گفت وگو با حسین عرب , دوست نزدیک جهان پهلوان
گفت وگو با حسین عرب , دوست نزدیک جهان پهلوان
کوچک ترین پسر رجب خان، فقط 9 کلاس درس خواند. دبیرستان منوچهری خانی آباد بود که درس را رها کرد.
پسر رجب خان تنها خاطره اش از مدرسه این بود که هیچ وقت شاگرد اول نشد. به مسجدسلیمان رفت و کار کرد با حقوق روزی هفت تومان. وقتی به تهران برگشت رضی خان (مدیر باشگاه پولاد) کشتی گرفتن او را پسندید. پسر رجب خان در اولین دوره مسابقات خارج مرزی اش خیلی ساده شکست خورد؛ «سال 1328 در کاپ فرانسه شرکت کردم و در اولین دوره ضربه فنی شدم.» پسر رجب خان بالاخره در سال 1330 عضو تیم ملی شد. 21 ساله بود که نایب قهرمان جهان شد. دیگر دنیا هم روی خوشش را به پسر رجب خان نشان داده بود.
او سال 1951 در مسابقات قهرمانی جهان هلسینکی نقره گرفت (وزن 79 کیلوگرم)، 1952 به المپیک هلسینکی رفت و دوباره مدال نقره گرفت. در قهرمانی جهان 1954 توکیو خیلی خوش شانس نبود و چهارم شد اما دو سال بعد در 1956 ملبورن اولین طلا را در وزن 87 کیلوگرم به گردن آویخت. سال 1958 در بازی های آسیایی توکیو هم طلا گرفت. سال 1960 در المپیک رم نفر دوم شد ولی یک سال بعد در قهرمانی جهان یوکوهاما طلایش در وزن 87 کیلوگرم را تجدید کرد. قهرمانی جهان 1962 در تولیدو او یک وزن بالاتر رفته بود و در 97 کیلوگرم نقره گرفت. سال 1964 هم آخرین حضور جدی اش در مسابقات بود.
در المپیک 1964 اما به عنوان چهارمی اکتفا کرد.وقتی پسر رجب خان از کشتی خداحافظی کرد کسی رفتن اش از روی تشک را باور نمی کرد. شاید به همین دلیل هم بود که وقتی جانشینانش در وزن هفتم در دو دوره مسابقه بعدی نتوانستند امتیازی کسب کنند، او با درخواست مردم و در 36 سالگی به کشتی بازگشت. او در مسابقات انتخابی بهترین کشتی گیر شناخته شد اما پیش از اعزام به امریکا با مشکلات متعددی در داخل کشور مواجه شد. او پیش از سفر به خبرنگار کیهان ورزشی گفت؛ «هیچ چیز نمی تواند مرا خوشحال کند؛ پول، مدال طلا، عشق و حتی عشق. نسبت به این مردمی که به فرودگاه آمده اند، احساس شرمندگی می کنم. راستی چقدر محبت بدهکارم؟ من چرا باید کشتی بگیرم؟ چرا باید همراه تیم مسافرت کنم تا سبب این همه مراجعت باشم؟ اگر پاسخ به این پرسش را می دانستم من هم می توانستم ادعا کنم چون دیگران هستم... وقتی کسی نداند چه عاملی سبب خوشحالی اش خواهد شد، یقیناً نخواهد توانست بگوید چرا کشتی می گیرد و چرا همراه تیم به مسافرت می رود.»غلامرضا پسر رجب خان، وقتی از مسابقات دست خالی بازگشت برای همیشه از کشتی خداحافظی کرد. یک سال بعد هم از زندگی. حرف های آخر غلامرضا تختی بوی مرگ می داد. پسر رجب خان بریده بود. او آماده رفتن بود. شب قبل اش از همه خداحافظی کرد و...پسر رجب خان تختی امروز، 40 سال است که از همه چیز بریده است. 40 سال است در ابن بابویه آرام گرفته است و شاید 40 سال است که می داند چه دلیلی برای خوشحالی وجود دارد. غلامرضا تختی امروز 40 ساله می شود. رجب خان مبارک است.