چرا سطح رهبران در جهان رو به افول است؟ - دکتر سریع القلم
چرا سطح رهبران در جهان رو به افول است؟
انتخاب «سارکوزی» به سمت رئیس جمهوری فرانسه، یک نکته مهم تاریخی را مطرح می کند:میتران ها، پمپیدوها و دوگل های فرانسه کجایند؟ در مقام مقایسه با این غول های سیاسی، هیچ کدام از رقبای سارکوزی، قابل توجه نبودند.آیا این افول تنها در فرانسه قابل مشاهده است؟چرا انسان های بزرگ، چه به معنای فکری و چه به مفهوم اخلاقی آن، دیگر در صحنه سیاسی ظهور نمی کنند؟ چرا سطح سیاستمداران این قدر افول کرده است؟ چرا هنرپیشگی در سیاست جایگاه ویژه ای به خود گرفته است؟
این سیاستمداران را با پیشینیان آنان مقایسه کنید:«پوتین» با «گورباچف;» «احمد بداوی» با «ماهاتیر محمد;» «جیانگ زمین» با «دنگ شائوپینگ;» «جورج بوش» با «جان اف کندی;» «ژاک شیراک» با «شارل دوگل;» «تونی بلر» با «وینستون چرچیل;» «شیزو آبه» با «کویزومی» و حتی «بشار اسد» با پدرش «حافظ اسد.»با هر شاخصی که بخواهیم بسنجیم، سیاستمداران فعلی جهان فاصله قابل توجهی با پیشینیان خود دارند.شاید بتوان چهار دلیل را برای این افول سیاستمداری در سطح جهان مطرح کرد:1)اصالت خانوادگی سیاستمداران کمرنگ شده است.جان اف کندی به ریاست جمهوری نرسید بلکه سمت ریاست جمهوری با نام و خانواده او مزین گشت.کندی از خانواده ای قدیمی و صاحب فرهنگ و علاقه مند به سیاست بود و تجربیات چند نسل از سیاستمداران و صنعت گران در یک خانواده جمع شده بود.این سنت در اغلب کشورها مانند فرانسه، آلمان، اتریش و بعضی کشورهای عربی مانند عراق و مصر هم بوده است.در قدیم، هر دو حرفه سیاست و تجارت نیازمند وقار، اخلاق، خویشتنداری، درستی و درایت بود زیرا افراد صرفا با کتاب خواندن و مدرک گرفتن، توانا و فهیم نمی شوند.روانشناسان علوم تربیتی اعتقاد دارند که شخصیت پدر، مادر و اطرافیان یک فرد تا پیش از سیزده سالگی به یک فرد منتقل می شود.درواقع ریشه تربیت، درایت و متانت کلام، عمدتا به خانواده مربوط می شود.خاطرم هست در اوایل دهه 1370 با جمعی خدمت یکی از عرفای بزرگ شیعه در قم رسیده بودیم.ایشان نزدیک به 45 دقیقه از گذشته خانوادگی و ویژگی های پدر و مادر جمع حاضر سوال کردند و سپس وارد بحث شدند.مدرک، سمت و ظواهر برای ایشان حکم ثانوی را داشت.
در سیاست امروز جهان، هر فردی با هر گذشته ای می تواند به هر سمتی برسد.در گذشته کارت شناسایی سیاستمداران در اروپا، ترکیه و کشورهای عربی، خانواده آنها بود زیرا همه از طریق خانواده به سطح و کیفیت آن فرد پی می بردند.این که در سیاست امروز جهان این قدر دروغ، وارونه جلوه دادن حقایق و عوام فریبی رواج پیدا کرده است، شاید تا اندازه قابل توجهی به بی ریشه بودن سیاستمداران مربوط باشد زیرا اولین مکانی که فرد، دروغ گفتن را می آموزد و فریب را با تدبیر اشتباه می گیرد، در نهاد خانواده است.
