ساده ‌زیستی متجملانه - عباس عبدی

ساده ‌زیستی متجملانه - عباس عبدی

حدود سال 1355-1354 در اوج حرکت‌های انقلابی بود که چند تن از دوستان به مناسبتی نزد مرحوم مهندس بازرگان رفته بودند. آن مرحوم هم طبق معمول از هر دری سخنی گفته بود. از جمله کار را به تفاوت دیدگاه‌های داخل خانواده کشانده و بیان داشته بود که ما مدت‌هاست با خانم‌های خانواده کلنجار می‌رویم که برای میهمانی‌ها بیش از دو نوع خورش درست نکنند، اما بانوان خانواده زیر بار نمی‌روند (قریب به این کلمات ولی مضمون همین است) و معمولا چهار خورش را درست می‌کنند. دوستانی که از آن جلسه آمده بودند، طبعا از این ویژگی با نگاه منفی یاد می‌کردند، به‌ویژه که اگر توجه کنیم در آن زمان جوانان مبارز و انقلابی با حداقل خوراک و امکانات زندگی می‌کردند.البته آن جوانان دیروز، امروز یا همان اختلاف را درون خانه دارند یا اصولا در چهار نوع خورش درست کردن با عیال محترمه اختلافی ندارند.

خب! گذشت و انقلاب شد با روحیه‌ای مملو از ساده‌زیستی و چنان شد که بسیاری از افراد از فرط خجالت رویشان نمی‌شد اتومبیل‌های شیک خود را به خیابان بیاورند و لوازم تزئینی بسته‌بندی و به پستوهای خانه منتقل شد، زیرا که از چشم‌غره‌های مردم در امان نبودند. ابتدا مردم را گروه‌گروه به کاخ‌های سعدآباد و نیاوران می‌بردند تا بدانند خاندان شاه در چه کاخ‌هایی زندگی می‌کردند و چه تجملاتی داشته‌اند کاخ‌هایی که امروز در برابر تجمل خانه‌های عده‌ای محلی از اعراب ندارند. در برخی از دانشگاه‌ها غذاخوری استادان برچیده و تبعیض و تجمل از میان رفت تا آنان هم در غذاخوری دانشجویان غذا صرف کنند! برخی با رغبت و اختیار ساده‌زیست بودند یا شدند، برخی هم از روی ریا و دورویی با جماعت همرنگ شدند و در نهایت ارضای تجملات یا سرکوب شد یا به پشت پرده رفت.

خوب همین‌جا خاطره‌ای را بگویم تا قضیه روشن‌تر شود. یکی از افرادی که در دولت قبل در سطح وزیر و معاون رییس‌جمهور بود در همان سال‌ها ازدواج کرد. با اینکه دختر و پسر از خانواده مرفهی بودند، اما عروسی را در منزل یکی از دوستان برگزار کردند (البته آن موقع رسم بود که عروسی‌ها در مسجد برگزار می‏شد) شب قبل از عروسی یکی از دوستان دیگر که بعدا هم وزیر شد، با دوست دیگری تماس می‌گیرد که شنیده‌ام فلانی می‌خواهد در عروسی خود چلوکباب (البته از نوع کوبیده و نه برگ!!) بدهد، آیا راست است؟ وی هم اظهار بی‌اطلاعی می‌کند و قرار می‌شود موضوع را پیگیری کند. به داماد زنگ می‌زند که شنیده‌ام می‌خواهی چلوکباب بدهی، آبروریزی می‌شود، بهتر است خورش بدهی. فردا شب که عروسی بود، همه منتظر شام بودیم که یک کاسه لوبیا و یک قاشق سهم هرکس برای شام بود!! داماد بیچاره از ترس اینکه آبروریزی نشود لوبیا را ترجیح داده بود! البته اخیرا که پسر آن خانم و آقا عروسی داشت به رسم یادبود عروسی پدر و مادرش یک مقدار لوبیا هم در کنار ده‌ها قلم غذای دیگر به میهمانان خود که در بهترین باغ الهیه بود تقدیم کرد تا جبران بخشی از مافات شود!!