- شاید برای خیلی ها نام «حسین عرب» آشنا نباشد.عرب را کشتی گیر قدیمی و یار نزدیک تختی در روی تشک زندگی و سیاست می شناسیم. برای من این سوال وجود دارد که آشنایی شما به عنوان کسی که یکی از نزدیک ترین دوستان غلامرضا تختی به شمار می رفت، از کجا آغاز شد؟یادم می آمد سال 1329 یک دوره مسابقه قهرمانی کشور برگزار می شد در محل سیرک تهران در خیابان فردوسی. آن روزها تختی از مسجد سلیمان که در آنجا کار می کرد آمده بود تهران برای مسابقه. از همان روزهای اول کشتی های خوبی گرفت. خیلی زود اسمش بر سر زبان ها افتاد. سال 1330 مسابقه جهانی کشتی در فنلاند بود. من در وزن ششم کشتی می گرفتم؛ همان وزن تختی. من کشتی را به او باختم و دوم شدم. آن روز به غلامرضا گفتم تو در رقابت های جهانی فقط یک رقیب داری به نام یاشار دوغور. آن وقت ها یاشار کشتی گیر مطرح و محبوب ترکیه یی بود. تختی احترام زیادی برای یاشار قائل بود. یادم می آید می گفت به او که برسم به احترامش کشتی نمی گیرم. آن سال تختی در مسابقات جهانی دوم شد. یک سال بعد من قهرمان کشور شدم ولی به عنوان رزرو در وزن پنجم به المپیک رفتم. در آنجا با تختی تمرین می کردیم. در المپیک باید اول می شد ولی اتفاقاتی افتاد که دوم شد. او برای اینکه سر وزن برسد یک هفته از اردو خارج نشد. در 15 سالی که تختی کشتی گرفت، محبوبیت او فقط در ایران نبود. میان کشتی گیران جهان هم محبوبیت زیادی داشت.- شما به خاطر تمرین کردن با هم ارتباط زیادی پیدا کرده بودید ولی از چه زمانی رفاقت تان بیشتر شد؟از سال 1329، به خاطر تمرین رفاقتمان هم بیشتر شد. سال 1333 هر دو ما به استخدام راه آهن درآمدیم. من با عنوان جوشکار و تختی با عنوان تعمیرکار. کارمان که نبود. ما تنها تمرین می کردیم ولی رده استخدامی مان این گونه بود. همیشه 2 ، 3 نفر بودیم که با او تمرین می کردیم. تمرین با یک نفر برای او کافی نبود. توان بدنی او آنقدر زیاد بود که باید 2 ، 3 نفر با او تمرین می کردند.- بیرون باشگاه و تشک کشتی رابطه تان چطور بود؟اغلب اوقات با هم بودیم. با هم تلفنی تماس می گرفتیم. قرارمان چهارراه پهلوی بود. آنجا روبه روی کافه شهرداری یک گلفروشی بود که پاتوقمان بود. از آنجا به ادارات مختلف می رفتیم.- چرا؟دنبال کار مردم بود. کسانی که گرفتاری داشتند به او مراجعه می کردند. با جان و دل دنبال کار مردم بود. یک آدم استثنایی.- شماره تلفن اش یادتان مانده؟بگذارید امتحان کنیم. 77،...، الان چهل، پنجاه سال می گذرد، نه باید فکر کنم. به این سرعت یادم نمی آید.- هم محلی بودید؟ فاصله زیادی نداشتیم. خانه غلامرضا پشت مسجد سپهسالار بود و ما خیابان شهباز. وقتی قهرمان المپیک ملبورن شد با کمکی که به او شد، رفت و در تجریش خانه خرید.