این که در جهان امروز در میان سیاستمداران و مسئولان بانک ها، شرکت ها و وزارتخانه ها این قدر فساد مالی رونق دارد و افراد با هر روشی، حاضرند درآمد خود را افزایش دهند و سمت خود را حفظ کنند، شاید به از میان رفتن اثرات تربیتی خانواده ها مربوط باشد.اگر به مبارزات انتخاباتی در بسیاری از کشورها توجه کنیم، درمی یابیم نامزدها برای آن که بتوانند رای مردم را جلب کنند، به هر روش و تاکتیکی متوسل می شوند در حالی که سیاستمداران اصیل، حریم می شناسند.عموم بزرگان سیاست در تاریخ، دوره های طولانی بلوغ فکری و الگوهای تربیتی داشته اند.در سیاست امروز، توانایی نمایش، مهم تر از توانایی فکری و اصالت خانوادگی شده است.2) نقش گروه ها و افراد مرجع در شکل دهی دیدگاه های شهروندان رو به کاهش است.در گذشته، نظر و یا نگرش افراد صاحب منزلت اجتماعی و اخلاقی برای بسیاری از آحاد مردم، حجت بود زیرا قضاوت این افراد از پشتوانه های فکری و تجربی و آینده نگری برخوردار بود اما امروز نظرات یا تمایلات سیاسی پاپ واتیکان، هدایت گر جامعه کاتولیک چه در اروپا و چه در آمریکای لاتین هم نیست.
برای نزدیک به سی سال در طول جنگ سرد، «والتر کرانکایت»، اخبار یکی از شبکه های مهم تلویزیونی آمریکا را ساعت 7 شب برای نزدیک به صد میلیون نفر ارایه می داد.او به اندازه ای در میان مردم، اعتبار کسب کرده بود که دیدگاه های غیرمستقیم او در مورد نامزدهای انتخاباتی بر مخاطبان اثر می گذاشت.امروزه ظاهر کسی که اخبار را می گوید، مهم تر از دیدگاه های اوست.زمانی «ریمون آرون» استاد برجسته علم روابط بین الملل فرانسه، بر اعماق فکری طیف وسیعی از جامعه فرانسه اثر می گذاشت.امروز فرانسه، ریمون آرون ندارد.سابق به این، استاد دانشگاه منزلتی داشت و تمام زندگی او به درک، تحقیق، کتاب و تربیت دانشجو اختصاص داشت و این نوع زندگی کردن، مورد احترام عامه مردم بوده و اعتماد به نظرات اساتید دانشگاه و عاری بودن آنها از حوزه قدرت و منافع سیاسی و پول غیردانشگاهی، موجب توجه خاص مردم به آنها و دیدگاه های آنان می شد.اما تخصصی شدن علم و بازرگانی شدن دانشگاه ها، جایگاه «اساتید مسلط و اثرگذار» بر جامعه را تقلیل داده است.حتی در کشور ما، صدها مدیر و شخصیت سیاسی سعی می کنند به دانشگاه «سر بزنند» و ارتباط خود را با دانشگاه ها حفظ کنند و بعضا با مراقبت ماموران حفاظتی، «تدریس» کنند.استاد دانشگاه کسی است که فکر تولید می کند.مجهولات را کشف می کند و بر جامعه اثر می گذارد.نخبه دانشگاهی نمی تواند هم سمت سیاسی داشته باشد و هم در حوزه اندیشه اثرگذار باشد.جنس قدرت، منافع است و ماهیت دانشگاهی ، آزادگی در اندیشه.این دو مقوله را اصالتا نمی توان در یک جا جمع کرد.به همین دلیل، حوزه اندیشه و حوزه قدرت در دنیای جدید، حداقل متداخل شده است.اندیشه نویسندگان، محققان، هنرمندان و رسانه ها مانند گذشته از استقلال کافی برخوردار نیست و عامه مردم با سنسورهای روحی و وجدانی که دارند، این مسئله را درک می کنند. 3) تبلیغات، جایگزین برنامه شده است.در جهان امروز، رسانه ها مهم ترین نقش را در شکل گیری افکار و دیدگاه های مردم بر عهده گرفته اند.
