خاطرات سفر دوبی

خاطرات سفر دوبی

بار آخری که به دبی سفر کرده بودم سال 1381 بود ،آنزمان از پیشرفت های چشمگیری که این امیرنشین کوچک خلیج فارس در زمینه ایجاد بازار تجارت ،گذر از سنت گرایی به مدرنیسم و توفیق در جذب توریست از کشورهای مختلف جهان کسب کرده بود ، شگفت زده بودم و حال کنجکاو بودم ببینم این چهار پنج سالی که دبی را ندیده ام این کشور کوچک عربی چه شمایلی یافته است .

بعد از کلی جابجایی پرواز و هتل های رزرو شده توسط آژانس های مسافرتی و هربار دریافت مبالغی به بهانه های گوناگون  و منت گذاشتن اینکه تا آخر ماه رمضان پروازها جا نمیدهد و ما برای شما از کنسلی ها استفاده کردیم و غیرو که از شگردهای کاسبکارانه آژانس های مسافرتی است ،بلاخره موفق به اخذ بلیت و تهیه ویزا طی یک مدت 48 ساعته می گردیم .

ساعت 4 بعداز ظهر روز سه شنبه متقارن با شب میلاد امام زمان (عج ) راهی فرودگاه می شویم .بعلت اینکه فرودگاه جدید در شصت هفتاد کیلومتری پایتخت قرار دارد و بهرحال یادگاری از سازندگی در دوران اصلاحات است! مدت مدیدی را در ترافیک سنگین بسر می بریم .نمی دانیم چه ذهن هوشمند و نابغه ای بوده که تشیخص داده فرودگاه بین المللی پایتخت کشور در هفتاد کیلومتری آن شهر باشد که بهرحال بگذریم .زیاده دراین باره سخن بگوییم دوستان ما را به تکرار مکررات متهم خواهند کرد .بهرحال خدا پدر باعث و بانی اش را بیامرزد ! که اینقدر به فکر رفاه مردم در ایاب و ذهاب بوده است و جای شکرش باقی است که انقدر بهرحال انقدر عقل داشتند که فرودگاه بین المللی تهران را در بندرعباس سازندگی !! ننمایند .

بعلت اینکه شب عید است و مردم هم راهی جمکران قم هستند خیابان های پایتخت بشدت شلوغ است .بدون شک اگر همیاری یکی اردوستان نبود از پرواز جا میماندیم  چراکه صندلی های خالی هواپیما از تعداری از پرواز جاماندگان خبر میداد .

بعلت ترافیک و شلوغی پرسنل هواپیما نیز با تاخیر می رسند و پرواز با نیم ساعت تاخیر صورت می گیرد .ولی هواپیمای بوئینگ 727 شرکت هواپیمایی آسمان از خلبان دانا و فهمیده ای برخوردار است که ضمن خوشامدگویی به مسافران وتبریک شب عید مکررا از آنها بابت این تاخیر پوزش می طلبد . خلبان هر موقع که فرصت برایش مهیا می شود از طریق بلندگوی هواپیما به صحبت با مسافران می پردازد .فی المثل دقایقی که از پرواز می گذرد به مسافران خبر میدهد که هواپیما اکنون دارد از روی مسجد جمکران قم می گذرد و از آنها میخواهد ازطریق پنجره های سمت چپ هواپیما ونگاه به جراغ های سبز رنگی که از سطح زمین سوسو می زند مسجد جمکران را ملاحظه نماید . کمی بعد اطلاع می دهد که هماپیما بار ارتفاع 32000پا وبا سرعت نهصد کیلومتر عازم دبی است درحالیکه از دبی گزارش می رسد هوای دوبی در این وقت از شب 36 درجه سانتیگراد بالای ضفر است که این خبر رنگ از رخسار همه می پراند .!

هواپیما همچنان مشغول پرواز است که بناگاه روسری چندتا از خانم های ایرانی سر میخورد و پایین می افتد که بلافاصله میهماندار هواپیما به آنها تذکر میدهد که هنوز در خاک ایرانیم و به دبی نرسیده ایم .!

وقتی روسری یکی از این خانمها افتاده بود هموطن جوانی حدودا سی ساله و درشت اندام با گفتن جمله آخ جون ! شروع شد از خود ابراز احساسات نشان میدهد .دوست بغل دستی اش می گوید چیه ؟هنوز نرسیدیم به دوبی تو وحشی شدی !؟ و وی در پاسخ می گوید هنوز وحشیگری منو ندیدید رسیدیم اونجا من حیات وحش ام رو تو این دو سه روز بهت نشون میدم .!

