۸۰ درصد مردم ایران در زیر خط فقر زندگی می کنند
80 درصد مردم ایران در زیر خط فقر زندگی می کنند
این خط تا ناکجاآباد ادامه دارد. خطی است نامرئی به نازکی یک مو. با کوچکترین لغزشی از آن، پایین میافتی. این خط دست نیافتنیتر از این حرفهاست؛ خطی که با فقر گره خورده. اینجا، بالا و پایین شدن چند درصدی قیمتها تو را میبرد پایین خط. آن وقت بالا آمدن از آن دیگر کار هرکسی نیست.
چرایی این موضوع که در چند جمله خلاصه نمیشود؛ پس سراغ سعید مدنی، جامعهشناس و تحلیلگر مسائل اجتماعی میرویم تا از چند و چون جامعهای که هر روز فقیرتر میشود، آگاه شویم.گفتوگوی ما در ارتباط با پدیده فقر است. معمولا تصوراتی که ما در مورد افراد فقیر داریم، تصوراتی کلیشهای هستند. مثلا فقیر را انسانی میدانیم که لباس ژنده پوشیده یا کنار خیابان ایستاده و مشغول تکدیگری است.
در حالی که اگر بخواهیم بحث خوبی داشته باشیم، قبل از هر چیز باید معلوم کنیم فقیر کیست؟ به همین دلیل ابتدا شما تعریف درستی از فرد فقیر به ما ارائه دهید، چون ممکن است حتی شهروندی لباسهای مرتبی داشته باشد و بنا بر تعریف عام فقیر باشد.در ارتباط با بحث فقر دو دیدگاه بسیار کلی وجود دارد، اولی تعریفی است که به فقر درآمدی اشاره دارد یعنی سقف درآمدی در جامعه وجود دارد که اگر درآمد فردی از آن میزان درآمد کمتر باشد، فقیر نامیده میشود، دیدگاه دوم،دیدگاهی است که به فقر قابلیتی اشاره دارد به این معنی که اگر توانایی و امکان دسترسی به مجموعهای از فرصتها برای شخص وجود نداشته باشد در آن صورت در دسته افراد فقیر جا میگیرد. تعاریفی که در گروه اول میگنجند قدیمیتر هستند و از گذشته تعریف فقر بر مبنای میزان درآمد بررسی میشد.
اما بعدا به دلیل مطالعات و تحقیقاتی که آمارتیاسن انجام داد، موضوع فقر قابلیتی مطرح شد. در توضیح این بحث باید بگویم که تعیین فقیر از طریق خط فقر مشکلاتی داشت و در واقع اشکالاتی به وجود آمد که زمینه ایجاد تعریف قابلیتی را به وجود آورد. ر واقع اگر ما،خطی را به عنوان خط فقر مشخص کنیم، این خط با توجه به ویژگیهای افراد میتواند متناسب باشد یا نباشد. مثلا اگر بگوییم کسی میزان درآمد بیشتر از فلانقدر در ماه را داشت، فقیر محسوب نمیشود.
این میزان برای یک فرد سالم و یک فرد دچار معلولیت ممکن است متفاوت باشد. چون یک فرد دچار معلولیت برای اینکه نیازهای خود را برآورده کند،هزینههای بسیار بیشتری دارد؛ یا یک زن در مقایسه با یک مرد، یا فردی که دسترسی به قدرت و ساخت سیاسی دارد امکانات بیشتری برای خارج شدن از فقر دارد تا کسی که چنین امکانی را ندارد.
حتی فردی که آموزش دیده هست، امکانات بیشتر و هزینههای کمتری برای خروج از فقر دارد. بنابراین آمارتیاسن ما را به این مساله واقف کرد که فقر را نمیتوانیم بر مبنای میزان درآمد اندازهگیری کنیم. بلکه باید فقر را با توجه به میزان دسترسی به فرصتها توضیح دهیم.
برای همین، این مفهوم از فقر یعنی فقر قابلیتی که به نحوی با عدالت هم در ارتباط است در نهایت با بحث دموکراسی و توسعهیافتگی هم پیوند میخورد. به این معنی که برای برقراری فرصتهای برابر در جامعه باید دموکراسی ایجاد شود.