خوب به خاطر دارم که اوایل انقلاب با هیاتی دیپلماتیک به سوریه رفته بودیم. آنجا در مجلس شامی شرکت کردیم. در این مجالس معمولا چندین بار و انواع مختلف غذا می‌آورند و میهمانان باید از هر کدام اندکی بردارند تا پایان غذا، وعده آنان کامل شود، اما هیات ایرانی که با این امور بیگانه بود هر کدام در اولین بار که پیشخدمت‌ها آمدند به اندازه خوراکشان برداشتند و آنان تعجب کرده بودند که چرا اینها اینقدر پرخور هستند، غافل از اینکه فرصت خوردن غذاهای بعدی را از دست دادند. همان موقع عکس این قضیه هم رخ داده و یک بار که هیات سوری به ایران آمده بود در ضیافت شامی شرکت می‌کنند و در اولین تعارف غذای کمی برمی‌دارند با این امید که غذاهای بعدی هم هست، غافل از آنکه همان یک نوع غذا سرو می‌شد و آنان گرسنه ماندند!!

اینها را گفتم تا با فضای آن زمان آشنا شوید. این روحیه حدودا تا سال‌های 1362 و 1363 وجود داشت و پس از آن راه افول را پیش گرفت، تا اینکه پس از جنگ و روی کار آمدن آقای هاشمی، شعار مانور تجمل داده شد. تمام تمایلات سرکوب شده چون غده‌های چرکین سر باز کرد و جامعه این بار از این طرف بام فرو افتاد. آن روزها سخنان آتشین آقای رییس‌جمهور در محاسن بهره‌مندی از نعمات خدا و تجمل، به‌ویژه در نمازهای جمعه کمتر از سخنان آتشین امروزی در منقبت ساده‌زیستی نبود، چنان القا شد که همه تصور کردند، عجب فرصتی را از دست دادیم و نعمت‌های زندگی در دو قدمی ما بود و از آن استفاده نمی‌کردیم، در حالی که خواست خداوند بوده که ما از این نعمت‌ها متنعم شویم. فضای حماسی سازندگی و کامجویی از دنیا به وفور بود، مخالفان آن سیاست‌ها، متهم به این شدند که می‌خواهند مردم در فقر و نکبت (این کلمه را توجه کنید زیاد تکرار می‌شد) زندگی کنند. ایران و همه نقاطش به گونه دیگری دیده شد. وقتی که به بلندی‌های موجود در چهارمحال‌وبختیاری رفتند، یاد سلسله جبال آلپ و اسکی زمستانی دوستان و نزدیکان محترم در سوئیس و در دل این سلسله جبال افتادند و معلوم شد که سلسله جبال ایران هم چیزی کمتر از آنجا ندارد، برف آن هم که بیشتر است، پس چه بهتر که اینجا سوئیس و مقداری صرفه‌جویی ارزی در سفرهای سیاحتی به سوئیس نصیب دولت و کشور شود! البته مدتی بعد روستای این منطقه در رانش زمین به زیر خاک رفت اما اثری از پیست اسکی نشد.

این فرآیند به مرور موجب شکل‌گیری فضایی شد که حداقل در اخلاق انقلابی مذموم بود. خبرها می‌آمد که میهمانی‌های زنانه بانوان محترمه مقامات، محل ارایه آخرین مد لباس پاریس و جواهرات ایتالیایی و جراحی‌های زیبایی و ساکشن شکم و پلاستیک و... شده و به سرعت خانه‌های اعیانی مصادره‌ای یا زمین‌های موات و بایر واگذاری به ثمن بخس با وام‌های ارزان قیمت تقدیم آقایان شد و خانه‌های آقایان بزرگ و بزرگ‌تر شد و از جنوب و وسط شهر به دامنه کوه‌های شمیرانات نزدیک و نزدیک‌تر شد و طبقه‌ای جدید شکل گرفت که تا پوست و گوشت و استخوانش در منابع مالی رانتی فرو رفته بود. ‌البته اگر فیش حقوقی آنان را ملاحظه می‌کردید بر حسب آن درآمدها تا قرن‌ها نمی‌توانستند این راهی را که طی چند روز پیمودند، بپیمایند.

