن چه میگویید؟ نوار ویدئویی که توسط یکی از این تلویزیونها منتشر شده است، جمعا حدود 8 ـ 7 دقیقه است. در این نوار گفتگوها بسیار آرام است و هیچ صحنهای از خشونت در آن وجود ندارد. پس حضور شما در آن جلسه برای چه بود؟ تیمسار رحیمی ، به عنوان فرماندار نظامی تهران ارشدترین افسر ارتش بود که توسط مردم در صبح روز 22 بهمن در خیابان شناخته و بازداشت شد. به موجب آنچه بعدا کسی که او را دستگیر و به مدرسه رفاه آورده بود برای من شرح داد، در حالی که وی با لباس مبدل در کنار خیابان سپه، حمله مردم به پادگان باغشاه را تماشا میکرده است، توسط یکی از افسران زیردستش، که با انقلابیون همکاری داشت و او هم با لباس غیرنظامی در میان مردم بود، مورد شناسایی قرار میگیرد و با کمک چند نفر وی را میگیرند و به مدرسه رفاه میآورند. در آن روزها، هنوز دولت موقت به ساختمان نخست وزیری درخیابان پاستور نقل مکان نکرده بود. جلسات شورای انقلاب و دولت موقت در همانجا تشکیل میشد. در آن زمان من عضو شورای انقلاب بودم. وقتی خبر دستگیری رحیمی به جلسه شورای انقلاب داده شد، قرار شد آقای دکتر سید احمد صدر حاج سید جوادی، به عنوان حقوقدان عضو شورای انقلاب، از ایشان بازجویی کند. پس از رفتن آقای صدر، در شورای انقلاب مطرح شد که با رحیمی صحبت بشود و او بعنوان فرماندار نظامی تهران از سربازان بخواهد که چون انقلاب پیروز شده است، جلوی مردم نیاستند و به پادگانها برگردند. نظر ما این بود که به درگیری میان مردم و سربازان و کشتار بیمورد خاتمه داده شود. من چون خود پیشنهاد دهنده بودم، از من خواسته شد،که با رحیمی صحبت کنم. من موقعی رسیدم که آقای صدر هنوز مشغول صحبت با رحیمی بود. افراد زیادی از جمله صادق خلخالی هم در آن اطاق جمع بودند، من در صحبت با رحیمی، مطلب مورد نظر را مطرح کردم . اما وی نپذیرفت و اصرار داشت که نظامیان به وظایف قانونی خود عمل خواهند کرد. شاید بهتر آن باشد که به متن صحبت در همان نوار ویدئویی 8 ـ 7 دقیقهای، که این تلویزیونها مرتب آن را پخش میکنند، مراجعه شود. امتناع رحیمی از صدور فرمان به سربازان برای خودداری از ادامه درگیری با مردم و بازگشت به پادگانها، در حالی بود که اولا در دورانی که وی به سمت فرماندار نظامی تهران، به جای ارتشبد غلامعلی اویسی، منصوب شده بود، کشتارهای زیادی در تهران و حومه صورت گرفته بود. علاوه بر این وی به عنوان فرماندار نظامی تهران روز قبل، یعنی 21 بهمن 1357 ساعت منع عبور ومرور در خیابانها را از 30/4 بعدازظهر اعلام کرده بود. ثانیا او به جای حضور در نشست شورای عالی ارتش که در ساعت 30/10 روز 22 بهمن تشکیل شد، به خیابانها رفته بود و در جلسه حضور نداشت و احتمالا از نتیجه تصمیمات و اعلامیه صادره نیز بیخبر بود. در این جلسه، شورای عالی ارتش به اتفاق آرا تصمیم میگیرد که: «برای جلوگیری از هرج و مرج و خونریزی بیشتر، بیطرفی خود را در مناقشات سیاسی آن روز اعلام و به یگانهای نظامی دستور داده شد که به پادگانهای خود مراجعت نمایند. ارتش ایران همیشه پشتیبان ملت شریف و نجیب و میهن پرست ایران بوده و خواهد بود و از خواستههای ملت شریف ایران با تمام قدرت پشتیبانی مینماید». هنگامی که تیمسار رحیمی را دستگیر کردند و به مدرسه رفاه آوردند، هنوز اعلامیه شورای عالی ارتش منتشر نشده بود. بنابراین ما برای جلوگیری از ادامه درگیریها و کشتار مردم از او خواستیم که دستوراتی را صادر کند. اما او حاضر نشد. تلویزیونهایی که این نوار را منتشر کردهاند، مدعی هستند که او به صورت شما سیلی زده است و شما در واکنش دست او را بریدهاید؟ چنین چیزی مطلقا صحت ندارد. اولا آنها که این نوار را به دست آوردهاند چرا تمام آن را منتشر نمیکنند و به پخش 7ـ8 دقیقه آن اکتفا کردهاند. ثانیا این نوار نشان میدهد با کسی که در دوران انقلاب فرماندار نظامی تهران و مسئول کشتار مردم در سطح شهر بوده است در آن جلسه نه تنها برخورد فیزیکی بلکه هیچ صحبت تندی هم نشده است. در آن نوار ویدئویی هیچ علامتی از عصبانیت و خشونت نه در صحبت و در صورت رحیمی و نه من یا سایرین دیده نمیشود. حتی صحبتهای صادق خلخالی، اگر چه تند بود، اما تهدید و خشونتی هم در آن نبود. شما میتوانید با آقای دکتر احمد صدر حاج سید جوادی هم صحبت کنید شاید ایشان یادداشتهای خود را از بازجویی وی هنوز در اختیار داشته باشند. پس چطور شد که رحیمی را تیرباران کردند؟ و به حکم چه کسی؟ چند سال پیش، در سفری که به آمریکا داشتم دعوت رادیوی 24 ساعته ایرانیان در لوسآنجلس را به توصیه مرحوم احمد علیبابایی پذیرفتم، و آقای میبدی با من یک مصاحبه طولانی انجام داد که در دو شب و به طور زنده پخش شد. یک روزنامه ایرانی در لندن به نام نیمروز، آن مصاحبه را از روی نوار پیاده و چاپ کرد. من در آن مصاحبه در پاسخ سوال آقای میبدی ماجرای اعدام آن 4 نفر اول را شرح دادهام و به هر سئوالی هم که آقای میبدی و همکارانش و شنوندگان آن رادیو کردند، مفصل جواب دادم. نوار آن مطمئناً در آرشیو آن رادیو موجود است. خلاصه آن این است، من بعد از برگشت به ایران در منزل پدریام در خیابان ایران، کوچه مقدم روبروی مدرسه علوی مستقر شده بودم. آن شب حدود ساعت 30/8 ، کمی بیشتر یا کمتر، درست به خاطر ندارم، آقای حسین خمینی به منزل ما آمد و گفت که حاج آقا (منظور آقای خمینی است) با شما کار فوری دارند. با هم به مدرسه علوی رفتیم. در اطاق که وارد شدم علاوه بر آقای خمینی، ایتالله اشراقی، حاج سید احمد خمینی، حاج مهدی عراقی، زوارهای، صادق خلخالی و ... شاید 4 ـ 5 نفر دیگر هم حضور داشتند. یکی از آقایان مطرح کرد که صادق خلخالی چشمهای 24 نفر از دستگیر شدگان را بسته و به پشت بام مدرسه رفاه برده است و میخواسته آنان را تیرباران کند. خبر که به آقای خمینی میرسد، دستور توقف میدهد و خلخالی و تیماش را برای توضیح احضار میکند. آقای خمینی نظر مرا جویا شد. من چون نمیدانستم این افراد چه کسانی هستند، اسامی آنها را پرسیدم، خلخالی اسامی آن 24 نفر را در حاشیه روزنامه اطلاعات نوشت. برخی از اسامی که به یاد دارم عبارت بودند از: «نصیری، هویدا، خسرو داد، ناجی، رحیمی، جهانبانی، پرویز نیکخواه.» من با صراحت با اعدام آنان بدون تشکیل دادگاههای علنی مخالفت کردم. چه دلیلی برای مخالفت داشتید؟ سه دلیل عمده برای مخالفتم با اعدام آنان به ترتیب ذکر کردم. اول اینکه آنان باید به طور علنی محاکمه شوند. درست است که آنان در دوران تکیه بر قدرت هیچ قاعده و قانونی را در حق مخالفان خود رعایت نکردهاند، اما ما باید با تکیه بر ارزشهای انسانی و اسلامی با آنها رفتار کنیم نه براساس واکنش به رفتار نادرست آنان. حتی مثال زدم که ما در اسلام حق کشتن حیوانات را به قصد تفریح نداریم و اگر برای استفاده غذایی نیاز داشته باشیم باید مقررات ویژهای را رعایت کنیم. در همان جا گفتم، انقلاب پیروز شده است و دولت جدید باید اعتبار و شناسایی بینالمللی پیدا کند. ما نباید به سبک انقلابات دیگر عمل کنیم. این رفتارها وهن انقلاب ما خواهد بود. دلیل دوم من این است که این افراد اطلاعات فراوانی از درون حکومت شاه دارند، باید به آنها فرصت داده شود تا اطلاعات خود را بیان کنند. به عنوان مثال از هویدا و صحبتی که او با من در مورد آمادگیاش برای سخن گفتن داشت، یاد کردم. دلیل سوم من این بود که وقایع بسیار مهمی در زمان شاه رخ داده است. اینها میتوانند اطلاعات خوبی درباره آن حوادث تاریخی بدهند. نصیری از اعضای اصلی و مرکزی افسران کودتاچی در 25 و 28 مرداد 1332 بود. امریکاییها و انگلیسیها مطالب فراوان درباره این کودتا نوشتهاند. اما هیچ یک از ایرانیانی که در کودتا نقش داشتهاند تا به حال چیزی درباره آن ننوشتهاند. نصیری یکی از همان عناصری بود که اطلاعات فراوان داشت . نصیری به دستور شاه در 18/7/57 توسط سپهد رحیمی دستگیر و در پادگان جمشیدیه زندانی شد. هویدا در 18/6/57 از سمت خود به عنوان وزیر دربار برکنار شد و در 17 آبان در دولت ازهاری بازاشت شد. بنابراین نصیری و هویدا پس از انقلاب دستگیر نشده اند؟ بله، آنها در پادگان جمشیدیه زندانی بودند و آنان را از آنجا به مدرسه رفاه آوردند. همانطور که گفتم جلسات شورای انقلاب در مدرسه رفاه تشکیل میشد. اعضای آن، عموما در تمام طول روز در مدرسه بودند. مدیریت انقلاب در آن روزهای پر هیجان کار آسانی نبود. برخی از پادگانها سقوط کرده بودند و انبارهای اسلحه و مهمات به تاراج رفته بود. احتمال بروز هر حادثهای وجود داشت. بنابراین اعضای شورای انقلاب در تمام روز در مدرسه بودند. وقتی هویدا را به مدرسه رفاه آوردند، بسیار آرام بود. به من گفت که حرفهای زیادی برای گفتن دارد و آماده است که بگوید و بنویسد. همه میدانستند که هویدا چرا زندانی و قربانی چه ماجراهایی شده بود. در آن روزهایی که سقوط رژیم شاه حتمی مینمود، بسیاری از وابستگان رژیم فرار کردند. اما هویدا علیرغم آن که دوستانش به او اصرار کرده بودند که ایران را ترک کند، نپذیرفته بود. وقتی در مدرسه رفاه آمادگی خود را برای سخن گفتن ابراز کرد. به دستور من، او را در همان اطاقی که سایر زندانیان بودند، نبردند زیرا من نگران بودم که مخالفان و دشمنانش، به خصوص برخی از امرای ارتش، که میان بازداشتشدگان بودند، او را شبانه سربه نیست کنند. بنابراین یک اطاق جداگانه به او اختصاص و برای حفظ امنیت او دستوراتی داده شد. فقط به این کار اکتفا کردید؟ در آن شب، وقتی گفتند که صادق خلخالی میخواهد هویدا را هم بکشد برای آقای خمینی توضیح دادم که چرا نباید هویدا را بکشند. هویدا 14 سال نخستوزیر شاه بود. اما در نهایت مغضوب و به دستور شاه زندانی شد. وقتی او گفت میخواهد صحبت کند، معلوم بود میخواهد درباره چه چیزهایی صحبت کند. به آقای خمینی توضیح دادم که مخالفین شاه از فساد دربار، سخن زیاد گفتهاند. اما اعتبار و وزن آنچه هویدا خواهد گفت با تمامی سخنان مخالفان شاه فرق خواهد داشت؛ بگذارید او حرفهایش را بزند. آقای خمینی استدلال مرا پذیرفت و به خلخالی تأکید کرد که هویدا را نکشید، در مورد نصیری نیز توضیح دادم که او علاوه بر آن که در کودتای 28 مرداد نقش کلیدی داشته است، رئیس شهربانی کل کشور، فرماندار نظامی تهران در خرداد 1342 و از سال 1343 نیز تا 15 خرداد 1357 رئیس ساواک بوده است. او به همراه دو نفر دیگر یعنی عضدی و پرویز ثابتی تصمیم گیرندگان و مدیران اصلی ساواک بودند. بنابراین او باید محاکمه شود. برای محاکمه او، پیشنهاد دادم که فرمهایی در روزنامههای اطلاعات و کیهان چاپ شود تا هر کس علیه ساواک شکایتی دارد، آن فرم را پر کند و به دفتر نخست وزیری بفرستد تا این شکایتها جمعآوری شود. سپس در ورزشگاه آزادی تهران، نصیری در حضور همه مردم و صدها خبرنگار داخلی و خارجی محاکمه شود. اما آقای خمینی این پیشنهاد را نپذیرفت. و با توجه به مقاومت رحیمی و خودداری او از دستور به نظامیان برای برگشتن به پادگانها، اظهار داشت که سران ارتش هنوز باور نکردهاند که انقلاب پیروز شده است و ممکن است هر آن با هلیکوپترها یا توپخانههای خود مدرسه رفاه و علوی را بمباران کنند. بنابراین به عنوان حاکم شرع خود حکم اعدام چهار نفر اول یعنی نصیری، رحیمی، خسروداد و ناجی را صادر کرد. من همانجا در حضور همه حاضران اعتراض کردم و تأکید کردم که باید دادگاهی علنی تشکیل شود. به علاوه باید به اینها اجازه داده شود تا حداقل با خانوادههای خود دیدار داشته باشند و اگر خواستند بتوانند وصیتنامههای خود را بنویسند. آقای خمینی به حاج مهدی عراقی دستور داد که برود و نظارت کند تا آن چهار نفر با خانوادههایشان تماس بگیرند و اگر مطالبی دارند بنویسند. اما خلخالی به سرعت از مدرسه علوی به مدرسه رفاه رفت و حاج مهدی عراقی زمانی رسید که اعدام آن چهار نفر صورت گرفته بود. چه واکنشی در پی این اقدام صورت گرفت؟ وقتی من رسیدم، خلخالی و تیماش مشغول مذاکره برای نوشتن ادعانامه علیه اعدام شدگان بودند. من بسیار عصبانی شدم و بر سر آنها فریاد زدم که شما چه دینی دارید؟ اول میکشید بعد حالا میخواهید کیفرخواست بنویسید؟ آیا نمیتوانستید اول کیفرخواست را بنویسید و برای آنها بخوانید و بعد اعدام کنید؟ جو خشونت و اعدام انقلابی تا این اندازه شدید بود. از مراسم اعدام و پس از آن نیز فیلمی برداشته بودند که از تلویزیون پخش شود. آنچه در این فیلم وجود داشت نمایشی غیرانسانی از تخلیه نیروی سرکوب شده مردمی بود که علیه ظلم و ستم قیام کرده بودند و به چیزی کمتر از انتقام کور، آن هم به زشتترین شکل آن و پرخاشگری ویرانساز راضی نمیشدند. این فیلم را که به نظر من غیراخلاقی و موهن برای انقلاب بود گرفتم و اجازه پخش آن را ندادم. آیا این فیلم هنوز در اختیار شما است؟ بله ـ هنوز هم آن را دارم. می گویند دادگاه انقلاب را شما درست کردید؟ این دادگاه کی، چگونه و چرا تشکیل شد؟ تشکیل دادگاه انقلاب یک ضرورت در آن شرایط ویژه تاریخی بود. به این ترتیب که به تدریج که ساختارهای رژیم شاه فرو میریخت، عناصر اصلی در رژیم شاه از کشور میگریختند، رفتار نیروهای انتظامی و ساواک با مردم شدیدتر و برخورد مردم با عناصر رژیم نیز خشنتر میشد. سپهد جعفریان و سرلشگر بیگلری و سپهبد بدرهای در همین درگیریها کشته شدند. در تهران مردم به منزل سرهنگ زیبایی در خیابان هدایت میریزند. گفته میشد که وی از مامورین شکنجه زندانیان سیاسی در ساواک بوده است. خانه او را آتش زدند. ظاهرا خودش در منزل نبوده است. همزمان سرهنگ وجدانی، افسر ساواک به دست مردم در خیابان کشته میشود. او در حالی که اسلحه کمری خود را به روی مردم نشانه گرفته بود، برای بازداشت دکتر سید علیاصغر حاج سید جوادی به منزل وی حمله میکند. خانم کیان کاتوزیان، همسر آقای حاج سید جوادی به عنوان شاهد عینی جریان قتل او را به طور دقیق شرح داده است. رهبران انقلاب در داخل ایران از وقوع این حوادث به شدت نگران بودند. مرحوم آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی هر کدام به طور جداگانه تلفنی با من در پاریس (نوفل لوشاتو) صحبت کردند و از وقوع حوادث خونین خبر دادند و از آقای خمینی میخواستند که برای آرام کردن مردم فکری اندیشیده شود. آیتالله طالقانی، در یک مکالمه تلفنی، که من آن را ضبط کردم و نوار را عینا برای آقای خمینی گذاشتم و گوش کرد، گفته بود مردم به شدت عصبانی هستند و اگر این رفتارها ادامه پیدا کند، حمام خون راه میافتد و کنترل از دست همه خارج خواهد شد. آیتالله طالقانی خواسته بود که آقای خمینی، به هنگام ورود به تهران اعلام عفو عمومی کند. و مثال فتح مکه را زده بود که وقتی پیامبر فاتحانه وارد مکه شد، تمامی مخالفان، حتی ابوسفیان را بخشید و خطاب به آنها گفت: انتم الطلقاء ـ یعنی شما آزادشدگان هستید. اما آقای خمینی با عفو عمومی موافق نبود. آرام کردن مردم هم اگر غیرممکن نبود، بسیار مشکل بود. عناصر آموزش دیده سازمانهای سیاسی ـ نظامی، گروههای افراطی نیز در دامن زدن به حس انتقامگیری مردم نقش اساسی داشتند. شما باید وضعیت ایران را در آن روزها در ذهن خود مجسم کنید. کلانتریها سقوط کرده بودند؛ نیروهای نظامی، بعد از چند درگیری با مردم و پس از مقابله گارد شاهنشاهی با همافران در افسریه، به پادگانها عقب نشسته بودند. هیچ نیروی مسلحی که نظم و امنیت را در شهرها حفظ کند وجود نداشت. سلاحهای موجود در برخی از پادگانها، که به دست مردم سقوط کرده بودند، به دست افراد عادی و گروههای مختلف افتاده بود. صدها کمیته انقلاب اسلامی در همه شهرها به طور خودجوش به وجود آمده بودند. اعضای سازمانهای انقلابی در این کمیتهها نقش فعال داشتند. این نیروهای مسلح مقامات حکومت شاه را که نتوانسته یا نخواسته بودند از کشور خارج شوند، شناسایی و دستگیر میکردند و علیرغم میلشان به مدرسه رفاه میآوردند. همین عناصر فشار میآوردند که اگر بازداشت شدگان به سرعت اعدام نشوند، خودشان آنها را در خیابانها اعدام انقلابی میکنند. در تهران به ما خبر رسید که در اصفهان سرهنگ نادری، رئیس ساواک توسط افرادی کشته شده است. در شورای انقلاب همه ما ناراحت بودیم. اگر کشتن افراد در خیابانها، نظیر هر انقلاب دیگری باب شود، کنترل از دست دولت و شورای انقلاب خارج خواهد شد و پیامدهای بسیار بدی خواهد داشت. آقای مهندس بازرگان از من خواستند که مسئله را پیگیری کنم. تحقیقات من روشن کرد که فردی به نام نیلی، سرهنگ نادری را ربوده و کشته است. او را به دفتر نخست وزیری احضار کردم. او از فعالان سیاسی وابسته به گروه سید مهدی هاشمی معروف به هدفیها در اصفهان بود. او به قتل نادری اعتراف کرد و گفت قبل از انقلاب توسط ساواک اصفهان بازداشت و شکنجه شده بود. بعد از انقلاب ردپای نادری را شناسایی کرده و او را ربوده و به زیرزمین منزل خود برده است و همان شکنجههایی را که به او داده بودند، در حق وی اعمال میکند و میمیرد و سپس جنازهاش را به بیابان میبرد و دفن میکند. در برخی از شهرها، مردم پاسبانها و ساواکیهایی را که میشناختند و مردم آزاری کرده بودند، دستگیر میکردند و میکشتند. در اینجا یک سئوال اساسی در پیش رو است، چرا مردم با آن شدت از ساواک و رژیم شاه متنفر شده بودند و چرا در جو حاکم در روزهای اول انقلاب مردم ترجیح میدادند مسئولان رژیم شاه را خود به مجازات برسانند؟ واقعا این نفرت عمیق، از چه ریشه هایی آب می خورد؟ درباره جنایات رژیم شاه و ساواک تحت فرمان او، کتابها نوشته شده است اما آنچه را که خود شاهد و در جریان آن بودهام به طور مختصر شرح میدهم و قضاوت را به عهده ملت ایران و تاریخ واگذار میکنم. در دوران شاه جنابات زیادی صورت گرفته بود. من یک نمونه از آن را برای شما شرح میدهم. در تمام کشورها مواردی پیش میآید که پلیس برای متفرق ساختن مردم و جلوگیری از حوادث ناخواسته، مجبور میشود از اسلحه استفاده کند. اما قاعده این است که ابتدا از تیراندازی هوایی برای ترساندن مردم استفاده میشود و در مرحله دوم و در صورت لزوم، از تیراندازی به پاها برای زخمی کردن نه کشتن، به منظور دستگیری تظاهر کنندگان استفاده میشود. اما تیراندازی به قصد کشتن تظاهر کنندگان، خصوصا وقتی مردم در حال فرار باشند یک جنایت محسوب میشود. در ماههای پر التهاب سال 1357، کمتر روزی بود که میان مردم و نیروهای مسلح درگیری صورت نگیرد و عدهای کشته نشوند. در آن زمان از یک طرف در ارتباط دایم با سازمانهای بینالمللی حقوق بشر، نظیر عفو بینالملل (در لندن)، جامعه بینالمللی حقوق بشر (نیویورک)، کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد (نیویورک) و جامعه حقوقدانان دموکرات (فرانسه) بودم و از طرف دیگر با فعالان سیاسی از گروههای مختلف در تهران و شهرستانها نیز در ارتباط کم و بیش منظم بودم. با کمک جمعی از اعضا و علاقمندان نهضت آزادی دفتری در هوستون دایر کرده بودیم و دو خط تلفن با پیغامگیریهایی که با صدا فعال و خاموش میشدند، نصب کرده بودیم و شماره آنها در اختیار دوستان ایران قرار داده شده بود. از سراسر ایران در طول 24 ساعت به این شمارهها زنگ زده میشد و اخبار و اعلامیهها قرائت میشد. کارمندان دفتر آنها را از روی نوار پیدا میکردند و سپس مطالب بر اساس محتوا تکثیر و مورد استفاده قرار میگرفت و آنچه مربوط به نقض مستمر حقوق بشر بود، برای سازمانهای حقوق بشر ارسال میشد. علاوه بر این، من نماینده «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» (تهران) بودم و مسئولان جمعیت کلیه اطلاعات و اسناد مربوط به نقض حقوق بشر را برای من میفرستادند، من آنها را ترجمه و برای سازمانهای حقوق بشر ارسال میکردم. هنگامی که درگیریهای خیابانی اوج گرفت و شمار کشته شدگان نیز روز به روز بیشتر میشد. سازمانهای بینالمللی حقوق بشر از من خواستند که از جسد کشتهشدگان تظاهرات خیابانی و محل اصابت گلولهها عکسهای رنگی گرفته و در اختیارشان قرار دهم. تنها در یک مورد بیش از 200 قطعه عکس از این نوع برای من فرستاده شد. تعداد قابل توجهی از این عکسها، از قربانیان کشتار 17 شهریور در میدان ژاله بود که به دستور فرماندار نظامی وقت کشته شده بودند. عکسهای ارسالی و محل اصابت گلولهها حاکی از آن بود که: 1ـ کشته شدگان از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفته بودند. یعنی در حال فرار از صحنه. 2ـ محل اصابت گلولهها عموما و اکثرا از ناحیه کمر به بالا، در سینه، سر و گردن بود، یعنی تیراندازی به سوی مردم با قصد کشتن تظاهر کنندگان بوده است. فرمان تیراندازی به قصد کشتن یا Shoot to Kill Order ، قبلا هم در خرداد 1342 که نصیری فرماندار نظامی تهران و حومه بود، صادر شده بود و طی آن 1000 تا 5000 نفر (برحسب گزارشهای منتشر شده) به قتل رسیده بودند و این دومین بار بود که در رژیم شاه چنین جنایتی صورت میگرفت. به دنبال تظاهرات مردمی در 16 شهریور که طی آن صدها هزار نفر شرکت کردند به دستور دولت شریف امامی حکومت نظامی در تهران و 11 شهر ایران (قم، تبریز، اصفهان، مشهد، شیراز، جهرم، کازرون، قزوین، کرج، اهواز و آبادان) برقرار شد. در روز 17 شهریور که روز جمعه بود، مردم که از اعلام حکومت نظامی بیخبر بودند، در خیابانها به تظاهرات پرداختند. در میدان ژاله قریب به بیست هزار نفر اجتماع کردند. نظامیان در واکنش به این تجمع به سوی مردم تیراندازی کردند. یکی از خبرنگاران خارجی وضعیت میدان ژاله را چنین توصیف کرده بود : «... منظره به میدان اعدام شباهت داشت. نظامیان مردمی را که تظاهرات ضد رژیم میکردند به گلوله بستند (گاردین 7 سپتامبر 1978). مقامات نظامی آمار رسمی کشته شدگان را 87 نفر و زخمیها را 205 نفر اعلام کردند. اما حدد 500 کشته در میدان ژاله رقم قابل اعتمادی است. این کشتار منحصر به تهران نبود. در بسیاری از شهرها از جمله کرمان، قزوین، تبریز، اصفهان به همین صورت عمل شده بود. هنگامی که در اصفهان حکومت نظامی اعلام و سرلشکر رضا ناجی فرماندار نظامی شد، در این شهر و نجف آباد کشتار مشابهی صورت گرفت. آقای سید احمد صدر سید جوادی، که به اتفاق هیئتی از طرف جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر به نجف آباد رفته بود وضعیت وحشتناک شهر را در مصاحبه با روزنامه شرق (مورخ بهمن ماه 1383) به طور مفصل توصیف کردهاند. نتیجه این رفتار آن بود که مردم جز با انتقام و خشونت و قهر انقلابی به هیچ چیزی قانع و راضی نمیشدند. در چنین جوی برخی از جریانهای چپ و تند نیز مردم را به اقدامات خشن تحریک میکردند. که نمونههایی را یادآوری کردم. اما مشکلات فقط اینها نبود. برخی از جریانهای مشکوک