صحبت از فرصتها به میان آمد. میشود در ارتباط با این فرصتها بیشتر توضیح دهید. این فرصتها چه موقعیتهایی هستند؟در واقع منظور فرصتهایی است که امکان دسترسی به زندگی بهتر را برای فرد ایجاد میکند. در وهله اول، منظور نیازهای اولیه است. یعنی دسترسی به آموزش، بهداشت، مسکن و شغل مناسب. اینها، همه امکاناتی هستند که هر چقدر فاصله فرد تا آنها بیشتر باشد، امکان اینکه فقیر شود یا به زیر خط فقر سقوط کند، بیشتر میشود.
در کنار اینها، بحث به حوزههای قدرت هم وارد میشود. اینکه فرد چقدر بتواند در زندگی خود و جامعه موثر باشد. از اینجا، مجموعه فرصتها، دایره بسیار وسیعی پیدا میکند، فرصت برای داشتن یک زندگی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و سیاسی مطلوب. فکر نمیکنید این نظریه گرفتار نوعی دور باطل است؟چون ما،حتی برای اینکه فرصتهای سیاسی خوبی در جامعه پیدا کنیم نیازمند داشتن درآمد مالی خوب هستیم. من به عنوان یک شهروند با درآمد متوسط تنها میتوانم در روند دموکراتیزه شدن جامعه، رای بدهم. در حالیکه فردی که درآمد بالایی دارد، میتواند کاندیدای انتخابات شود یا برای رای آوردن فردی خاص سرمایهگذاری کند.
یعنی در نهایت داشتن تمام فرصتها به داشتن درآمد بالا معطوف میشود. این موضوع زیاد به نوع این تعریف برنمیگردد چون در بحث فقر در آمدی هم این موضوع وجود دارد که در فرآیند توسعه کدام بعد توسعه باید مورد توجه قرار بگیرد؟ توسعه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی یا زیست محیطی؟
و چطور میشود این مجموعه را با هم پیوند داد؟ و اینکه کدام الگو میتواند فقر را کاهش دهد؟ در پاسخ به این سوالها،بحث توسعه پایدار مطرح میشود که فصل مشترک توسعههای مختلف است. هیچ ضرورتی وجود ندارد که ما فکر کنیم این بازی مرغ و تخممرغ یعنی تقدم توسعه اقتصادی بر دیگر انواع توسعهها را باید ادامه دهیم. توسعه متوازن به میزانی که در زمینه اقتصادی رشد ایجاد میکند در دیگر زمینهها هم ایجاد رشد میکند.
حالا اگر شما بر فقر درآمدی تکیه کنید، ناچارید دنبال این موضوع بروید که مجموعه افراد جامعه درآمد بیشتر از خط فقر داشته باشند. اینجا بحث دیگری پیش میآید.اینکه چطور میتوان درآمد افراد را افزایش داد؟پاسخها متنوع است، بعضی معتقدند رشد اقتصادی باید رخ دهد تا درآمد جامعه افزایش پیدا کند و به خودی خود فقر از بین برود؛ نظریهای که دیگر چندان اعتبار ندارد.
اما در تعریف دوم در واقع پیشاپیش پذیرفته میشود که فقر در یک بستر توسعه پایدار یا متوازن امکانپذیر است چون نیازهای فرد صرفا در درآمد قرار نمیگیرد.حالا اگر با تعریف اول ، یعنی فقر درآمدی به جامعه ایران نگاه کنیم،میتوانیم به این نتیجه برسیم که جامعه ایران طبقه متوسط را از دست داده، طبقهای که بسیاری سیاستمداران هم روی آن حساب میکنند. در حقیقت ما با جامعهای دو قطبی روبهرو هستیم. درصد کمی از افراد، بالاتر از خط فقر قرار گرفتهاند و درصد بالایی به زیر آن سقوط کردهاند. شما این نظر را قبول دارید؟در مورد اینکه به طور کلی شکاف درآمدی و نابرابری در جامعه ایران به میزان قابل توجهی بالاست و به شدت افزایش پیدا کرده است، اصولا شکی نیست. شاخصهای نابرابری در ایران از بسیاری از کشورهای منطقه بالاتر است. شکاف نابرابری ایران، حتی از پاکستان هم بالاتر است،کشوری که به نظر ما کشوری فقیر است.