بهنگام صرف شام آقایی که بغل دست من نشسته نوشابه اش را توی لیوان می ریزد و بجای انکه آنرا صرف نماید روی شلوار بنده دمر می نماید ! بجای یک معذرت خواهی ساده دستمال کاغذی و روزنامه ای را میدهد تا من روی صندلی خیس شده بکذارم و بنشینم .نگاهی به او می افکنم می بینم پنجاه شصت سالی از او گذشته و سنش از پوزش خواهی و رسم ادب گذشته است . در دل بخود می گویم بیا هنوز هیچی نشده از زمین و آسمان برایم می بارد .هی میخواهم برگردم و به این آقا بگویم نمی شد حالا کلاس نمی گذاشتی و نوشابه را توی همان شیشه تناول می نمودی ولی رعایت سن و سال او را می کنم و می گویم بهرحال ما هم که به این سن وسال برسیم از این دست و پاچلفتی ها داریم و بهتر است برای فردای خودمان هم شده امروز رعایت سن وسال و بزرگی آنها را بنماییم .

وقتی به فرودگاه دبی می رسیم ابتداء وارد قسمت معاینه چشم می شویم .آن دو دفعه قبل هم که به دوبی آمده بودم همینطور بود .نمی دانم برای چه این کار را می کنند درحالیکه این مقوله بقول یکی از هموطنان جهانگرد در فرودگاههای هیچ کشور دنیا انجام نمی شود . در این مرحله مسافر باید چشمش راداخل یک چشمی قرار دهد و مانیتور بالای این چشمی چشم اورا در ابعادی وسیع به نمایش می گذارد . خانمی که جلوتر از من برای معاینه چشم می رود نمی دانم مسئولین این قسمت در چشم های او چه دیده اند که از او میخواهند چندبار این کار را تکرا نماید .دست آخر او عصبی شده و زبان به اعتراض می گشاید و مسئول اصلی این قسمت به جدی یا شوخی بزبان فارسی به او می گوید :آخه چشات قشنگه ،میخواهیم زیاد ببینیمش آن خانم با اعصبانیت می گوید پس اینو بگین !

بعد از کنترل گذرنامه و ویزا و گرفتن چمدان ها بیرون فرودگاه می رویم  لیدرهای تورها خیلی هایشان آمدند و خیلی هایشان نیامدند .از اینرو برخی مسافران سرگردان می مانند و نمی دانند چکار کنند .

اما خوشبختانه از هتل ما برای بردن مسافران آمده اند .من به همراه دو دختر کم سن وسال حدود بیست تا بیست وچهارسال عازم هتل می شویم .آن دو دختر تنها به دبی آمده اند و وقتی به آنها می گویم خروج زنان زیر سی سال از کشور ممنوع است شما چطور آمده اید می گویند ما توی آژانس پارتی داشتیم !! یکی از دختران می گوید مثلا امشب شب عید هست چرا اینجا مثل ایران جشن و چراغانی نیست !؟ به او توضیح می دهیم که اکثریت اهالی امارات و دوبی از اهل سنت هستند و اعتقادی به این مقوله ندارند . در طول مسیر بین فرودگاه و هتل آنها را از خطرات و مزاحمت هایی که ممکن است برای آنها بوجود بیاید اگاه می کنم و به آنها می گویم حال که تنها سفر کرده اند رعایت حداکثر احتیاط را بنمایند ،آنها نیز تشکر می کنند و بعد از رسیدن به هتل به اطاق مربوطه می روم .

باخود می اندیشم این دختران چگونه جرئت می نمایند بدون همراه مرد به کشورهای بیگانه سفر کنند .البته گرچه امنیت در دبی فوق العاده است بطوری که هر دختر جوانی نیمه شب در خیابان به تنایی هم قدم زند هیچکس جرئت نمی کند مزاحم آنها شود مگر هموطنان خودمان !آنهم هموطنان توریست نه ایرانیانی که سالهای مدید است در دبی اقامت دارند . سال قبل هم که به ترکیه رفته بودیم دو دخترتنهای ایرانی در میان مسافرین هتل ما بودند که آنها بمانند دو دختری که قبلا اشاره کرده ام دختران نجیبی نبودند و هر شب دو جوان ایرانی یا ترک بدنبال آنها می آمدند و آنها را باخود می بردند ! بطوری که صدای لیدر تورمان درآمده بود و بمن میگفت اینها باعث آبروریزی ما هستند معمولا هم توی مسافرین ما چندتایی از اینها وجود دارند .بعضی ایرانی هایی می آیند اینجا که آدم افتخار می کند بگوید اینها هموطن ما هستند و برخی هم مثل این دخترها که ماها را پیش ترک ها خجالت زده می کنند . همانموقع به لیدرتور که بچه نازنینی بود و نامش مهدی بود گفتم خب ،شماها چرا به اینها سرویس میدهید ؟ گفت بقول یکی از بچه ها یکی میخواد ... یکی هم میخواد ... ما چکاره ایم .