و وابسته به بیگانه، با سوء استفاده از همین احساس خشم و کینه مردم دست به کارهایی میزدند که مقامات دولت موقت نه تنها نمیتوانستند و نمیبایستی بر آنها صحه بگذارند بلکه میبایستی با آنها مقابله هم میشد. به این ترتیب، دولت موقت از همه طرف تحت فشار جو انقلاب و نیروهای چپ انقلابی بود. همه میخواستند «انقلابی» عمل کنند. برای قطع روابط با آمریکا و غرب، قطع نفوذ سرمایهداری، بهبود کشاورزی ایران، همه دستورالعملهای انقلابی داشتند. مصالح ملت و مملکت کمتر مورد توجه بود. جمعی، اگر چه مسلمان، اما با الگو گرفتن از انقلاب جهانی تروتسکی درصدد حمله به منافع آمریکا در سراسر منطقه بودند. میخواستند انقلاب را به دنیا صادر کنند. جمعی از رهبران نیز، مرعوب جو بودند و اگرچه در دل به شدت مخالف و نگران، اما تاب مقاومت و ایستادن در برابر جو را نداشتند. از بازرگان و همکارانش نیز میخواستند که با جو همراهی کنند. اما چطور میتوانستیم برخلاف دانش و بینش خود، برای جلب حمایت مردم و محبوبیت احتمالی خلاف منافع و مصالح ملی عمل کنیم. نمونههایی از این وضعیت را میتوانید ذکر کنید؟ من دو حادثه را شرح میدهم. حادثه اول ماجرای به دام افتادن افسران ارشد ایران و مستشاران آمریکا در ستاد بزرگ ارتشتاران در شب 22 بهمن و حادثه دوم حمله به سفارت آمریکا و اشغال آن بود. در 22 بهمن 1357، پس از اعلام بیطرفی ارتش، شماری از افسران ارشد، ارکان ستاد کل و همچنین چند نفری از مستشاران امریکایی، از جمله ژنرال گاست در اطاق فرماندهی، در ساختمان ستاد کل ارتش ایران ، خیابان شریعتی جلسهای داشتند که ساختمان مورد حمله نیروهای مسلح مردمی قرار میگیرد. با سقوط ستاد و تسلیم محافظین مسلح، ساختمان قرارگاه ستاد کل در محاصره قرار میگیرد و راه خروج افسران ایرانی و امریکایی، که در داخل ساختمان بودند، بسته میشود و در اطاق فرماندهی محصور میمانند و با قطع برق و تهویه، بدون آب و غذا، در معرض خطر مرگ قرار میگیرند. مقارن نیمه شب افسران محاصره شده، از طریق تلفن با مدرسه رفاه و علوی تماس گرفته و درخواست کمک می کنند. آقای مهندس بازرگان با من تماس گرفته و خواستند که من اقدام کنم. از مدرسه علوی، آقای مهدی عراقی به منزل پدرم، که انجا مستقر بودم میآید و پیغام آقای خمینی را که بروم و وسایل آزادی آنها را فراهم سازم. از مدرسه علوی، با تعدادی از نیروهای مسلح مردمی، همراه با آیتالله مهدوی کرمانی به ساختمان ستاد مشترک رفتیم. قبل از من سرهنگ توکلی خود را به انجا رسانده بود اما نتوانسته بود کاری انجام دهد. جوانان مسلحی که ستاد را اشغال کرده بودند، حاضر به آزادی افسران ایرانی و امریکایی نشده بودند، با ورود تیم همراه من به ستاد و بعد از گفتگویی مختصری با این جوانان، آنها حاضر به همکاری شدند. از تلفن طبقه همکف با اطاق فرماندهی تماس گرفته شد. شخصی به نام سپهبد ناصر فیروزمند، که بعدا فهمیدم معاون ستاد بزرگ ارتشتاران است، جواب داد. به او اطلاع داده شد که خطری نیست بیایند بالا. تعداد آنها جمعا شاید حدود 15-20 نفر بود. حدود ساعت 3 صبح بود که با ماشینهای خودشان، تحت نظر تیم همراه ما، به طرف مدرسه علوی به راه افتادیم. در سر راه، افسران امریکایی و کارمندان همراهشان در سفارت آمریکا به آقای ناس، کاردار سفارت و افسران ایرانی در مدرسه علوی تحویل آقای مهدی عراقی داده شدند. افسران ایرانی، روز بعد، تماما آزاد شدند. بعدها سازمانها، روزنامههای چپی به دنبال آنان، برخی از عناصر به اصطلاح حزباللهی خردگریز، به من حمله کردند که چرا اجازه ندادم نیروهای انقلابی افسران ایرانی و امریکایی را در آن شب اعدام انقلابی کنند. در طی 25 سال گذشته این یکی از اتهامات علیه من که گاه به گاه مطرح میشود. اما آنچه آن شب انجام شد بر مبنای عقلانیت سیاسی و در خدمت مصالح ملی و اعتبار انقلاب اسلامی بود. اگر در آن شب، آن نیروهای به اصطلاح انقلابی مسلح، موفق به اجرای برنامه خود میشدند، تصور پیامدهای آن برای کشور و دولت جدید انقلاب چندان مشکل نیست. اگر چه برخی از نیروهای افراطی هنوز هم در نشریات خود این مسئله را به عنوان جرمی برای من ذکر میکنند، اما بسیاری از نیروهای چپ و تندرو، از موضعگیری خود منفعل و آن اقدام را عمل سیاسی شجاعانه و مورد تایید قرار دادهاند. حمله و اشغال سفارت آمریکا بود دو روز بعد از پیروزی انقلاب، به چند سفارتخانه خارجی از جمله، آمریکا، انگلیس و یوگسلاوی در تهران حمله شد. حمله و اشغال سفارت آمریکا با سر و صدا و بازتاب فراوان همراه بود. حدود ساعت 10 صبح همزمان آقای خمینی و آقای مهندس بازرگان از من خواستند که برای حل مشکل اشغال سفارت آمریکا اقدام کنم. از کمیته مرکزی انقلاب اسلامی درخواست نیروی مسلح مردمی کردم. سه گروه، از سه کمیته برای کمک به سفارت آمریکا آمدند. هنگامی که به سفارت رسیدم، آقای سرتیپ رحیمی و سرهنگ توکلی انجا بودند، آنها ظاهرا از طرف آیتالله طالقانی آمده بودند. اما موفق به حل بحران نشده بودند. تجارب سایر انقلابات و حوادث مشابه در ذهنم بود و احتمال دادم که این حرکت، اگر چه با ظاهری ضد امریکایی و ضد امپریالیستی صورت گرفته است اما ممکن است از جانب عناصر ضد انقلاب طراحی شده باشد. بنابراین بعد از ورود به سفارت دستور دادم تمام درهای ورودی سفارت را بستند و اعلام کردم که هیچکس بدون اجازه و دستور من حق خروج ندارد. حدس و گمان من درست بود و اولین اقدام نتیجه داد. عدهای از میان نردهها به بیرون فرار کردند. برخی از کسانی هم که در داخل بودند و قصد بیرون رفتن داشتند، مشکوک به نظر میرسیدند. در ظرف مدت کوتاهی کنترل سفارت