با توجه به این که بیشتر شهروندان در کشورهای مختلف، مشغول کار و فعالیت هستند و فشارهای شغلی و اجتماعی، فرصت درک عمیق مسائل سیاسی را به آنها نمی دهد، فضای تبلیغاتی رسانه های تصویری و غیرتصویری در تحلیل های چند دقیقه ای از موضوعات و شخصیت سیاستمداران، «چهره» می سازند و تصویر ایجاد می کنند.زندگی ماشینی و پیگیری اخبار از طریق تلفن همراه، فرصت تجزیه و تحلیل چندوجهی از پدیده های سیاسی و سیاستمداران را نمی دهد.این مهم نیست یک سیاستمدار از استدلال و برنامه برخوردار باشد، بلکه هر کسی که بهتر در رسانه ها نمایش دهد، می تواند در چند دقیقه ای که وارد ذهن شهروندان پرمشغله می شود، اثرات خود را بگذارد.در تاثیر نقش تصویری رسانه ها حتی گفته می شود در سال 1961 و زمانی که تلویزیون سیاه و سفید بود، در مناظره تلویزیونی میان نیکسون و جان اف کندی، اغلب مردم به کندی تمایل پیدا کردند زیرا او شاداب تر به نظر می رسید و با آرامش عجیبی بحث می کرد در حالی که نیکسون پس از یک عمل جراحی در این مناظره شرکت کرده بود.اصولا ابعاد بصری در حوزه سیاست، قوی تر از ابعاد فکری و استدلالی کار می کنند.روش های تبلیغاتی، استفاده بهینه از نمادها و تاکید بر حساسیت های مردم، اثرات بیشتری نسبت به پیچیدگی فکری و استدلالی و برنامه ای بر داوری رای دهندگان می گذارد.از این رو، سیاستمدارانی که توانایی تسخیر رسانه ها را دارند، می توانند رای بیشتری جمع کنند.بی دلیل نیست که یکی از استوانه های نظری و عملی سیاست، روانشناسی است.در روانشناسی کشورهای شرقی، سیاستمدار باید متواضع باشد ولی در فرهنگ غرب، مدیر و سیاستمدار باید کارآمدی خود را به نمایش گذارد و از طریق کلام و رفتار و واکنش های غیرکلامی، توانمندی های خود را در ذهن و قلب مخاطب حک کند.نتیجه مطالعات مقایسه ای در کشورهای مختلف معرف این واقعیت است که غلظتی از هنرپیشگی (البته به همراه عوامل دیگر) برای موفقیت در انتخابات ضروری است.شاید اگر امروز دوگل یا چرچیل یا ماهاتیر محمد بخواهند نامزد سمت سیاسی شوند، با توجه به روش های غیررسانه ای که بدان عادت کرده بودند، نتوانند رای پیروزی به دست آورند.در نهایت، متخصصین زیبایی، روانشناسی و ارتباطات نقش مهم تری در پیروزی نامزدها نسبت به اقتصاددانان و استراتژیست های سیاسی پیدا کرده اند.4) خواسته های رای دهندگان، کوتاه مدت است.با توجه به رشد جمعیت و افزایش مسئولیت های فردی و رقابت در صحنه زندگی اجتماعی و حرفه ای، اکثر رای دهندگان در پی نامزدهایی هستند که بتوانند نیازهای کوتاه مدت رفاهی و اجتماعی آنها را برآورده کنند.زندگی جدید و دیجیتالی باعث افزایش خواسته های مقطعی شده است.انسان ها حوصله ندارند ده یا بیست سال صبر کنند تا موردی به تحقق برسد.
برای اکثریت جوامع، نگرش درازمدت به زندگی، اهمیت خود را از دست داده است.هرچند این مسئله از کشور به کشور فرق می کند ولی حداقل در فضاهای شهری و حرفه ای همه کشورها صدق می کند.سیاستمداران بزرگ گذشته در پی جهت دهی های کلان، ائتلاف های استراتژیک، تغییر ساختارها و شکل دهی به افکار نوین بودند.امروز در همه کشورها، نظام تصمیم گیری به شدت چندوجهی شده و حالت اختاپوسی پیدا کرده است.نقش رسانه ها، افکار عمومی، گروه های فشار و منافع متضاد جریان های مختلف کلاف سردرگمی در نظام تصمیم گیری کشورها ایجاد کرده است.سیاستمداران باید دائما در داد و ستد سیاسی باشند تا بتوانند مشکلی را حل کنند و مسائل کشور خود را سامان بخشند.جهان پیچیده امروز، فرصت کارهای بزرگ را از سیاستمداران گرفته است.به ندرت سیاستمداری بتواند ساختارها را جابه جا کند یا روح جدیدی در ساختارهای موجود بدمد.برای راضی کردن رای دهندگان و جلب اعتماد آنان در رای مجدد به سیاستمداران، نگاه کوتاه مدت به پدیده ها افزایش پیدا کرده است.با این تغییرات اجتماعی و سیاسی، کارچاق کنان جای سیاستمداران باتدبیر و اندیشه، سیر، باوقار و باشخصیت را در سراسر جهان گرفته اند.
