دو باتن از این مقاله درس میگیرد که سفر فقط گرفتن بلیت هواپیما به مقصد اصفهان یا استانبول یا پاریس نیست. اگر اطرافمان را با چشمان باز نگاه کنیم میفهمیم خیلی چیزهاست که قبلا دقیق ندیدهایم. آقای دو باتن راهی سفری در محله خودشان میشود و چیزهای زیادی در محلهشان کشف میکند.
واقعیت این است من تا قبل از این که قصد عزیمت از هلند کنم اصلا چشم و چالم به روی خیلی چیزها بسته بود چون ما معمولا محله خودمان را خوب نمیبینیم. یک ماه قبل از سفر فرصت کردم بیشتر شهرهای هلند را تا جایی که میشد با کمک یک دوست بگردم. یک ذره از حاصل گردشگری را میگذارم اینجا.
هلندیها به پنیر و لبنیاتشان خیلی مینازند و انصافا گاوهای خوبی دارند. یک چندتاییشان را هم پدربزرگ خدابیامرزم به گاوداریاش وارد کرده بود و خب٬ من از قبل آشنایی داشتم با این پدیده مشکی و سفید چشم قشنگ. این یک بازار محلی است که کنار خیابان بساط میشود و همه شهرها در چند جا این بازار را دارند. این عکس مربوط به بازار محلی شهر "انسخده" است در شرق هلند که یک شهر دانشجویی است در مرز آلمان.
اینجا وسط شهر در کنار یکی از مناطق توریستی آمستردام است اما میبینید که نه بچهای با چوب دنبال این طفلکها کرده نه کسی تیر کمان میزند. کلا حیوانات خیلی راحت هستد و بعضیهایشان مثل کبوتر یا همان کفترهای خودمان از زور راحتی بسیار پر رو شدهاند و با خیال راحت روی ساندویچتان هم مینشینند و کسی به کسی نیست مگر این که یک ایرانی حالشان را بگیرد که البته من این کار را چند بار کردهام و عذاب وجدانی ندارم.
هلند کشور دوچرخههاست و این هم پارکینگ دوچرخهها در نزدیکی ایستگاه مرکزی آمستردام. کلا اولویت به ترتیب با ۱- دوچرخه ۲- پیاده ۳- راننده است و برای همین خیلی ماشین داخل خیابان نمیبینید چون شهروند درجه سه حساب میشوند. و یکی از دلایلی که مرا برای هلند دلتنگ میکند همان دوچرخهای است که ۹ ماه، بیزبان مرا به همه جا هدایت کرد. به نظرم اگر بشود شهرهای کم شیب را به سمت این سیستم حمل و نقل هدایت کرد از هر طرف که حساب کنی سود است.
و اما یکی از چیزهایی که مرا عصبی میکرد این خوشحالی بیخودی هلندیها بود. به هر بهانهای دور هم جمع میشدند و همینطور الکی شادی میکردند درحالی که ما هزار مشکل داریم. اینجا روز ملکه است. در یکی از بازارهای مکاره مردم به پوستر ملکه تیر پرتاب میکردند و جایزه میگرفتند ولی خوشحالیشان هم به اسم ملکه سر جاش بود. نگران نباشید. ما هرجا که برویم این طور خوشحالی کردن در ذاتمان نیست. شب که برگردید خانه و آن لاین شوید یا یکی از دوستانتان را به جرم جاسوسی گرفتهاند، یا یک سری از رفقا بیکار شدهاند. یه نفر تصادف کرده، یکی سنگسار شده ....
هر از چندگاهی میشنوید که ترکیب یک زن ایرانی و مرد هلندی ترکیب ایدهآلی است که عکس آن اصلا صدق نمیکند. این تصویر دلیلاش را میگوید.
این لطافت مرکز پلیس اصلا تزئینی نیست. پلیسهای هلند واقعا پلیسهای متساهل و متسامحی هستند طوری که اصلا خشونت در خیابان نمیبینید. نقل قول میشود شخصی به پلیس شکایت برده بود که دوچرخه من را دزدیدهاند و پلیس آمستردام: تو هم برو یک دوچرخه بدزد. این که نقل قول بود ولی خودم با همین چشم مسلحام دیدم که پلیس داخل پارک دنبال یک دوچرخه سوار مشکوک به دزدی دوید و چون سرعت دوچرخهسوار بیش از حد معمول بود بی خیال دزد معصوم شد. ما همه با هم داخل پارک خندیدیم و خود پلیس هم لبخندی زد بس ملیح. و همه هم خوشحال بودند.
از میان زیباییهای هلند٬ من شهر "اوترخت" را شاید به خاطر همین کافههای زیرزمینی کنار آب، بیش از همه دوست میداشتم. این کافهها بازمانده دکانهای قدیمی کنار کانال آب است که زمانی در دست دولت بوده و گویا کاربری زندان مانند هم داشته. البته سالها قبل. از کنار خیابان٬ پلهها را پایین میروی و شهر زیرزمینی شروع میشود.
اینجا مراسم "Fashion" است اما نه داخل سالن. نزدیکیهای رفتنام، یک "هفته مد" در آمستردام بود که مانکنهای غربزده همین طوری به طرز مستهجنی در خیابان قدم میزدند و توجه ما و بقیه را جلب میکردند.
این بلندترین برج رادیویی هلند است که در روتردام سبز شده. فقط نمیدانم چرا هر بار که از کنار آن رد میشدم دو سه نفر از بخشهای مختلف آن آویزان بودند. گویا جز رادیو کاربرد صخرهنوردی هم دارد.
اینجا بندر روتردام٬ از مهمترین بندرهای تجاری اروپاست. یک قدمی در این بندر عظیم بزنید متوجه میشوید چرا هلندیها این قدر کج دار و مریز با شرقیهای صاحب نفت، ارتباطات سیاسی و اقتصادی برقرار میکنند. یکی از همین کشتیها، حامل نفت خلیج فارس است که به سوی انبارهای بندر روتردام سرازیر است و ...
منبع : سایت چرکنویس