شاخصهای مختلفی این نابرابری را نشان میدهد، مثل میزان درآمد دهک بالای جامعه به دهک پایین یا میزان هزینههای دهک(ده درصد) بالای جامعه به دهک پایین جامعه. این شکاف در ایران به صورت غیرقابل تصوری افزایش پیدا کرده. وقتی نابرابری زیاد میشود، شانس اینکه گروهی بتوانند در وسط این نقطه قرار بگیرند، بسیار کاهش پیدا میکند.
در ایران هم طی سالهای گذشته، این وضعیت به وجود آمده و اصطلاح «پرولتریزه شدن» طبقه متوسط در مورد آن به کار میرود. یعنی طبقه متوسط به دلیل اینکه درآمد ثابتی داشته، نتوانسته وضعیت خودش را در طبقه متوسط حفظ کند. افزایش تورم وکاهش ارزش پول این طبقه را به سمت زیر خط فقر سوق داده. سیاستهایی هم که در مورد مسائل اقتصادی و اجتماعی به کار گرفته شده،این موضوع را تشدید کرده.
وقتی سیاستهای حوزه مسکن باعث میشود 30 درصد جمعیت فاقد مسکن، ظرف چند ماه دو برابر هزینه کنند، مسلم است که عده قابلتوجهی از آنها به زیر خط فقر سقوط میکنند. دلیل دیگر این وضعیت هم وجود خط فقر نسبی است. خط فقر نسبی تبیین کننده نوعی نابرابری در هر جامعه است. خط فقر نسبی یعنی اینکه اگر میانگین درآمدهای جامعه الف تومان باشد،خط فقر نسبی دوسوم آن در نظر گرفته میشود.
افرادی که زیر این خط باشند،فقیر محسوب میشوند. در طول سالهای گذشته و دهه شصت خط فقر نسبی روی دهک پنجم و ششم قرار داشت. یعنی 50 درصد جامعه بالای خط فقر نسبی بودند و 50 درصد جامعه پایین خط فقر نسبی. در دهه 70 این خط فقر نسبی بین دهک ششم و هفتم قرار گرفت به این معنی که 60 درصد جامعه زیر خط فقر بودند. در دهه هشتاد، خط فقر بین دهک هفتم و هشتم قرار گرفت. یعنی در دوره هشتاد به طور میانگین بین 70 تا 80 درصد افراد جامعه زیر خط فقر قرار داشتند، یعنی طبقه متوسط دائم در حال ریزش به زیر خط فقر است.باتوجه به آماری که ارائه دادید، اینکه فقر همواره به دهکهای پایینی در حال سرایت است، میتوانیم نتیجه بگیریم که جامعه ایران درحال فقیر شدن است؟طی سه دهه اخیر سرانه درآمد ملی، یعنی میزان درآمد اختصاص یافته به هر ایرانی از کل درآمد کشور به قیمت ثابت با حذف تورم کاهش پیدا کرده است. مطالعات رسمی نشان میدهد که میزان سرانه درآمد هر ایرانی در سالهای 82 و83 کمی کمتر از سالهای 58 و 59 بوده است. این شاخص به طور کلی نشان میدهد که جامعه ایران، جامعه فقیرتری شده است.
البته با یک شاخص به تنهایی نمیتوان کل تغییرات را بررسی کرد. بعضی تاکید میکنند در سه دهه اخیر، روستاها آب آشامیدنی مناسبتری پیدا کردهاند یا برق به مناطق بیشتری رفته. شاخصهای بهداشت و سلامت بهبود پیدا کردهاند. این دسته بر پایه این استدلالها میگویند جامعه ایران فقیرتر نشده، بلکه به وضعیت بهتری هم سوق پیدا کرده است.