بگذریم .زمانی که اطاق هتل را تحویل گرفتم ساعت از نیمه شب گذشته بود و من خواب به چشمانم نمی آمد .حوصله قدم زدن در خیابان ها را نداشتم .تصمیم گرفتم خودم را به یک دیسکوی ایرانی برسانم تاببینم در آنجا چه خبر است .این بود که نیمه شب هتل را به مقصد آن دیسکو ترک نمودم .و...

 

تصمیم می گیرم این دو سه شب را در دیسکوهای ایرانی بگذرانم تا با استماع موسیقی زنده کمی تمدد اعصاب نمایم .بعد از یکسال عاقلانه زندگی کردن میخواهم چند روزی دم را غنیمت شمارم تا برای ادامه زندگی از انرژی و انگیزه لازم برخوردار گشته و خستگی های جسمی و روحی را برای چند روزی از تن بدر نمایم که بقول نویسنده ای چه سخت و دشوار است عاقلانه زندگی کردن ! آدم هرچند وقت یکبار باید عقل را به تعطیلات بفرستد تا ببیند فارغ از دنیای درون در خارج از ذهن آدمی چه وقایعی در حال وقوع است .

خودم را با تاکسی به دیسکو می رسانم .مهماندار دیسکو را می بینم که همان چهره 5 سال پیش را دارد بدون انکه خم به آبرو آورده باشد یا چروکی بر صورتش افتاده باشد یا اینکه تار مویی سپید کرده باشد ،باخود می گویم زیستن در فضایی شاد انسان را اینگونه شاداب و جوان نگه می دارد و این غم ها و حسرت ها و آرزوهای آرزومانده و حسرت های مانده به دل و آرمان های باخته و امید های برباد رفته است که آدمی را پیر و فرسوده می سازد و اگر از بیرون آدمی را نشکند ازدرون خرد و ویران می سازد .

مهمانداردیسکو مرا به میزی راهنمایی می کند .بعد به همراه گارسون زنی به نزد من می آید و می گوید چی میخوری ؟

می گویم :هیچی !

می گوید : اینطوری نمیشه ،باید یه چیزی بخوری .

می گویم : پس برای من نوشابه غیرالکلی بیاورید .

کمی شک می کند و می پرسد چرا ؟

با گفتن اینکه من دچار میگرن هستم و الکل برای بیماران میگرنی زیان آور است اورا از سر وا می کنم و آنها هم به آوردن آب پرتقال همراه با کوکا برای من اکتفاءمی کنند .بعدا می فهمم هشیار درجمع مستان نشستن چقدر دشوار است .

در میان مشریان دیسکو همه نوع آدم یافت می شود از عرب های دشداشه پوش گرفته تا عربها و ایرانی های فکل کراواتی ،از زنان روسری پوشی که حجاب اسلامی را کاملا رعایت نموده اند تا خانمها و دختر خانمهای نیمه عریان و اجاره ای! ایرانی که گل سرسبد میزهای عرب ها هستند . برخی از آنها واقعا خوشگلند و من تاسف میخورم که چرا اینها بجای ماواگزینی در چهارچوب یک زندگی آبرومندانه خود را اینچنین مبدل به کالای مصرفی و وسیله عیش و عشرت دیگران و غریبه ها ساخته اند . بدون شک برخی از آنها فریب خورده اند بعضی ها از روی جاه طلبی به این مقوله تن داده اند و برخی هم از روی فقر و استیصال که یک نمونه آن را من در چند سال پیش شاهد بودم و از روی کنجکاوی در لابی هتل پای صحبت و درددل یکی از این زنان نشستم . او که نامش اکرم بود برایم تعریف کرد که وقتی ازدواج می کند همسرش را بعد از چند سال در سانحه تصادفی از دست میدهد در حالیکه یک پسر پنج ساله روی دستش می ماند .او بناچار به صیغه رئیس متمول یک شرکت خصوصی در می آید و روابط آنها تا جایی پیش می رود که اکرم می پندارد رسما در جرگه خانواده آن مدیر قرار گرفته و بزودی عروس آنها می گردد . بعد از یکسال کامجویی از اکرم مدیر آن شرکت وی را دک می نماید و او هم با حیله زن ارایشگری به دام باندهای فحشاء می افتد و سر از دوبی در می آورد . او در حالیکه در بازگویی خاطراتش مرتب اشک ریخته و به سیگار پک می زد می گفت حالا در اینجا چند نفر هستیم که در خانه یک پیرزن زندگی می کنیم و شب ها در دیسکوها به انتظار مشتری می نشینیم . اکرم بعد از بازگویی خاطراتش از من برای رهایی از این منجلاب تقاضای کمک کرد .علی رغم میل باطنی به او جواب رد دادم و گفتم من یک تنه نمی توانم با باندهای خطرناک و مافیایی  که کارشان تجارت فحشاءاست دربیفتم .اینطوری تو که نجات نمی یابی هیچ خودم هم از دست می روم !

