دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶ - ۱۱ ژوئن ۲۰۰۷
داستان طنز شکارچی
یه پیرمرد 80 ساله میره پیش دکترش برای چک آپ. دکتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده:"هیچوقت به این خوبینبودم. تازگیا با یه دخترخانم 25 ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده و کم کم داره موقع زایمانش میرسه. نظر شما چیه دکتر؟ "دکتر چند لحظه فکر میکنه و میگه: خب... بذار یه داستان برات تعریف کنم. من یه نفر رو می شناسم که شکارچی ماهریه. اون هیچوقت تابستونا رو برای شکار کردن از دست نمیده. یه روز که می خواسته بره شکار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل. همینطور که میرفته جلو یکدفعه از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش. شکارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و ..... بنگ! پلنگ کشته میشه و میفته روی زمین!پیرمرد با حیرت میگه: این امکان نداره! حتما" یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!دکتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقا" منظور منم همین بود!
نتیجه اخلاقی: هیچوقت در مورد اتفاقی که مطمئن نیستی نتیجه کار خودته ادعا نداشته باش
نظرات کاربران ( محمد - قزوین - ایران )
|
سلام
طفلک پیرمرده چه دل خوشی داشته
داستان جالبی بود |
|
|
نظرات کاربران ( ساناز - مهرشهر - ایران )
|
نتیجه اخلاقی بسیار خردمندانه ای بود . البته اگر بشه یه کم غرور و کنار گذاشت و واقع بین تر بود.از مطالب جالبتون متشکرم . |
دوشنبه 7 آبان 1386 |
|
نظرات کاربران ( محبوب - تهران - ایران )
|
نتیجه هم عین داستان اموزنده است |
چهارشنبه 9 آبان 1386 |
|
تقی - ایران - تهران |
به نظرم ما هم در 22 بهمن همین اشتباه را کردیم . |
دوشنبه 14 آبان 1386 |
|