اما اشکالی که در این نظر وجود دارد این است که اولا افراد طرفدار این استدلال به سالهای از دست رفته توجه ندارند. طی سالهای گذشته در بسیاری از کشورهایی که به لحاظ اقتصادی- اجتماعی وضعیتی توسعه نیافتهتر از ایران داشتند، به طور متوسط هر سال حداقل چهار تا پنج درصد به میزان درآمدشان به قیمت ثابت اضافه شده. جدا از اینکه در طول سالهای گذشته دیگر شاخصهای آنها هم به سرعت افزایش بیشتری پیدا کرده است. بنابراین اگر وضعیت موجود را با سالهای از دست رفته جمع بزنیم متوجه میشویم که با توجه به فرصتهای از دست رفته جامعه ایران فقیرتر شده است.این روزها همه جا صحبت از گرانی است، چیزی که قبلا کمتر دیده میشد. اگر میشود دو سال گذشته را به صورت خاص تحلیل کنید. خط فقر طی این دو سال چه تفاوتی پیدا کرده؟با مطالعات انجام شده خط فقر در تهران سال 83، برای یک خانوار با میانگین 7/4 جمعیت، چهارصد هزار تومان، در سال 84، چهارصد و هشتاد هزار تومان و در سال 85، پانصد و پنجاه هزار تومان بوده است. در این موضوع شکی نیست که طی سالهای اخیر، مخصوصا دو سال گذشته هر ایرانی برای تامین نیازهای اولیه مثل مسکن، بهداشت و آموزش نیاز به درآمد بیشتری داشته و با توجه به افزایش قیمتها جامعه فقیرتر شده. یکی از مصادیق روشن مسکن است. در سال گذشته قیمت مسکن در تهران 40 درصد رشد داشته است. در شهری مثل اهواز این رشد200 درصد بوده است. خانوادههای ایرانی در عرض این دو سال، با درآمد ثابتی که داشتند یا مجبور شدهاند مسکن نامناسبی انتخاب کنند یا از دیگر هزینهها مثل سلامت کم کنند و کمتر نزد پزشک بروند. کاری که سه دهه است خانوادههای ایرانی انجام میدهند.این ریزش دائم به زیر خط فقر، مطمئنا بدون پیامدهای اجتماعی نیست، چون در تمام کشورهای دنیا با گران شدن اجناسها پدیدههایی مثل اعتصاب و اموری از این قبیل را میبینیم. در ایران چنین پدیدههایی وجود ندارد. پس سقوط به زیر خط فقر چطور خودش را نشان میدهد؟واکنشها نسبت به نابسامانیهای اجتماعی در واقع به شکل پاسخ به نوعی ناکامی خودش را نشان میدهد. چون افراد در مقایسه با امکانات موجود و نیازهایشان برای رسیدن به زندگی بهتر فاصله میبینند؛ فاصلهای که مانع میشود آنها به خواستههایشان برسند. پس حس ناکامی پیدا میکنند. این حس ناکامی به دو شکل خودش را نشان میهد.
یکی گرایش به رفتارهای پرخاشگرایانه و برونزاست. یعنی فرد رفتارهایی نسبت به محیط پیرامون نشان میدهد و یکی هم واکنشهای درونزا است که در این حالت فرد با خودش برخورد میکند. در شکل درونزا، فرد رفتارهایی نشان میدهد که زندگیاش را مورد تهدید قرار میدهد، مثل خودکشی یا اعتیاد. آمارها هم این را اثبات میکند.
در سال 60 حدود 150 مورد خودکشی گزارششده در کل کشور داشتیم. در سالهای اخیر تعداد موارد خودکشی گزارش شده در یک سال از 3500 نفر بالاتر رفته است. جمعیت دو برابر شده اما میزان خودکشی تصاعدی افزایش پیدا کرده است. البته واکنشهای برونزا هم وجود دارد.
در این شرایط در جوامع توسعه یافته چون فضای سیاسی مناسبی هست اعتراض در قالب احزاب و سندیکاها خود را نشان میدهد اما از آنجا که در جوامعی مثل جامعه ما این بستر کمتر وجود دارد، این رفتارها تبدیل به رفتارهای پرخاشگرانه اجتماعی میشود. در قالب رفتارهایی که تمایل به جرم دارند.
