بازداشت زنی به جرم همراهی با شوهر در خیابان
بازداشت زنی به جرم همراهی با شوهر در خیابان
مُرده ش و ر این مملکت و با دم و دستگاش ببره ج ه ن م. مملکت بی صاحاب تر از این میتونه باشه؟ هرچند چیزی بعیدی نیست شایدم بی صاحاب ترم شد!!!
قبلا دورادور می شنیدیم می گفتیم : عیب نداره حتما چیزی هست و ما خبر نداریم یا اینکه یه چی می دونن دیگه.
تا اینکه وقتی دیروز تو رشت بعد از اینکه از کلاس MCSE اومدیم بیرون ( من و صادق ) رفتیم سمت مانتو فروشی اونور خیابون که یه مانتو بگیرم و برگردیم شرکت. همون لحظه سه تا از اون چادریای بی قواره و زشت و نکبت اومدن جلو گفتن خانوم این آقا همراتونه ؟ منم با بهت زدگی شدید گفتم اره .
- بیا سوار شو !
- واسه چی؟
خدا داند و م ح م و د
تا صادق مدارک و رو کنه من رو بردن بازداشتگاه ! همین رو تو عمرم تجربه نکرده بودم که کردم . یه هفت هشت تا خانوم زشت و پیر و خرفت ما رو ( چند تا دخترخانومه دیگه هم بودن ) بردن تو … بعد از بازجویی و هزار تا کوفت و زهره ماره دیگه تک تک بعد از درآوردن کمربند و روسری و شال و مقنعه ما روونه بازداشتگاه کردن. وای خدای من اولین نفر من بودم که رفتم تو داشت قلبم میزد بیرون. یکم دیگه مونده بود سکته بزنم تو اون سوراخ.
زنای عجوزه چادری که مقنه شونم تا زیره زانوشون بود هی ما رو پیچوندن. میگم بابا من با شوهرم بودم بگین بیاد منو بیاره بیرون !!!! کو گوشه شنوا . هر نیم ساعت که می گذشت یه چهار پنج نفری رو میاوردن تو.
چند تا خانومم که سابقه شون خراب بود تو بودن و هی میگفتن آره تا صبح مهمون ما هستین هی اینطوریه هی اونطوریه.
خلاصه هرچی هم که نمی دونستیم و ندیده بودیم تو اون چند ساعت که تو بودم دیدم و شنیدم. حالم از هرچی زن چادری دیگه بهم میخوره ، آلرژی شدیدی بهشون پیدا کردم . هیچ برامم مهم نیست که فک و فامیل و عمه و خاله چادر می زارن. گند زدن به همه چیز بابا.
بهم میگن انگیزه ات چیه؟
بعد از چند ساعت اومدن صدام کردن و آوردنم بیرون، لباسامو دادن بهم. صادق هم بیرون در منتظرم بود. تا شناسنامه ها مونو ببینن و معذرت خواهی کنن نمیدونین بر من چی گذشت. داشتم دق میکردم، خیلی پَست هستن . وقتی مطالبی رو تو وبلاگا میخونم یا از دهن این و اون می شنیدیم هیچ تصوری نداشتم، واقعا وحشتناکه یهو بندازنت جایی که نه بتونی راهی به بیرون پیدا کنی نه با خانوادت صحبت کنی. واقعا وحشتناکه….
همه جا و همه چیز اینجا پارتی بازیه. اگه آشناها نبودن و کارامون و درست نمیکردن تا صبح باید اونجا می موندم.
تا اومدم بیرون زدم زیره گریه تا صبح گریه میکردم. هنوز ترسش تو دلمه. هر چی بر سره من و تو و بقیه بیاد حقمونه، واقعا سزاواره بدتر از اینا هستیم. هیچ وقت خودم رو به خاطر حماقت چند سال پیشم نمی بخشم.
لعنت بر هرچی آدم نفهم و بی شعور که سرنوشت و آبروی چندین میلیون نفر رو گرفته تو دستش و هیچی حالیش نیست.
پ.ن: معذرت میخوام اگه اینقدر بی ادبانه نوشتم. ولی هرچی بهشون بگم کم گفنم .
منبع : https://sad-eye-never-lie.com/?p=98