بگذریم

بوی قلیان های اسانس دار همراه با بوی انواع عطرها و ادکلن ها باضافه بوی الکل که در فضا ی دیسکو پخش شده محیط را نفسانی و شهوانی می سازد . خوانندگان دیسکو هم با طیف گسترده ای از آوازها میهمانان را سرگرم می سازند در میان آهنگهایی که آنها اجرا میکنند و آوازهایی که می خوانند از وایسا دنیا من میخوام پیاده بشم محمدرضا صادقی گرفته تا آهنگ دشتی بیا یریم کوه که مهران مدیری در تیتراژ سریال شب های برره خواند تا ترانه لوس آنجلسی ابرومیندازی بالابالا!! یافت می شود .

دختران و زنان ایرانی از میزی به میز دیگر می روند و محفل آرایی می کنند نمی دانم چه رابطه ای از قبل با برخی مشتریان داشته اند که یا برای انها لب می فرستند یا اینکه انها را که عمدتا عرب هستند ولی ایرانی هم در میان آنها یافت می شود ، صمیمانه در آغوش گرفته ومی بوسند .لباس هایی که پوشیده اند یا نیمه عریان است و یا اگر پوشیده است بشدت بدن نما است و تحریک کننده .ضمن انکه میک آپ و آرایش های تند و غلیظی نموده اند تا خود را از آنچه که هستند زیباتر نشان دهند .

یک هموطن درشت اندام ایرانی که میزش در جوار میز من قرار گرفته مرتب از این دختران میخواهد سر میز او بیایند و بعد به گپ زدن با آنها می پردازد از فحوای صحبت هایش می فهمم در حال چانه زنی با آنهاست !خیلی بی ربط است ولی نمی دانم چرا مرا یاد آن نگره معروف سعید حجاریان می اندازد یعنی همان نکره معروف " فشار از پایین ، چانه زنی از بالا ،" می بیند اینجا هم سیاست رهایم نمی سازد .

آمد و رفت های دختران و زنان اجاره ای به سر میز این هموطن مرا کنجکاو می سازد .میخواهم سئوالی از او بکنم ولی می ترسم برداشت زشتی از سئوال من نماید و مکافات شود .بلاخره دل را به دریا می زنم و به او میگویم :

_ ببخشید جناب ،جسارت نباشه ، قیمت اینها چقدر است !؟

می گوید : خیلی گران ، از هزار درهم به بالا ( یعنی به پول خودمان از دویست و شصت هزار تومان به بالا ! )

با خود می اندیشم قیمت اینها چهار پنج سال قبل تقریبا سیصد درهم بود .چرا در این بخش اقتصادی !ناگهان با یک تورم سیصد درصدی روبرو شدیم ! بطور حتم بانک مرکزی طی این چهار پنج سال در اعلام میانگین تورم از رشد افسارگسیخته تورم در این بخش غافل بوده است !در فکر خود غوطه ور هستم که هموطنی که از او این سئوال را پرسیدم رو بمن کرده و می گوید :

مگه میحواهی !!؟

می گویم : خیر ،پیشکش مشتریان ریز و درشت شان ، ما پول باد آورده نداریم که خرج اتیناء و فعل حرام نماییم .

برنامه دیسکو ساعت 3 بامداد به پایان می رسد و آنجا را به قصد هتل ترک می نمایم .

منبع : وبلاگ در جستجوی حقیقت

رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.