- چقدر جایزه دادند؟پنجاه هزار تومان. نفر دوم 25 هزار تومان.- حقوقتان در راه آهن چقدر بود؟ما با 242 تومان به استخدام راه آهن درآمدیم. 60 تومان هم اضافه کار می گرفتیم که می شد 300 تومان. پول خوبی بود. اما جایزه 50 هزار تومانی تختی تقریباً 10 سال بعد از استخدام ما بود.- از راه آهن می گفتید.ما 12 سال با هم تمرین می کردیم. تا یک روز پیش از آن اتفاق با هم بودیم.- علاقه مندی های تختی به بحث های سیاسی از چه زمانی آغاز شد؟از همان روز اول که من دیدم او به خاطر علاقه وافرش به دکتر مصدق عضو جبهه ملی بود.- یعنی پیش از سال 1329؟بله، آخرین بار که قهرمان جهان شد یک اتفاق مهم تر سیاسی برایش رخ داد. او را به عنوان عضو شورای مرکزی جبهه ملی انتخاب کردند.- به کارهای سیاسی علاقه داشت یا فقط به خاطر دکتر مصدق وارد جبهه ملی شد؟علاقه مندی اش تنها به خاطر وطن پرستی اش بود. او تنها دنبال راهی بود که بتواند برای مردم کار کند. شاید بتوانم بگویم که آنچنان اهل سیاست نبود.- از علاقه تختی به دکتر مصدق گفتید...بله، حتی یک مرتبه دکتر مصدق، عکس اش را برای غلامرضا امضا کرد و فرستاد.- چه زمانی؟تقریباً 1342. البته او در جلسات جبهه ملی شرکت می کرد. بیشتر جلساتی برگزار می شد با حضور ورزشکاران جبهه ملی. دکتر خنجی مسوول برگزاری این جلسات بود. ورزشکاران جبهه هم در میتینگ ها شرکت می کردند.- چه ورزشکارانی؟رحمت الله غفوریان، شجاع نوربخش و... 4 ، 5 نفر از کشتی گیرها، بسکتبالیست ها ، فوتبالیست ها و... بودند.- در این جلسات چه مباحثی وجود داشت؟بیشتر بر مسائل روز مملکت تکیه داشت .- تختی چه نقشی در این جلسات داشت؟تختی هم بیشتر سوال می کرد. او نسبت به اتفاقات روز خیلی کنجکاوی می کرد.- در فاصله تمام این سال ها یک حادثه وجود دارد که می خواهم بدانم تختی در آن چه نقشی داشت و آن 28 مرداد 1332 است.قبل از آن اتفاق 30 تیر 1331 بود. آن موقع ما در فنلاند بودیم. المپیک آن سال در فنلاند بود. ما خبر 30 تیر را آنجا شنیدیم. تختی بسیار ناراحت شد ولی بعد از چند روز مصدق دوباره به کار باز می گردد. او راجع به این موضوع خیلی ناراحت بود. وقتی اتفاقات 1332 هم افتاد او به شدت تحت تاثیر قرار گرفت. یادم می آید وقتی دکتر حسین فاطمی را اعدام کردند، ناراحتی خارج از توصیفی را از او دیدم.- می گویند آدم فوق العاده احساساتی بود. پس اگر گریه هم کرده باشد، چندان عجیب نیست.او جلوی کسی گریه نمی کرد. من تنها یکی، دو مرتبه دیدم. یک مرتبه اش بعد از همین اتفاق تیرباران دکتر فاطمی بود. خیلی گریه کرد.- روز 28 مرداد کجا بودید؟ما در خیابان جمهوری بودیم. تابلوی حزب زحمتکشان را پایین کشیدند و ما آنجا بودیم. کاری از دستمان برنمی آمد. من و تختی فقط تماشاچی بودیم.- هیچ وقت در آن روزها با شعبان جعفری رودررو شدند؟نه هیچ وقت.- تختی دردسرهای سیاسی را هم تجربه کرد؟