کافی است نوع برخورد گورباچف با منتقدین خود را با روش پوتین مقایسه کنیم.در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در دهه های 70 و 80 میلادی، درجه مدنیت به مراتب بالاتر از سال های بعد است.بنابراین، طیف خواسته های کوتاه مدت رای دهندگان و کنترل و حفظ وضع موجود به جای مدیریت کلان، سطح سیاستمداران را تنزل بخشیده است.جمع بندی:در عصر جهانی شدن، مدیریت سیاسی صرفا به توانایی افرادی محصور می شود که ظرفیت تسهیل کردن و تسریع کردن را داشته باشند.عصر نزاع های سیاسی - فلسفی به پایان رسیده است.شهروندان علاقه مند شده اند که قبوض برق، آب و تلفن خود را از طریق اینترنت پرداخت کنند و در کیف پول خود به جای پول نقد، ده ها کارت اعتباری حمل کنند.رای دهندگان می خواهند هر خبر را در ده ثانیه بشنوند.زندگی مکانیکی و دیجیتال، فرصت فکر کردن و مقایسه کردن را کاهش داده است.انسان ها به شدت به آرامش و حتی تنهایی نیاز پیدا کرده اند.یکی از ماندگارترین سخنان در دهه های اخیر، سخنان «مارگارت تاچر» است که پس از انتخاب به نخست وزیری در پاسخ به این پرسش که هدف شما در دوران نخست وزیری چه خواهد بود، گفت:قصد من این است که الترناتیوهای شهروندان انگلستان را افزایش دهم و فرصت های شغلی، تنوع بانک ها، شرکت های بیمه، پارک ها، کالاها و حتی زمینه های رشد روحی و معنوی شخصی را گسترش دهم.هرچند چه در کشورهای در حال توسعه و چه در کشورهای صنعتی، سطح و کیفیت سیاستمداران رو به افول است، اما یک تفاوت اساسی میان این دو گروه از کشورها وجود دارد:سیاستمداران نازل در جهان سوم با خود تیم های مدیریتی نازل نیز به همراه می آورند، اما سارکوزی فرانسه و مرکل آلمان، توانمندترین سیاستمداران و مدیران و مشاوران را به کار گماشته اند.اگر مقتضیات سیاست ایجاب می کند که سیاستمدار اصلی این کشورها بیشتر تئاتر بازی کنند، اما زیرمجموعه عظیمی سرگرم حل و فصل مسائل و مشکلات است.در نتیجه، سیاست در جهان امروز، کاری تخصصی و در عین حال گروهی شده است.دن شائویینگ، دوگل، ماهاتیر محمد و گورباچف، تضادهای فلسفی کشورهای خود را سامان بخشیدند.آنها سیاستمداران تنومندی بودند که چشم انداز را نه تنها تعریف، بلکه تسطیح کردند.سیاستمداری در عصر جدید، حکم نرم افزاری را پیدا کرده است.در گذشته، حیات معقول، هم نیاز به جاذبه داشت و هم محتاج دافعه بود.امروز، همه چیز جاذبه شده است و آنها و سیستم هایی که ظرفیت انتقال از غریزه به عقلانیت را پیدا کرده اند متوجه اند که حتی برای طرح و اجرای دافعه، باید در ظرف ها و مدارهای جاذبه فعال شد.هنر سیاست امروز این است که در میدان های جاذبه، با رقبا و منتقدین صلح کرد.دافعه، هنر نمی خواهد زیرا عین غریزه است.«فرانسوا میتران» از سه رئیس جمهور فرانسه یعنی دوگل، پمییدو و ژیسکاردستن شکست خورد تا شکست دادن را آموخت.او به مدت سی سال ظرافت های جاذبه را تمرین کرد.در سیاست جهان امروز، دیگر نیازی به گاندی ها و ماندلاها نیست.مسیر زندگی بشریت مشخص شده است.سیاستمداران متوسط و زیر متوسط، مشکلات و بحران ها را مدیریت می کنند.غول های فکری و سیاسی دیگر مانند گذشته، زمین برای بازی کردن ندارند.سیاستمداری افول کرده است اما چرخه تاریخ نیازمند تراکم مجدد بحران است تا بار دیگر همه به سراغ سیاستمدارانی فراتر از قد و قامت زمان خود بروند.