یعنی فردی که احساس ناکامی میکند، چون در حوزه قدرت امکانی نمیبیند با رفتاری غیر اجتماعی اعتراضش را نشان میدهد، تمایل پیدا میکند به سمت جرم، خشونت یا کسب درآمد از طریق کار سیاه. در مطالعات مختلفی که در مورد جامعه ایران انجام شده این نتیجه به دست آمده که زنانی که دست به تنفروشی میزنند، بیشتر برای به دست آوردن زندگی بهتر است نه فرار از فقر. آمار این دست روسپیها تقریبا 50 درصد آمار روسپیهای ایران است.
یعنی فقط حدود نیمی از این افراد برای رهایی از فقر خود و خانواده دست به روسپیگری میزنند. نیم دیگر آنها برای به دست آوردن زندگی بهتر دست به تن فروشی میزنند.به نظر شما خشونتهای خردتر، مثل خشونتهای بعد از بازیهای فوتبال را هم میتوانیم پیامد افزایش فقر بدانیم یا این نوع خشونتها تنها در سطح کلان خودنمایی میکنند؟مهم این است که ساختار یک جامعه و جمعیت آن چقدر امکان بالقوه برای اعمال خشونت داشته باشد. بنابراین به نوعی مساله خشونت و بستری که برای آن ایجاد میشود با هم ارتباط نزدیک دارند، اگر جامعهای معترض باشد، این را در هر بستری بروز میدهد. اگر بعد از بازیهای فوتبال خشونت میبینیم تنها دلیل آن مشکلاتی است که در ذهن افراد از گذشته وجود دارد. به نظر من این نوع خشونتها هم ماهیتا با خشونتهای پروندههای قتل یا ضرب و جرح تفاوت ندارند.شما گفتید یکی از عوامل اصلی تنفروشی، جنایت، اعتیاد و بسیاری دیگر از آسیبهای اجتماعی، فقر است. با قبول این موضوع که جامعه در حال فقیرتر شدن است میتوانیم نتیجه بگیریم که جامعه ایران به سمت فروپاشی اجتماعی میرود؟ادامه وضع موجود میتواند جامعه ایران را در وضعیت بسیار دشوارتری قرار دهد که یکی از آنها فروپاشی اجتماعی است. در واقع، ما مدتهاست وارد حیطه فروپاشی شدهایم. تغییر ارزشها و نگرشها در طبقات مختلف اجتماعی زمینهساز فروپاشی اجتماعی است. بسیاری از اقدامات و فعالیتهایی که در گذشته در جامعه ایران مطرود بوده و خلاف هنجارها و ارزشها به حساب میآمده، امروزه شایع شده.
مثلا کسب درآمد از طرق غیرقانونی در حقیقت پایین آمدن اعتماد و افزایش مشکلات خانوادگی، نشاندهنده همین فروپاشی اجتماعی است. افزایش آمار خشونتها هم این موضوع را نشان میدهد. شاخصهای خشونت در کشور ما به سرعت در حال افزایش است. در حالی که در سال 76 به ازای هر صدهزار نفر ما 544 مورد خشونت داشتیم. در سال 81 این آمار به 816 مورد رسیده است و این شاخص همچنان هم در حال افزایش است.
یا پروندههای قتل در همین فاصله سالها یعنی 81-76 هشتاد درصد رشد داشتهاند. سطح تحمل جامعه پایین آمده و بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و فقر هم این موضوع را تشدید کرده است. نرخ طلاق رو به افزایش و تمایل به ازدواج در حال کاهش است. الگوهای آسیبهای اجتماعی تغییر کرده و روز به روز پیچیدهتر و خشنتر میشود.
ممکن است با انکار این مسائل و ندیده گرفتن آنها وضعیت را تا مدتی بتوان به همین منوال نگه داشت اما به طور قطع چون این وضعیت حاصل یک بستر اجتماعی عینی و مشخص است، هر چقدر مشکلات نادیده گرفته شود فرصت برای تشدید آنها بیشتر میشود. به همین خاطر فقر میتواند زمینهساز فروپاشی اجتماعی باشد.