این وضعیت چند اشکال داشت؛ اشکال اول آن این بود که عموم این سرمایه‌ها ناشی از رانت حکومتی و فساد اداری بود، فسادی که صریحا به عنوان صلاح معرفی می‏شد. اشکال دوم این بود که در علن کماکان شعارهای دفاع از محرومان و فقرا و... ساده‌زیستی داده می‏شد، اما به قول مرحوم حافظ چون به خانه می‌رفتند آن کار دیگر می‌کردند و بالاخره اشکال سوم هم این بود که می‌خواستند نان این وضع و نان انقلاب و شعارهای آن را همزمان بخورند و در عین حال از خوردن چوب آنها در امان باشند و این شدنی نبود.

مجموعه این حوادث موجب شد که دستی روی دست بلند شود و با همان ابزار به مقابله کسانی برخیزد که سهم چندانی از این خوان یغما را برای دیگران منظور نمی‌داشتند. خب اگر قرار است که منتقدان را با ضرورت استفاده از نعمات خدادادی خفه کرد چرا نمی‌توان با انگ تجمل‌گرایی چنین نمود؟ در هر حال مردم این وسط شدند مرغ عروسی و عزا که هم در مراسم تجمل‌گرایی و هم در مراسم ساده‌زیستی سرشان بریده شد. دعوت مردم با مانور تجمل همان قدر فریبکارانه بود که نشان دادن کفش‌های کهنه فریبکارانه است و در هر دو مورد سر جامعه بی‌کلاه مانده است.

فارغ از این کلاه مانور تجمل و ساده‌زیستی که دو بار بر سر ملت گذاشته شده است و البته جامعه قابلیت این کلاه‌گذاری را هم داشته است، باید گفت که در واقعیت امر، ساده‌زیستی امری کاملا نسبی است و بستگی به شرایط اقتصادی و اجتماعی دارد. البته وقتی که صاحبان قدرت برای قدرت خود مبنایی مردمی قایل نباشند، به ناچار باید به تجملات و زرق و برق روی آورند که قدرت اندک خود را با آن جلا دهند، اما فراموش نکنیم، که در این معنا، تجملات، فقط ماشین و خانه لوکس و گران‌قیمت و غذاهای متنوع نیست، اینها نمونه‌های ساده‌ای از تجملات در خدمت قدرت هستند و چه بسا افراد زیرک از این نوع تجملاتی که به چشم افراد کوته‌بین مهم می‌آید، پرهیز می‌کنند، اما قدرت را با تمام توان به زرق‌وبرق تجملات دیگر می‌آرایند تا برق آن چشم دیگران را خیره کند. قدرت انواع تجملات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و نظامی دارد که قدرت‌های ضعیف می‌کوشند، با پوشیدن این تجملات، خود را خیره‌کننده به نمایش گذارند.

فضای گفتاری و کلمات و مفاهیم در جامعه ایران امروز چنان شناور و سیال است که کمتر اصطلاحی را می‌توان واجد معنای دقیق بین‌الاذهانی دانست، تا درباره آن به نحو موثر و مطلوبی بحث و گفت‌وگو کرد، ساده‌زیستی نیز مصداق دیگری در تایید این ادعاست و قبل از تحدید معنایی آن سخن گفتن درباره چرایی و علل بروز آن امری زاید و ناشدنی می‌نماید و امید آن داریم که هر چه زودتر از فضای سیال کنونی خارج شویم.

رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.