به دست نیروهای مسلح هوادار انقلاب افتاد. تمام پرسنل سفارت به داخل سالن بزرگی هدایت شدند. در ابتدا از سفیر ـ سولیوان ـ خواستم که کارمندان خود را حاضر و غایب کند و بگوید که آیا کسی غایب و مفقوداست یا نه، پس از اطمینان از این امر، به عنوان عضو شورای انقلاب و معاون نخست وزیر در امور انقلاب، از طرف دولت جدید ایران، رسما به خاطر حادثهای که اتفاق افتاده بود، عذرخواهی کردم. بعدها این عذرخواهی من، مورد اعتراض شدید گروههای تند و افراطی چپ قرار گرفت. آنها نمیدانستند که در تمام دنیا امنیت اتباع خارجی، بخصوص کارمندان سفارتخانهها، بر عهده دولت میزبان است. دولت جدید انقلاب میباید به دنیا نشان میداد که به مقررات جهانی احترام میگذارد. تامین امنیت دیپلماتهای خارجی و احترام به معاهدات بینالمللی و عذرخواهی از حادثه اشغال سفارت آمریکا، در چارچوب منافع ملی صورت گرفت. بعد از ختم ماجرا، از سه تیم اعزامی یک تیم در سفارت آمریکا ماند تا مراقب امنیت باشد. اما این تیم متاسفانه دست به کارهای زشتی زد به طوری که وقتی در وزارت امور خارجه بودم، از طریق کمیته مرکزی انقلاب (آیتالله مهدوی کنی) آنها احضار شدند و از پرسنل دژبان مرکز ـ پادگان جمشیدیه ـ برای امنیت سفارت استفاده شد. بعدها اطلاعاتی به دست آوردم که حمله به سفارت آمریکا در بهمن 57، توسط گروهی از امریکاییها صورت گرفته است. ماجرا از این قرار بود که شرکت ADS در تگزاس متعلق به راس پرو ـ قراردادهای کلانی با دولت ایران داشت. اما به علت برخی رفتارهای مالی نامطلوب، دو تن از کارمندان این شرکت توسط دولت ایران بازداشت و در زندان قصر زندانی بودند. راس پرو، با استخدام تنی چند از لژیونرهای جنگ ویتنام آنها را به ایران میفرستد و با همکاری برخی از ایرانیانی که توانسته بود به استخدام خود درآورد، در همان روزهای پرآشوب انقلاب، تظاهراتی برای «آزادی زندانیان سیاسی» به راه میاندازند و به طرف زندان قصر حرکت میکنند و بعد از تسخیر زندان، دو تن امریکایی زندانی را به همراه خود میبرند. همین گروه برای جلوگیری از تثبیت دولت جدید انقلاب و به رسمیت شناختن آن توسط دولت آمریکا، برنامه حمله به سفارت آمریکا را به اجرا میگذارند که خوشبختانه با درایت ماجرا فیصله پیدا کرد. بعدها مجله اسپای Spy magazine در آمریکا نحوه اجرا را شرح میدهد ولی از افشای اسامی آنها خودداری میکند. دو امریکای آزاد شده به همراه لژیونرهای استخدام شده از طریق کردستان از ایران خارج میشوند. کتابی هم به صورت داستان، در آمریکا به چاپ میرسد که شرح ماجرا در آن آمده است. در چنین شرایطی، برای کنترل اوضاع چه اقداماتی انجام شد؟ یکی از این اقدامات ارایه طرح تشکیل دادگاه انقلاب بود. آقای خمینی به این شرط آن را پذیرفت که حاکم شرع حکم نهایی را بدهد. عدهای از حقوقدانان به دفتر نخستوزیر فراخوانده شدند و آنان طرح اولیه دادگاه انقلاب را تهیه کردند. به موجب اساسنامه آن، دادستان را نخست وزیر مهندس بازرگان و رئیس دادگاه را رهبر انقلاب، آقای خمینی تعیین میکرد. دادستان ابتدا پروندهها راتنظیم و آماده میکرد و سپس آن را، برای محاکمه به دادگاه ارایه میداد. با معرفی گروه حقوقدانان، آقای مهندس بازرگان حکم دادستانی را به نام آقای احمدیان صادر کرد. آقای خمینی هم دو نفر را معین کرد: صادق خلخالی و دیگری ربانی شیرازی. آیتالله ربانی شیرازی این ماموریت را نپذیرفت. آقای خمینی از من خواست تا با ربانی شیرازی صحبت کنم و او را متقاعد سازم که بپذیرد. ربانی شیرازی به من گفت که تو خلخالی را نمیشناسی، او یک دیوانه زنجیری است. من نمیتوانم با او کار بکنم. آقای خمینی باید یکی از ما دو نفر را انتخاب کند. با امتناع ربانی شیرازی از قبول مسئولیت، آقای خمینی دو نفر دیگر آقایان انواری و جنتی را منصوب کرد. از طرف دیگر، دو روز بعد از انتصاب آقای احمدیان به عنوان دادستان توسط آقای مهندس بازرگان، آقای خمینی، بدون هماهنگی با نخست وزیر، آقای هادوی را به سمت دادستان دادگاه انقلاب منصوب کرد. معنای این کار کوتاه کردن دست دولت از دادگاه انقلاب بود. آیا این اتفاق دلیل خاصی داشت؟ صادق خلخالی و روحانیان تندرو میدانستند که ما، حتی قبل از برگشت به ایران و پیروزی انقلاب خواهان عفو عمومی بودیم. بنابراین، اگر قرار بود، دادستان دادگاه انقلاب را مهندس بازرگان، نخست وزیر دولت موقت تعیین کند، آنها نخواهندتوانست هر کاری که میخواهند، انجام دهند. بنابراین با انتصاب هادوی به دادستانی دادگاههای انقلاب، مدیریت و مسئولیت این دادگاهها به طور کامل از کنترل دولت و معاونت نخست وزیر در امور انقلاب خارج شد و مستقیما زیر نظر امام خمینی قرار گرفت. اما آقای هادوی اگر چه دادستان منصوب آقای خمینی بود، اما حقوقدانی اصولگرا و منضبط بود. او اصرار داشت که دادگاه تنها به پروندههایی رسیدگی کند، که دادستانی آنها را آماده کرده و به دادگاه ارجاع دهد. اما خلخالی زیر بار نمیرفت و چندین بار با هم شدیدا برخورد پیدا کرده بودند به طوری که هادوی تصمیم به کنارهگیری گرفت. با درخواست آقای خمینی تیم دادستانی و دادگاه را به قم بردم. این جلسه در حضور آقای خمینی سه ساعت به طول انجامید. هادوی مشکلات کار دادستانی را توضیح داد. اما خلخالی نمیپذیرفت و میگفت در اسلام ما دادستانی نداریم و قاضی به علم خود عمل میکند. آقای خمینی به او گفت که اولا تنها میتواند پروندههایی را رسیدگی کند که دادستان، یعنی آقای هادوی، به او ارجاع میدهد و ثانیا به هیچ پروندهای جز آنچه مربوط به ایادی رژیم سابق است رسیدگی نکند (خلخالی چند نفری را به جرم لواط اعدام کرده بود، که بعدا معلوم شد، بعضی از آنها بیگناه بودند). اما خلخالی کار خود را میکرد. همان شب وقتی از قم برگشتیم او با تیماش به زندان قصر رفت و 11 یا 12 نفر را همان شب تیرباران کردند که خبر آن را اعضای دولت در اخبار ساعت 7 صبح از رادیو شنیدند. با وجود همه این مشکلات و درگیریها و رفتارهای خردگریزانه خلخالی برخی از مسئولان نظام استبداد سلطنتی به طور علنی محاکمه شدند. بررسی اجمالی از این محاکمات صحت و درستی نظری را که از همان ابتدا برای محاکمه سران و ایادی رژیم داده بودم، نشان میدهد. ـ آیا میتوانید نمونهای از این محاکمات را ذکر کنید؟ ـ روزنامه شرق در اردیبهشت امسال، به مناسبت سالروز کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی ایران در فروردین ماه سال 1354، شرح یکی از این محاکمات را منتشر ساخت. علاقمندان میتوانند به آن سند رجوع کنند. هر روز که از انقلاب میگذرد تاسف من از این که چرا ایادی نظام شاه محاکمه نشدند، بیشتر میشود. اگر آن چهار نفر اولیه و سایرین به طور علنی محاکمه میشدند، بدون شک حقایق بسیاری آشکار میشد و امروز کسی برای آن افراد مرثیهای نمیخواند. به هر حال یک نمونه محاکمه افسر ساواک و جریان کشتار زندانیان اوین است. بر اثر پافشاریهای دولت موقت، به خصوص مهندس بازرگان و خود من به عنوان معاون نخست وزیر در امور انقلاب و وزیر امور خارجه، پس از مدتی دستگیر شدگان، ولو به ظاهر، محاکمه میشدند. یکی از این محاکمات، رسیدگی به جنایات دو افسر ساواک بود. یکی از این دو، بهمن نادری معروف به تهرانی بود که طی محاکمه خود، حقایقی بسیار از چگونگی رفتار ساواک که زیر نظر مستقیم نصیری، ثابتی، عضدی قرار داشت را روشن ساخت. از جمله چگونگی کشتار دسته جمعی 9 نفر از زندانیان سیاسی اوین به نامهای محمد چوپانزاده، احمد جلیل افشار، عزیز سرمدی، بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، کاظم ذوالانوار، مصطفی جوان خوشدل، مشعوف کلانتری و عباس سورکی از اعضای چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق بود. در 30 فروردین ماه 1354 روزنامههای مصر خبر دادند که 9 نفر از زندانیان سیاسی اوین که قصد فرار داشتند در درگیری با مامورین کشته شدهاند. اما واقعیت غیر از این بود. تهرانی، شکنجهگر ساواک و سربازجوی ساواک در اداره سوم سیاسی بود. در خرداد 1358 در دادگاه خود که از تلویزیون ایران پخش شد، بعد از توضیح مختصری درباره کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک ـ شهربانی ـ چگونگی قتل عام گروه جزنی ـ ظریفی را شرح داده است. ارتشبد نصیری، رئیس وقت ساواک نیز در گزارش خیلی محرمانه ـ شماره 699/ک،مورخ 7/4/54 به ریاست اداره دادرسی نیروهای مسلح، اجرای طرح ثابتی را منعکس ساخته است. اما آیا فقط «تهرانی» و «عضدی» مقصر بودند و باید محاکمه و اعدام میشدند؟ آیا اگر ارتشبد نصیری، رئیس ساواک، و رحیمی فرماندار نظامی تهران، ناجی فرماندار نظامی اصفهان، و خسروداد محاکمه میشدند، حقایق بیشتری از عملکردهای جنایتکارانه رژیم شاه فاش نمیشد، و اگر صورت میگرفت آیا امروز، ایادی رژیم شاه که در تمام آن جنایات شریک بودند و هستند جرات اظهار وجود پیدا میکردند؟ در اثر ادامه رفتارهای خردگریزانه صادق خلخالی، آقای هادوی استعفا داد. مهندس بازرگان از هر فرصتی برای مخالفت با عمل دادگاه انقلاب استفاده میکرد. خلخالی از مخالفت مهندس بازرگان و من با کارهای بیحساب و کتاب او به شدت ناراحت بود. همه جا علیه ما صحبت و حتی تهدید میکرد. او در خاطراتش با صراحت نه تنها مسئولیت تمام آن اعدامها را پذیرفته است بلکه به دفعات، مخالفتها و کارشکنیهای ما را یادآوری کرده است. در کجا؟ خاطرات خلخالی (نشر سایه 1383) در زمان حیاتش چاپ شده است و او در این کتاب به کرات نوشته است که مهندس بازرگان، دکتر سحابی و دکتر یزدی مانع کار من میشدند و با اعدامها مخالفت میکردند. او ضمن شرح اعدام چهار نفر اول مینویسد، من میخواستم 24 نفر را اعدام کنم اما دکتر یزدی با دخالت خود مانع شد. مخالفتهای شما چه دستاوردی داشت؟ در مدت کوتاهی که معاون نخستوزیر در امور انقلاب بودم، در چارچوب وظایم، به طور مرتب کار دادگاههای انقلاب را پیگیری میکردم. دادستان وقت آقای هادوی نیز به شدت با خلخالی مخالفت میکرد. اما نه مخالفت مهندس بازرگان و نه من و نه هادوی به جایی نرسید. اعضای شورای انقلاب نیز به شدت ناراحت بودند. در یکی از جلسات شورای انقلاب مرحوم مطهری مامور شد به کار دادگاه انقلاب رسیدگی کند. نتیجه چه شد؟ خیلی موثر نبود مخالفت شما با کارهای خلخالی برای چی بود و او چطور در برابر دولت و شورای انقلاب ایستاده بود و زیر بار نمیرفت؟ اعدامهای بیحساب و کتاب خلخالی آنچنان اثرات سویی علیه جمهوری اسلامی ایران در جامعه جهانی ایجاد کرده بود که دولت نمیتوانست نسبت به آن بیتفاوت باشد. پس از آنکه به وزارت امور خارجه رفتم، به طور مرتب گزارش اعتراضاتی که در سطح جهان نسبت به اعدامها صورت میگرفت به وزرت امور خارجه میرسید، من هم اعتراضات را در دولت و شورای انقلاب و هم به آقای خمینی منعکس میکردم. بنابراین ما از هر فرصتی استفاده میکردیم تا آقای خمینی را قانع سازیم که جلوی حرکتهای نابهنجار خلخالی را بگیرد. اما موثر نبود. خلخالی از جانب شخص آقای خمینی حمایت میشد. در یکی از دیدارهایم با آقای خمینی به طور مفصل عواقب سوء اعدامهای خلخالی در تهران و شهرستانها، به خصوص در کردستان و بازتاب سوء آن را در سطح جهانی متذکر شدم . البته خلخالی به شدت مورد حمایت گروههای چپ افراطی نیز بود. او کاندیدای یکی از همین احزاب