هیچ وقت، بازداشتش نکردند. کسی حتی تهدید نکرد. البته او کاری هم نمی کرد که بخواهند به خاطرش بازداشتش کنند. بیشتر جبهه ملی از نام تختی استفاده کرد، تا تختی از جبهه ملی.- پس از 1332 رابطه اش با جبهه ملی حفظ شد؟بله، در جلسات شرکت می کرد. وقتی می خواست ازدواج کند، گفتم یا با سیاست باش یا با زن و بچه. اگر می خواهی ازدواج کنی، دور سیاست را خط بکش. او هم پس از ازدواج کمتر در جلسات شرکت می کرد. البته او ناخواسته هم وارد مسائل سیاسی می شد. آن کشتی معروفش که غلامرضا پهلوی هم در سالن بود یکی از نمونه ها است. مسابقه در سالن هفت تیر امروز بود. وقتی تختی وارد سالن شد، مردم بسیار ابراز احساسات کردند. خیلی از مردم بعدها خودشان را سرزنش می کردند. آنها گمان می کردند چون برای تختی ابراز احساسات کردند و شاهپور غلامرضا را اصلاً تشویق نکردند، در مساله مرگ تختی تاثیر داشته، در صورتی که این گونه نبود. در این 40 سال می بینیم هر کسی بنا بر میل خودش مرگ تختی را تفسیر می کند در حالی که در مرگ تختی تنها خودش دخیل بود. از نوشته هایش هم کاملاً مشخص بود.- مرگ تختی همیشه مورد بحث بوده است. اما فعلاً در مورد ازدواجش بگویید.غلامرضا تختی همسرش را در یک مراسم عروسی دیده بود. یکی از مدیران وقت راه آهن واسطه این ازدواج شد. خب آن روزها تختی وضع مالی خوبی هم نداشت. حقوقش را قطع کرده بودند.- چرا؟چون عضو جبهه ملی بود. از سالی که عضو شورای مرکزی جبهه ملی شد، حقوقش قطع شد. فکر می کنم چهار، پنج سال قبل از مرگش. او کفیل خانواده اش هم بود. خواهر و برادر و مادر. او سه حقوق داشت. حقوق راه آهن، پهلوانی و حقوقی که از بنیاد پهلوی به قهرمانان می پرداختند. او بعدها از راه آهن به سازمان برنامه و بودجه منتقل شد. فوق العاده یی هم آنجا می گرفت که می خواستند آن را هم قطع کنند. بخشی از این اتفاق ناگوار به خاطر مسائل مالی بود.- شایعات زیادی در تمام این سال ها راجع به زندگی تختی پس از ازدواج وجود داشته. شما دوست صمیمی او بودید. شرایط او پس از ازدواج چگونه بود؟بله، یک مقداری اختلاف بود. به نظرم وضع نامناسب مالی غلامرضا در این اختلاف بی تاثیر نبود. گرفتاری هایی که از پیش برای تختی رخ داده بود در تسریع مرگ تختی بی تاثیر نبود.- مثل چی؟چند مدال طلا را از دست داد. 30 هزار متر زمین پدری اش در حوالی راه آهن جزء اموال توشه (دولتی) قرار گرفت و پولی به خانواده تختی نرسید. پدرش آنجا یخچال طبیعی داشت.- اصلاً فکر می کردید چنین اتفاقی رخ دهد؟بله. قابل پیش بینی بود. گرفتاری ها و ناراحتی هایی که برایش پیش آمده بود، او را در وضعیتی قرار داده بود که گاهی اوقات حرف هایی می زد. حرف هایی می زد که آدم احساس می کرد از زندگی سیر شده است. او برادری داشت که بدهی بالا آورده بود و تختی برای جبران آن تلاش می کرد.- وقتی آن اتفاق رخ داد، او را دیدید؟