چپ برای ریاست جمهوری بود. همانهایی که مهندس بازرگان، من و نهضت آزادی ایران را لیبرال و آمریکایی میخواندند!! و در روزنامههای خود مینوشتند، خلخالی اعدام اعدام. مجموعه این مسایل موجب شد تا که دولت موقت در خرداد 1358 استعفای خود را مطرح و مهندس بازرگان نیز از هر فرصتی برای طرح این مشکلات با مردم استفاده کند. بخشی از سخنرانیها و مصاحبههای مهندس بازرگان تحت عنوان «مسایل و مشکلات سال اول انقلاب» منتشر شده است. آنچه را که مهندس بازرگان در سخنان خود مطرح میکرد تنها دیدگاههای شخص خودش نبود بلکه نظرات اکثر اعضای دولت را بیان میکرد . بسیاری از مواضع ایشان مورد تایید من هم بود. اگر غیر از این بود بعد از استعفای دولت موقت، دعوت شورای انقلاب و توصیههای آقای خمینی را برای ادامه کار میپذیرفتم. اما نه تنها نپذیرفتم بلکه عضو «نهضت آزادی ایران» که مهندس بازرگان دبیرکل آن بود، باقی ماندم و به وظایف ملی ـ اسلامی خود ادامه دادم. هویدا را چگونه کشتند؟ محاکمه هویدا در زندان قصر آغاز شد، اما درست هنگامی که او سخنان خود را پیرامون چهارده سال نخست وزیری شاه آغاز کرد، دادگاه برای تنفس تعطیل شد. در بیرون از دادگاه و در راهروی زندان قصر، شخصی او را با شلیک گلوله اسلحه کمریاش کشت. به راستی چرا هویدا را به آن صورت کشتند؟ چه کسانی دنبال این بودند تا او قبل از آن که سخن بگوید کشته شود و مجال سخن گفتن را از او گرفتند؟ فریدون هویدا سفیر ایران در سازمان ملل متحد ، معتقد است که: برادرش از اوایل سال 56 مورد غضب قرار گرفت و دشمنان سوگند خوردهاش علیه او پرونده سازی کردند اما فریدون هویدا نمیگوید، دشمنان سوگند خوردهاش چه کسانی بودند و چه نوع پروندههایی علیه او درست کرده بودند. تنها به این اکتفا میکند که نگران آن بود که شاه امیرعباس هویدا را سپر بلای خود سازد.
Azad57 - ایران - تهران |
سلام.من یکی از افسران ارتش بودم و نزدیک به مرد بزرگی چون تیمسار مهدی رحیمی. بسیار دلسوز و وطن پرست بود.با انکه میدانست اعدام خواهد شد هیچکاه تسلیم این شورشیان نشد.حاظر بود جانشم برا ی وطن بدهد.امان از دست کور دلان وطن فروش...روان این شهید شاد باد. |
شنبه 13 بهمن 1386 |
|
پری دریائی - ایران - تهران |
اون خداوندی که از بالا همه چیز رو دیده و می بینه و خواهد دید نه رشوه گیره و نه مثل این جماعت نا عادل بلکه او عادلترینه و خودش جزای کسانی رو که جنایت کرده و می کنن و خواهند کرد خواهد داد.حالا این جماعت همش به هم تهمت بزنن و دروغ ببافن الله سمیع بصیر خداوند شنوا و بیناست |
شنبه 13 بهمن 1386 |
|
Afshin-B - ایران - تهران |
این آقای به اصلاح (دکتر!!!) یزدی اگر عامل آمریکا نبود لااقل کارهایش درست در جهت منافع آمریکا بود یکی از کارهایی که کرد این بود که سال 58 در تلویزیون رسماٌ اعلام کرد که قرارداد خرید اف16 و زیردریایی از نظر ما غیر قابل قبول است و آمریکا باید بجای این تسلیحات نظامی پول ما را پس بدهد!!!
شما که دکتر را کنار اسمتان یدک میکشید و ادعا میکنید که از حقوق بینالملل چیزی میفهمیدید، از بقالی که خرید نکرده بودیم، قراردادی بسته شده بود و آمریکا هم متعهد بود که این جنگافزارها را به ایران تحویل دهد و اگر تحویل نمیداد آنموقع ما میتوانستیم در دادگاههای بینالمللی شکایت کنیم و اگر خسارتی هم نمیگرفتیم لااقل مبلغی که بابت این قرارداد داده بودیم پس میگرفتیم. آمریکائیها که میدیدند ارتش ایران بسیار قدرتمند شده است و شاه هم ساز استقلال میزند کاری کردند که هم جنگافزار پیشرفتهای که در دست ایران بود از بین برود و هم سران ارتش که بسیار با ارزشتر از آن تسلیحات بودند. |
شنبه 13 بهمن 1386 |
|
vira - ایران - تهران |
از معدود انقلابی هایی که برای من قابل احترامند همین اقای یزدیست . هیچوقت تحقیر و توهین نسبت به شخص یا گروه در کلامش نیست و کاستی ها و ایرادات و اشتباهات رو هم صادقانه بیان میکنه ٬ چه به نفعش باشه و چه به ضررش . طنز کلامش هم به معنی واقعی طنزه ٬ و نه تمسخر . به ابراهیم یزدی میشه گفت یه انقلابی روشنفکر . |
شنبه 13 بهمن 1386 |
|
chinamroosh - ایران - ایران |
آقای دکتری که فارسی را با لهجه امریکایی صحبت می کردید ، متهم ساختن آیت اللهی روان پریش و طرد شده مانند خلخالی آسانترین شیوه برای باوراندن داستان « کی بود ، کی بود ، من نبودم . . . » به ملتی است که حافظه تاریخی تابناکی ندارد و گویا مخاطبین شما ساده لوحانه باید بپذیرند که با تمامی آنکه در اوایل انقلاب تمامی راهها به « ابراهیم یزدی » ختم می شد و دلیل اثبات کننده آن نیز همین اقاریر « صادقانه » شما در این مصاحبه است ، شما تنها انقلابی « پاکی » بودید که نه تنها دستتان به خون فرزندان کشور آلوده نشد بلکه به هیچ روی « رابط » اصلی امریکا و روحانیت در جریان انقلابی که باید سریع پیروز میشد و تمامی ساختارهای ایجاد شده در حکومت پهلوی را ریشه کن می ساخت نبو ده اید اما متاسفانه سالخوردگیتان از یک سو که موجب چنین روده درازی ها می شود و نوشته ها و سخنرانی ها و مصاحبه های یاران غار امریکاییتان مانند « ریچارد کاتم ها و ویلیام سولیوان ها » تصویر حقیقی تان را از پشت سنگر نماد ملی ایران یعنی دکتر محمد مصدق بخوبی آشکار ساخته است پس همان بهتر که کم گویید و به ماموریت درخشان !!! خود بپردازید . |
یکشنبه 14 بهمن 1386 |
|
saeed6241 - ایران - تهران |
حیف، حیف عمر و جوانی ما که در این 29 سال به هدر رفت و متاسفانه جایگزینی ندارد. امیدواریم که فرزندانمان عاقبت بخیر شوند و طعم دموکراسی واقعی را احساس کنند |
دوشنبه 15 بهمن 1386 |
|