تا دو روز قبل از مرگش ما با هم - مثل همیشه - بودیم. 10 روز قبل از مرگش، یک روز من رفتم رادیو در میدان ارک. آقای بلور شده بود رئیس فدراسیون. گفتم کاری به تختی بدهید که هم سرگرم بشود و هم حقوقی بتواند بگیرد. او دوران پس از خداحافظی را می گذراند. بلور گفت حتماً این کار را می کند ولی مرگ تختی هیچ وقت اجازه نداد این اتفاق بیفتد. روزی بود که با ناراحتی از منزل بیرون زده بود.- چه اتفاقی افتاده بود؟اختلافی بین خواهرانش با همسرش رخ داده بود. با دوستانش خداحافظی کرد. وقتی آمد جلوی در خانه ما، دیدم لحن اش با همیشه متفاوت است. روز بعد آن، ختم مادر دری سردبیر آن روزهای کیهان ورزشی بود. وقتی ختم نیامد، احساس کردم اتفاقی افتاده. با دو نفر دیگر از دوستانمان رفتیم دنبالش. دنبالش می گشتیم که خبر دادند در هتل آتلانتیک آن اتفاق افتاده است. رفتیم پزشکی قانونی. من که دلم نیامد بروم پایین ولی آقایان جیره بندی و... رفتند دیدند. دستور داده بودند زودتر دفن شود. برای او که جایی در نظر نگرفته بودند ولی خانواده شمشیری جای فعلی او را هدیه کردند.- یادتان می آید شب آخر که برای خداحافظی آمده بود، چه گفت؟نمی دانم صحیح است بگویم یا نه، ولی از ازدواجش گفت. از گرفتاری های دیگرش چیزی نگفت. آخر پیش از ازدواجش، به دختر خانم دیگری به نام لیلاع. علاقه داشت. همه موافق آن ازدواج بودند، تنها مادر دختر حاضر نشد جواب مثبت بدهد.- چرا؟چون تختی عضو جبهه ملی بود. مادر آن دختر می ترسید تختی را بازداشت کنند و از آینده زندگی دخترش می ترسید. آن دختر بعدها با پسر صاحب یک کارخانه دوچرخه سازی ازدواج کرد. او هم عاقبت به خیر نشد زیرا دو سال پس از ازدواج همسرش سرطان گرفت و فوت کرد. این اتفاق قبل از مرگ تختی بود. این خانم تا چند سال پیش زنده بود.- پس از مرگ تختی، شایعات زیادی وجود داشت. هنوز هم این شایعات جدی هستند؟هر کسی از روی سلیقه و میل خودش فکر می کند فلان فرد تختی را کشته است. از نوع مرگ او 10 نفر هم اطلاع نداشتند. چند نفری از آن جمع زنده هستند.- خیلی ها وقتی نام تختی می آید یاد زلزله بوئین زهرا می افتند.وقتی زلزله آمد من برای ماموریت به رضائیه(ارومیه) رفته بودم. تختی با چند نفر از دوستان به خیابان ها رفتند و برای زلزله زدگان کمک جمع کردند. خودش هم رفت بوئین زهرا و کمکی که جمع شده بود را تحویل داد.- چقدر جمع شده بود؟280 هزار تومان.- اغلب بحث ها در مورد تختی مطرح شده است. چیزی هست که تا به حال طرح نشده باشد؟آنچه در مورد اخلاق و صفات تختی مطرح است، نکته مخفی ندارد.- به خاطر حضور در مسائل سیاسی، مشکلی برای عضویتش در تیم ملی نبود؟نه، البته بعضی افراد بودند که مشکلاتی برایش درست می کردند ولی او صبر می کرد.- چه مشکلاتی؟ چه کسانی؟نگویم بهتر است ولی به طور مثال از سالن بیرونش می کردند. می گفتند چون عضو جبهه ملی هستی نباید داخل سالن بیایی.
|